روابط خاندان «باو» با سلاجقه
و قدرت سياسي تشيع اماميه در سده هاي پنجم و ششم هجري
چکيده
پژوهش حاضر درصدد بررسي چگونگي تعامل اين خاندان يا سلاطين سلجوقي و درک توان سياسي - نظامي و فرهنگي باونديه (اسپهبديه) و ارتباط آن با رشد انديشه ي اماميه است.
واژگان کليدي: باونديه، ملوک الجبال، تشيع اماميه، مازندران و سلجوقيان.
مقدمه
در مجموع، سه دوره براي باونديه شناخته شده است: دوره ي نخست از 45-397 ق، دوره ي دوم از 466-606 ق و دوره ي سوم از 635-750 ق. (4) چنين به نظر مي رسد که ميان افزايش و فزوني شمار دوازده امامي ها و به قدرت رسيدن آل باو در دوره ي دوم حکومتشان رابطه اي مستقيم و معنادار وجود داشته است.
گرچه هيچ گزارشي درباره ي نخستين فرد موجه (حاکم يا غير حاکم) از خاندان باو که به مذهب دوازده امامي گرويده، وجود نداشته يا دست کم نگارنده آن را نديده است، اما با توجه به قرايني مي توان گفت که اين خاندان از اوايل قرن پنجم هجري به بعد شيعه ي دوازده امامي بوده اند. (5)
تشيع اماميه در مازندران
حضور جناب عبدالعظيم حسني در طبرستان در سده ي سوم هجري، (7) وجود شماري از پيروان امام حسن عسکري (ع) در استرآباد، (8) احتمال بسيار قوي درباره ي دوازده امامي بودن ناصر کبير (م 304 ق)، (9) دوازده امامي بودن قطعي يکي از فرزندان ناصر کبير، (10) حضور علماي سادات امامي مذهب در اين ديار، مثل حسن بن حمزه علوي (م 385 ق)، (11) وجود خاندان جرير (بنو جرير) در مازندران که به تشيع امامي شهره بودند، (12) مکاتبات شيخ مفيد با سيدي جليل القدر از طايفه ي اماميه در ساريه و نوشتن کتاب المسائل السرويه در پاسخ به آن سيد، (13) پاسخ به سؤال هاي شيعيان در قالب رساله اي با عنوان المسائل المازندرانيه از سوي شيخ مفيد، (14) پاسخ به سؤال هاي شيعيان باز هم در قالب رساله اي با عنوان المسائل الطبريه از سوي سيد مرتضي، (15) وجود خاندان شهر آشوب سروي در مازندران، (16) و وجود شاعري معروف به نام ابوالعلاي سروي در مازندران که به تشيع دوازده امامي شهره بوده است، (17) نشان دهنده ي زمان و چگونگي ورود انديشه ي اماميه در مازندران (طبرستان) است. (18)
همان گونه که اشاره رفت، اين مقال در پي کاوش در سرچشمه هاي پيدايش انديشه ي اماميه در مازندران نيست، اما از آن جا که در سده ي پنجم و به ويژه ششم هجري شاهد حضور پر توان امامي مذهبان در حوادث ايران هستيم ذکر مقدمه ي فوق ضروري بود.
در آغاز سده ي پنجم هجري سه خاندان بزرگ در مازندران داعيه دار حکومت بر آن بوده اند: نخست، باقيمانده ي آل بويه که رمقي در او نمانده و تاب رويارويي با آل زيار را از دست داده بود، دوم، باونديه که با وجود خويشاوندي با آل زيار، به سبب اختلاف مذهب و نيز رقابت بر سر مازندران به کوهستان پناه برده و توان لازم براي مقابله با زياريان را نداشتند و سوم، زياريان که غزنويان آنان را تابع و خراج گزار خويش کردند و سلاجقه به کلي ولايت را از ايشان گرفتند و کارگزاران جديدي را در مازندران گماشتند. (19) در اين ميان، باونديه که مقر اصلي حکومت و زندگي آنان کوهستان شهريار کوه بود، هنگام خطر به کوهستان پناه مي بردند و اين گونه از استيصال کامل در امان ماندند. (20)
وضعيت شيعيان دوازده امامي در حکومت باونديان
فعاليت هاي تبليغي علماي اماميه در شهرهاي مختلف مازندران موجب گرايش مردم به انديشه ي اماميه شد. گزارش هاي متعددي نشان مي دهد که دانشمندان امامي مذهب در آمل، ساريه، استراباد، ارم و ديگر مناطق مازندران، مجالس حديث، وعظ و مناظره برگزار مي کردند. (21)
ابن اسفنديار درباره ي يکي از رجال مازندران آورده است:
سيد زاهد، عالم متقي شرف الدين که مرقد او به مدرسه امام خطيب مقابل مشهد سر سه راه است، اظهار مذهب اماميه و بطلان مذهب زيديه از شرف الدين قدرت گرفت در آن حدود، والله اعلم. (22)
سمعاني نيز گزارشي درباره ي يکي از علماي برجسته ي دوازده امامي به نام ابوجعفر مهدي بن ابي حرب مرعشي (م 539 ق) آورده است. وي به سال 462 ق در دهستان به دنيا آمد. (23) به اعتراف سمعاني، او شهر هاي مختلف اسلامي را در پي دانش درنورديد و در پايان در شهر ساريه رحل اقامت افکند. شيخ طبرسي (م پس از 539 ق) از اين عالم با تعبير «السيد العالم العابد» ياد کرده است. سمعاني نيز او را غالي معرفي کرده است. بديهي است اين به سبب تشيع دوازده امامي اوست. سال هاي اقامت عالم ياد شده در شهر ساري دقيقاً با حکومت علي بن شهريار بن قارن مقارن بوده است. اين امر به قرينه ي ارتباط علي بن شهريار با علماي دوازده امامي، نشان دهنده ي پيدايش فضاي مناسب براي گسترش انديشه ي اماميه در مقياس گسترده است.
شيخ طبرسي که استاد ابن شهر اشوب (م 588 ق) بوده و قبرش در قريه ي شيخ کلي شهرستان قائم شهر واقع است، دقيقاً در دوره ي حکومت باونديه به امر تبليغ و تعليم در مازندران اشتغال داشته است. وي در فضاي باز فرهنگي پديد آمده در دوره ي باونديه، کتابي با نام الاحتجاج را به رشته ي تحرير درآورد که در کمتر از چند سال مورد توجه محافل شيعي قرار گرفت. (24)
به درستي روشن نيست مذهب تشيع دوازده امامي در چه زمان و چگونه در ميان باونديه راه يافت، اما - همان گونه که اشاره رفت - با توجه به قرابتي مي توان دريافت که زمان آن، نيمه ي نخست سده ي پنجم هجري بوده است. (25) در تشيع اثناعشري حاکمان باوندي در دوره ي دوم هيچ ترديدي وجود ندارد؛ زيرا جناب عبدالجليل رازي صاحب کتاب بعض مثالب النواصب معروف به النقض، در سراسر کتاب خويش از ايشان به عنوان پادشاهان امامي مذهب ياد مي کند. رازي در پاسخ به نويسنده بعض فضائح الروافض که رافضيان را در زبوني به يهوديان تشبيه کرده، چنين آورده است:
... و ملوک مازندران چون شهريار و قارن و گردبازو و اسپهبد علي و شاه رستم بن علي در جهانداري و قلعه گشايي و لشکرکشي و دشمن کشي و فضل و بذل و عقل و عدل از آفتاب، معروف تر و مقبول حضرات سلاطين و خويشان آل سلجوق اند و آن خاندان برقرار و قاعده است عمرها الله بيقائه. (26)
همو در مباهات به اقدام شاه رستم بن علي در سرکوب ملاحده نوشته است:
بتأييد الهي و برکت مصطفي - صلوات الله عليه - و مرتضي (ع) فتحي شاعي روي بداد و شاه شاعي امامي باقبال صاحب الزمان مهدي بن الحسن العسکري (ع) از مازندران برآمد با عدت و آلت و ساز و قوت و نصرت و شوکت که کوه گران از هيبت آن شاه کوس مي کرد و فتح ظفرش بهره حرکت زمين بوس مي کرد تا آن قلعه بتاييد الهي بستد و آن کلاب جهنم و خنازير جحيم را طعمه ي سگان و گرگان کرد و روي رايت با حدود استراباد و گرگان کرد. (27)
او در پاسخ به اين ايراد که امرا و ترکان نايبان خلفاي اهل سنت هستند، ولي امام غايبِ رافضيان کجاست و يا نايبي ندارد چنين آورده است:
و اگر مسلم شود که امرا و ترکان نائبان حضرت خلافت اند بقمع ملاحده عالم و او مستغني است از حرکت، کذلک شاه شاهان شرف الملوک و پدرش ملک مازندران و اسلاف ايشان همه نائبان مهدي - عليه السلام - اند و بيست و هفت هزار ملحد قح در عدد آمده اند که ايشان هلاک کرده اند و با غيبت مهدي - عليه السلام - خطبه و سکه بنام او مي کنند تا داند که او نيز با وجود چنين شحنگان در توقف معذور است. (28)
با چنين گزارش هاي روشن و صريح به راحتي مي توان دريافت که باونديه در دوره ي دوم نه تنها معتقد به تشيع اثناعشري بوده اند، بلکه در نگاه ديگران آنان نماينده ي امام زمان (عج) به شمار مي رفته اند. از همين رو مي توان سابقه ي تشيع اين خاندان را به پيش از سده ي پنجم هجري دانست.
باونديه در شهر ارم در منطقه ي کوهستاني شهريار کوه مي زيستند. (29) در منابع، هر جا از اين شهر ياد شده است، ويژگي بارز آن را تشيع تمام اهالي آن دانسته اند. (30) پس از زوال زياريان و غزنويان و روي کار آمدن سلاجقه، دوران تازه اي براي مازندران رقم خورد. طغرل سلجوقي به نواحي دشت مازندران تاخت و تاز کرد، اما از نفوذ به مناطق کوهستاني بازماند. او نايبي از جانب خويش در مازندران گماشت و تنها به اخذ خراج از اين منطقه بسنده کرد و رو به سوي مناطق غربي ايران نهاد. (31) خروج طغرل از مازندران و ضعف گماشته ي او موجب شد عده اي از ترکان غز به مناطق مختلفي از مازندران هجوم آورده و به چپاول و کشتار مشغول شوند. درگيري هاي عراق، به ويژه بغداد مجالي براي طغرل باقي نگذاشت تا به اوضاع آشفته ي مازندران سر و سامان دهد. (32) خلأ قدرت سياسي حاکم در مازندران، فرصتي مناسب براي ظهور مجدد باونديه پديد آورد.
متأسفانه تاريخ هاي محلي مازندران درباره ي حوادث نيمه ي دوم سده ي پنجم هجري اطلاعات اندکي به ثبت رسانده اند. (33) نخستين رويارويي باونديه با سلاجقه که اخبار آن را ابن اسفنديار گزارش کرده است، به دوره ي درگيري ميان برکيارق و محمد، پسران ملکشاه سلجوقي بر مي گردد. پس از مرگ ملکشاه سلجوقي ميان برکيارق، وليعهد و برادرش محمد نزاع در گرفت. اين دو برادر از سال 492-498 ق پنج بار برابر يکديگر مصاف دادند تا اينکه برکيارق بر اثر بيماري درگذشت و سلطنت به دست محمد افتاد. (34) در اين سال ها حسام الدوله شهريار بن قارن از برکيارق حمايت مي کرد. (35)
سلطان محمد پس از به قدرت رسيدن به فکر سلطه بر مازندران و گوشمالي دادن اسپهبد حسام الدوله افتاد. طبق عادت مألوف سلاطين، پيغام تندي به او فرستاد که:
بايد پيش خدمت ما آيي که اگر تقاعد و تخلفي روا داري ولايت از تو باز ستانم. اسپهبد از اين پيغام برآشفت و در پاسخ گفت: ولايت ايجا نهاده است هر که را خواهد بگويد تا بفرستد، مرا رغبت خدمت او نيست. (36)
پاسخ صريح و تند اسپهبد از يک سو، نشان مي دهد او به خوبي از ضعف سلاجقه آگاه بوده و از سوي ديگر، گوياي برخورداري حسام الدوله از پشتوانه ي قوي مردمي بوده است.
نخستين نبرد سلاجقه با باونديه (37)
اسپهبد در آرم منزل داشت. برابر روايت ابن اسفنديار، امير مهدي لفور به اتفاق امرا و سرشناسان شهريار کوه نزد اسپهبد در آرم اجتماع کردند. آن ها تصميم گرفتند تا با سنقر بيرون شهر ساري مصاف دهند. (39) در اين مصاف، سپاه سنقر در عين حالي که از نيرو هاي محلي نيز بهره مي برد، شکست سختي خورد. نخستين رويارويي سلجوقيان با باونديه با تلخ کامي براي آنان پايان يافت. سنفر نزد سلطان محمد بازگشت و گفت: «بترکتاز و حشم ما بدان ولايت هيچ بدست نداريم الا بلطف و ساختگي». (40)
منابع تاريخي که به اخبار سلاجقه پرداخته اند به اين رويارويي و شکست، هيچ اشاره اي نکرده اند. از گزارش هاي منابع درباره ي سلاجقه چنين بر مي آيد که سلطان محمد تعصب بسياري بر ضد شيعيان امامي مذهب داشته است. (41)
سلطان محمد سلجوقي با دريافت خبر هزيمت سپاهش در مصاف با باونديه، پيغام دومي براي اسپهبد فرستاد. او مدعي شد: «ما سنقر بخاري را نفرموديم که با تو مصاف دهد». (42) سلطان در اين پيام از حسام الدوله درخواست کرد تا يکي از پسرانش را نزد سلطان بفرستد. حسام الدوله موضوع را با پسرانش در ميان نهاد. از ميان آن ها علاء الدوله علي پذيرفت که نزد سلطان رود. حسام الدوله سپاهي سه هزار نفر فراهم کرد و همراه پسرش نزد سلطان روانه ساخت. نکته ي مهم در اين ماجرا آن است که حسام الدوله «سيدي مصلح و با ديانت منتهي نام از فرزندان
اميرالمومنين (ع) باتابکي او پديد کرد». (43) علاء الدوله در اصفهان با سلطان محمد ديدار کرد. امراي دولت سلجوقي اسپهبد علي را بر آن داشتند تا با سلطان خويشي کند، ولي او چنين کاري را براي خودش مصلحت نديد، بلکه برادر بزرگ تر خود، نجم الدوله را پيشنهاد کرد. عقد ازدواج ميان نجم الدوله و سلقم خاتون، دختر ملکشاه سلجوقي خوانده شد و اسپهبد علي به مازندران بازگشت. (44)
اين ازدواج، دومين پيروزي براي باونديه به شمار است، زيرا در عرف مناسبات سياسي چنين ازدواج هايي ميان دو رقيب هم تراز منعقد مي شده است. پيش از اين، سلاجقه افتخار مي کردند که خليفه ي عباسي، القائم بأمرالله با آنان خويشي کرده است. (45)
اختلاف ميان نجم الدوله و علاء الدوله و فرصت طلبي سلاجقه
در اين ميان سلطان محمد سلجوقي پسري به نام احمد داشت که اتابکي او را به سنقز کوچک داده بود. شحنگي (47) آمل و اطراف به دست اين اتابک بود. اتابک نايبي را براي به دست گرفتن امور و نيز جمع آوري درآمد ها به آمل روانه ساخت. نجم الدوله قارن مانع ورود نايب به آمل شد. در چنين شرايطي اتابک دشمني دو برادر را مغتنم شمرده و در پي آن شد تا علاء الدوله علي را به اين سلطان زاده نزديک کند و با دادن سپاهي به او، دو برادر را بر ضد يکديگر وارد جنگ سازد. حسام الدوله از اخبار وقايع مطلع شد و بلافاصله لکشر شهريار کوه را آماده ساخت و به پسرش علاء الدوله پيام داد:
اگر بخصومت برادر آمدي هنوز من زنده ام و ولايت مراست، اگر مصاف خواهي داد آمدم تا چه مي کني! (48)
با اين تدبير از يک جنگ که در هر صورت به نفع سلاجقه و به ضرر باونديه بود، جلوگيري شد.
مرگ سلطان زاده ي سلجوقي و کشمکش تازه ي نجم الدوله و علاء الدوله
از آنجا که تندخويي نجم الدوله موجب نارضايتي بسياري از خواص و نيز توده ي مردم شده بود، پس از او حکومت پسرش از سوي خاندان و نيز سران، دچار چالش شد. عده اي به علاء الدوله پيام رسانيدند که مردم هواي تو را بر سر دارند بايد که به مازندران آيي. اسپهبد از سلطان سنجر اجازه ي بازگشت به مازندران خواست، ولي سنجر به بهانه ي بيماري، او را نزد خويش نگاه داشت. (50)
ناآرامي هايي در مازندران روي داد که فخرالملوک آن را از ناحيه ي عموي خويش علاء الدوله مي دانست، ازاين رو به سلطان محمد نامه نوشت و از عموي خويش شکايت کرد. سلطان از هر دو درخواست نمود به اصفهان آمده تا حکومت را ميانشان تقسيم کند. علاء الدوله پذيرفت، ولي فخرالملوک تعلل کرد. سلطان حق به جانب علاء الدوله داد. فخر الملوک از تعلل خويش پشيمان شد و درخواست کرد تا بار ديگر به همراه عمويش نزد سلطان رود. (51)
توطئه براي براندازي باونديه
سلطان محمد پس از مرگ فخرالملوک تمام اموال او را که به همراه داشت به بهانه ي کابين سلقم خاتون مصادره کرد، آن گا از خروج علاء الدوله از اصفهان جلوگيري کرد. سپس با معاونت و کمک برخي از مخالفان علاء الدوله تلاش کرد تا مازندران را به دست گيرد. يکي از سرداران سلجوقي به نام يرغش ارغوني در گير و دار تلاش براي تسلط بر مازندران به او گفت:
اگر ترا ولايت طبرستان مي بايد علاء الدوله را بند بايد نهاد و محبوس بايد کرد تا من بشوم و آن ولايت بستانم. (53)
در واقع، حذف سران باونديه سياستي بود که در دستور کار سلاجقه قرار داشت و اين امر از تلاش پي در پي آنان براي سلطه بر مازندران به روشني پيداست.
به هر حال، سلطان پيشنهاد اين سردار را پذيرفت و به او فرمان داد تا به مازندران رود، ولي يرغش به مرگ ناگهاني از دنيا رفت. پس از مدتي سلطان محمد نيز از دنيا رفت. با مرگ او وضعيت جديدي براي علاء الدوله پديد آمد، زيرا وقتي سلطان محمود سلجوقي به جاي پدر بر تخت سلطنت نشست، علاء الدوله را از بند رها ساخت و سلقم خاتون را به عقد وي درآورد و راهي مازندران ساخت. (54)
سلطان سنجر سلجوقي نيز بار ها درصدد برآمد تا بر مازندران دست يابد، اما هرچه بيشتر تلاش مي کرد تا به اين مهم دست يابد کمتر پيروزي نصيب او مي شد. دامنه ي شکست او به اندازه اي بود که مضحکه ي ديگران شد، زيرا علاءالدوله علي بن شهريار بن قارن وقتي شنيد ارغش سردار چند بار شکست خورده ي سنجر باز به مصاف آمده، با خنده چنين گفت:
اين ترک احمق است او را جواب نمي بايد گفت، من همان علي ام و او أرغش تا خود چه مي کند! (55)
نمونه هايي از کمک باونديه به سلاجقه
مصاف سلطان سنجر با قراچه ساقي و استمداد از اسپهبد علي
در مصاف با قراچه، رستم شاه غازي دلاوري ها نمود و يکي از سربازان مازندراني اسپهبد، قراچه را اسير کرد. اسپهبد در اين پيکار زخمي خطرناک برداشت، اما با وجود زخم همچنان مي جنگيد. ابن اثير درباره ي اين پيکار آورده است:
و وقعت الحرب و قامت علي ساق و کان يوماً مشهودا؛ جنگ روي داد و کار بالا گرفت و روز مهمي بود. (59)
اما - همان گونه که اشاره رفت - تاريخ نويسان سلجوقي هيچ نامي از رستم شاه غازي و دلاوري هاي وي و مردانش نبرده اند.
حمله ي غز ها به خراسان و اسارت سنجر
شاه غازي لشکر فراهم نمود و به اتفاق يتاق و کبود جامه به مصاف غز ها رفت. در بين راه خبر مرگ آتسز رسيد. سپاهيان رستم خواستند او را از ادامه ي راه باز دارند، ولي او نپذيرفت. غز ها نيز در آغاز از رويارويي با اسپهبد امتناع کردند و تقاضاي مصالحه نمودند، اما اسپهبد به خيال غزا کوتاه نيامد، مصاف داد. يتاق و کبود جامه وي را رها ساختند و غز ها به جان کوشيدند تا اسپهبد شکست سختي خورد. (62)
تحليل و بررسي
شيوه ي واکنش و مبارزه ي دستگاه خلافت در برابر اين حکومت ها يکسان نبود. گاهي رهبر حکومت را به شيوه هاي گوناگون نابود مي کردند. (64) در مواردي از بغداد سپاهي براي سرکوب گسيل مي شد، (65) در مواردي جنگ رواني و تئوريک به راه مي انداختند، (66) گاهي نيز گروه هاي محلي را براي سرکوب بر مي انگيختند، (67) و در مواردي هم نيرويي برتر، ولي وفادار به دستگاه خلافت را مشروعيت مي دادند به شرط آن که فلان حکومت شيعي يا نامطلوب را سرکوب کند. (68)
بنا به روايت تاريخ هاي محلي طبرستان و مازندران، طغرل اول سلجوقي به مناطق کوهستاني تحت سيطره ي باونديه و ديگر حکام محلي طبرستان متعرض نشد و تنها به گرفتن خراج و گماردن نايب بسنده کرد. اين امر ناشي از صعوبت لشکرکشي در طبرستان بود. همين امر، نقطه ي قوت باونديه در رويارويي با دشمنان به شمار مي رفت. تا آنجا که تواريخ دودماني، عمومي و محلي نشان مي دهد از سلطان محمد سلجوقي گرفته تا سلطان سنجر هر يک با شيوه هايي در پي براندازي حکومت باونديه بودند. در آغاز، نابودي کامل باونديه در دستور کار ايشان قرار داشت، اما وقتي موفق به چنين کاري نشدند به سياست تفرقه در ميان خاندان باو روي آوردند.
سلاجقه به اين نتيجه رسيدند که اگر نمي توانند باونديه را به طور کامل از بين ببرند دست کم حکومتي دست نشانده از ميان خود باونديه را بر سر کار بياورند. در راستاي اجراي اين سياست از برخي سرداران جوان باونديه حمايت کرده، آنان را بر ضد خاندان تحريک نمودند، ولي اين سياست هم در مجموع با شکست روبه رو شد. (69)
سلجوقيان در صورت نابودي باونديه و در دست گرفتن حکومت مازندران سه هدف عمده را تأمين مي کردند:
1. به دست آوردن خشنودي دستگاه خلافت عباسي؛
2. کسب وجهه نزد جمهور اهل سنت که اکثريت جامعه ي اسلامي را تشکيل مي دادند؛
3. دسترسي مستقيم به اموال و خزائن مازندران و طبرستان که به مراتب براي آنان دلپذيرتر از دو هدف ديگر بود. (70)
سلجوقيان هرگز به اهداف ياد شده دست پيدا نکردند. بازتاب شکست هاي سلاجقه و تبعا دستگاه خلافت در برابر باونديه که مبلّغ تشيع اماميه بودند، به گونه هاي مختلف در جامعه ي اسلامي آن دوران آشکار شد. حملات لفظي در قالب هاي گوناگون بر ضد دوازده امامي ها شدت هر چه بيشتر گرفت.
نويسنده اي ناشناس درست در ميانه ي سده ي ششم جزوه اي در رد تشيع اثناعشري بهنام بعض فضائح الروافض نگاشته است. (71) صاحب کتاب راحة الصدور به شدت شاه رافضي مذهب مازندران را به باد نفرين مي گيرد. (72) نويسنده اي در کتابش نگاشت که روافض پس از مرگ مسخ مي شوند. (73) عماد وزان به کوتوال قلعه طبرک مي گويد که «قلعه به رافضي مي دهي!» (74) ذهبي نيز وقتي به طور غير منتظره، شاه مازندران نامه اي به خليفه ي عباسي نوشت، با تعجب اين خبر را نقل کرده و نوشته است:
قدم رسول ملک مازندران فتلقي و اکرم و لم يکن لمرسله عادة بمراسلة الديوان بل الله هداه من غي هواه. (75)
زماني ديگر هنگامي که مؤيد آيبه، شاه مازندران را شکست مي دهد خلعت دريافت مي کند. (76)
به طور کلي بسياري از حملات تند در قالب کتاب، جزوه، داستان، خطابه و شعر بر ضد دوازده امامي ها در سده ي پنجم و به ويژه ششم صورت پذيرفته است که مي توان يکي از مهم ترين عوامل چنين حملاتي را شکل گيري همين حکومت امامي مذهب باونديه و تلاش اين حکومت در گسترش انديشه ي اثناعشري دانست. (77) نمونه هايي از اقدامات باونديه در جهت گسترش تشيع اماميه در اين جا ذکر مي شود تا ميزان تأثيرگذاري آنان هويدا گردد:
1. تأسيس مدرسه اي در شهر ري در محله ي زامهران. اسپهبد رستم شاه غازي 120 هزار دينار براي ساخت مدرسه اي در ري هزينه کرد. او اداره ي آن مدرسه را به سيد کمال الدين مرتضي و برادرش سيد قوام الدين منتهي داد. وقف نامه اي نيز براي آن نوشت تا چگونگي اداره و تأمين هزينه هاي آن روشن باشد. سيد ضياء الدين نامي از علماي اماميه که شاگرد شيخ محمود حمصي، متکلم برجسته ي امامي مذهب بوده، سمت تدريس در اين مدرسه داشته است. (78)
2. واگذاري توليت اين مدرسه به سيد قوام الدين علي بن سيف النبي بن منتهي حسيني مرعشي که منتخب الدين از او به نيکي ياد کرده است. (79)
3. ارتباط با علماي طراز اول امامي مذهب، نظير علامه طبرسي صاحب مجمع البيان و إعلام الوري بأعلام الهدي و سيد بهاء الدين حسن بن مهدي مامطيري. امين الاسلام طبرسي در مقدمه ي کتاب إعلام الوري چنان از علي بن شهريار سخن مي گويد که خواننده از خويش مي پرسد مگر او کيست که اين عالم برجسته ي شيعي اين چنين از او تمجيد مي کند. اما با مراجعه به منابع، به ويژه راحة الصدور راوندي که از اسپهبدان مازندران بد گفته است، روشن مي شود که علت حمايت امين الاسلام تلاش هاي باونديه در تقويت تشيع اماميه بوده است. (80) سيد بهاء الدين مامطيري با اسپهبد اردشير بن حسن ارتباط وثيق داشته و رساله اي در تبيين موقعيت تشيع در مازندران و ديگر نواحي سرزمين هاي اسلامي نگاشته است. ابن اسنفديار بخشي اندک از اين رساله را در تاريخ خود آورده است. ميرزا عبدالله افندي (م 1130 ق) اين رساله را ديده است. (81)
4. حمايت مالي از علماي امامي مذهب، نظير رکن الدين لاهيجاني، سيد عزالدين يحيي نقيب آمل و ري، ابوالفضل راوندي و افضل الدين ماهبادي. برابر آنچه اين اسفنديار آورده است، در دوره ي اسپهبد اردشير (حک 568-602 ق) در نقاط مختلف حمايت مادي و معنوي از علما و سادات امامي مذهب به عمل مي آمد. در توصيف بارگاه اسپهبد اردشير آورده است:
... و از آفاق و زواياي عالم، سادات و علما و ارباب هنر وشعرا و ادبا با تحفه کتاب و صحيفه ي دعا بدرگاه او جمع بودندي، و از کبار علما و سادات عراق که ادارات داشتند: سيد عزالدين يحيي و قضاة ري و شيخ الاسلام رکن الدين لاهيجاني هر يک هفتصد دينار و اسب و ساخت و دستار و جبه و خواجه امام فقيه آل محمد - صلي الله عليه و آله - ابوالفضل الراوندي و سيد مرتضي کاشان و افضل الدين ماهبادي و قضاة اصفهان. (82)
5. آباداني مشاهد ائمه ي إثناعشري. ابن اسفنديار از مبالغ هنگفتي ياد کرده است که پادشاهان باوند صرف عتبات عاليات و مشاهد مشرفه و اماکن متبرکه مي کردند. (83)
6. ميدان دادن به عالم برجسته ي امامي مذهب، سيد مرتضي نقيب النقباء ابوالفضل محمد بن علي براي دخالت در امور. ابن اسفنديار از يک سال و هشت ماهي که ري در تصرف اسپهبد رستم شاه غازي بود، چنين گزارش مي دهد:
عزالدين يحيي که مرتضي گفتند و از او بزرگوار و محترم تر سيدي در عالم نبود با شاه غازي بر تخت نشستي و حکم فرموده بود به خزانه و داريخانه و جامه خانه و ولايت خويش که هر چه آن سيد بخط خويش برنويسد که مرا فلان چيز مي بايد، همه بدهند و خط او توقيع من شناسند. (84)
7. مخالفت با انديشه هاي تندروانه ي شيعي ( غلو و سب و لعن صحابه). (85)
8.ترويج تشيع اعتدالي در مازندران. (86)
9. بزرگداشت علماي اماميه و ساخت مقابر براي آنان. بهاء الدين حسن بن مهدي مامطيري که خود از علماي مشهور اماميه بود، اسپهبد اردشير را بر آن داشت تا عمارت مرقد ابومحمدحسن بن حمزه مرعشي طبري را بازسازي کند. (87)
10. مبارزه با اسماعيليان ملحد و قلع و قمع آنان. بعضي از محققان معاصر، تقابل شيعيان اماميه با اسماعيليان را پس از ظهور مغولان دانسته يا حتي ناآگاهانه نوشته اند:
البته، اسماعيليه با شيعيان دوازده امامي مخالفتي نداشتند و آنان را براي در هم کوبيدن سنيان لازم مي دانستند و هيچ گاه در تاريخ، موردي وجود ندارد که به جز مناقشات لفظي روحانيون، ضربه اي از جانب اسماعيليان به آنان وارد آمده باشد. (88)
اما بايد گفت باونديان يک قرن پيش از ورود مغولان به ايران، مبارزه ي سختي را با اسماعيليان آغاز کرده بودند. علي بن شهريار ملقب به علاء الدوله در برابر دست اندازي اسماعيليان به مناطق کوهستاني مازندران ايستادگي کرد. بهرام، برادر علاء الدوله براي از بين بردن وي با اسماعيليان گفت و گو کرد، اما آنان نپذيرفتند. اين امر نشان مي دهد که دشمني اسماعيليان با باونديه به اندازه اي بوده است که بهرام به آنان متوسل بشود. در دوره ي رستم شاه غازي مبارزه بر ضد ملاحده شدت گرفت. به گفته ي ابن اسفنديار، رستم در يک نوبت در سلسکوه هجده هزار ملحد را گردن زد. در پي حملات سخت باونديه، ملاحده درصدد انتقام برآمدند. آنان گردبازو، پسر رستم شاه غازي را که به نوا نزد سلطان سنجر بود، به تقل رساندند. با قتل گردبازو در سال 537 ق توسط ملاحده، جنگ باونديه با اسماعيليان وارد سخت ترين مراحل خود شد. رستم در نامه اي به محمد بن بزرگ اميد (م 557 ق) نوشت:
زندگي کافر بد گوهر، ملعون اعور، مخذول اکبر، محمد نوميد در زمين دراز مباد و ايزد او را هالک و قرين او مالک کناد، پوشيده نيست که ايزد - عز و علا - کشتن کفار و ملاحده سبب نجات مؤمنان و مسلمانان گردانيده است و بزرگتر نعمتي و عظيم تر متني خداي را - تبارک و تعالي - بر ما آنست که بواسطه ي شمشير ما دمار از ديار شما برآرد. (89)
رستم شاه غازي قلعه ي گردکوه را محاصره کرد، ولي اين محاصره با حمله ي ترکان غز به لشکر شاه غازي، شکست. عده اي که در کمک به او کوتاهي کردند به اعتذار نزد وي آمدند، او گفت:
مرا غم استيصال ملاحده براي حرمت مسلماني است چون مسلمانان را همت چنين است من چه توانم کرد. (90)
11. حمايت سياسي از امراي شيعي. ابوسعيد طاشتکين ملقب به مجيرالدين (م 602 ق) چندي متولي امور شهر حله بود، سپس امارت خوزستان را عهده دار شد. وي بيش از دو دهه اميرالحاج حجاج عراقي بود. ابن اثير (م 630 ق) او را شيعه معرفي کرده است. (91) ذهبي (م 748 ق) با آن که از او تمجيد کرده، در عين حال درباره ي او نوشته است: «و کان شيعيا جاهلا». (92) ابن کثير (م 774 ق) درباره وي آورده است: «کان شيخا حسن السيرة کثير العبادة غالباً في التشيع». (93) امير ياد شده به سبب دشمني و سعايت برخي، از جمله ابن يونس وزير دستگاه خلافت عباسي و نيز فردي ديگر به نام آلب غازي، متهم به خيانت شد و به زندان افتاد. اسپهبد مازندران اردشير بن حسن بن رستم شفاعت وي را نزد خليفه ي عباسي الناصر لدين الله (خلافت: 575-622 ق) کرد و در پي درخواست او، طاشتکين از زندان آزاد شد. (94) دبيس بن صدقه امير شيعي مذهب حله و برادرش برکة بن صدقه نيز از حمايت باونديه در دوره ي حکومت علي بن شهريار برخوردار شدند. (95)
نتيجه
پي نوشت ها
* عضو هيئت علمي دانشگاه آزاد اسلامي واحد ساري. دريافت: 87/7/8- پذيرش 87/10/30.
1. حميري، الحور العين، 1972 م، ص 166/ ابن حزم، الفصل في الملل و الاهواء و النحل، بي تا، ج 4، ص 138.
گرچه اين دو منبع به مکان خاصي اشاره نکرده اند، ولي روشن است که منظور نواحي شيعه نشين در سرزمين هاي اسلامي بوده است. البته مخفي نماند که حتي در سده ي چهارم هجري، مسعودي (م 346 ق) از دوازده امامي ها به عنوان «جمهور الشيعه» ياد کرده است (مسعودي، مروج الذهب، بي تا، ج 2، ص 112).
2. ابوالمعاني محمد علوي حسيني، بيان الاديان، بي تا، ص 40.
3. ابن اسفنديار، تاريخ طبرستان، 1366 ش، بخش دوم، ص 19/ اولياء الله آملي، تاريخ رويان، 1348 ش، ص 120/ ادوارد فن زامباور، نسب نامه خلفا و شهرياران، 1356 ش، ص 286. از آنجا که باونديه جبال شروين يا شهريار کوه و نيز کوهستان هاي اطراف را غالباً در اختيار داشتند به «ملوک الجبال» شهره بودند.
4. ملا شيخ علي گيلاني، تاريخ مازندران، 1352 ش، ص 44. براي جزييات بيشتر درباره ي خاندان او ر.ک: صادق سجادي، «آل باو»، دائره المعارف بزرگ اسلام، 1367 ش، ج 1، ص 585/ شهناز رازپوش، «باونديان»، دانشنامه ي جهان اسلام، 1373 ش، حرف ب، جزوه ي پنجم، ص 778.
5. مقارن با حکومت آل بويه سکه هايي در مازندران ضرب شده است که در يک روي سکه عبارت «لا اله الا الله، محمد رسول الله و علي ولي الله» و در روي ديگر، نام خلفاي عباسي، سلاطين بويهي و اسپهبدان باوندي، نظير رستم بن شروين ديده مي شود.
http://www.sixbid.com/r.php?e=124
6. عماد الدين طبرسي (گرچه ايشان بيشتر به طبري شهرت دارد، اما همو خويش را در کتاب تحفة الابرار (ص 54) طبرسي خوانده است) فقيه و متکلم برجسته ي شيعي در کتاب کامل بهايي، (ص 11) آورده است: «امروز که سنه ي خمسة و سبعين و ستمأئة است در وي (مازندران) پانصد تن مخالف (غير دوازده امامي) نباشد.» / حمدالله مستوفي در نزهة القلوب، ص 159. درباره ي مازندران نوشته است: «اهل آنجا شيعه و با مروتند».
7. ابن طباطبا، منتقلة الطالبيه، 1968 م، ص 157.
8. تفسير منسوب به امام حسن عسکري (ع)، 1409 ق، ص 10.
9. نجاشي، الرجال، 1416 ق، ص 57/ سيد مرتضي، الناصريات، 1407 ق، ص 62/ سيد ابوالقاسم خويي، معجم رجال الحديث، 1413 ق، ج 6، ص 31/ سيد محسن امين، اعيان الشيعه، 1403 ق، ج 5، ص 181.
10. ابن اسفنديار، همان، بخش دوم، ص 87/ آملي، همان، ص 107/ مرعشي، تاريخ طبرستان و رويان و مازندران، 1333 ش، ص 218.
11. نجاشي، همان، ص 64/ حلي، خلاصه الاقوال، ص 101.
12. «وبنو جرير الآمليون شيعه مستهترون بالتشيع» (ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، 1378 ق، ج 2، ص 36). ابوبکر طبري خوارزمي (م 383) با سرودن بيت هايي، تصريح کرده که تشيع امامي (رفض) او ميراثي است از خانواده ي مادريش که از بنوجرير بوده اند. آن ابيات چنين است:
بآمل مولدي و بنو جرير فأخوالي ويحکي المرء خاله
فغيري رافضي عن تراث وها أنا رافضي عن کلالة
ياقوت حموي، معجم البلدان، 1399 ق، ج 1، ص 57/ ذهبي، تاريخ الاسلام، 1407 ق، ج 27، ص 69.
13. شيخ مفيد، المسائل السرويه، 1414، ص 75.
14. همان.
15. سيد مرتضي، الرسائل، ج 1، ص 123.
16. محمدبن علي بن شهر آشوب خود و پدر و جدش همگي از علماي اماميه بوده اند. شهر آشوب مکنا به ابوالجيش شاگرد شيخ طوسي بوده است (ابن شهر آشوب، مناقب آل ابي طالب، ج 1، ص 13).
17. ابن شهر آشوب، همان، 1376 ق، ج 2، ص 231/ ابن اسفنديار، همان، بخش اول، ص 130/ سيد محسن امين، همان، ج 1، ص 173.
18. مقبره اي در شهر ساري واقع است که به نام ملا مجدالدين علي مکي شهرت دارد. گويند او نماينده ي امام صادق (ع) در طبرستان بوده است. ميرزا عبدالله افندي (م 1130 ق) به دست نوشته اي اشاره مي کند که به خط يکي از علما و در واقع رونوشتي از نامه ي امام جعفر صادق (ع) به مردم ساري و آمل در معرفي نماينده ي خويش بوده است. متن نامه، کاملاً گوياي آن است که ساختگي است. اما نکته در اين است که چه زمينه هايي در اين ناحيه وجود داشته که موجب انتساب چنين نامه اي به حضرتش (ع) شده است؟ حمزة بن يوسف سهمي (م 427 ق) درباره ي اسماعيل بن سعيد شالنجي (م 230 ق) آورده است که او ساري را با حالت قهر و غضب ترک کرد. وقتي از او پرسيدند چرا مي روي؟ پاسخ داد: «من در شهري که فضائل شيخين به اندازه ي فضائل علي (ع) شناخته شده نيست نمي مانم!» اين نمونه ها سابقه ي تشيع را در اين ناحيه روشن مي سازد و گرچه در اين مقال، تشيع در سده ي پنجم و ششم هجري در دوره ي باونديه پي گيري مي شود، ولي يادآوري اين نکته ها موجب مي شود تا پذيرش تشکيل يک حکومت شيعي دوازده امامي در سده ي پنجم هجري در نگاه خوانندگان غريب و دور از انتظار نباشد، ر.ک: ميرزا عبدالله افندي، رياض العلماء، 1403 ق، ج 4، ص 265/ سهمي، تاريخ جرجان، 1407 ق، ص 516.
19. ابن اثير، الکامل في التاريخ، 1399 ق، ج 9، ص 428 و 508. درباره ي آل بويه، آل زيار و غزنويان، ر.ک: علي اصغر فقيهي، آل بويه و اوضاع زمان ايشان/ ميترا مهرآبادي، تاريخ سلسله زياري، 1374 ق/ باسورث، تاريخ غزنويان.
20. قلعه هاي متعددي در نواحي کوهستاني مازندران وجود داشته است که اسپهبدان باوندي گاه خطر به آن پناه مي برده اند. دارا، کوزا، کسيليان و روهين از جمله قلاع معروف در کوهستان هاي مازندارن بوده که به استواري و نفوذ ناپذيري شناخته مي شده است (ابن اسفنديار، همان، بخش دوم، ص 44، 83 و 156). بيهقي و ابن اثير هر يک به نفوذناپذيري کوهستان هاي مازندران اشاره کرده اند (بيهقي، تاريخ مسعودي، [بي تا]، ص 669/ ابن اثير، همان، ج 12، ص 372).
21. سيد زاهد ابوطالب يحيي بن محمد جواني در خانه ي خويش در آمل مجلس درس داشته است (طبري، بشارة المصطفي، 1420 ق، ص 201/ ابو اسحاق اسماعيل بن ابي القاسم ديلمي نيز در خانه ي خويش در آمل در محله ي مشهد ناصر مجلس درس برپا مي کرده است (ابوجعفر طبري، همان، ص 127)/ ابوجعفر مهدي بن ابي حرب مرعشي استاد شيخ طبرسي صاحب الاحتجاج در ساربه ي (ساري) در منزل خود به تعليم و تربيت اشتغال داشته است (ابومنصور طبرسي، الاحتجاج، ج 1، ص 6/ سمعاني، الأنساب، 1408 ق، ج 5، ص 251/ ابن عديم، بغية الطلب في تاريخ طب، [بي تا]، ج 3، ص 1092). ابن شهر آشوب نيز در مازندران به تبليغ و تدريس اشتغال داشت (ذهبي، همان، ج 41، ص 310). بنا به روايت عبدالجليل قزويني رازي در تمام شهر هاي مازندران از جمله ارم مدارس اماميه برقرار بوده است (عبدالجليل رازي، النقض، 1331 ش، ص 172).
22. ابن اسفنديار، همان، بخش اول، ص 106. مشهدسر، بابلسر فعلي است.
23. شهري معروف در منتهي اليه شمال شرقي مازندران نزديک خوارزم و جرجان که ياقوت حموي آن را از اعيان بلاد طبرستان شمرده است (معجم البلدان، ج 2، ص 492 و ج 4، ص 13).
24. نويسنده ي کتاب نزهة الکرام وبستان العوام از کتاب الاحتجاج بهره ي بسيار برده است تا جايي که از باب سيزدهم تا بيست و يکم کتاب نزهة الکرام عيناً ترجمه ي بخش هايي از الاحتجاج است.
25. ر.ک: پي نوشت شماره ي 4.
26. عبدالجليل رازي، همان، ص 437.
27. همان، ص 370. منظور از قلعه ي ياد شده، مهرين دژ بوده است. اسماعليان از اين دژ به عنوان پايگاهي براي ايجاد ناامني در مسير راه دامغان - استرآباد استفاده مي کردند. براي اطلاعات بيشتر ر.ک: منوچهر ستوده،قلاع اسماعيليه در رشته کوه هاي البرز.
28. عبدالجليل رازي، همان، ص 504.
29. شهريار کوه يا جبال قارن، ناحيه اي در قرن هاي اوليه ي اسلامي بوده که امروزه شامل شهرستان سواد کوه و بخش هاي دودانگه و چهاردانگه شهرستان ساري است. هم اکنون روستايي به نام ارم در جنوب شرقي ساري وجود دارد که با موقعيت ارم مورد نظر تطبييق مي کند.
30. ياقوت حموي، همان، ج 1، ص 157/ عبدالجليل رازي، همان، ص 172.
31. ابن اثير اين نائب را مرداويج بن بسو ناميده است که طغرل به سال 433 ق او را در جرجان و طبرستان حاکم گردانيد (ابن اثير، همان، ج 9، ص 497/ ابن اسفنديار، همان، بخش دوم، 26).
32. طغرل تا پيش از مرگ تنها يک بار ديگر به جرجان و طبرستان بازگشت. درگيري با ابوکاليجار و ملک رحيم بويهي و نيز تمرد ابراهيم ينال برادر طغرل و فتنه ي بساسيري، از جمله اموري بود که مانع پرداختن سلجوقيان به طبرستان شده بود. در اين اوضاع و احوال بود که زمينه براي ظهور مقتدرانه ي باونديه فراهم آمد.
33.از مطاوي باقيمانده ي تاريخ ابن اسفنديار چنين بر مي آيد که حوادث سده ي پنجم هجري در مازندران در اصل کتاب بوده، ولي در قرن هفتم از بين رفته است. زيرا نه اوليا الله آملي و نه مير ظهيرالدين مرعشي و نه ملا شيخعلي گيلاني در باب حوادث سده ي پنجم هيچ کدام چيزي زائد بر نسخه هاي موجود ابن اسفنديار ندارند.
34. ابن اثير، همان، ج 10، ص 359-370.
35. برابر گزارش ابن اثير، تا سال 497 ق در طبرستان و برخي نواحي ديگر که از آن ياد کرده، خطبه به نام برکيارق بوده است (همان، ج 10، ص 370). مادلونگ نوشته است که سکه اي در مازندران به نام شهريار بن قارن ضرب شده که در آن از برکيارق به سروري ياد شده است («آل باو»، ايرانيکا). سکه ي ياد شده سخن ابن اثير را تأييد کرده و سبب دشمني سلطان محمد با حسام الدوله شهريار را نيز روشن مي کند.
36. ابن اسفنديار، همان، بخش دوم، 33.
37. گرچه شرح رويارويي باونديان با سلاجقه، طولاني شدن مقاله را در پي دارد، اما از ذکر آن ناگزيريم، زيرا مسئله ي مهم پژوهش حاضر، دريافتن علت کثرت همين رويارويي است.
38. همان. انگيزه هاي مذهبي کاملاً از اين سخنان هويداست و شايد نيازي به اشاره ي اين نکته نباشد که هراس از گسترش انديشه ي اثناعشري فصل مشترک دستگاه خلافت، سلاجقه و علماي اهل سنت بوده است.
39. ابن اسفنديار، همان، بخش دوم، ص 33.
40. همان، ص 34.
41. صدرالدين حسيني، زبده التواريخ، 1406 ق، ص 172.
42. ابن اسفنديار، همان، بخش دوم، ص 34.
43.همان، ص 35.
44. مادلونگ نوشته است که سلطان محمد خود به علاء الدوله پيشنهاد ازدواج با سلقم (بر وزن جعفر) خاتون دختر ملکشاه را داده است، در حالي که ابن اسفنديار تصريح کرده که «معارف درگاه او را بر آن داشتند که با سلطان خويشي کند» (مادلونگ، همان و ابن اسفنديار، همان، بخش دوم، ص 35).
45. خليفه القائم بامرالله با خديجه دختر داود برادر طغرل ازدواج کرد. عماد کاتب درباره ي اين ازدواج آورده که خليفه قصد احترام طغرل را داشته است: «و قصد بذلک تعظيمه و التبجيل» (تاريخ دولة آل سلجوق، ص 188 و نيز ر.ک: ابن اثير، همان، ج 9، ص 617). خليفه المستظهربالله نيز خواهر سلطان محمد را به زني گرفت (صدرالدين حسيني، همان، ص 171). اولياء الله آملي نوشته است: «خواتين اسپهبدان بنات سلاطين بوده اند» (همان، ص 147).
46. ابن اسفنديار، همان، بخش دوم، ص 36-37.
47. مردي که پادشاه او را براي اداره ي امور مردم در شهر منصوب مي کند (لغت نامه ي دهخدا، ج 9، ص 12501).
48. همان، 38.
49. همان، 39.
50. همان، 42.
51. همان، 44.
52. محققان معاصر نيز به پيروي از ابن اسفنديار، سلقم خاتون را طراح قتل فخرالملوک دانسته اند، در حالي که خاتون براي رسيدن به علاالدوله نيازي به نابودي فخرالملوک نداشته است. وانگهي سرنوشت علاء الدوله با مرگ فخرالملوک نيز هم چنان در هاله اي از ابهام قرار داشت و حوادث بعدي نشان داد که انگيزه ي سلطان محمد و اطرافيانش براي نابودي باونديه بسيار قوي تر از ميل خاتون به علاء الدوله بوده است (اسماعيل مهجوري، تاريخ مازندران، 1381 ش، ص 221/ شهنار رازپوش، همان. گذشته از اين شخصيتي که ابن اسفنديار از سلقم خاتون ارائه کرده با اين گناه کبيره (قتل نفس محترمه) ناسازگار است (ابن اسفنديار، همان، بخش دوم، ص 74).
علاء الدوله پس از مرگ برادر زاده اش، از جان خود بيمناک شد، زيرا از بد عهدي سلطان محمد و اطرافيانش با بسياري از سران طوايف مختلف آگاه بود. از اين رو درصدد برآمد تا از اصفهان خارج شود، اما گماشتگان سلطان که ناظر بر حرکات علاء الدوله بودند از خروج وي جلوگيري کردند (ابن اسفنديار، همان، ص 44). اين کار نشان داد که مازندران بدون باونديه آن چيزي است که سلاجقه در پي آن هستند. پس مرگ فخرالدوله بيش از سلقم خاتون به خود سلطان و اطرافيانش ارتباط پيدا مي کند. همه ي اين سخنان بر اين فرض استوار است که مرگ فخرالملوک را يک حادثه ي طبيعي ندانيم.
53. ابن اسفنديار، همان، بخش دوم، ص 46.
54. همان، ص 47. گرچه ابن اسفنديار خبر از رفتار مهربانانه ي سلطان محمود با اسپهبد علي داده است، اما عماد کاتب بدون اشاره به نام اسپهبد علي نوشته است که رها کردن امراي مازندران (علاء الدوله و برادرش يزگرد) از اقدامات ناشايست (مفاسد) درگزيني، وزير سلطان محمود بوده است. همچنين عماد کاتب ادعا کرده است که سلطان محمد براي دل جويي، آنان را نزد خويش نگاه داشته بود: «و کان السلطان الماضي قد الف قلوبهم باحسانه» (عماد کاتب، همان، ص 51/ ابن اسفنديار، همان، ص 47). با توجه به آن چه ابن اثير در حوادث سال 512 ق آورده است مي توان رها ساختن علاء الدوله را ثمره ي سياست تنش زدايي اطرافيان سلطان محمود دانست، زيرا پس از برخورد شديد سلطان محمد با مزيديان بصره و قتل صدقة بن دبيس که به تشيع شهره بودند، شيعيان بغداد نسبت به سلجوقيان ناخشنود شده و هر آينه احتمال شورش آنان مي رفت، از اين رو بازداشت دو شاهزاده ي شيعه ي طبرستاني بيش از اين به مصلحت سلاجقه نبود (ابن اثير، همان، ج 10، ص 469).
55. ابن اسفنديار، همان، بخش دوم، ص 70.
56. قراچه ساقي سرپرستي سلجوق شاه فرزند سلطان محمد را داشت. نامش برس بوده و حکومت فارس در اختيارش بود (صدرالدين حسيني، همان، ص 180/ ابن خلکان، وفيات الاعيان، [بي تا]، ج 7، ص 142).
57. حسيني درباره قراچه ساقي آورده است: «کان فارس لا يلقي؛ سواري بي هماورد بود.» عماد کاتب نوشته است: «و کان اشجع اهل زمانه». از اين رو سنجر از رويارويي با او واهمه داشت.
58. عماد کاتب، صدرالدين حسيني و ابن اثير هر يک با آوردن عبارت مبهم «و عدة امراء» يا «مع جمع من الأمراء» همراه برخي از اميران را با سنجر ياد کرده اند. اين در حالي است که نام طغرل دوم، امير قماج و خوارزمشاه آتسز را ذکر کرده اند. گويا تشيع اسپهبد مازندران موجب شد عماد کاتب و به تبع او ديگران از ذکر نامش خودداري ورزند (عماد کاتب، همان، ص 287/ صدرالدين حسيني، همان، ص 198/ ابن اثير، همان، ج 10، ص 677).
59. ابن اثير، همان، ج 10، ص 677. ابن جوزي (م 597 ق) درباره ي اين مصاف نوشته است: «و کانت ملحمة کبيرة؛ حماسه اي بزرگ بود» (المنتظم، 1415 ق، ج 10، ص 250 و نيز ر.ک: ذهبي، همان، ج 36، ص 29). گفتني است در چنين جنگ مهمي سهم اصلي با کسي بود که ناباورانه حتي نامش را منابع سلجوقي و غيره ذکر نکرده اند.
60. عماد کاتب، همان، ص 369. خوارزم شاهيان نيز بعد ها چنين اشتباهي را مرتکب شدند و مقدمات و بهانه براي مغولان فراهم آوردند تا به ايران حمله کنند. آن چه ابن اثير از کار هاي ناشايست سلطان مسلمان، محمد خوارزم شاه آورده است جاي بسي شرمساري و تأمل دارد، چرا که او بار ها از روي ستم کاري بر مغولان اذيت و آزار روا داشت (ابن اثير، همان، ج 12، ص 361-364). پيش از اين نيز غزنويان سلجوقيان را اذيت و آزار کردند تا اين که بر غزنويان شوريدند و به غرب حمله آوردند (همان، ج 9، ص 477).
61. ابن اسفنديار، همان، بخش دوم، ص 94.
62. إيتاق يا يتاق از فرماندهان ترک نژاد سلطان سنجر بود. وي مدت بسياري جرجان را در اختيار داشت و پيوسته در پي حفظ قدرت خويش به هر نحوي بود، از اين رو گاهي به خوارزمشاهيان روي مي آوردند و گاهي با پادشاه مازندران طرح دوستي مي ريخت و زماني هم با مؤيد آيبه به ظاهر دوستي مي کرد و در باطن با او دشمني مي ورزيد (ابن اثير، همان، ج 11، ص 225).
63. اين حکومت براي ورود به معادلات و معاملات سياسي - اقتصادي جهان اسلام نيازمند مشروعيت مورد قبول عامه ي مسلمانان بود. از اين رو سکه هاي ضرب شده در حکومت باونديه نام خليفه و سلطان وقت را دارد و اين در حالي است که دستگاه خلافت و سلاطين سلجوقي پيوسته در تلاش براي نابودي اين دولت بوده اند.
64. کاري که در مورد ادريس اول (م 177 ق) اولين حاکم دولت ادريسيان انجام شد (طبري، تايخ الامم و الملوک، 1403 ق، ج 6، ص 416/ ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين، 1385 ق، ص 325/ ابن اثير، همان، ج 6، ص 93).
65. براي سرکوب حکومت علويان طبرستان به رهبري حسن بن زيد چنين کاري صورت پذيرفت (طبري، همان، ج 7، ص 52). در مورد حکومت محمد بن زيد (مقت: 287 ق) خليفه ي عباسي المعتضد (م 289 ق) خود دست به کار شد و از مقر خلافت به نواحي جبال آمد تا در سرکوب وي نظارت کافي داشته باشد (مسعودي، همان، ج 2، ص 157).
66. عباسيان براي بي اعتبار کردن خلفاي فاطمي که داعيه ي تشيع داشتند به نفي نسب ايشان از فاطمه (س) متوسل شدند و افزون بر اين آنان را ملحد خوانند (ابن اثير، همان، ج 8، ص 24/ ابن خلدون، العبر، [بي تا]، ج 1، ص 21/ ابن عنبه، عمدة الطالب، 1380 ق، ص 235/ مقريزي، اتعاظ الحنفاء، 1422 ق، ص 125-127).
67. يعقوب ليث صفار و نيز امراي ساماني براي جلب رضايت خلفاي عباسي حکومت علويان طبرستان را به شدت آزار داده و گاهي آن را از بين بردند (ابوبکر خوارزمي، رسائل الخوارزمي، 1384 ق، ص 472/ طبري، همان، ج 8، ص 204).
68. سلطان محمود غزنوي کتب روافض را در ري سوزاند و به خليفه نامه نوشت و با افتخار طلب خلعت کرد (ابن جوزي، همان، ج 9، ص 221-223).
69. رويارويي علي بن شهريار با برادرش قارن و نيز تلاش بهرام برادر علاء الدوله بر ضد او يا مزاحمت مرداويج بن علاء الدوله براي برادرش رستم شاه غازي هر يک به گونه اي با تحريک مستقيم يا غير مستقيم سلاجقه همراه بوده است (ابن اسفنديار، همان، بخش دوم، ص 38، 60-61 و 93).
70. ثروت بي شمار مازندران و برخورداري اسپهبدان آن ديار از گنجينه هاي گران بها (از پيش از اسلام مطرح بوده و ثروت مذکور به اندازه اي بوده که حتي تا دوره ي تيمور گورکاني انگيزه ي اصلي يا از مهم ترين آن ها براي حمله ي مهاجمان به اين منطقه به شمار مي رفته است. يزيد بن مهلب به سليمان بن عبدالملک نوشت: همانا من طبرستان و جرجان را گشوده ام درحالي که هيچ يک از اکاسره (پادشاهان ايران) و نه ديگراني که پس از ايشان آمدند نتوانستند آن را بگشايند و به سوي تو قطاري از اموال و هدايا گسيل خواهم داشت که سر آن پيش تو و پايان آن پيش من است (ابن عساکر، تاريخ دمشق، 1415 ق، ج 57، ص 168). مير ظهيرالدين مرعشي از قول تيمور نوشته است: «... حضرت صاحب قرآن تا آخر عمر خود هميشه اعتراف مي نمود که خزاين چندين پادشاهان که به تحت تصرف اصحاب خزاين ما درآمد هيچکدامين اين قدر نبود که خزينه ي حکام مازندران» (مرعشي، همان، ص 309).
ابن اسفنديار درباره ي ثروت مازندران در دوره ي رستم شاه غازي آورده است: «... و گذشت از خسرو پرويز هيچ جهاندار و شهريار را چندان گنج و ذخائر و نفايس نبود که او (رستم شاه غازي) را تا بعهد ما چهل پاره قلعه از زر و اجناس و جواهر از آن او بماند» (ابن اسفنديار، همان، بخش اول، ص 108).
71. عبدالجليل رازي، همان، ص 1. اين کار در زماني صورت پذيرفت که پادشاه مازندران از تشيع اثناعشري در وراي مرز هاي مازندران حمايت مادي و معنوي به عمل مي آورد. آيا تلاش گسترده ي باونديه در جهت رشد انديشه ي تشيع اماميه از يک سو، و حمل رايت پادشاه مازندران در موسم حج در کنار رايت خليفه ي عباسي نمي تواند خشم بدخواهان شيعيان دوازده امامي را برانگيزد؟ (ابن اسفنديار، همان، بخش اول، ص 120).
72. راوندي، راحلة الصدور و آية السرور، 1333 ش، ص 341.
73. ضياء الدين محمد بن عبدالواحد مقدسي (م 643 ق) محدث برجسته ي اهل سنت در کتابي که در نهي از سبب صحابه نوشته ماجرايي را نقل مي کند که در آن آمده است: وزير رافضي پادشاه مازندران در موصل دفن شده و حاکم موصل قبر او را نبش کرده و ديده که او به خوک تبديل شده است (مقدسي، النهي عن سب الاصحاب، [بي تا]، ص 17). شايد منظور از وزير ياد شده سعدالدين حسيني بوده که از پادشاه مازندران، اردشير بن حسن ملقب به حسام الدوله گريخته و سرانجام حاکم موصل به طمع دست يابي به اموالش او را مسموم و به قتل رسانده است (ابن اسفنديار، همان، بخش دوم، 133).
74. ابن اسفنديار، همان، بخش دوم، ص 155.
75. همان. «فرستاده ي پادشاه مازندران به درگاه رسيد، او را پذيرفتند و اکرام کردند، در حالي که پيش از اين عادت به ارسال فرستاده به درگاه نداشتند، خداوند او را از گمراهيش نجات داد». (ذهبي، همان، ج 45، ص 49).
76. همان، ج 38، ص 37/ ابن اثير، همان، ج 11، ص 292.
77. ابوالحسن سکري بغدادي (م 413 ق) ديوان شعر بزرگي داشته که اشعار بسيار در رد روافض در آن سروده است. ابن عساکر، تبيين کذب المفتري، ص 248/ ابن عصفور بغدادي (م 591 ق) کتابي در رد روافض نگاشته است/ صفدي، الوافي بالوفيات، 1420 ق، ج 27، ص 169).
78. ابن اسفنديار، همان، بخش دوم، ص 91.
79. همان/ منتخب الدين، الفهرست، 1366 ش، ص 95.
80. طبرسي، همان، ج 1، ص 37/ ابن اسفنديار، همان، بخش دوم، ص 102-103. راوندي در اعتراض به حسام الدين اردشير بن حسن که سلطان طغرل بن ارسلان سلجوقي را نزلي [طعامي که براي ميهمان مي آورند] در خور نياورده چنين نوشته است: «... و ملک مازندران - خذله الله و لعنه - که مبناي عقيدت او و جمله ي رافضيان - عليهم اللعنة - بر تقيه و نفاق است، منافقي (نفاق) که از عقيدت پليد و ذات خبيث او سزيد بجاي آورد و نه از دل سلطاني نزلي فرستاد» (راوندي، همان، ص 341).
81. افندي، همان، ج 1، ص 333.
82. ابن اسفنديار، همان، بخش دوم، ص 119.
83. همان، ص 120.
84. همان، بخش دوم، ص 91/ منتجب الدين، همان، ص 100.
85. در درگيري ميان شيعيان و شافعيان استرآباد، اسپهبد شاه غازي جانب اهل سنت را گرفت، چرا که معتقد بود شيعيان تعدي کرده اند (ابن اثير، همان، ج 11، ص 250). همچنين سلقم خاتون همسر اسپهبد علي اجازه نداد مناقب خوانان در مازندران سب و شتم صحابه و عائشه نمايند (عبدالجليل رازي، همان، ص 78).
86. ارتباط با علمايي، هم چون علامه طبرسي يکي از برجسته ترين نمايندگان تشيع اعتدالي و تعريف و تمجيد فراوان عبدالجليل رازي از اسپهبدان باوند و نيز ممانعت از توقف علمايي همچون ابن شهر آشوب (مؤلف مثالب النواصب) در مازندران نشانه هاي آشکار تفکر اعتدالي در ميان باونديه است (طبرسي، همان/ عبدالجليل رازي، همان، ص 52، 77، 79، 172، 370، 437، 504، 600/ ذهبي، همان، ج 41، ص 310). نکته ي بسيار عجيبي که نگارنده بدان مي انديشد آن است که چرا عبدالجليل رازي هيچ از ابن شهر آشوب و خاندانش ياد نکرده است يا آن که هنگام تأليف رديه ي موسوم به النقض، ابن شهر آشوب در آستانه ي هفتاد سالگي قرار داشت و به حد اعلاي شهرت خويش رسيده بود و نمي توان گفت ناشناختگي يا عدم معاصرت، چنين اقتضا کرده است! فرضيه اي مي توان در اين جا مطرح ساخت و آن اين که عبدالجليل رازي مشي سياسي و اجتماعي ابن شهر آشوب را ناپسند مي انگاشت و آن را با اعتدال سازگار نمي دانست. در واقع، ابن شهر آشوب نقطه ي مقابل اعتداليون بود، چرا که او در برابر اهل سنت موضع تهاجمي داشته است. نگارش کتابي با عنوان مثالب النواصب بدون انگيزه ي رديه نويسي، مشابه کاري است (البته در جهت عکس) که نويسنده بعض فضائح الروافض انجام داده است. از اين روست که عبدالجليل رازي هرگز از او ياد نمي کند و شايد از همين جا بوده که اين شهر آشوب گفته است: «صار لي سوق بمازندران حتي خافني صاحبها فانفذ يامرني بالخروج عن بلاده فصرت إلي بغداد في أيام المقتفي» (ذهبي، همان). البته مخفي نماند که کتاب مثالب پس از النقض (يقيناً بعد از 566 ق) نوشته شده است.
87. ابن اسفنديار، همان، بخش دوم، ص 102-103.
88. شيرين بياني، مغولان و حکومت ايلخاني در ايران، 1379 ش، ص 100-101.
89. ابن اسفنديار، همان، بخش دوم، ص 87.
90. ابن اسفنديار، همان، ص 103.
91. ابن اثير، همان، ج 12، ص 241.
92. ذهبي، همان، ج 43، ص 92.
93. ابن کثير، البداية و النهاية، 1408 ق، ج 13، ص 54.
94. ابن اسفنديار، همان، بخش دوم، ص 131.
95. همان، بخش اول، ص 108.
- ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمدابوالفضل ابراهيم، بيروت، دارإحياء الکتب العربيه، 1378 ق.
- ابن اثير، عزالدين بن ابي الحسن، الکامل في التاريخ، بيروت، دار صادر، 1399 ق.
- إبن اسفنديار، بهاء الدين محمد بن حسن، تاريخ طبرستان، تصحيح عباس اقبال، تهران، کلاله خاور، 1366، چاپ دوم.
- إبن جوزي، جمال الدين أبي الفرج، المنتظم، تحقيق سهيل زکار، بيروت، دارالفکر، 1415 ق.
- إبن حزم، آبومحمد علي بن احمد الظاهري، الفصل في الملل و الاهواء و النحل، قاهره، مکتبه خانجي، [بي تا].
- إبن خلدون، عبدالرحمان بن محمد، کتاب العبر، بيروت، دارإحياء التراث العربي، [بي تا]، چاپ چهارم.
- إبن خلکان، وفيات الأعيان، به کوشش إحسان عباس، لبنان، دارالثقافة، [بي تا].
- إبن شهر آشوب، محمد بن علي، مناقب آل ابي طالب (ع)، تحقيق گروهي از علما، نجف، کتابخانه حيدريه، 1376 ق.
- إبن طباطبا، منتقلة الطالبيه، تحقيق سيد محمد مهدي خرسان، نجف، مطبعة حيدريه، 1968 م.
- إبن عديم، کمال الدين عمر بن أحمد، بغية الطلب في تاريخ حلب، تحقيق سهيل زکار، بيروت، دارالفکر، [بي تا].
- إبن عنبة، عمدة الطالب، تحقيق محمد حسن آل طالقاني، نجف، مطبعة، حيدريه، 1380 ق.
- إبن کثير، ابوالفداء اسماعيل بن کثير، البداية والنهاية، تحقيق علي شيري، بيروت، دار إحياء التراث العربي، 1408 ق.
- أبو منصور طبرسي، أحمد بن علي، الاحتجاج، تحقيق ابراهيم بهادري و محمد هادي به، قم، انتشارات اسوه، 1416 ق.
- ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين، تحقيق کاظم مظفر، قم، موسسه دارالکتاب، 1385 ق.
- أبوبکرخوارزمي، رسائل الخوارزمي، تصحيح و تحشيه محمد مهدي پورگل، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگي، 1384.
- أبوجعفر طبري، محمد بن أبي القاسم، بشارة المصطفي (ع)، تحقيق جواد قيومي، قم، موسسه انتشارات اسلامي، 1420 ق.
- افندي اصفهاني، ميرزا عبدالله، رياض العلماء، به اهتمام سيد محمود مرعشي، تحقيق سيد احمد حسيني، قم، کتابخانه آية الله مرعشي نجفي، 1403 ق.
- آملي، مولانا أولياء الله، تاريخ رويان، تصحيح و تحشيه منوچهر ستوده، تهران، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، 1348.
- بياني، شيرين، مغولان و حکومت ايلخاني در ايران، تهران، سمت، 1379 ش.
- بيهقي، ابوالفضل محمد بن حسين، تاريخ مسعودي، تصحيح سعيد نفيسي، تهران، انتشارات کتابخانه ي سنايي، [بي تا].
- تفسير منسوب به امام حسن عسکري (ع)، قم، مدرسه امام مهدي (عج)، 1409 ق.
- حسيني، ابوالمعالي محمد العلوي، بيان الأديان، تصحيح عباس اقبال، تهران، انتشارات ابن سينا، [بي تا].
- حلي، علامه ابومنصور حسن بن يوسف، خلاصة الأقوال، تحقيق جواد قيومي، قم، موسسه ي انتشارات اسلامي، 1417 ق.
- حميري، أبوسعيد بن نشوان، الحور العين، تحقيق کمال مصطفي، تهران، [بي نا]، 1972 م.
- خويي، سيد ابوالقاسم موسوي، معجم رجال الحديث، 1413 ق.
- ذهبي، شمس الدين محمد بن احمد، تاريخ الاسلام، تحقيق عمر عبدالسلام تدمري، بيروت، دارالکتاب العربي، 1407 ق.
- راوندي، محمدبن علي بن سليمان، راحة الصدور و آية السرور، تصحيح محمد اقبال، تهران، کتابفروشي تأييد اصفهان، 1333 ق.
- رشيدالدين همداني، خواجه فضل الله، جامع التواريخ، تصحيح محمدتقي دانش پژوه و محمد مدرسي زنجاني، تهران، شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، 1381، چاپ سوم.
- زامباور، ادوارد فن، نسب نامه ي خلفاء و شهرياران، ترجمه ي محمد جواد مشکور، تهران، کتابفروشي خيام، 1356.
- سايت http://www.sixbid.com/r.php?e=124
- سمعاني، عبدالکريم بن محمد، الأنساب، تحقيق عبدالله عمر بارودي، بيروت، دارالجنان، 1408 ق.
- سيد محسن امين، أعيان الشيعه، تحقيق حسن امين، بيروت، دارالتعارف، 1403.
- سيد مرتضي، رسائل المرتضي، به کوشش سيد احمد حسيني و سيد مهدي رجايي، قم، دارالقرآن الکريم، 1405 ق.
- سيد مرتضي، مسائل الناصريات، تحقيق مرکز البحوث و الدراسات اسلاميه، تهران، سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي، 1417.
- شيخ مفيد، ابوعبدالله محمد بن محمد، المسائل السرويه، تحقيق صائب عبدالحميد، بيروت، دارالمفيد، 1414 ق.
- صدرالدين حسيني، علي بن ناصر، زبدة التواريخ (أخبار الأمراء و الملوک السلجوقيه)، تحقيق محمد نورالدين، بيروت، دار اقرا، 1406 ق.
- طبرسي، عمادالدين کامل بهايي، تهران، کتابخانه ي مصطفوي، [بي تا].
- طبري، ابوجعفر محمدبن جرير، تاريخ الامم و الملوک، تحقيق گروهي از دانشمندان، بيروت، موسسه الاعلمي، 1403 ق.
- عبدالجليل رازي، النقض، تحقيق سيد جلال الدين حسيني أرموي، تهران، چاپخانه ي سپهر، 1331.
- عماد کاتب، محمدبن محمد اصفهاني، تاريخ دولة آل سلجوق، تحقيق يحيي مراد، بيروت، دارالکتب العلميه، 1425 ق.
- گيلاني، ملا شيخ علي، تاريخ مازندران، تصحيح و تحشيه منوچهر ستوده، تهران، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، 1352.
- مادلونگ، ويلفرد، «آل باوند»، ايرانيکا
(http://www.iranica.com/newsite/articles/unicode/v1f7/v1f7a084.html)
- مرعشي، مير ظهيرالدين، تاريخ طبرستان و رويان و مازندران، تصحيح عباس شايان، تهران، چاپخانه ي فردوسي، 1333.
- مستوفي، حمدالله، نزهة القلوب، تصحيح گاي لسترنج، تهران، دنياي کتاب، 1362.
- مسعودي، ابوالحسن علي بن الحسين، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقيق يوسف اسعد داغر، بيروت، دارالاندلس، 1385 ق.
- مقدسي، محمد بن عبدالواحد، النهي عن سب الاصحاب، تحقيق محمد احمد عاشور و جمال عبدالمنعم کومي، قاهره، الدار الذهبيه، [بي تا].
- مقريزي، ابوالعباس تقي الدين، اتعاظ الحنفاء، تحقيق محمد عبدالقادر و احمد عطاء، بيروت، دارالکتب العلميه، 1422 ق.
- منتجب الدين، علي بن بابويه، الفهرست، تحقيق سيد جلال الدين محدث ارموي، قم کتابخانه ي آيت الله مرعشي نجفي، 1366.
- مهجوري، اسماعيل، تاريخ مازندران، تهران، نشر توس، 1381.
- نجاشي، ابوالعباس، الرجال، تحقيق سيد موسي شبيري زنجاني، قم، موسسه ي انتشارات اسلامي، 1416 ق.
- هاجسن، گودوين سيمز، فرقه ي اسماعيليه، ترجمه ي فريدون بدره اي، تهران، شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، 1383.
- ياقوت حموي، معجم البلدان، بيروت، دار إحياء التراث العربي، 1399 ق.
- طبرسي، عماالدين تحفة الابرار، دفتر نشر ميراث مکتوب، 1376.
- باسورث، کليفورد ادموند، تاريخ غزنويان، ترجمه ي حسن انديشه، تهران، اميرکبير، 1362.
- مهرآبادي، ميترا، تاريخ سلسله ي زياري، تهران، دنياي کتاب، 1374.
- رازي، محمدبن حسين، نزهة الکرام و بستان العوام، به اهتمام محمد شيرواني، تهران، چاپخانه ي ميهن، 1361.
- ستوده، منوچهر، قلاع اسماعيليه در رشته کوه هاي البرز، تهران، دانشگاه تهران، 1345.
- سجادي، سيد صادق، «آل باو»، دائرة المعارف بزرگ اسلامي، زير نظر کاظم موسوي بجنوردي، تهران، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامي، 1367.
- ابن عساکر، تاريخ مدينة دمشق، به کوشش علي شيري، بيروت، دار الفکر، 1415 ق.
- سهمي، حمزة بن يوسف، تاريخ جرجان، بيروت، عالم الکتب، 1407 ق.
- ابن عساکر، تبيين کذب المفتري، بيروت، دارالکتاب العربي، 1404 ق.
- صفدي، صلاح الدين خليل، الوافي بالوفيات، تحقيق احمد ارناووط و ترکي مصطفي، بيروت، داراحياء التراث، 1420 ق.
- دايرة المعارف بزرگ اسلامي
- راز پوش، شهنار، «باونديان»، دانشنامه ي جهان اسلام، تهران، بنياد دائرة المعارف اسلامي، 1373.
منبع: تاريخ در آيينه ي پژوهش، شماره ي 19.