از نقد سند تا نقد متن (6)
مترجم: دكتر سيدمحمدحسين روحانى**
پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در جنگ اُحُد, دو مرد را در يك جامه دفن مى كرد. بدون غسل, آن دو را با خون هايشان (بدون نمازْ) دفن مى كرد. شايد به اين دليل كه [عمل كردن به سنّت در آن جا] حالتى ناخوش (حالت شكست خوردگى) داشت. پيامبر, از خوردن غوره خرما امتناع ورزيد, از ترس اين كه صدقه باشد. حالْ آن كه چيزها را براى مردمان, صدقه مى شمرد و براى خود, هديه. در نزدِ عمر, اين كار, گزاف بود و ورعِ دروغين. پيامبر, كاهن اسرائيلى را از تهمتِ زنا تبرئه كرد و حديث ولد ( أَلوَلَدُ لِلْفَراشِ ) را خواند و حكم كرد كه پدر كودك, همان گوسفند چران است, به رغم اين كه قرآن, رهبانيّت را محكوم كرده است.100
باز, تاريخى بودن حديث, در گونه هاى عبادات كه استقرار يافته اند و قديم اند و حاصل مرحله قانونگذارى بوده اند, حتى در كوچك ترينِ آنها آشكار مى گردد: اندازه وضو در دست و بازو و كعبين و شيوه آن در دو دست و در ركوع و سجود. احاديث, در موضوع هاى بسيار معروفى براى اين يا آن روزگار, سخن را به درازا مى كشانند, مانند نماز و روزه و زكات و حج; ولى تفصيلات درباره انوع زكاتِ قديم بر اسب و شتر و گوسفند, ادامه نيافته است و قياس, وجود خود را بر اين روزگار, تحميل كرده است. اگر بر سلاح و اسبْ زكات نيست, آيا اتومبيلِ امروز, همان اسبِ ديروز است؟ درباره سلاح, چه؟ آيا اكنون هم جنگ, با صفوف است: صَفى كه مى جنگد و صَفى كه با شيوه قديم لُردى و اشرافى به پاسدارى مى پردازد؟ درباره احاديث غَنايم و بردگان و گونه هاى خريد و فروش و صيد, چه بايد كرد؟101
تاريخى بودنِ حديث, در مورد زنان و يا دست كم درباره برخى از جنبه هاى محيطى و خانوادگى آنان, بيشتر آشكار مى گردد; اگرچه «زن» در اين جا حكم و جنبه مثال را دارد; زيرا حديث, نگاه كردن به كنيزكان براى خريد و فروش در بازار را روا مى دارد و در همان هنگام, نگاه كردن به زنانِ آزاد را تحريم مى كند و دستور چشمپوشى مى دهد, وگرنه [اگر كسى دزدانه از پنجره خانه كسى به زنِ او بنگرد], چشمش را مى توان با افزارى سوراخ و كور كرد.
بارى, روزگار قديم به سر آمده است. در احاديث ديگرى بيرونِ صحيح البخارى, برآوردن حاجت ها در نزدِ زيبا رويان, ترجيح داده شده است; زيرا خدا زيباست و زيبايى را دوست مى دارد. زنى مى آيد و خود را بر پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرضه مى دارد و پيش رويِ او راه مى رود. پيامبر, خوددارى مى كند و مرد ديگرى خواستار او مى شود و پيامبر, زن را به او مى بخشد با كابينى اندك, اگرچه آموزاندنِ پاره اى از يك سوره قرآن باشد, بى آن كه نخستْ نظر آن زن را بپرسد. انصار, خانه هاى خود و اموال و زنان خود را بر مهاجران, بخش كردند و هر كه دو زن داشت, يكى را به سود برادر مهاجرش كنار گذاشت, بى آن كه خواستِ زن يا خواستِ مرد, پرسيده شود. عادت عرب ها, كف زدن براى نشان دادن شادى بود. اين حكم, تغيير كرد و براى مردان, تسبيح گفتن مقرّر گشت و براى زنان, كف زدن (تصفيح).
زنان, بنيه قوى ندارند و پيامبر, دستور مى دهد كه با ايشان به نرمى رفتار شود: « اى انجشه! شيشه ها را نشكن ». [حديث مى گويد:] زن, مانند دنده كج است كه اگر كسى بخواهد آن را راست كند, مى شكندش. مى توان با همان كجى از او بهره گرفت. آيا «كجى» را بايد تحت اللفظى معنا كرد, يا بايد محتواى مجازى براى آن در نظر گرفت؟ معناى تحت اللفظى اش, كج بودن ساختمان آفرينش زن است. آيا محتواى معنوى و مجازى, با شكستن ضرورتاً اصلاح مى شود, در حالى كه تحريم پوشيدن زرو حرير و سيم و ديبا و استَبرق براى مردان و زنان, يكسان است؟! زن نبايد به سفر رود, مگر با مَحرم, و اين چيزى است كه تا هم اكنون, زن را تحت سرپرستى مرد, باقى گذاشته است و مرد مى تواند در هنگامِ بروزِ اختلاف, از اين قانون, سوءاستفاده كند و از زن, انتقام بگيرد. نيز اكنون سفر, مانند قديم, همراه رنج و محنت نيست كه مستلزم حمايت باشد. مدّت سفر نيز دراز نيست كه مستلزم همراه براى زن باشد, چنان كه در گذشته بود كه در دو كوچِ زمستانى و تابستانى بر شتر, ميان يمن و شام, رفت و آمد مى شد. قرعه كشيدن بين زنان به هنگام رفتن به جهاد نيز مستلزم تعدّد زوجات است. بسته به طول مدّت و رفتار با زن به صورت تصادفى و قرعه است, بى آن كه از همسران پرسيده شود كه كدام يك مى خواهد بيايد و كدام يك مى خواهد بمانَد و آيا به ناچار بايد زنان را به جنگ برد و ميان ايشان قرعه كشيد, اگرچه جنگ ها امروزه كوتاه اند و مدّتِ زيادى به درازا نمى كشند؟ موشك ها از قبل, به سوى هدف ها نشانه گيرى مى شوند. گويا بايد به فكر حال سربازان و در انديشه رفاه ايشان بود, چنان كه امروزه در ارتش هاى نوين غربى مى شود.
زن, هرگز نمى تواند رئيس دولت باشد: «مردمى كه زنى را به فرمانروايى خود برگزينند, هرگز رستگار نمى شوند». به رغم اين كه اين حديث درباره ايرانِ [آن روزگار] آمده, نه به صورت مطلق, با اين حال, در باب حقوق سياسى زن, مصدرى براى قانونگذارى شده است و اين بر پايه خاص بودن سبب و عام بودنِ حكم است. در كار حلال, بر زن, اطاعتْ واجب و نافرمانى حرام است. هنوز هم زن به عنوان يك موجود اندامگانى نگريسته مى شود, در امور متعلّق به: حيض, نفاس, عدّه, پاكى, خونريزى ماهانه, كام, لذّت, طهارت و رِگل.
در شرايط امروز, نمى توان ازدواج زودرس كرد; زيرا آموزش در كار است و تخصّصِ شغلى و آزمودگى در يك پيشه و پختگى لازم براى پايه گذارى زندگى خانوادگى تازه در حالى كه عايشه در شش سالگى به خانه پيامبر آمد و پيامبر در نُه سالگى با او هم بستر شد و او نُه سال با پيامبر زيست. ابوبكر بر خواستگارى پيامبر از دخترش عايشه اعتراض كرد; زيرا او برادر پيامبر بود. پيامبر, پاسخ داد كه من برادر دينى تو هستم و عايشه براى من حلال است. به رغم اين كه [حكم جواز] تعدّد زوجات [در حديث], در سياق (يتيمان) آمده است كه نشان مى دهد رعايت كردن [و سرپرستى], از بهره مندى و اقدام, فضيلت بيشترى دارد; ولى اين كار, به دليل همان عموم سبب و خصوص حكم, قانونى عام گشت.
باز, طلاقْ حقّ مرد است كه مى تواند بدون اجازه زن, بدان مبادرت ورزد, به رغم اين كه طلاق دادن از جانب مرد ديوانه و مست و مرد مجبور, پذيرفته نيست.102 روزگار امروز نمى پذيرد كه زن را نيمه گواه بگيرند, آن هم به دليل نقصان عقل وى. گرچه اين كار, نسبت به روزگارِ باستان, پيشرفتِ بزرگى شمرده مى شده است. شايد اقتضايِ روزگار كنونى اين باشد كه گامى تند و بلند به سوى جلو برداشته شود; زيرا روح و جوهر اسلام, اين اقتضا را دارد. برخى از محدّثان كوشيده اند شهادت نيمه را به صورتى معقولْ جلوه دهند; زيرا شهادتْ براى دو مرد است و نه يك مرد واحد و شهادت زن, استثناست, نه قاعده. چنان كه نصف ميراث را نسبت به وضع زن در زمان باستان گرفته اند. شايد وضع جديد زن به روزگارِ كنونى خواستارِ قانونى جز آن باشد و اين بر پايه نظام كنونى قرابت و خويشاوندى است.
پس از همه اينها, [بر اساس حديث,] بيشينه اهل دوزخ, زنان اند: «لعن و دشنام بسيار مى دهند و كفران حقّ شوهر و كفران احسان مى كنند. اگر كسى سراسر روزگارْ در حقّ زنْ خوبى كند, همين كه زن از او اندك چيزى بيند, همه آنها را انكار مى كند». برخى از محدّثان, اين را به دليل گمراهى مى گيرند. گويى تنها زن بوده كه مايه گمراهى مى شده است و نه مرد: «زن, داراى نقصان عقل و دين است و بيشتر خِردِ مردِ فرزانه را مى ربايد و هوش و قرار و آرام از مرد, مى ستانَد». برخى از مهاجران [نوگرايان مسلمان] كوشيده اند اين احاديث را پاكسازى كنند و آنها را در سياق تاريخى شان بگذارند.103
همچنين در محيطِ قانونگذاريِ باستان, پاره اى نمودهاى قساوت, ديده مى شود: كُشتن و به دارآويختن و سنگسار كردن و تازيانه زدن و بريدن اندام هاى پيكر و اسير گرفتن, چنان كه قبايلْ بدان خوگرفته بودند. گويى عمر, در كار درخواستِ مجازات اعدام, شتاب مى ورزيد و اينها عادات و آداب شرقِ باستان و عربِ كهن در تمدّن هايِ قديمِ رومى و مصرى و يهودى بود. روش در جنگ ها بر كشتن مردان و اسير گرفتن زنانْ جارى بود, چنان كه در جنگ خيبر اتفاق افتاد. روز فتح مكه, مردى را كه به پرده كعبه آويخته بود, كشتند, بى آن كه مجلس محاكمه اى بگذارند تا با زبان از خود دفاع كند, يا مانندِ حال جنگ, عملاً خود را پاس بدارد. پيامبر, فرمان داد گروهى از مردمِ قريش را در آتش بسوزانند. و سپس آن [حكم] را به كشتنْ تغيير داد; زيرا سوزاندن, ويژه روز رستاخيز است.
گواه ديگر, قتل ذوالخلصه است. معروف است كه حكم پيامبر درباره كشتنِ رزمندگان و اسير گرفتن زنان, حكمِ شاهان است. گاهى قتل به صورت به دار آويختن و زجر كُش كردن بوده است, به صورتِ بريدنِ دو دست و دو پاى و مُثله كردن. پيامبر, به گروهى از ميهمانان, شير و خوراك خودشان و براى شُترانشان داد تا بهبود يافتند و سير شدند و آن گاه, ساربان را كشتند. پس پيامبر(ص) فرمان داد ميخ هاى آهنين آوردند و در آتش گداختند و چشم هاى ايشان را ميلِ داغ كشيدند و كور كردند. دست هاى ايشان و پاهايشان را بريدند; ولى باز ايشان را راحت نكردند و آنها را در ريگزارى سوزان افكندند كه آب مى خواستند و داده نمى شدند, تا جان سپردند.*
ميان قصاص و مثله كردن و شكنجه, فرق است. در هم آميختن اين مفاهيم, [زمينه] يكى از اتهامات بنيادينى است كه زندگى كنونى ما و فرهنگمان را آماج خود ساخته است. و چه آسان است تهمت كفر و ارتداد و خروج از دين زدن, چنان كه امروز رخ نموده است.104 كيفر اينها, در نزد قدما, كشتن است. احاديث فراوان هست كه روا مى دارد به آسانى, با دستاويز قرار دادن و بهانه كردن موضوع ايمان, كشتار به عمل آيد.105 حتى كشتن مردم و كشتن پدران در ميان پسران, به عنوان هاى ابواب [كتب حديث], بدل گشته است. بخارى, بابى تحت اين عنوان دارد: «كشتن خوارج و بى دينان, پس از اقامه حجّت بر ايشان» و حديثى روايت مى كند كه مى گويد: «هر كس دينش را تغيير داد, او را بكشيد». در همان هنگام, خون مسلمان, جز به عنوان و به حكم «قتل در برابر قتل» حلال نيست. كشتن مردِ زناكارِ زن دار و كشتن بيرون رونده از دين و كشتنِ تاركِ جماعت [نيز روا شمرده شده است]. شايد [حكم] اوّلى مربوط به جامعه اى آزاد از نظر جنسى باشد و دومى مربوط به آغاز پيدايش دين و قبل از استقرارِ حاكميّتِ آن, و سومى درباره مخالف سياسى شورنده بر رژيم ستمكار (به رغم وجود يكى از ملحدان در حرم).
مردى كه اسلام آورد و سپس يهودى گشت, كشته شد. و اگر كسى از برابر نمازگزارى بگذرد و بر اين كارْ اصرار ورزد, كشته مى شود. حاكم, فرمان كشتن كسى را مى دهد كه قتل او لازم آمده باشد, بى آن كه به امام بالا دستِ خود مراجعه كند, يعنى بدون نظارت حاكميّتِ دينى بر حاكميّتِ سياسى. و نيز جايز است مشرك را در حالى كه خوابيده است, بكشند. گاهى كار, از اين هم در مى گذرد و به ويرانگريِ سراسرى مى كشد: سياستِ سرزمين سوخته يا سرزمين ويران. پيامبر, سرزمين بنى نجّار را با خاكْ هموار كرد, اگر چه قبور مشركان در آن بود. فرمان داد نخل ها را قطع كنند و با آنها مسجد بسازند. ولى امروزه حتى مردگان, با صرف نظر از دينشان, احترام دارند و نمى توان گورِ مشركان يا جز ايشان را نبش كرد.
به نظر مى رسد كه كيفرِ سنگسار كردن امروز, از آنچه پيشينيان مى كردند (بويژه نسبت به زن زناكار و تازيانه زدن و تبعيد كردن و كشتن مردِ زن دار), سنگدلانه تر باشد. پدرى فديه پسرش را به گردن گرفت كه با زنى زنا كرده بود و قبيله زن, فرمان دادند كه صد گوسفند و يك خادم بپردازد, به گمان اين كه حكم, همين است; ولى پيامبر, گوسفندان و جاريه را بازگرداند و پسر را صد تازيانه زد و او را براى يك سال تبعيد كرد و زن را سنگسار كرد; چون اعتراف كرده بود و اين, به رغم عاطفه پدرى و اعتراف زن بود ـ كه چه بسا مستلزم تخفيفى در كيفر است.
سنگسار كردن, از سنّت هاى يهوديان بود كه پيامبر, آن را از سرگرفت, پس از آن كه يهوديانْ آن را پنهان ساخته بودند. چون پيامبر(ص) اين قانون را جارى كرد, مرد, پاسدار زن شد و سنگ را از زن, باز گرفت. چه بسا محبوبه اش بود كه بدين ترتيب, جان خود را فدايش مى كرد. مردى [به نام مالك بن ماعز], اعتراف به زنايِ محصنه كرد و پيامبر از او روى گرداند و چون عليه خود گواهى داد, گمان برد كه ديوانه شده بوده است. چون ديوانگى خود را [در حال ارتكاب گناه] نفى كرد و اصرار ورزيد, او را سنگسار كرد. پس سنگسار, طلبِ كيفر است, نه تأييد آن. شهادت, با چهار گواهْ راست مى آيد كه قضيّه را مانند ميل در سرمه دان ديده باشند و اين به معناى آن است كه مبناى كيفر, كار رسوايى آميز است يا اعتراف كردن و طلب كيفر به دليل احساس گناه.
يكى از مسلمانان, اعتراف ورزيد و طلب سنگسار كرد كه زن دار و محصن بود. از روى علاقه به زندگى, در هنگام سنگسار شدن, گريخت كه او را كشتند. امّا بريدن دست نيز, عادتى در فرهنگ عربى باستانيِ حاكم بر جزيرة العرب بوده است. در سنّت, چيزهايى هست كه مى توان به استناد آنها حد را به دليل تغيير شرايط, موقوف كرد, چنان كه عمر بن خطّاب در سال قحطى فرمان داد و چنان كه هم اكنون وضعِ گرسنگيِ ميليون ها مسلمان در بنگلادش و هند و چاد و مالى و جنوب سودان, اقتضاى آن را دارد.106 همان طور كه در فهم هر حكمى ظاهرى هست و باطنى, در اين جا نيز در اجراى حد بر دزد و زناكار و غنى چنين است تا هر كدام از كار خويش دست بردارند و به راه راست, باز آيند. زنى دزدى كرد كه دستش را بريدند و او شوى كرد و توبه اش به نيكويى گراييد و با اين همه, با دردى جانكاه و جاودان, بارِ زندگى را به دوش كشيد. نيز پيامبر, بريدن دست دزدِ تخم مرغ و ريسمان را مستهجن دانست و اين, مايه آن شد كه فقيهان, حدّاقلّى براى دزدى تعيين كنند. با بالا رفتن سطح زندگى امروز, تواند بود كه حدّاقل, تا اشباعِ نيازهاى بنيادى بالا رود. يكى از مسلمانان خواستارِ اقامه حد بر خود گشت و آنگاه نماز گزارد و پيامبر به او خبر داد كه خدا پس از نمازش او را آمرزيده است.
اكنون بدن, حرمت خود را دارد. نمى توان اندام هاى بدن را بريد و به عنوان كيفر, چنين كارى كرد; بلكه بر پايه حكم بهداشت و به خاطر نجات زندگى, مى توان عمل جرّاحى كرد.
على بن ابى طالب, هشتاد تازيانه مى زد و پيامبر, امكان تخفيف را ارزانى داشت كه هيچ كس را نمى توان بيش از ده تازيانه زد, مگر در حدّى از حدودِ خداوند. پيامبر, كتك زدن شرابخوار را منع كرد و گفت: «ياور شيطان در زيان رساندن به برادرتان نباشيد». در صحيح البخارى, اندازه گيرى كمّى, به عنوان سببى براى تحريم شراب, ديده نمى شود, مگر دليل مستى زا بودن (كه اقتضاى آن را دارد). چگونه مى توان حكم بر منافق داد و زنِ او را طلاق گفت, يا از او دورى جست, با اين كه فقط خدا از آنچه در دل ها مى گذرد, آگاه است و بس؟ آيا تاريخى بودن حديث, درستيِ اين گفته را اثبات نمى كند كه «وضع ما, وضعيّت عرب هاى بيابانگرد نخستين است»؟107
بسيارى از موضوع هاى حديث, كهنه شده اند, مانند: جزيه, غنايم, صيد, ذبح شرعى, آداب خوراك, تعدّد زوجات, بردگان, كنيزكان و جوارى.
موضوع صيد و آنچه سگ بگيرد, موضوعى كهنه است. خوراك و خوردن از گوشت آنچه خون از آن روان شده و با نام خدا سر بريده شده باشد, همه اينها از عادات و آداب كهنه ديگر ملّت هايِ قديمِ سامى است. موضوع جزيه و صلح اسلامى, منتفى گشته است; زيرا ما اكنون در زمان كشورگشايى ها نيستيم; بلكه در روزگارِ استعمار به سر مى بريم. ما به روزگار هويّتِ دينى نيستيم; بلكه هويّتِ ميهنى داريم. ما در عصر غنايم و زنانِ اسير و بردگان به سر نمى بريم; بلكه در روزگار دولت ها و روابط بين المللى و آزادى به عنوان طبيعى ترين حقّ انسانى هستيم. اگر هدايا در زمان هاى قديم پذيرفته مى شد, امروز, نامِ رشوه پنهان به خود گرفته است, چنان كه عمر بن عبدالعزيز ملاحظه كرد. با گذشت زمان, بسيارى چيزها بر بادِ فراموشى رفته است: معاملات, لُقَطه, عقيقه, ذبايح شرعى, شيوه پا نهادن بر شكم ذبيحه, شيوه لباس پوشيدن, طبّ نبوى و توبه دادن مرتدّان و معاندان. حتى موضوعاتى به سبب از بين رفتن واژگان آنها از ميان رفته است, مانند نهى از: كدو تنبل, ظروف قيراندود, هسته خرما, كوزه شراب و برخى گونه هاى داد و ستد, مانند: مزابنه, منابذه, نجش, محاقله, ملامسه , نسيئه, غَرر, عريه, مخاضره و جمار, به رغم بازماندن برخى گونه هاى ديگر, مانند: مؤاجره, مزارعه, سمره, و ضرورت داد و ستد علنى در برابر مردم.108
همه اينها عرف هاى كهنه عربى اند و متفاوت اند با آنچه در زندگى امروز ما باب شده است, مانند: بورس, بانك, حواله جات, پس انداز, اوراق بهادار و….109 ديگر همه احاديث اسب و سمند و نيزه, معناى خود را از دست داده اند; زيرا اينها ديگر وسايل كاربردى نيستند, نه در صلح و نه در جنگ.
مى بينيم كه برخى كسان, از سنّتِ پيامبر, دستاويزى برضدّ نوگرايى ساخته اند. اين دسته, كاربرد افزارهاى كشاورزى را متجاوز از حدّى كه پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمان داده (خيش/ گاو آهن), منع كرده اند. چرا بايد رفتن به جنگ در روز پنج شنبه ناروا باشد, جز اين كه شيوه پيشينيان است؟ آيا شب جمعه, دگرگون ساخته شنبه كليميان نيست؟ اكنون وضع, فرق كرده است. سفر, جز در پايان هفته نيست؟ چرا كه اقتضايِ كارِ سامان يافته هفتگى اين است. وقت نبرد, رازى ناآشكار است. چرا از اين كه همراه قرآن به سرزمين دشمن بروند, نهى شده است؟ آيا از ترس تحريف است؟ ولى اكنون چاپخانه ها انباشته از قرآن اند. يا شايد از ترس رفتار نامناسب و ناخوشايند [با قرآن] است؟ يا شايد نظر به كمبود نسخه هاى خطّى است. ولى امروزه, كتابخانه ها و موزه ها انباشته از اصلِ نسخه هاى خطّى [قرآن]اند. شايد هم واكنشى در برابر كليميان است كه به خاطرِ تشجيعِ سربازان, تورات را در تابوت مى نهادند و با خود به جنگ ها مى بردند. شايد به خاطر احترام قرآن باشد; گرچه قرآن, سخن خدا در علم الهى است و صرفاً حروفى از مركّب, نگاشته بر برگ ها نيست. هرچه درباره سختى سفر گفته شده كه عبارت از كمبود خوراك و آب و جماع است, مربوط به شيوه سفر پيشينيان است, نه سفرهاى آسايش بخش امروزى كه همه چيز در آنها فراهم است. درباره عادات مردمى چه بايد كرد؟ آداب كنونى اى كه ريشه هاى آنها به حديثْ باز مى گردد, مانند گذاردن سبزه بر گورها براى كاستن از عذاب دو مرده اى كه در قبر, عذاب مى شدند; زيرا در ميان مردم, به سخن چينى پرداخته بودند.
همچنين برخى احكام, ويژه پيامبر است و براى همه مردم نيست; گرچه برخى آن را براى خود يا براى برخى كسان, عام ساخته اند, مانند امتداد دادن روزه و پيوستن روزه به روزه: «من مانند شما نيستم. خدا مرا خوراك مى دهد و آب مى نوشانَد». كسى با پيامبر, نَجوا مى كند كه هيچ كس نمى تواند با او به نَجوا سخن گويد. چون روزه را به روزه پيوند دهد, كردگارش او را آب و نان مى دهد. مثال ديگر, برخى احكام قساوت آميز نسبت به خويشان پيامبران است, مانند [احاديثى كه در آنها گفته مى شود] آزر (پدر ابراهيم) و ابوطالب (عموى پيامبر) در آتش اند.110 ابراهيم [در احاديث مربوط به جايگاه آزر در آتش], همه عواطف پدرى و خويشاوندى را زير پا مى نهد و مى بيند پيكر پدرش در زير پاهايش در آتش مى سوزد. شايد مى خواست از اين راه بفهماند كه اولويّتْ از آنِ آرمان است, نه بستگى و خويشاوندى. با اين همه, ابو طالب (از روى تقليد و از آن جا كه نوگرا نبود), بر دين پدران, سخت و استوار باقى مانْد. گاهى احكامِ خاصِّ پيامبر و زنانش, از ايشان در مى گذرد و به ديگر ياران مى رسد. مثلاً به رغمِ خصوصِ سبب و عموم حكم در نزدِ اصوليان, پيامبر به يكى از اصحاب ( نه ديگرى) اجازه داد كه روز «نَحْر», بُزى سر ببُرد و اين براى توسّع بر وى و تنگ نگرفتن كار بر او در اين روزِ پايان پذير (آجل) بود.111
ادامه دارد...
پی نوشت :
100. ج3, ص8; ج5, ص28; ج2, ص121; ج5, ص131; ج3, ص164; ج3, ص79.
101. ج1, ص210 و 211; ج2, ص145 و 149; ج2, ص17; ج5, ص145; ج5, ص178.
102. ج8, ص63; ج7, ص17 و 19; ج7, ص4; ج2, ص80 و 84; ج8, ص58; ج7, ص33 و 34; ج2, ص90; ج3, ص24; ج4, 40; ج9, ص70; ج6, ص10; ج6, ص193; ج7, ص22 و 28; ج4, ص81; ج4, ص58; ج3, ص132; ج3, ص256; ج3, ص233; ج7, ص39 و 40; ج8, ص141; ج2, ص46; ج2, ص149; ج7, ص77; ج6, ص187.
103. المرأة فى الكتاب والسنّة, عبدالحليم أبو شقّة, قاهره: دارالقلم 1995م, چاپ چهارم.
* خوانندگان گرامى توجّه دارند كه اين تصوير از محيط عصر پيامبر(ص), بر پايه صحيح البخارى (معتبرترين كتاب حديث اهل سنّتْ) شكل گرفته و دكتر حسن حنفى, فارغ از بحث هاى سَندى, تنها دريافت هاى خود را از متن احاديث, ارائه كرده است. ويراستار.
104. ج3, ص187; ج4, ص112; ج5, ص168; ج3, ص194 و 21; ج4, ص82; ج5, ص188; ج4, ص60 و 75; ج5, ص208; ج8, ص72ـ73; ج8, ص202; ج9, ص12; ج5, ص116ـ 118 و 131; ج9, ص19ـ20 و 7; ج8, ص54; ج9, ص81; ج4, ص76ـ77; ج5, ص86; ج3, ص26.
105. ج1, ص210ـ211; ج2, ص145 و 149; ج2, ص17; ج5, ص145; ج5, ص178.
106. ج8, ص61; ج9, ص110; ج3, ص25; ج8, ص218 و 205ـ207 و 214; ج9, ص86; ج8, ص199 و 137ـ138; ج3, ص223; ج8, ص200ـ201 و 207.
107. ج8, ص215; ج8, ص196ـ197; ج5, ص7; ج3, ص228; ج9, ص88; ج7, ص133.
108. شرح واژه ها: مزابنة: خريد و فروش چيزى به چيزى, بى آن كه وزن ياد شماره آنها دانسته باشد. منابذة: در جاهليت, مرد, گله گوسفند حاضر مى آورد و خريدار, سنگى پرتاب مى كرد كه به هر كدام بخورد, به فلان قيمتْ از او باشد. نجوش: آن كه خريدار, قيمت كالا را در مزايده بالا بَرَد. عاقلة: زراعت خود را فروختن, پيش از آن كه دانه بسته شود. ملامسة: دست بر هم زدن در بيع به شيوه جاهلى. نسيئة: خريد و فروش كالا به وعده; پسادست. غَرَر: معامله اى كه در آن, زيان باشد.
عرية: فروختن چيزى و سپس آرزومند آن شدن. مخاضرة: ميوه هاى سبز نارسيده بر درخت را فروختن. جمار: تخمين زدن زياد آميز خرما. مؤاجرة: اجاره كارى. مزارعة: عقدى كه به موجب آن, يكى از طرفين, زمين را براى مدّت معيّنى به طرف ديگر دهد كه آن را زراعت كند و حاصل را تقسيم كنند. سمرة: دلاّلى. مترجم.
109. ج7, ص110ـ112; ج7, ص117; ج3, ص208 و102 و 103 و 94 و 96; ج4, ص37; ج3, ص135; ج4, ص96 و 216 و 59ـ 68; ج8, ص20; ج3, ص181 و 21 و 64.
110. در صحيح البخارى آمده است: إنَّ أبَا طَالِبٍ فى زَحْزَاحٍ مِنَ النَّارِ لِمَكَانِهِ مِنّى. مترجم.
111. ج9, ص106ـ135; ج4, ص237; ج5, ص66; ج7, ص131; ج8, ص171.
/خ