تریبون آزاد(بخش هفتم)

مهدی برنج زاده در این بخش به برخی از سوالات شما نوجوانان عزیز پاسخ داده و راهکارهای مناسبی را ارائه کرده است. با هم آن ها را می خوانیم.
چهارشنبه، 19 شهريور 1399
تخمین زمان مطالعه:
نویسنده : مهدی برنج زاده
موارد بیشتر برای شما
تریبون آزاد(بخش هفتم)
این‌جا تریبون باران است. اگر جزو افرادی هستید که خسته‌‌اید، کسی نیست به حرف‌‌‌های‌‌‌‌تان گوش دهد و دل‌سوزانه درک‌تان کند، اگر حال و حوصله ندارید، آدرس را درست آمده‌‌اید؛ این‌جا همان جایی است که‌‌‌‌‌ می‌توانید مشت‌‌‌های‌‌‌‌تان را گره کنید و محکم به صفحه بکوبید که: آقا! این چه وضعشه؟ هر سؤالی که دارید از ما بپرسید، درباره‌‌‌‌‌‌ی درس و معلّم‌‌‌‌تان، درباره‌‌‌‌‌‌ی محیط خانه و بیرون از خانه، درباره‌‌‌‌‌‌ی دوست چندین ساله‌ی‌‌‌‌تان که قهر کرده و هر چیز که ذهن‌‌‌‌تان را درگیر کرده، برای ما بنویسید تا ته و توی قضیّه را دربیاوریم. کارشناسان ما در این صفحه آماده‌‌‌‌‌‌‌اند تا جواب‌گوی صدای فریادهای شما باشند؛ ‌‌‌‌‌‌‌البتّه کمی آرام‌تر هم فریاد بکشید ما‌‌‌‌‌ می‌شنویم، به فکر لایه‌‌‌های اوزون و دیوار صوتی هم باشید.
 
دوستان بارانی عزیز! تعداد زیادی از پیام های شما به دست مان رسیده که به نوبت همه ی آن ها توّسط کارشناس نشریّه بررسی خواهند شد.
 

نگار توکّلی شانزده‌ساله

من از بعضی معلّم‌هامون ناراحتم. در طول سال انقدر وقت ما رو بابت مسائل متفرّقه هدر می‌دن و انقدر از بحث درس خارج می‌شن که آخر سال وقت کم میارن. بعد خیلی راحت می‌گن ما نمی‌رسیم کلّ کتاب رو تدریس کنیم و باید بقیّه‌ش رو خودتون بخونید. می‌دونید شب امتحان چقدر استرس به ما وارد می‌شه بابت اون فصل‌هایی که شما تدریس نکردید؟ ای کاش صحبت‌های خارج از درس رو بذارید برای بعد از تدریستون!


کارشناس باران

دوست خوبم! درود به شما که نگران درس و تحصیلت هستی! هر معلّمی برای تدریس یک روش داره که در کنار درس‌های اصلی می‌تونه از مباحث متفرّقه برای جذّابیت دروس و فراگیری خوب اون استفاده کنه؛ البتّه توسط مسئولین آموزش و پرورش نیز به صورت برنامه‌ای از نحوه‌ی تدریس و زمان‌بندی کلاس‌ها بازدید می‌شه، نکته‌ای که شما عنوان کردین خیلی مهمّه و معلّم‌های عزیز و زحمت‌کش هم باید به اون دقّت کنن.
 

معین هفده‌ساله

سال دهم توی دبیرستانمون یه معلّم شیمی باحال و خوش‌اخلاق داشتیم که خیلی خاص بود .چند روز قبل از امتحانات پایان ترم، نمونه سؤالای امتحانی را به ما می‌داد تا آشنا بشیم. چندروز بعد تو امتحان پایانی هم از همون نمونه‌هایی که قبلاً داده بود، سؤال می‌داد. توی نمره دادن هم خسیس‌بازی درنمی‌آورد و با دست باز نمره می‌داد که همه قبول بشن. یادش به‌خیر! بنده خدا با این کارش تا تونست خاطره‌ی خوب برامون ساخت و دعای خیر برای خودش خرید. امسال جای خودش و نمونه‌ سؤالاتش برای امتحانات پایان ترم خیلی خالیه. خدا به داد همه‌ی ما برسه. الهی آمین!
 

کارشناس باران

معین جان! منو یاد یه خاطره از دوران مدرسه انداختی، زمانی که هم‌سن‌وسال شما بودم، برای یکی از درسا، منو هم‌کلاسیم کوتاهی کردیم و معلّم‌مون هم اون‌طور که باید از ما درس رو نخواست، شاید تو اون سال ما خوش حال بودیم که نمره ی خوبی گرفتیم؛ ولی وقتی سال های بعد به مطالب اون درس نیاز پیدا کردیم تازه مشکلات‌مون شروع شد و تا مدّت های زیادی درگیر جبران اون بودیم؛ البتّه شاید معلّم شما بر اساس یه روش تدریس خوب، شما رو درس داده که این جا من نمی تونم قضاوت کنم؛ ولی شما و دوستان‌تون در مرحله ی اوّل دنبال یادگیری درست درس باشین، بعد دنبال نمره ی خوب. امیدوارم همیشه موفّق باشی!
 

نگار رجبی شانزده‌ساله

من می‌خوام یه تشکّر ویژه از مادر گلم داشته باشم؛ چون خیلی مامان منطقی و باحالیه؛ خیلی درکم می‌کنه. من همیشه استرس داشتم برای درس خوندن و برام مهم بود نمراتم عالی بشن. مامانم که ازم درس می‌پرسید، سعی می‌کردم عین کلمات کتاب رو جواب بدم. یه شب مامانم گفت: «من اینجور درس خوندنت رو دوست ندارم! با این همه استرس و عذاب چه فایده‌ای داره درس خوندن؟! دلم می‌خواد تو جرئت داشته باشی و بتونی جملات جدید رو جایگزین جملات کتابت کنی. همین که مفهوم رو برسونی کافیه.» خلاصه اون شب خیلی از خلّاقیّت برام حرف زد و بهم گفت: «باید یاد بگیری شاد زندگی کنی. درس خوندن خوبه؛ ولی نه اون‌قدر که زندگیتو تلخ کنه.» الان که دوسال از نصیحت اون شب مامانم می‌گذره، من حس می‌کنم به آدم شادتری تبدیل شدم و واقعاً مدیونشم. می‌خوام بهش بگم که اندازه‌‌ی همه‌‌ی دنیا دوسش دارم.
 

کارشناس باران

دوست مهربون باران، نگار خانم! احسن به تو که حرف منطقی مادرت رو گوش دادی و به کار گرفتی! خب اوّلین معلّمی که ما داریم مادرای خوبمون هستن که در زندگیشون تمام همّ و غمّشون خوش‌بختی ماست. صحبت های مادرتون درست و علمیه، ما باید بدونیم درس خوندن هدف نیست؛ بلکه مسیر رسیدن به هدفه، درس رو باید یاد بگیریم، نه این‌که حفظ کنیم. من و شما درس می خونیم تا شناخت پیدا کنیم، هم خودمون رو بشناسیم و هم تو مسیر انسانیّت قدم برداریم و مادر شما خیلی خوب تونسته این موضوع رو توضیح بده. همیشه موفّق باشی!

 
ریحانه پانزده‌ساله

چند وقت پیش به خاطر یه مراسمی مجبور شدم تنهایی سفر برم. موقع بازگشت سوار یه اتوبوس بین راهی شدم و قرار بود پدرم عوارضی شهرمون بیاد دنبالم. من چون یه دختر تنها بودم و راستش یه‌کم‌‌ می‌ترسیدم چند بار به راننده گفتم که مراقب باشه عوارضی رو رد نکنیم؛ امّا متأسّفانه از همون چیزی که‌‌ می‌ترسیدم سرم اومد. یهو به خودم اومدم و دیدم عوارضی رو رد کردیم. با اضطراب از راننده خواستم منو پیاده کنه و اون فقط گفت: «ببخشید یادم رفت!» منم مجبور شدم حدود یه عالمه پیاده‌روی کنم و جاده رو برگردم تا به محل قرار برسم. از دست راننده‌ی اتوبوس خیلی عصبانی شدم که چرا با این‌که‌‌ می‌دونست من تنهام، احساس مسئولیّت نکرد و بی‌توجّه بود .
 

کارشناس باران

ریحانه خانم! حرف شما درسته، وقتی ما مسئولیّتی رو می‌پذیریم در برابر اون باید پاسخ‌گو باشیم و راننده‌ی محترم اتوبوس هم به همین شکل باید عمل می‌کرد، پیشنهاد می‌کنم انتظارات‌تون رو به اطّلاع شرکت حمل و نقل مربوطه برسونید و بخواهید که پیرامون موضوع بررسی و برخورد لازم رو داشته باشن.


منبع: مجله باران


نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط