روايتي دست اول از اولين عمليات استشهادي هوايي
مجري اين عمليات كسي نبود جز سرهنگ خلبان شهيد «عباس دوران». آن چه مي خوانيد خاطرات آن پرواز به ياد ماندني را از زبان سرگرده ازاده خلبان «منصور كاظميان» كه خلبان كابين دوم شهيد عباس دوران در اين پرواز بود مي باشد.
آن دود سياه رنگ و صداي مهيب انفجار كه از پالايشگاه الدوره برخاست و آسمان بغداد را پوشاند، صدام را مجبور كرد كه در تالار تازهاي كه براي اين كنفرانس ساخته بود به تنهايي قدم بزند و صندليهاي خالي را تماشا كند.
قهرمان زيبايي كه اين پيروزي بزرگ سياسي نظامي را براي ملت ما به ارمغان آورد كسي نبود جز سرهنگ خلبان شهيد «عباس دوران».
حالا خاطرات آن پرواز به ياد ماندني را از زبان سرگرده ازاده خلبان «منصور كاظميان» كه خلبان كابين دوم شهيد عباس دوران در اين پرواز بود ميخوانيم:
سحرگاه روز سي ام تيرماه بود. از آنجا كه در جريان مأموريت آن روزمان بودم زودتر از خواب برخاستم. پس از اداي نماز و استغاثه به درگاه ايزد منان و آرزوي توفيق در مأموريتي كه پيش رو داشتيم در حالي كه شهر هنوز جنب و جوش عادي روزانه خود را نيافته بود منزل را به سوي پايگاه ترك كردم.
روز غريبي بود.وقتي وارد پايگاه شدم همه چيز حال و هوايي ديگر داشت. سرهنگ خلبان«شهيد عباس دوران» را ديدم او نيز مانند من براي اين مأموريت، آمادگي كامل داشت. در اين مأموريت، دو گروه پروازي ما را ياري ميدادند. هدفمان پالايشگاه «الدورة» در محدوده شهر بغداد بود؛ جايي كه صدام بيشترين تبليغات را در مورد امنيت فضاي آن تحت پوشش شبكه دفاعي خود صورت ميداد.
هماهنگيهاي لازم قبلا صورت گرفته بود. بدون از دست دادن فرصت به اتاق چتر و كلاه رفته و پس از برداشتن تجهيزات مورد نياز، اتاق را به سمت هواپيما ترك كرديم. در طول مسير تا محل استقرار هواپيما، سكوت عجيبي حكمفرما بود تا آن زمان عمليات زيادي انجام داده بودم اما نميدانم چرا اين بار با ديگر مأموريتهايم فرق داشت! شايد بدان خاطر كه موفقيت يا شكست ما در اين مأموريت از بعد سياسي براي جمهوري اسلامي و دفاع مقدسمان، جنبه حياتي داشت.
در همين فكر بودم كه اتومبيل در محل استقرار هواپيماي مورد نظر توقف كرد. سه نفر از خدمه پروازي به استقبال ما آمدند و پس از احوالپرسي و آرزوي توفيق براي دسته پروازي آمادگي هواپيما را جهت مأموريت اعلام كردند. عباس به منظور بازديد به دور هواپيما چرخي زد وتمامي تجهيزات از قبيل بمبها، فيوزها و سيستم نويز هواپيما را بررسي كرد و پس از اطمينان سوار هواپيما شديم.
از انجا كه در اين مأموريت حساس و سرنوشت ساز مي بايد سكوت رادويي را كاملا رعايت ميكرديم با برج مراقبت تماسي نداشتيم. قبلا از پست فرماندهي شماره پرواز را دريافت كرده بوديم و توسط عوامل برج مراقبت با اعلام علامتهاي لازم كنترل ميشديم.
سرانجام هواپيما در طول باند پرواز با حداكثر سرعت به حركت درآمد و لحظه اي بعد خود را در دل آسمان يافتيم. دقايقي بعد، دو فروند هواپيماي ديگر نيز باند پرواز را ترك كرده به ما ملحق شدند. چيزي نگذشت كه به صورت يك دسته پروازي با رهبري «سرهنگ خلبان عباس دوران» (كه يكي از برجستهترين خلبانان نيروي هوايي بود) در موقعيت مناسب در كنار هم قرار گرفتيم.
عباس دوران انسان والايي بود: شوخ طبع و باروحيه. قبلا هم با او به مأموريت رفته بودم اما اين بار او را جدي تر و مصمم تر از گذشته ميديدم. او كمتر حرف ميزد اما به هنگام لزوم جدي و كلامش قاطع بود. روز قبل كه جهت هماهنگي وكارهاي مقدماتي پرواز به منظور تعيين مسير و هدف از روي نقشه وتعيين تجهيزات لازم به اتاق «بريفينگ» رفته بوديم به من گفت: اگر خداي ناكرده براي هواپيما سانحهاي پيش آمد سعي كن از صندلي پران خودت استفاده كني اما بدان حق نداري تكمه صندلي پران مرا براي ترك هواپيما بزني.
چيزي از شروع پرواز ما نگذشته بود كه به مرز رسيديم. در همين حال به منظور فريب دادن دشمن هواپيماي سوم بايك پرواز انحرافي بر فراز نوار مرزي او دسته پروازي جدا شد و به پايگاه بازگشت. براي مخفي ماندن از رادارهاي دشمن ارتفاع را كم كرديم و به محض ورود به خاك عراق آرايشمان را تغيير داديم. تمامي رادارهاي دشمن ما را در ديد خود داشتند. آژير وضعيت قرمز در بغداد به صدا درآمده بود. در يك لحظه متوجه موشكي شدم كه به طرف هواپيماي ما شليك شد اما خوشبختانه به هواپيما اصابت نكرد. عباس از طريق راديو اعلام كرد مواظب هواپيماهاي دشمن باشيم تا خطري از بالا ما را تهديد نكند.
در طول مسير تكانهاي خفيفي كه حاكي از شليك ضدهوايي دشمن بود احساس كرديم. از اين رو هواپيما را از مسير اصلي كه با سدي از ديوار آتش مسدود شده بود و در آن صبح زود به وضوح ديده مي شد كمي منحرف كرديم و به مركز شهر بغداد رسيديم. تا اينجا مهمترين قسمت مأموريت ما كه عبور از ديوار دفاعي و شبكه آتش ضدهوايي دشمن و ورود به محدوده بغداد بود صورت گرفته بود.
هنوز همه در خواب راحت بودند كه غرش سهمگين هواپيماهاي ما سكوت بغداد را در هم شكست. از دور در ضلع جنوبي شهر دكلها و تأسيسات پالايشگاه «الدوره» نمايان شد به هدف رسيده بوديم با ايجاد سرعت سمت ارتفاع و زاويه مناسب و با يك شيرجه تمامي بمب هايمان را روي هدف رها كرديم. پرده سياهي از دود و آتش شهر را در خود پيچيد. سريعا گردش به راست كرديم و در همين حال صداي انفجار مهيبي كه ناشي از برخورد موشك به هواپيما بود مرا به خود آورد. از طريق راديو به عباس گفتم: ما مورد اصابت قرار گرفتهايم.
تمامي علايم اضطراري را نشان مي داد دود غليظ ناشي از آتش بال و بدنه وارد كابين شد. چند مايلي از شهر دور نشسته بوديم كه هواپيمابه كلي تعادل خود را از دست داد. صداي ديگر خلبان دسته پروازي كه از راديو شنيده مي شد از وضعيت بد هواپيما خبر ميداد. سريعا حالت پرش به خود گرفته از عباس خواستم براي خروج از هواپيما آماده باشد او كه اعلام آمادگي مرا براي بيرون پريدن از هواپيما شنيد زودتر از من دكمه مربوط به صندلي پران مرا فشرد و من ديگر چيزي نفهميدم.
وقتي به هوش آمدم در حالي كه سر و صورتم خون جاري بود و دنده و كتفم به شدت اسيب ديده بود خود را در وزارت دفاع عراق در محاصره نيروهاي امنيتي رژيم بعث يافتم قبل از هر چيز از وضعيت همكارم جويا شدم. در پاسخ من گفتند كه او از هواپيما خارج نشد. بي اطلاعي از سرنوشت عباس به شدت نگرانم كرد. پس از بهبود نسبي بازجوييهاي روزانه از من آغاز شد.
در پاسخ به بسياري از سوال هايشان اظهار بي اطلاعي مي كردم و روزي نبود كه از كتك و شكنجه آنان بي نصيب باشم. در بازجويي ها دريافتم كه عباس هواپيماي در حال سقوط رابه يكي ديگر از تأسيسات مهم عراق كوبيده و به افتخار شهادت نائل آمده است و متوجه شدم كه اين حركت او هراس عجيبي در دل عراقيها ايجاد كرده است.
راديو جمهوري اسلامي ايران در برنامه اي كه صدايش در عراق شنيده مي شد از شخصيت والاي شهيد عباس دوران تجليل به عمل آورده بود و همين موضوع باعث شده بود عراقيها فشارهاي زيادي بر من تحميل كنند تا درباره شخصيت و خصويات او اطلاعات بيتري به دست آورند كه تلاششان را بي نتيجه نگذاشتم. تنها اقبال من اين بود كه از طرف صليب سرخ ثبت نام شده بودم.
در طول هشت سال اسارت گرچه متحمل رنجها و مشقات زيادي شدم اما وقتي رنج و مشقت را در جهت منافع اسلام و كشورم مي ديدم تحمل آن راحت مي شد و بعدها با آزادي تمامي رنج و خستگي دوران اسارت با حلاوت لحظات خوش حضور در وطن از بين رفت.
منبع: http://www.farsnews.net
/خ
اشاره:
آن دود سياه رنگ و صداي مهيب انفجار كه از پالايشگاه الدوره برخاست و آسمان بغداد را پوشاند، صدام را مجبور كرد كه در تالار تازهاي كه براي اين كنفرانس ساخته بود به تنهايي قدم بزند و صندليهاي خالي را تماشا كند.
قهرمان زيبايي كه اين پيروزي بزرگ سياسي نظامي را براي ملت ما به ارمغان آورد كسي نبود جز سرهنگ خلبان شهيد «عباس دوران».
حالا خاطرات آن پرواز به ياد ماندني را از زبان سرگرده ازاده خلبان «منصور كاظميان» كه خلبان كابين دوم شهيد عباس دوران در اين پرواز بود ميخوانيم:
سحرگاه روز سي ام تيرماه بود. از آنجا كه در جريان مأموريت آن روزمان بودم زودتر از خواب برخاستم. پس از اداي نماز و استغاثه به درگاه ايزد منان و آرزوي توفيق در مأموريتي كه پيش رو داشتيم در حالي كه شهر هنوز جنب و جوش عادي روزانه خود را نيافته بود منزل را به سوي پايگاه ترك كردم.
روز غريبي بود.وقتي وارد پايگاه شدم همه چيز حال و هوايي ديگر داشت. سرهنگ خلبان«شهيد عباس دوران» را ديدم او نيز مانند من براي اين مأموريت، آمادگي كامل داشت. در اين مأموريت، دو گروه پروازي ما را ياري ميدادند. هدفمان پالايشگاه «الدورة» در محدوده شهر بغداد بود؛ جايي كه صدام بيشترين تبليغات را در مورد امنيت فضاي آن تحت پوشش شبكه دفاعي خود صورت ميداد.
هماهنگيهاي لازم قبلا صورت گرفته بود. بدون از دست دادن فرصت به اتاق چتر و كلاه رفته و پس از برداشتن تجهيزات مورد نياز، اتاق را به سمت هواپيما ترك كرديم. در طول مسير تا محل استقرار هواپيما، سكوت عجيبي حكمفرما بود تا آن زمان عمليات زيادي انجام داده بودم اما نميدانم چرا اين بار با ديگر مأموريتهايم فرق داشت! شايد بدان خاطر كه موفقيت يا شكست ما در اين مأموريت از بعد سياسي براي جمهوري اسلامي و دفاع مقدسمان، جنبه حياتي داشت.
در همين فكر بودم كه اتومبيل در محل استقرار هواپيماي مورد نظر توقف كرد. سه نفر از خدمه پروازي به استقبال ما آمدند و پس از احوالپرسي و آرزوي توفيق براي دسته پروازي آمادگي هواپيما را جهت مأموريت اعلام كردند. عباس به منظور بازديد به دور هواپيما چرخي زد وتمامي تجهيزات از قبيل بمبها، فيوزها و سيستم نويز هواپيما را بررسي كرد و پس از اطمينان سوار هواپيما شديم.
از انجا كه در اين مأموريت حساس و سرنوشت ساز مي بايد سكوت رادويي را كاملا رعايت ميكرديم با برج مراقبت تماسي نداشتيم. قبلا از پست فرماندهي شماره پرواز را دريافت كرده بوديم و توسط عوامل برج مراقبت با اعلام علامتهاي لازم كنترل ميشديم.
سرانجام هواپيما در طول باند پرواز با حداكثر سرعت به حركت درآمد و لحظه اي بعد خود را در دل آسمان يافتيم. دقايقي بعد، دو فروند هواپيماي ديگر نيز باند پرواز را ترك كرده به ما ملحق شدند. چيزي نگذشت كه به صورت يك دسته پروازي با رهبري «سرهنگ خلبان عباس دوران» (كه يكي از برجستهترين خلبانان نيروي هوايي بود) در موقعيت مناسب در كنار هم قرار گرفتيم.
عباس دوران انسان والايي بود: شوخ طبع و باروحيه. قبلا هم با او به مأموريت رفته بودم اما اين بار او را جدي تر و مصمم تر از گذشته ميديدم. او كمتر حرف ميزد اما به هنگام لزوم جدي و كلامش قاطع بود. روز قبل كه جهت هماهنگي وكارهاي مقدماتي پرواز به منظور تعيين مسير و هدف از روي نقشه وتعيين تجهيزات لازم به اتاق «بريفينگ» رفته بوديم به من گفت: اگر خداي ناكرده براي هواپيما سانحهاي پيش آمد سعي كن از صندلي پران خودت استفاده كني اما بدان حق نداري تكمه صندلي پران مرا براي ترك هواپيما بزني.
چيزي از شروع پرواز ما نگذشته بود كه به مرز رسيديم. در همين حال به منظور فريب دادن دشمن هواپيماي سوم بايك پرواز انحرافي بر فراز نوار مرزي او دسته پروازي جدا شد و به پايگاه بازگشت. براي مخفي ماندن از رادارهاي دشمن ارتفاع را كم كرديم و به محض ورود به خاك عراق آرايشمان را تغيير داديم. تمامي رادارهاي دشمن ما را در ديد خود داشتند. آژير وضعيت قرمز در بغداد به صدا درآمده بود. در يك لحظه متوجه موشكي شدم كه به طرف هواپيماي ما شليك شد اما خوشبختانه به هواپيما اصابت نكرد. عباس از طريق راديو اعلام كرد مواظب هواپيماهاي دشمن باشيم تا خطري از بالا ما را تهديد نكند.
در طول مسير تكانهاي خفيفي كه حاكي از شليك ضدهوايي دشمن بود احساس كرديم. از اين رو هواپيما را از مسير اصلي كه با سدي از ديوار آتش مسدود شده بود و در آن صبح زود به وضوح ديده مي شد كمي منحرف كرديم و به مركز شهر بغداد رسيديم. تا اينجا مهمترين قسمت مأموريت ما كه عبور از ديوار دفاعي و شبكه آتش ضدهوايي دشمن و ورود به محدوده بغداد بود صورت گرفته بود.
هنوز همه در خواب راحت بودند كه غرش سهمگين هواپيماهاي ما سكوت بغداد را در هم شكست. از دور در ضلع جنوبي شهر دكلها و تأسيسات پالايشگاه «الدوره» نمايان شد به هدف رسيده بوديم با ايجاد سرعت سمت ارتفاع و زاويه مناسب و با يك شيرجه تمامي بمب هايمان را روي هدف رها كرديم. پرده سياهي از دود و آتش شهر را در خود پيچيد. سريعا گردش به راست كرديم و در همين حال صداي انفجار مهيبي كه ناشي از برخورد موشك به هواپيما بود مرا به خود آورد. از طريق راديو به عباس گفتم: ما مورد اصابت قرار گرفتهايم.
تمامي علايم اضطراري را نشان مي داد دود غليظ ناشي از آتش بال و بدنه وارد كابين شد. چند مايلي از شهر دور نشسته بوديم كه هواپيمابه كلي تعادل خود را از دست داد. صداي ديگر خلبان دسته پروازي كه از راديو شنيده مي شد از وضعيت بد هواپيما خبر ميداد. سريعا حالت پرش به خود گرفته از عباس خواستم براي خروج از هواپيما آماده باشد او كه اعلام آمادگي مرا براي بيرون پريدن از هواپيما شنيد زودتر از من دكمه مربوط به صندلي پران مرا فشرد و من ديگر چيزي نفهميدم.
وقتي به هوش آمدم در حالي كه سر و صورتم خون جاري بود و دنده و كتفم به شدت اسيب ديده بود خود را در وزارت دفاع عراق در محاصره نيروهاي امنيتي رژيم بعث يافتم قبل از هر چيز از وضعيت همكارم جويا شدم. در پاسخ من گفتند كه او از هواپيما خارج نشد. بي اطلاعي از سرنوشت عباس به شدت نگرانم كرد. پس از بهبود نسبي بازجوييهاي روزانه از من آغاز شد.
در پاسخ به بسياري از سوال هايشان اظهار بي اطلاعي مي كردم و روزي نبود كه از كتك و شكنجه آنان بي نصيب باشم. در بازجويي ها دريافتم كه عباس هواپيماي در حال سقوط رابه يكي ديگر از تأسيسات مهم عراق كوبيده و به افتخار شهادت نائل آمده است و متوجه شدم كه اين حركت او هراس عجيبي در دل عراقيها ايجاد كرده است.
راديو جمهوري اسلامي ايران در برنامه اي كه صدايش در عراق شنيده مي شد از شخصيت والاي شهيد عباس دوران تجليل به عمل آورده بود و همين موضوع باعث شده بود عراقيها فشارهاي زيادي بر من تحميل كنند تا درباره شخصيت و خصويات او اطلاعات بيتري به دست آورند كه تلاششان را بي نتيجه نگذاشتم. تنها اقبال من اين بود كه از طرف صليب سرخ ثبت نام شده بودم.
در طول هشت سال اسارت گرچه متحمل رنجها و مشقات زيادي شدم اما وقتي رنج و مشقت را در جهت منافع اسلام و كشورم مي ديدم تحمل آن راحت مي شد و بعدها با آزادي تمامي رنج و خستگي دوران اسارت با حلاوت لحظات خوش حضور در وطن از بين رفت.
منبع: http://www.farsnews.net
/خ