هلیا.ر
من هلیا هستم چهارده ساله. پدر و مادرم چند ساله که از هم جدا شدن. من و برادرم با مامانم زندگی میکنیم. مامانم همیشه مثل کوه پشت ما ایستاده. چون کمک خرجیای که بابا بابت ما به مامان میده کافی نیست، مامانم مجبوره کار کنه. کار کردن بیرون خونه باعث میشه مامان خیلی خسته بشه. خیلی وقتا که از مدرسه برمیگردم، بوی ناهار از خونههای توی کوچه به دماغم میخوره؛ ولی وقتی به خونهی خودمون میرسم میبینم ناهار نداریم؛ چون مامان مجبوره صبح و عصر سر کار بره و بعضی وقتا فرصت نمیکنه غذا بپزه. دلم میخواد بابا پول بیشتری به مامان بده یا مامانم برنامهی کاریش رو عوض کنه. بدجوری دلم برای عطر ناهارای خوشمزهی سر ظهر مامان تنگ شده؛ البتّه با مامان صحبت کردم. قول داد حتماً به این مسئله رسیدگی کنه. خدا رو شکر که مامانم خیلی آدم منطقی و مهربانیه.کارشناس باران
آفرین دختر گلم که شرایط زندگیتون رو درک میکنی! خب در بازی بزرگترها متأسّفانه بعضی وقتا شرایطی برای پدر و مادرها ایجاد میشه که از هم جدا میشن و میدونم این شرایط سخت رو به خوبی درک کردی. بهترین راه اینه که با مادرتون مشورت کنی و حرفای دلت رو خیلی راحت باهاش در میون بذاری و اگه با پدرتون هم ارتباط داری با راهنمایی و اجازهی مادر با ایشون هم صحبت کنی و شرایط زندگی و سختیا رو براشون توضیح بدی. این رو بدون بهترین کمکی که میتونی به مادرت داشته باشی اینه که دَرست رو به خوبی بخونی تا در آینده بتونی زحمات مادرت رو جبران کنی.سمیرا پانزده ساله
حالا که یک نفر پیدا شده و اجازه داده ما نوجوانا هر چه دلمون میخواد بگیم و حاضر شده حرفامون رو چاپ کنه، من میخوام از مدیر مدرسهمون انتقاد کنم. هفتهی پیش سقف یکی از اتاقای مدرسهی ما ریخت. مدیرمون آن طور که باید به وضعیّت مدرسه رسیدگی نمیکنه. پولی که بابت اردوها از بچّهها میگیره زیاده و من معمولاً خودم نمیتونم در اردوها شرکت کنم. تازه فقط بلدند سینما ببرن. خیلی از مدرسهها بچّهها رو به شهرهای دیگه میبرن؛ ولی مدیر ما آنقدر محتاط هست که حاضر نیست ما رو بیرون شهر ببره. دلم لک زده برای یه اردوی خارج از شهر ارزون قیمت.کارشناس باران
فرزند عزیزم! شما مشکلات مدرسه رو میتونین با پدر و مادرتون در میون بذارین و ازشون بخواین در جلسات انجمن اولیا و مربیان مدرسه مطرح کنن؛ ولی خب باید این رو هم بدونین که مدارس دارای مخارج بالایی هستن و مدیر مدرسه باید بر اساس اولویّت اونها رو پیگیری کنه. در خصوص اردو هم شما میتونین پیشنهادای خوبی رو تهیّه کنین و به مدرسهتون ارائه بدین؛ البتّه باید تلاش بشه اردوها هم علمی باشن و هم تفریحی که این پیشنهادها هم میشه در جلسهی اولیا و مربیان ارائه بشه.کلثوم شانزده ساله
اسمم کلثوم هست. ایرانی نیستم؛ ولی اینجا به دنیا آمدم و خانوادهام سالهاست در ایران زندگی میکنن. من از شرایط خونهمون خیلی ناراحتم. اصلاً با پدر و مادرم احساس صمیمیّت نمیکنم. با اینکه شانزده سال دارم، هنوز میترسم با مامانم درددل کنم. حتماً خودتون هم دوران نوجوونی رو پشت سر گذاشتید. دورهایه که آدم الکی عاشق میشه و هیجاناتش خیلی زیادن. من دلم میخواد با مامانم در مورد احساساتم حرف بزنم یا اگر از کسی خوشم میاد نظرش رو بپرسم؛ ولی مطمئنّم اگه حرفی بزنم دربارهام فکر بد میکنن و فقط میخواد نصیحتم کنه که دختر باید سرسنگین باشه و از این حرفا. مطمئنّم اگه اجازهی حرف زدن داشتم، آنقدر بیرون از خونه دنبال یه همصحبت نمیگشتم. تو رو به خدا به پدر و مادرها بگین به جای قضاوت کردن دربارهی بچّههاشون، کمی با اونا رفیق باشن. خیلی از مشکلات ما با صحبتای دوستانه و منطقی حل میشن.کارشناس باران
شما همین که در کشور ما به دنیا اومدین، پس هموطن ما هستین و خوشحالیم که دوست خوبی مثل شما داریم. دخترم! وقتی زندگی بچّههایی رو که دوست خیابونی برای خودشون انتخاب کردن مطالعه کنی، متوجّه میشی آیندهی تاریک و سیاهی براشون ایجاد شده و از زندگی عادّی و درسشون و اعتقاداتشون به شدّت عقب موندن و این آسیبها برای دختر خانومای گُلی مثل شما بیشتره. شما میتونین از مشاور مدرسهتون کمک بخواین. از همین جا هم به پدر و مادرهای عزیز عرض میکنم دوست خوبی برای بچّههاشون باشن تا بچّههای گل هم بتونن به راحتی باهاشون درددل کنن.ن.ر شانزده ساله
من از یکی از معلّمای مدرسهمون خیلی شاکیام؛ چون حرفای ضدّانقلابی زیاد میزنه و کلاس درس رو الکی سیاسی میکنه. او حتّی به ارزشهای اسلامی ما احترام نمیگذاره. نمیدونم چرا در گزینش معلّما بیشتر دقّت نمیشه.کارشناس باران
دوست خوبم! درود بر شما که به ارزشهای اسلامی احترام میذارین. شما میتونین موضوع رو با مدیر مدرسه مطرح کنین و اگر چنین شرایطی ندارین از پدر یا مادرتون بخواین که موضوع رو با مسئولین آموزش و پرورش مطرح کنن. به هر حال معلّمان عزیز زحمات زیادی رو برای ما میکشن و همیشه و در هر حال باید احترامشون حفظ بشه.منبع: مجله باران