صنعتی شدن و کاهش منزلت زنان

وظایف زنانه نوعا در خانه متمرکز بود، در حالی که کار مردان آنان را به حوزه عمومی ‌می کشاند.
پنجشنبه، 8 خرداد 1399
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
صنعتی شدن و کاهش منزلت زنان
صنعتی شدن باعث کاهش عظیم منزلت و قدرت اقتصادی زنان شد، و آنان را مجبور کرد به مردان وابسته شوند. جدایی محل کار از محل زندگی خانواده که ملازم نظام کارخانه ای بود، بدین معنی بود که زنان دیگر کارهای دستی و مهارت های تولیدی را از پدران و همسرانشان یاد نگرفتند. زنان اشراف و همسران بازرگانان و صنعت کاران کار کردن را رها کردند و یا زندگی راحت طلبانه پیشه کردند یا وظایف صرف خانگی همسرداری را به عهده گرفتند. زنان کارگر هم چنان مجبور بودند به دلیل فقر خانواده کار کنند، ولی ناگزیر بودند، مثل همسرانشان، به کارخانه ها یا کارگاه ها بروند، جایی که زیر خط فقر به آنان مزد پرداخت می شد، و آنان وادار می شدند تا بیشتر به همسرانشان وابسته شوند. بنابراین، از نظر کلارک، اقتصاد پیشا صنعتی با برابری بیشتر جنسیتی مشخص می ‌شود.
 
همه با نظر کلارک موافق نیستند. یک منتقد ادوارد شورتر است که معتقد است در جامعه‌ی پیشاصنعتی تقسیم جنسی کار مشخصی وجود داشت که در آن زنان به طیفی از وظایف محدود بسته بودند، که بسیاری از آنها نازل تر از کار مردان محسوب می شدند. در نتیجه، زنان جایگاه اقتصادی و اجتماعی پایین تری نسبت به مردان داشتند و در خانواده زیر دست آنان بودند. این وظایف زنانه نوعا در خانه متمرکز بود، در حالی که کار مردان آنان را به حوزهی عمومی ‌می کشاند. شورتر مدعی است که زنان مسئول، به قول او، «سه کار بزرگ اند» - آشپزی ، نظافت و بچه داری و مردان سهمی یا نقشی در این کارها ندارند. بنابراین، شورتر معتقد است که خانواده های پیشا صنعتی با وجود تقسیم کار آشکارا تثبیت شده‌ی جنسی، مردسالار بود. وی اظهار میکند که مردسالاری تازه پس از صنعتی شدن رو به ضعف گذاشت؛ زمانی که زنان توانستند به عنوان کارگران مزدبگیر به سر کار بروند و از زندگی صرفا خانوادگی آزاد شوند و میزانی از استقلال از پدران و شوهرانشان به دست آورند. به زعم وی: «در اقتصاد سنتی اخلاقی بود که زنان از کوچکترین جایگاهی بی بهره بودند، و در نظام سرمایه داری بود که زنان کارگر توانستند اندکی از نابرابری موجود نسبت به مردان بکاهند».
 

[مهمترین وظایف مردان در جامعه]

سایر تحقیقات تاریخی نیز گویای آن اند که تصویر کلارک از روابط جنسیتی پیشاصنعتی بیش از حد خوش بینانه است. شواهد چشمگیری از تقسیم کار ریشه داری در کار کشاورزی و صنعتی (تولیدی) وجود دارد. مردان وظایفی را به عهده داشتند که سنت مهمترین وظایف محسوب می شدند (نظیر شخم زدن یا تیمار کردن اسبان و گاوان)، در حالی که وظایف زنان کمتر پر مسئولیت و تخصصی به حساب می آمد (نظیر وجین کردن مزارع یا نگه داری از ماکیان و خوک ها). زنان بعضی کارهای محتاج مهارت را هم انجام می ‌دادند، نظیر تولید لبنیات، آبجوسازی، خیاطی و پرستاری، ولی در مناطقی معمول بود که این کارها را کار زنان قلمداد می ‌کردند و اغلب انجمن های محلی برای این کار وجود داشت. اگرچه‌یافتن نمونه هایی از زنانی که عملا هر کار صنفی یا تجاری را انجام می ‌دادند، از جمله مهارت های سنت مردانه، نظیر بنایی، نجاری، کفاشی و آهنگری، امکان پذیر است، چنانکه کلارک یافته است، این گونه زنان در اقلیت بودند و معمولا از طریق روابط خانوادگی، یعنی از طریق همسر یا پدر پیشه ور شان، با آن صنف تماس پیدا می ‌کردند. شکل معمول تر این بود که آنان در شغل هایی که سنتی مردانه محسوب می شدند، نظیر ریسندگی و مغازه داری، حلقه ای را تشکیل می ‌دادند. با وجود این انعطاف پذیری خاصی نیز در واگذاری وظایف به زنان و مردان وجود داشت، که در نمونه هایی از استادکاران زن و موارد مشابهی از زنان که کارهای سخت مزرعه را نظیر شخم زنی یا چوپانی انجام می ‌دادند منعکس است.
 
به علاوه، تنوعات منطقه ای بارزی وجود داشت؛ مثلا، در اسکاتلند و شمال شرق، زنان برای پرداختن به کارهای سنگین تر کشاورزی، مثل انبارداری یا چوپانی، مناسب تر بودند. این موضوع تصمیم گیری نهایی را بر سر این که کلارک یا شورتر کدام درست تر میگوید دشوار می سازد.
 
فکر می کنم یک دلیل برای وجود ابهام در این شواهد می ‌تواند تغییرپذیری ترتیبات خانواده باشد. همان طور که شما از تجربه‌ی شخصی تان می دانید، خانواده ها با یکدیگر بیشتر تفاوت دارند تا، مثلا، کارخانه ها، ادارات یا مدارس. بدون شک شواهران زن ذلیل و همسران رئیس مآب در خانواده های پیشاصنعتی وجود داشته اند، همان طور که امروزه وجود دارند، ولو اینکه جامعه‌ی پیشاصنعتی به صورت قانونی و رسمی سلطه‌ی مردان را هم در خانواده و هم در محیط کار تضمین می ‌کرد. از طرفی دیگر، زنان متأهل حقوق قانونی کمتری نسبت به مردان داشتند و به کار بردن خشونت برای وادار کردن همسر و کودکان به اطاعت از مرد از نظر اجتماعی و قانونی برای مرد پذیرفتنی بود. در مقام نظر، و نه البته در عمل، از زن شوهردار انتظار می رفت که کاملا مطیع خواست همسرش باشد و درست از شوهرش فرمانبری کنند.
 
ارنرایش Barbara Ehrenreich و انگلیش معتقدند که انگلستان پیشاصنعتی جامعه ای پدرسالار بود در عین حالی که زن محور نیز بود. منظور آنان این است که مهارت های سنتی تولیدی و خانگی زنان، برای ادامه‌ی بقای خانواده ها و از این رو جامعه در کل حیاتی محسوب می شد. زنان محور زندگی خانواده بودند. مؤلفان حجت می آورند که زمان وقوع صنعتی شدن، در اواخر قرن هجدهم، زنان از طریق کار دستمزدی به استقلال دست یافتند، و از این طریق کنترل مرد در خانواده فرو ریخت، ولی در عین حال خانواده به عنوان نهادی اقتصادی اهمیت کمتری یافت، به نحوی که ارزش زن کاهش یافت. به علاوه، با کالایی شدن اقتصاد، مهارت های سنتی آنان، نظیر پختن نان، درست کردن آبجو و تهیهی داروهای گیاهی از بین رفت. زنان کمتر زیر سلطهی شوهرانشان بودند، ولی تابع اقتدار کارفرمایان مرد شدند؛ و جامعه‌ی جدید صنعتی به شکلی تازه در آمد که تسلط ایده ها و علایق مردان را در عرصه‌ی عمومی کار و سیاست تضمین می ‌کرد. تمام این تغییرات مشکلی را پدید آورد که در دورهی ویکتوریا نام آن را «مسئلهی زنان» گذاشتند: نقش اجتماعی در خور زنان در جامعه‌ی جدید صنعتی چه خواهد بود؟
 
سرانجام، در تلاش برای قضاوت کردن در این باره که کدام یک از این تبیین ها درست تر است، باید در نظر داشته باشیم که واقعیت های تاریخی اظهر من الشمس نیستند. باید توجه کنیم که هم کلارک و هم شورتر به دیدگاه های خاصی از تاریخ پایبند بودند که ممکن است بر نوع شواهدی که آنان در جست وجویش بوده اند و برای توضیح دادن استدلال های شان انتخاب کرده اند تأثیر داشته است.
 
کلارک، که در خانواده ای اهل کسب و کار (کفش کلارک) به دنیا آمده بود، کسب و کار خانواده‌ی کوچک را آرمانی کرده و از بازگشت به اقتصادی مبتنی بر آن حمایت کرده است. برعکس، شورتر با نظریه‌ی «مدرنیزه کردن» پیوند دارد که تحول صنعتی را بخشی از پیشرفت ترقی می داند، که سرانجام به جامعه ای بهتر و آزادتر رهنمون می ‌شود.
 
این دیدگاه ها و پایبندی نسبت به ارزش هایی که با آنها پیوند خورده است ناگزیر تفاسیر افراد را از تاریخ تحت تأثیر قرار می دهند. یکی از وظایفی که در مقابل ما دانشمندان علوم اجتماعی قرار دارد ضرورت حرکت بی وقفه میان مفاهیم و شواهد مورد استفاده برای اثبات آنها است، تا سوگیری های مرتبط با دیدگاه های خاص را درک کنیم و از این رهگذر مفاهیم مان را بهبود بخشیم و در راه استنباط مطلوب «واقعیت ها» تلاش کنیم. این وظیفه ای آسان نیست، چنان که به سرعت پی خواهید برد، زمانی که خودتان آن را امتحان کنید!
 
منبع: درآمدی بر فهم جامعه‌ی مدرن، کتاب یکم: صورت‌بندی‌های مدرنیته، استوارت هال و برم گیبن، مترجمان: محمود متحد، عباس مخبر، حسن مرتضوی، مهران مهاجر و محمد نبوی، صص262-258، نشر آگه، تهران، چاپ چهارم، 1397


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط