نگاهى به مقدّمه كتاب « اسرار آل محمد (ص) » (2)

با در نظر گرفتن عظمت كتاب سليم و جايگاه علمى آن از روز اوّل تا كنون و توجّه خاصّ علما به آن, شكّى باقى نمى ماند كه اشكال تراشى در مورد چنين كتابى و برخورد نامناسب با بزرگ ترين اصل از اصول چهار صدگانه شيعه, مسلّماً منشأ خاصّى داشته و بايد در صدد كشف آن باشيم. با دقّت در كيفيت طرح اشكالات و شكل جواب دادن علما به آنها مى توان يكى از پنج جهت زير را به عنوان علت اين امر, مطرح كرد:
يکشنبه، 4 بهمن 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نگاهى به مقدّمه كتاب « اسرار آل محمد (ص) » (2)
نگاهى به مقدّمه كتاب « اسرار آل محمد (ص) » (2)
نگاهى به مقدّمه كتاب « اسرار آل محمد (ص) » (2)

نویسنده : دكتر نادعلى عاشورى



نكته ششم

در بحث ريشه يابى علل اشكال تراشى ها در كتاب سليم, مى نويسد:
با در نظر گرفتن عظمت كتاب سليم و جايگاه علمى آن از روز اوّل تا كنون و توجّه خاصّ علما به آن, شكّى باقى نمى ماند كه اشكال تراشى در مورد چنين كتابى و برخورد نامناسب با بزرگ ترين اصل از اصول چهار صدگانه شيعه, مسلّماً منشأ خاصّى داشته و بايد در صدد كشف آن باشيم. با دقّت در كيفيت طرح اشكالات و شكل جواب دادن علما به آنها مى توان يكى از پنج جهت زير را به عنوان علت اين امر, مطرح كرد:
1) مطالعه نكردن دقيق كتاب و بى توجّهى به اهميت خاصّ آن در جنبه هاى علمى از نظر عقايد و تاريخ;
2) اشتباه در مبانى و نظريات علمى در معناى غلوّ و امثال آن, و نيز اشتباه در فهم اصطلاحات رجاليان;
3) مطرح كردن هر اشكالى به مجرّد خطور در ذهن, بدون تعّمق در آن و بدون در نظر گرفتن اثر فرهنگى و اجتماعى آن از نظر لطمه به شخصيت مؤلف و درجه علمى كتاب و نيز ضررهايى كه از اين ناحيه متوجّه دين مى شود….27
آنچه به اختصارْ اشاره شد, تنها بخشى از علل و انگيزه هاى دشمنى با كتاب سليم به اعتقاد مترجم محترم است. حال بايد ديد آيا اين سخنان, واقعاً مى توانند توجيه كننده علل عدم اعتماد برخى از علما به كتاب مذكور باشند؟ آيا هاله اى از قداست در اطراف سليم و كتابش كشيدن و هرگونه اظهار نظر مخالف را به انگيزه هاى عناد و مخالفتْ مردود دانستن, مى تواند با واقعْ منطبق باشد؟ آيا مخالفت بزرگانى نظير علامه شَعرانى با برخى از احاديث كتاب را مى توان براساس انگيزه هاى پيش گفته, توجيه كرد؟ آيا مى توان پذيرفت كه آن مرحوم, كتاب را به دقّت نخوانده و يا در فهم اصطلاحات رجالى دچار مشكل بوده و يا بدون تأمّل و تعمّق, سخن گفته و…؟
حقيقت تلخ, اين است كه در يك ديدگاه تنگ نظرانه, افرادى نظير سليم, با همه بزرگى و بزرگوارى شان, همه دينْ تلقّى مى شوند, به گونه اى كه اگر كوچك ترين ايرادى متوجّه آنان شود, تصوّر مى كنند كه اساس ديانت, آسيب ديده است. چنان كه با تأسف, مترجم فاضل و محقّق كتاب, خواسته يا ناخواسته, اسير چنين ديدگاهى شده است و در توضيح علّت سوم, با صراحتْ بدان اشاره كرده است; در حالى كه بايد عبارتى را كه مترجم از على(علیه السّلام) نقل كرده, مجدداً به خاطرشان آورد كه: «دين خدا با اشخاصْ شناخته نمى شود; بلكه با دليل حق شناخته مى شود. پس حق را بشناس تا اهل آن را بشناسى».28
اين كه مترجم در علّت سوم, بيان داشته است كه بر اثر لطمه خوردن شخصيت مؤلف و كتاب, ضررهايى متوجّه دين مى شود, متأسفانه با حقيقت, فاصله زيادى دارد و افراد و اشخاص, به غير از معصومان(ع), هرگز معيار شناخت دين نيستند كه اگر به ساحت عالمى يا كتابى اشكالى وارد شد, اساس ديانت به خطر بيفتد. مگر على(علیه السّلام) نفرمود:
«اُنظُر الى ما قالَ ولا تَنْظُر الى مَن قال»؟ پس چگونه مى توان تصور كرد كه ايراد به دانشمندى, ايراد به اصل دينْ تلقى شود؟ مگر كتابهاى فقهى, اصولى, كلامى, فلسفى و تفسيريِ دانشمندان, پر از اين نقض و ابرام ها نيست؟ آيا طرح اشكال ها آسيبى به دين رسانده است؟
بنابراين, نبايد بيش از حدْ ساده انديشى نمود و هر ديدگاه مخالف با كتاب سليم را به يكى از انگيزه هاى مذكور, مردود دانست.

نكته هفتم

اگرچه در آغاز بحث, به اعتقاد مترجم در عدم راهيابى جعل و تحريف به كتاب سليم, به اجمالْ اشاره كرديم; امّا به دليل اهمّيت اين بحث و توجّه خاصّ مترجم بدان, با تفصيل بيشترى به شرح و توضيح آن در اين جا مى پردازيم. ايشان در بحث «نسبت دادن جعل و تحريف به كتاب و جواب آن» در صفحه 95 كتاب, خلاصه ديدگاه دانشمندان شيعه (درباره كتاب سليم) را ـ كه قاعدتاً مورد پذيرش خود ايشان هم هست ـ اين گونه بيان داشته است:
مطالعه اوّل تا آخر كتاب سليم, در حكم به صحّت آن, كافى است و در اين كتاب, مطلب خاصّى كه دلالت بر جعل يا تحريف كند, وجود ندارد. نمونه هايى هم كه به عنوان اشكالْ مطرح شده, هرگز دلالت بر جعل و تحريف در كتاب ندارد و خلاصه, هيچ دليلى بر جعل در اين كتاب نمى توان پيدا كرد. گذشته از اين كه نقل احاديث كتابِ سليم در طول چهارده قرن توسط علماى شيعه, دليل روشنى است بر اين كه كتاب, از هر گونه جعل و تحريفى به دور است; وگرنه اين طور مورد توجّه واقع نمى شد.
آن گاه با طرح سؤال هايى نظير آنچه در پى مى آيد, در صدد اثبات عقيده خويش برآمده است:
آيا علماى شيعه كه در طول چهارده قرن, كتاب سليم را تأييد و از آن نقل كرده اند, در صدد تأييد كتابى جعلى بوده اند؟ آيا نه چنين است كه مى خواسته اند نمونه اى از ميراث علميِ مذهب شيعه را در معرض ديد جهانيان قرار دهند؟ آيا با چنين هدفى كتاب جعلى يا تحريف شده اى را عرضه مى كنند؟ آيا در طول هزار و چهار صد سال, واقعاً هيچ كس متوجّه اين مطلب نشده است؟ براى روشن شدن كامل مطلب مى توان گفت: ادّعاى جعل و تحريف, فقط براى ايجاد شكّ و ترديد در عظمت كتاب سليم, مطرح شده است… كتاب سليم, يك مدرك تاريخى اصيل و معتبر است كه وقايع سقيفه و بعد از آن را براى ما حكايت مى كند.28
به نظر مى رسد كه مترجم محترم, فرد يا افراد خاصّى را كه به كتاب سليم تاخته اند و يا به احاديث آن بى اعتنا بوده اند, هدف قرار داده است و به آنها پاسخ مى دهد; وگرنه, چه طور ممكن است تا اين حد, در دفاع از يك فرد و كتابش ـ هر اندازه هم كه بزرگ باشد ـ, جزميتْ نشان داد و امكان هرگونه جعل يا تحريف را از آن, دور دانست؟!
به علاوه, آيا منطقى است كه با مايه گذاشتن از علماى بزرگوار شيعه, نظريات دانشمندان مخالف كتاب سليم را مردود دانست؟ آيا دفاع علما از سليم در طول چهارده قرن, واقعاً به معناى تأييد صد در صد كتاب و در نتيجه, عدم راهيابى هرگونه جعل و تحريف به آن است؟ مگر اين تأييدها درباره ديگر بزرگان و آثارشان, فراوان نيست؟ پس چرا هر صاحب نظرى به خود حق مى دهد به نقد و بررسى ديدگاه هاى اشخاص و آثارشان بپردازد, (همان گونه كه شما خود در همين مقدمه در چند موردْ چنين كرده ايد)؟ آيا دانش در پرتو اين چون و چراها رو به سوى كمال مى رود يا با پذيرش صِرف افكار و انديشه هاى ديگران؟ صِرف دفاع بزرگان, در همه موارد, نشان از حقيقت صد در صد نمى تواند باشد; بلكه ممكن است حقايقى درطول زمان و به مرور ايّام, آشكار شوند. بنابراين, منطق علمى حكم مى كند كه در اين مورد خاص هم لااقل احتمال راهيابى وضع و جعل را منتفى ندانيم و يك كتاب معمولى را آن قدر قداست نبخشيم كه ناخواسته درباره آن, سخنى بگوييم كه تنها در شأن قرآن و كتاب خداوند, صادق است. اين كه «كتاب سليم, يك مدرك تاريخى اصيلى و معتبر است»,29 مانع از آن نيست كه در اين كتاب, آفاتى نظير جعل و تحريف راه يافته باشد و نبايد با امثال اين عبارات, ديگران را وادار به پذيرش كرد و يا مدّعى شد كه «ادّعاى جعل و تحريف, فقط براى ايجاد شكّ و ترديد در عظمت كتاب سليم, مطرح شده است».30
اگر مخاطب مترجم, شخص يا اشخاص خاصّى باشند كه داراى حُسن نيّت هم نباشند, اين گونه پاسخ هاى سنگين و سركش و عبارات تقريباً خشن, هرگز موافق شيوه كار سليم و شايسته محقّق كتابش نخواهد بود.* بالطبع اگر مترجم محترم بر اين باور است كه سخنانش بر حقّ است و براساس دلائل متقنْ استوار است, با بيانى نرم و ليّن, و قلمى آرام و بى تنش, بيشتر مى تواند به هدف خويش دست يابد.
حقيقتْ اين است كه يكى از انگيزه هاى مهم نگارنده در بيان پاره اى توضيحات در نقد و بررسى كتاب, قلم تقريباً تند مترجم در پاره اى موارد و قداست بيش از حد قائل شدن براى كتاب بوده است. چگونه است كه مترجم به خود حق مى دهد به عنوان يك محقّق و صاحب نظر, ايرادهايى برپاره اى احاديث كافى ـ على رغم تمام تعريف ها و تمجيدهايى كه از اين اوّلين و معتبرترين جامع حديثى شيعه به عمل آمده است ـ وارد سازد, و يا درباره ابن غضائرى و كتاب او به گونه اى قضاوت كند كه به انكارِ هر دو منتهى شود و عبارات كتابش را صد در صد جعلى بداند كه «جاعلِ آن, به انواع مختلفى در صدد ضربه زدن به رجال شيعه و در نتيجه, روايات شيعه بوده است»31 و او «نسبت به بزرگان شيعه, شناخت درستى نداشته است و كمتر كسى از اشكال تراشى او در امان مانده است… و مبانى او از نظر رجالى, مورد قبول نيست… و كتاب ابن غضائرى, جعلى است و به دست مخالفين جعل شده و به ابن غضائرى نسبت داده شده» و…;32 امّا ديگران حق ندارند درباره سليم و كتابش اظهار نظر يا قضاوتى مخالف داشته باشند؟ و در صورت اظهار مخالفت ـ حتى اگر بر پايه دلائل باشد ـ بايد به انگيزه ايجاد شك و ترديد در اصل كتابْ تلقّى شود؟ آيا مترجم محترم مى پذيرد كه ديگران هم درباره ايشان و اظهار نظرهايشان همين قضاوت ها را به عمل آورند؟

چند نكته ديگر

در پايان اين بخش, به چند نكته ديگر, به اجمالْ اشاره مى شود:
الف ـ در ص 138 كتاب, سال وفات شيخ طوسى به اشتباه, 465 هجرى ذكر شده كه تاريخ صحيح آن, 460 است.
ب ـ در پاورقى شماره پنج در صفحه 18 آمده است كه سليم, احاديث بسيارى از سلمان نقل كرده است و سلمان, در سال شانزدهم هجرى, به عنوان حاكم مدائن, از مدينه به آن ديار رفت. در آغاز همين صفحه مى نويسد:
ولادت سليم, دو سال قبل از هجرت, در منطقه كوفه بود و او هنگام وفات پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) , دوازده سال داشته است… او در سنين نوجوانى كه در حدود پانزده سال داشته, در اوايل حكومت عمر و قبل از سال شانزدهم هجرت, وارد مدينه شده است.
حال, پرسشْ اين است كه چگونه مى شود ميزان نقل احاديث وى از سلمانْ بسيار باشد; امّا مقدار زمان مصاحبت اين دو, تا اين اندازه كم؟ به علاوه, او از چند سالگى اين همه احاديث را از حضرت سلمان نقل كرده است؟
ج ـ در بحث «سلسله متّصل علما در نسخه بردارى از كتاب سليم», از ص37 تا ص39, به ذكر نام دانشمندانى مى پردازد كه كتاب سليم را نقل كرده اند; ولى هيچ نشانى از شيخ كلينى و شيخ صدوق در ميان نيست و شيخ طوسى هم آن را به نقل از ابن غضائرى آورده است كه مؤلف, تا سرحدّ انكار وى پيش رفته است. آيا عدم ذكر محدّثان جليل القدرى همچون كلينى و صدوق, لااقل تأمّل برانگيز نيست؟ چرا كلينى و صدوق, از كتابى كه به تعبير محقّق محترم از زمان امام صادق (علیه السّلام) معروف بوده و آن حضرت در تأييد كتاب و مؤلفش آن گونه سخن گفته اند,33 در الكافى و كتاب من لايحضره الفقيه, مطالبى به ميان نياورده اند؟ آيا اين كلام, شبيه عبارت «الكافى كافٍ لشيعتنا» نيست كه به اعتقاد برخى از معاصران, از ساخته هاى اخبارى هاست و سند روشنى هم برايش ذكر نشده است؟ و چرا بايد مدارك مورد استناد محقّق محترم, از بحارأنوار به بعد باشد؟
همچنين در ص46, در بحث از « نام مشهور كتاب » مى نويسد:
در طول قرن ها, در لسان علماى متقدّم و متأخّر, همين نام =[كتاب سليم بن قيس الهلالى] براى كتاب سليم به كار رفته است.
آن گاه به نام بزرگانى اشاره مى كند كه همين نام را در كتاب هايشان آورده اند; ولى جالب اين است كه در اين جا هم هيچ سخنى از محدّثان بزرگوارى همچون شيخ كلينى و شيخ صدوق در ميان نيست. علاوه بر اين كه برخى از دانشمندانى كه نام برده, اساساً محدّث نبوده اند و تأييد يا نقل برخى ديگر از متأخّران, هيچ گاه سند وثاقت صد در صد كتاب تلقّى نمى شود.

دفاع از شخصيّت سُليم و اصل كتاب وى

آنچه تا كنون بيان گرديد, تنها بيان پاره اى نقايص و عيوب در معرّفى كتاب سليم از مقدمه كتاب اسرار آل محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و نقد و بررسى آن بوده است. همان گونه كه در آغازْ اشاره شد, هدف نگارنده, اثبات يا نفى سليم و كتابش نبود. اين,موضوعى است كه مجالى گسترده تر از اين مى طلبد; ولى با اين همه, نگارنده با مطالعه محدودى كه در زمينه سليم و كتابش دارد, بر اين باور است كه سليم, از خواصّ اصحاب اميرالمؤمنين(علیه السّلام) بود و در بسيارى از جنگ هاى آن حضرت, شركت داشت و پس از شهادت ايشان هم در خدمت ساير ائمه(علیهم السّلام) بود و خدمت امام باقر(علیه السّلام) نيز رسيد. وى علاوه بر شركت در جنگ ها به دليل اشتياق و علاقه ذاتى و ميل باطنى, و به قصد خدمت به اهل بيت پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) , اقدام به گردآورى احاديثى نمود كه از ديد حكومت وقت, افشاى آن احاديث, به صلاح جامعه نبود. او اين احاديث را در كتابى جمع كرد و پاره اى از اين احاديث, به ديگر جوامع حديثى شيعه هم راه پيدا كردند و ديگر بزرگان هم آنها را نقل كرده اند. چنان كه صاحب روضات, در اين باره مى نويسد:
إعلم أنّ أكثر الأحاديث الموجودة فى الكتاب المذكور [أى فى كتاب سليم], موجودة فى غيره من الكتب المعتبرة.34
به اعتقاد نگارنده, مردود دانستن اين كتاب و از ساخته هاى ابان بن ابى عياش دانستن آن (به دليل وجود پاره اى احاديث ضعيف)35 چندان موجّه و مقبول نيست; همان گونه كه تأييد صد در صد كتاب و به دور از هرگونه جعل و تحريف دانستن آن هم سخن منطقى و مقبولى نخواهد بود. اين كتاب, در بين دانشمندان شيعه مشهور بوده و دانشمندان, در تأييد اصل كتاب, مطالبى بيان فرموده اند كه به عنوان نمونه به چند مورد, بسنده مى شود.
ـ شيخ طوسى در الفهرست مى گويد: سليم بن قيس هلالى, ابو صادق, كتابى دارد.36
ـ ابن شهرآشوب مى نويسد: سليم بن قيس هلالى, صاحب احاديث است و كتابى دارد.37
ـ علامه مجلسى آورده است: كتاب سليم بن قيس هلالى, در نهايتِ اشتهار است و حقْ آن است كه اين كتاب, از اصول معتبر است.38
ـ مرحوم شيخ آقا بزرگ تهرانى به نقل از ابن نديم مى گويد: كتاب سليم هذا من الأصول الشهيرة عند الخاصة والعامة.39
ـ و سرانجام اين كه مرحوم آية اللّه خويى مى نويسد: سليم, موثّق, جليل القدر و عظيم الشأن است و در اين باره, شهادت برقى بسنده است كه گفت: او از اولياى اصحاب اميرالمؤمنين(علیه السّلام) است.40
بنابراين, نگارنده نيز با مترجم محترم در اصل وجود چنين كتابى و اين كه از آنِ سليم است, هم عقيده است.* اختلاف از آن جا ناشى مى شود كه به اعتقاد نگارنده, نبايد هيچ كتابى را به غير از قرآن, دور از هرگونه جعل و تحريفْ معرّفى كرد. سليم, غير معصومى است كه سعى نمود احاديث صحيح را گردآورى كند; ولى هرگز ضمانت نكرد كه بعد از وى نيز با كتابش همان گونه كه او خود مى خواست رفتار شود; بلكه امكان راهيابى احاديث ضعيف بِدان, به كلّى منتفى نيست و از اين رو, بايد با آن, همانند ساير كتب حديث برخورد كرد و احاديثْ آن را با قواعد علم رجال و درايه مورد بررسى قرار داد.

ديدگاه علامه شَعرانى

همان گونه كه در آغاز اشاره شد, علامه ميرزا ابوالحسن شَعرانى, يكى از بزرگ ترين قرآن پژوهان و حديث شناسانِ معاصر است كه در بسيارى از دانش هاى رسمى و غير رسمى حوزوى, صاحب نظر و داراى اطّلاعات وسيعى بوده است و به حق, بايد ايشان را حكيمى جامع الاطراف ناميد. ايشان در حواشى و پاورقى هاى ارزشمند, امّا پراكنده اى كه بر پاره اى كتب تفسير و حديث از خود به يادگار گذاشته اند, در بسيارى زمينه ها و از جمله درباره سليم و كتابش به اظهار نظر پرداخته اند كه به نظر مى رسد بيش از همه, براى مترجم محترم اين كتاب, مفيد و سودمند خواهد بود. آنچه در پى مى آيد, خلاصه اظهار نظرهاى آن حكيم ناموَر در اين زمينه است.
مقدمتاً بايد اشاره كرد كه به اعتقاد ايشان, حديث, تالى تلو كتاب خداوند و دومين منبع تشريع و قانونگذارى در اسلام است و پس از قرآن, نقش احاديث در فهم حقايق دين, يك نقش بنيادى و اساسى است. ايشان در آغاز شرح خود بر وافى مرحوم فيض كاشانى مى نويسد:
أخرى ما يصرف فيه العمر, و أحق ما يعكف عليه الدهر, كتاب اللّه و سنة رسوله; إذ بهما قوام الدين و بقاء شريعة سيّد المرسلين, و منهما يؤخذ أوثق البراهين.41
و در خاتمه اين شرح مى نويسد: إنّ حقائق أخبار آل الرسول ـ صلوات اللّه عليهم أجمعين ـ بحر لايُدرك غوره. كيف و هى تلو القرآن والثقل الذى أمرنا بالتمسّك به معه.42
و در آخرين وصاياى خود به طالبان علوم دين, چنين مى نويسد:
ولابدّ أن يعرف [طالب علوم الدين] من سيرة النبى ـ صلى اللّه عليه و آله و سلّم ـ و المشاهير من الصحابة والغزوات ما يتكرّر ذكرها, و يعرف من أحاديث النبى ـ صلى اللّه عليه و آله و سلّم ـ و أهل بيته ـ عليهم السلام ـ شيئاً صالحاً; اذ بالنظر فيها يستقرّ الإيمان في القلب و يحصل اليقين بصدقهم فى النبوة والإمامة.43
توجّه به اين مطالب, از آن رو حائز اهميت است كه هم بيان كننده شدّت اهتمام ايشان به حديث و حديث شناسى است, و هم به جايگاه بلند و رفيع سنّت, به عنوان دومين ركن تشريع در اسلام, نظر دارد.
با چنين عقيده اى كه ايشان نسبت به حديث دارد ـ و به طور قهرى ايشان را از اتّهام روشنفكر مآبى يا بى اعتنا به حديث بودن دور مى سازد ـ در تعليقات و حواشى فاضلانه خويش, ده ها بار از اخباريگرى و تفكّر قشرى گرايانه در زمينه حديث, به شدّت انتقاد كرده است و نقد رجالى و محتوايى احاديث را شرط ضرورى, بلكه بديهيِ پذيرش روايات دانسته است. از موارد روشنى كه بيش از ده بار آن را مطرح كرده, اشاره به سليم بن قيس و كتاب حديث اوست. از جمله در يك مورد, ضمن تعديل سليم, درباره كتابى كه اينك به نام كتاب سليم معروف است, با احتياط برخورد مى كند و احتمال مى دهد كه كتاب اصلى سليم, غير از كتاب موجود باشد. عين عبارت ايشان چنين است:
قال العلامة فى الخلاصة: الوجه عندى الحكم بتعديل المشار اليه [اى سليم بن قيس] و التوقّف فى الفاسد من كتابه. و أقول: كلّ ما رأينا منقولاً عن سليم فهو من هذا الكتاب المعروف و قد طبع أخيراً و فيه أمور فاسدة جداً كما ذكروا; فلا عبرة بما يروى عنه الا أن يؤيّد بقرينة عقلية أو نقلية, و قد ذكر ابن الغضائرى أنّه وجد ذكر سليم فى مواضع من غير جهة كتابه, و رواية أبان بن أبى عياش عنه. و نقل عنه ابن عقدة أحاديث فى رجال أميرالمؤمنين(علیه السّلام) و لكنّا ما رأينا فى كتبنا الّتى بأيدينا حديثاً عنه و حينئذٍ فينحصر الأمر فى الكلام على الكتاب الموجود و هو ضعيف جداً.44
همچنين در مورد ديگرى مى نويسد:
قد ذكرنا فى غير موضع أنّ التكلّم فى سليم بن قيس و أبان بن أبى عياش ينبغى أن يخصص بهذا الكتاب الموجود بأيدينا المعروف بكتاب سليم. والحق أنّ هذا كتاب موضوع لغرضٍ صحيح… و واضعه جمع أموراً مشهوراً و غير مشهورة و لما لم يكن معصوماً أورد فيه أشياء غير صحيحة. و الظاهر أنه وضع فى أواخر دولة بنى أمية, حين لم يجاوز عدد خلفاء الجور الاثنى عشر; إذ ورد فيه أنّ الغاصبين منهم اثنا عشر.45
ايشان در شرح الوافى با صراحت بيشترى در اين باره سخن گفته و ضمن تأكيد بر وثاقت سليم, حساب كتابى را كه اينك به نام وى معروف است, از خود وى جدا مى كند و چنين مى نويسد:
و كتاب سليم بن قيس ضعيفٌ موضوعٌ كما ثبت فى محلّه و مشتمل على أمور باطلة و يقال إن واضعه أبان بن أبي عياش. و سبيله سبيل كتب القصص الذى يؤلّفها المؤلّفون لا لإعتماد القارى على وقوع مضامينها واقعاً, بل على تعليم الإحتجاج بما فيها… و أمّا نفس سليم بن قيس فقد اعتمد عليه العلامة ـ رحمه اللّه ـ و حكم بثقته والتوقّف في الباطل من كتابه و هو حقّ. لكن لم يُرْوَ فى كتبنا عنه حديث إلا من هذا الكتاب المعروف الذى هو ضعيف عند المشهور.46
و در جايى ديگر در همين زمينه مى نويسد:
كتاب سُليم (بصيغة التصغير) الذى نقل عنه هذا الحديث ضعيف جداً و موضوع, ذكرنا ذلك فيما مضى. و فيه أمور واهية و أخبار كاذبة. لكنّ أكثر مايتضمّنه موجود فى غيره من الكتب; فما كان فيه موافقاً للعقل والإجماع و سائر الكتب والأحاديث يعتمد عليه, و ما ينفرد به يجب التوقف فيه.46
و در حواشى خود بر فصل الخطاب حاجى نورى مى نويسد:
كتاب سليم بن قيس, ساختگى است و حديثى كه فقط در آن باشد و در جاى ديگر نباشد, جداً ضعيف است… و يك حديث, به چند بار آوردن, متعدد نمى گردد و تمامى آنچه در كتاب سليم بن قيس مى باشد, حديث واحد و ضعيف است و به چند مرتبه نقل كردن, قوى نمى شود.47
استاد فرزانه, آية اللّه حسن زاده آملى كه سال ها در محضر علامه بزرگوار, مرحوم شعرانى تلمّذ كرده و از آن خرمنِ پُر فيض, خوشه برچيده است, در كتابى كه در پاسخ به شبهات حاجى نورى تأليف كرده و آن را فصل الخطاب فى عدم تحريف كتاب ربّ الأربابْ نام نهاده است, درباره سُليم بن قيس و كتاب وى, اين چنين اظهار نظر مى كند:
كتاب سليم بن قيس, ساختگى است و حديثى كه فقط در آن باشد و در جاى ديگر نباشد, جداً ضعيف است… و يك حديث, به چند بار آوردن, متعدّد نمى گردد و تمامى آنچه در كتاب سليم بن قيس مى باشد, حديث واحد و ضعيف است و به چند مرتبه نقل كردن, قوى نمى شود.48
ايشان كه بى ترديد از صاحب نظران علم رجال در دوران معاصر به شمار مى آيد, همچنين پس از نقد حديثى در اين باره مى نويسد:
اين حديث نيز مرسل و ضعيف است و گويا همان حديثى است كه از كتاب سليمْ نقل گرديده است; چون عبارت هايش به آن مى مانَد.49
آنچه به اجمال اشاره شد, خلاصه ديدگاه هاى مرحوم علامه شعرانى درباره سليم و كتاب حديث اوست كه اگر كسى در همه موارد با ايشان موافق يا هماهنگ نباشد, حداقل اين است كه چنين اظهار نظرهايى از آن حكيم بى بديل, انسان را به درنگ و تأمّلْ وا مى دارد و آدمى را وادار مى سازد كه با احتياط و تأنّى بيشترى به اظهار نظر بپردازد و از هرگونه جزميت و مطلق انگارى بپرهيزد.
اميد كه آنچه بيان شد, موجب كدورت خاطر مترجم و محقّق فاضل كتاب نشود و همان گونه كه در نهايت صداقت به تدوين مقدمه پرداخته اند, اين توضيحات را هم كه صادقانه و به قصد تهذيب و تنقيح كتابْ مطرح شده است, مغرضانه نپندارند و در صورت علم به اشتباه نگارنده, با ارايه توضيحات روشنگر به رفع ابهامات موجود بپردازند. ضمن آرزوى توفيق مجدّد براى ايشان, يادآور مى شود كه نقد اين جانب, مربوط به ترجمه فارسى اين اثر است كه خود, وجودى مستقل دارد و ارجاعات مترجم محترم به متن عربى كتاب, نمى تواند رفع اشكال از ترجمه فارسى آن بكند.

پي نوشت :

27. همان, ص93ـ94.
28. همان, ص95ـ96.
29. همان, ص96.
30. همان, ص96 و 117.
* بويژه اگر بدانيم كه ابن غضائرى و شيخ مفيد (در تصحيح الاعتقاد) و ميرزاى استرآبادى (در رجال كبير), از منتقدان كتاب سليم هستند (ر.ك: علوم حديث, ش3, ص159). و.
31. همان, ص98.
32. همان, ص99. سخن بر سرِ رد يا تأييد ابن غضائرى و صحّت و سقم كتابش نيست. آنچه مدّ نظر است, مقايسه دوگونه برخورد و دو گونه تلقّى است.
33. همان, ص47 و 58.
34. روضات الجنات, ج4, ص72.
35. دائرة المعارف الاسلامية الشيعية,ج1, ص43.
36. الفهرست, ص81.
37. معالم العلماء, ص58.
38. بحارالأنوار,ج1, ص32.
39. الذريعة, ج2, ص150.
40. معجم رجال الحديث, ج8, ص225.
* گفتنى است برخى, امكان تعدّد نسخه هاى كهن كتاب را در قرون اوليه, نيز مطرح كرده اند (علوم حديث, ش3, ص160). و.
41. شرح الوافى, ج1, ص2.
42. همان, ج14, ص140.
43. همان, ص146.
44. شرح أصول الكافى, ملا صالح مازندرانى, ج2, ص163, تعليقه ميرزا ابوالحسن شعرانى.
45. همان, ج2, ص373 و ج7, ص366; شرح الوافى, ج3, ص47.
46. شرح الوافى, ج1, ص55.
47. همان, ج1, ص100.
48. قرآن هرگز تحريف نشده (فصل الخطاب فى عدم تحريف كتاب ربّ الأرباب), [به ضميمه ترجمه حواشى ميرزا ابوالحسن شعرانى بر فصل الخطاب حاجى نورى], حسن حسن زاده آملى, مترجم: عبدالعلى محمدى شاهرودى, ص131.
49. همان جا.

منبع:www.hadith.net




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط