عده ای معتقدند تحولات عمده ای در مبحث «مادری» روی داده است. آیا شما با این نظر موافقید؟ اگر این تحولات رخ داده است، در چه مقیاس و از چه سنخی است و چه عواملی می توانند توجیه گر این تحولات باشند؟
معتقدم بخشی از مادری یا همان هسته ی اصلی اش اصلا تحول پیدا نکرده است. اگر عرض و طولی به موضوع نگاه کنیم و مسائل زمانی، نسلی، جغرافیایی و فرهنگی را در نظر بگیریم، مشاهده می کنیم عناصر مادری هیچ گاه تغییر نکرده اند. شاید دلیل این امر آن باشد که عناصر مذکور، بسیار زیستی هستند و از نظر روانشناختی، پایه های بسیار مستحکمی دارند. در همه جای دنیا، حتی در کشورهایی که تحولات بزرگی در وضعیت زنان پدید آمده است، زنها واقعا دوست دارند مادر شوند. در کشورهایی که زنان در سنین پایین ازدواج نمی کنند، زمانی تصمیم می گیرند ازدواج کنند که دست کم بتوانند یک بچه به دنیا بیاورند و مایلند حتما تجربه مادری را از سر بگذرانند.
این مسئله یک جنبه زیستی دارد. بخش دیگر، بحث نگهداری از کودک است. با وجود اینکه عوامل زیادی در این موضوع دخیل است (از جمله اینکه شاید مادرها نخواهند خودشان از بچه ها نگه داری کنند)، هر مادری حتما وقت قابل توجهی را به فرزند خودش اختصاص می دهد. مادرها به ویژه در آغاز تولد فرزندشان (مثلا تا دو یا سه سالگی) ترجیح می دهند خودشان از بچه مراقبت کنند. در واقع، نیاز دو طرفه ای بین مادر و فرزند وجود دارد. البته فراتر از بحث های زیستی، مباحث تربیتی و روانی اهمیت می یابند. أبعادی از مسائل تربیتی هنوز برای مادرها در دنیا مهم است. نمی توان به راحتی مادری را پیدا کرد که مادری اش بیولوژیک باشد؛ یعنی بچه را به دنیا آورد و اصلا به مسئله تربیت یا همان مادری اجتماعی، اعتنایی نداشته باشد. ممکن است بر حسب تحولات یا وضعیت اجتماعی مختلف، امری که در تربیت برای اشخاص مختلف مهم است، متفاوت باشد، ولی غالبا مادرها به سرنوشت بچه ها علاقه مندند و با توجه به متغیرهای خودشان درباره آن ابراز نگرانی می کنند.
به این ترتیب، این بخش از مادری تغییر نکرده است. در کشور ما هنوز زمینه های سنتی بسیار قدرتمندند و یکی از ویژگی های مثبت خانواده در جامعه ما به بحث مادری مربوط است. در ایران، به موازات این تحولات و از زمانی که زنان شاغل شدند یا مثلا بعد از انقلاب که فضاهای مشارکتی اجتماعی بیشتری را تجربه کردند، حساسیت های مادری زنان هم گسترش پیدا کرد. در واقع، مسئله مادری را به طور کامل کنار نگذاشتند، بلکه به واسطه وضعیت تازه، فشار بیشتری را تحمل کردند و از مسئولیت های اصلی خودشان کناره نگرفتند. امروزه بخش زیادی از زنان به مسئله مادری حتی در همان چارچوب های سنتی توجه می کنند. بنابر این، معتقدم به سبب اینکه مادری واقعا دارای این ریشه های عمیق است، این بخش تحول پیدا نکرده است.
با وجود آنچه گفته شد، مادری گاهی دست خوش تحول شده است که آن تحولات را در دو بخش می توان تقسیم بندی کرد. یکی، تحولات خرد است، مانند تغییراتی که بانوان از نظر نگرش و منش پیدا کرده اند. ذهنیت های زنان درباره علاقه های فردی، میزان توجهی که باید به آنها بکنند و رابطه ای که میان این مسئله و بهترین زمان بچه دار شدن یا زمان دلخواه آن وجود دارد، تغییر کرده است. مادران امروزه به سؤال های متعددی فکر می کنند، از جمله اینکه یک مادر، خود را در رابطه با فرزندش در چه صورتی گناه کار می داند؟ چقدر برای بچه فداکاری می کند؟ اصولا مادر خوب چه مادری و فرزند موفق چه فرزندی است؟ تغییر نگرش زنان در این قبیل مسائل ممکن است بر مسئله مادری تأثیر بگذارد. البته تغییر نگرش زنها نسبت به مسئله همسری و تغییر الگوی همسر خوب که می تواند تابعی از تغییر نگرش مردان در این باره باشد، در تغییر ذهنیت زنان نسبت به مسئله مادری بی تأثیر نبوده است.
از جانب دیگر، بعضی از این تحولات هم منشی است که شاید چندان تابع نگرش خاصی هم نباشد. برای مثال، مهارت های مادری در مواردی ضعیف و در بخش هایی قوی شده است. البته در این باره نمی توان جز میت به خرج داد. در حال حاضر، مادرها بسیار مطالعه می کنند و به آگاهی های فراوانی دست می یابند. از جمله امروزه دقت نظر دختران جوان نسبت به انواع خوراکی های لازم برای بچه بهترین کیفیت گذراندن طول دوره بارداری از نظر مادی و حتی معنوی بسیار بیشتر شده است. حتی توجه به رفتار احساسی با بچه رنگ و بوی جدیدی گرفته است. برای مثال، تولد گرفتن برای بچه ها به مسئله حیثیتی، هنری و گاهی به شدت فانتزی تبدیل شده است. شاید حتی رقابتی هم بین مادران جوان در این مورد با گرفته باشد که چطور تولد فرزندشان را برگزار کنند، در حالی که این جنبه احساسی و عاطفی برای مادران گذشته چندان مهم نبود.
ارتقای کمی و کیفی دانسته های علمی فرزند
بهداشت، خوراک، سلامت، احساسات، آموزش و ارتقای کمی و کیفی دانسته های علمی فرزند برای بیشتر مادران امروز، مهم تر از قبل است. به این ترتیب، مشاهده می کنیم تغییرات منشی مادران انکار نشدنی است و البته به راحتی نمی توان آماری درباره آن منتشر کرد؛ چون ما در این زمینه بررسی های کیفی انجام نداده ایم. به نظر می رسد دو دسته تغییر به موازات هم رخ داده است؛ یک دسته از مهارت های مادری ممکن است کم شده باشد. دسته ای از توانمندی های مادری هم ممکن است در گرایش مادرهای جوان بیشتر شده باشد که مادران گذشته به آنها توجه نمی کردند.یکی از مسائلی که معمولا خانم های جوان درباره تغییر نگاهشان نسبت به مادری در مورد آن صحبت می کنند، زمان مادر شدن است. در حال حاضر، نقطه ثقل نگرش جوانان به سمت ازدواج، همسری و رابطه همسران است. در بسیاری از خانواده های نوپا، زوجین علاقه مند هستند دوره همسری طولانی تری را بدون مزاحم تجربه کنند. برای مثال، دوران عقد در خیلی از شهرها طولانی تر شده است که قبلا این طور نبود. دوران ازدواج بدون فرزند هم خیلی طولانی تر شده است. به این ترتیب، وقتی افراد ازدواج می کنند، با رؤیا یا ذهنیتی از ارتباط با همسرشان وارد زندگی می شوند و ممکن است عوامل دیگری هم در این میان اثرگذار باشد، ولی از منظر عاطفی، دلشان می خواهد مدت ارتباط دونفره شان خیلی طولانی باشد. قبلا فردی که ازدواج می کرد، این قدر مقید نبود مسافرت برود و تفریح و گردش کند، اما امروزه این مسائل خیلی بیشتر شده است. به طور طبیعی، بچه مزاحم این سفرها می شود و به نظر خودشان، خلوت آنها را به هم می زند. همچنان که علاقه به ادامه تحصیل سبب تأخیر در فرزندآوری می شود. همه این عوامل به نحوی مؤثرند.
نکته با اهمیت آن است که هر چه زمان فرزندآوری طولانی تر شود، افراد به این خلوت بیشتر عادت می کنند و تا وقتی محبت مادری و پدری را به صورت کاملا غریزی تجربه نکنند، وحشت دارند این خلوت از بین برود. به همین دلیل، آن ارتباط و نوع نگاه به همسر، شیوه نگاه به یک رابطه دو نفره و دوران اوایل ازدواج، تفسیر جوانان از خوشبختی و مانند آن تغییر کرده است. به همین دلیل، زوجها، بچه داری را به تأخیر می اندازند. حتی گاهی بعضی از خانم های جوان به سبب اینکه در همان اوایل ازدواج به خاطر بارداری، اندامشان دچار تغییر می شود، با مادر شدن مشکل دارند. این امر باعث شده است دایم نگران باشند. مهم شدن زیبایی و تغییر شخصیت فرد زیبا برای هر دو طرف، فرزند را برهم زننده آرامش و مزاحم معرفی می کند.
آیا عواملی که برشمردید، دلایل تردید زنان جوان برای مادر شدن هستند؟
بخشی از آن به همین دلایل است، اما عوامل دیگری هم مؤثرند. اول باید بر تیپولوژی خانم های جوان متمرکز شویم. تعدادی از آنهایی که دغدغه های دینی و اخلاقی دارند، گاهی می گویند مگر بزرگ کردن بچه در جامعه امروز راحت است؟ نگرانی آنها در مورد اوضاع اخلاقی و دینی جامعه که ممکن است درباره اش اغراق کرده باشند. باعث نگرانی هایی درباره تربیت بچه شده است، به طوری که بچه دار شدن را عقب می اندازند یا اگر بخواهند بچه دار شوند، به یک یا دو فرزند اکتفا می کنند. می گویند ما نمی توانیم تمام توجه خود را به فرزند معطوف کنیم. همچنین در گروهی از دختران نوعی آرمان گرایی در مسائل مادی پدید آمده است که قبلا نبود. به این ترتیب، قبلا زوج ها از یک زندگی ساده شروع می کردند. هیچ توقعی هم نداشتند که حتما در پنج یا ده سال اول زندگی صاحب خانه شوند. امروزه دخترها و پسرها از زمانی که ازدواج می کنند، تحت تأثیر نظام تربیتی قبلی، زندگی بی دردسر و بی دغدغه می خواهند. خیلی علاقه مندند زودتر به رفاه کامل برسند و تعریفشان هم از رفاه خیلی فرق کرده است. خانه، ماشین خیلی خوب و امکانات سفر و تفریح جزء لاینفک زندگی شان شده است. زوجها امروزه به کادوهای متعددی فکر می کنند که باید در زندگی رد و بدل شود و به رفاهی که برای بچه هایشان توقع دارند. به همین دلیل، بچه دار شدن را تا زمانی که از این وضعیت مطمئن نشده اند، به تأخیر می اندازند.این امر به زن ها اختصاص ندارد. پیشتر برگ برنده مردها پس از ازدواج این بود که زود پدر شوند. حالا تعریف مرد مقتدری که خانواده مستقلی دارد، این نیست که حتما در آن خانه، بچه ای پیدا شود و سر و صدا کند. امروزه اقتدار به این است که خیلی خوب بتواند خواسته های رفاهی زن را برآورده کند و برای اینکه به این احساس رضایت از خودش برسد، مایل است بچه دار شدن را به تأخیر بیاندازد.
فرمودید هر چه از سنت به سمت جامعه مدرن می رویم، وظایف تربیتی مادر سنگین تر و بار تعهدات عاطفی اش بیشتر می شود. این امر، مادران را می ترساند. با توجه به اقتضائات امروز زندگی مدرن، مادری کردن چه تعریفی دارد؟ با توجه به اقتضائات امروز، چه روش های شخصی برای افزایش ارتباط با فرزندان پیشنهاد می کنید؟
برآوردم از متون دینی و تجربه های شخصی و آنچه در کتاب ها آمده، این است که مادری کردن یک معنای حداقلی دارد و یک معنای حداکثری. در معنای حداقلی آن که شاید الزامات دینی هم متوجه همین معنای حداقلی است، مادر، فردی است که از بچه نگه داری کند. حضانت را هم این طور معنا کرده اند. در این معنای حداقلی، توانمندی های زیستی و روانی برای انجام این کارها در زنان فراوان است، چنان که در روایات هم داریم. امام صادق(علیه السلام) در روایت معروف خطاب به مفضل» فرمود: «اندام یک مادر و توان روحی او چیزی است که خداوند به او عطا کرده است تا نیاز کودک را به غذا و امنیت تأمین کند»(1)
مادری یک معنای حداکثری هم دارد و روایات به آن معنای حداکثری تشویق می کنند. البته الزامی بر عهده مادر نمی گذارند. شاید نیازی هم به الزام نباشد؛ چون وقتی خداوند انگیزه های طبیعی نیرومندی برای یک کار گذاشته، معمولا برای آن تکلیف نکرده است. در این معنا، خداوند بر کاری که انسان با تمام وجودش می خواهد انجام بدهد، قید الزام تعیین نکرده است. به هر صورت، از نظر حقوقی، خداوند چنین مشقتی را برای زن تعیین نکرده، بلکه آن را بر عهده پدران گذاشته است. وجود این زمینه ممتد تاریخی، با وجود تمام تحولاتی که پیش آمده است، نشان می دهد انگیزه ها و زمینه های طبیعی برای این امر وجود دارد. مادرها همواره بچه ها را تعلیم میدهند و تربیت می کنند. این تعلیم و تربیت از آموزش حرف زدن و راه بردن شروع می شود تا زمانی که امور مهم دیگری باید به فرزند آموزش داده شود. این آموزش، هسته اصلی رفتارهای مادری است. به این ترتیب، مشاهده می کنیم بعد از مراقبت کردن از فرزند، آموزش، مهم ترین کاری است که مادر انجام می دهد.
در تعبیر قرآن، مادران کسانی هستند که فرزندان را به دنیا می آورند(2)؛ یعنی مادر آن زنی است که بچه ای را به دنیا می آورد، نه زنی که بچه ای را به دنیا نمی آورد، ولی آن بچه را بزرگ می کند. این حرف بار حقوقی دارد. برای مثال، بچه نسبت به این مادر تکالیفی دارد، بین آنها توارث برقرار می شود و... قرآن برای اینکه مشخص کند محدوده حقوقی مادری چیست، می گوید مادران کسانی هستند که بچه ها را به دنیا می آورند. این در حالی است که شاید در فرهنگ عامه چنین نباشد. در این معنا، زنی که فردی را بزرگ می کند، مادر نام دارد. حرفی که اخیرا فمینیست ها می زنند و از مادری اجتماعی می گویند و بین مادری بیولوژیک و مادری اجتماعی تفکیک قائل می شوند، در این دسته می گنجد.
به هر حال، از منظر بحث حقوقی قرآن، مادر کسی است که فرزند را به دنیا می آورد. بعد بین او و آن فرزند، حقوقی برقرار می شود و البته تکالیف و مسئولیت های اخلاقی فرزند نسبت به مادر اهمیت می یابد. بنابر این، مادری حداقل و حداکثری دارد و از یک جریان طبیعی و جریان حقوقی برخوردار است. باید مشخص کرد در بررسی کمی و کیفی راجع به کدام یک از این ابعاد صحبت می کنیم. کدام یک از ابعاد ممکن است دچار تحول شود و کدام بعد دچار تحول نمی شود؟ احکام حقوقی و فقهی اسلام راجع به مادر حقوقی و مادر طبیعی احکام ثابتی هستند و تغییر نمی کنند. حتی در روایات داریم که اگر مادری، مشرک شود، باز هم این بچه باید نسبت به او با احترام رفتار کند. بچه متعلق به همین مادر است. اگر مادر این بچه را سر راه هم بگذارد، باز این کودک فرزند همان مادر است و احکام حقوقی اش تابع همین مطلب است. اگر مادری در همان معنای حداکثری خودش اعمال شود، چون مادر، فرزند را از خودش می داند و به سرنوشت بچه علاقه مند است و برای او زحمت زیادی متحمل شده، تربیتش از زیستش و مادیات مهم تر می شود.
در این میان، یکی از مسائل مهم در رابطه مادر و فرزند، حفظ رابطه عاطفی و احساسی است. غنی سازی رابطه عاطفی مانع از مخدوش شدن رابطه مادر و فرزند می شود. منظورم نیز الزاما یک رابطه صرفا محبت آمیز نیست. مقصود این است که بچه از نظر روحی، به شکل های مختلف با مادر مرتبط شود. گاه رعایت نکردن موازین اخلاقی، این رابطه عاطفی را مخدوش می کند و گاهی نیز آن قدر رابطه احترام آمیز می شود که انس بی تکلف بین مادر و فرزند آسیب می بیند. در بعضی از خانواده ها، روابط مثل ضابطه های اجتماعی می شود؛ یعنی افراد همان طور که در فضای اجتماعی مجبورند به پیروی از قواعد معینی، به یک سری از آدم ها احترام بگذارند و حدود آنها را رعایت کنند، رابطه عاطفی - خانوادگی و مادری - فرزندی را هم به ضابطه های اجتماعی تبدیل می کنند. به این ترتیب، رابطه ها احترام آمیز می شود، نه محبت آمیز. محبت هست، ولی انگار زیر احترام ها دفن می شود.
این پدیده وقتی به این حد می رسد، مضر است؛ چون این حالت، فاصله ایجاد می کند. البته در زندگی باید مرز احترام سر جای خودش باشد، ولی نیازی نیست این قدر مرزهای معطوف به احترام در خانواده ایجاد کنیم که رابطه های طبیعی افراد خود به خود از هم گسسته شود. با تعارف زیاد نمی توان به دنیای مخفی فرزندان که در ذهنشان شکل می گیرد، وارد شد. حتی گاهی وقت ها ممکن است بین مادر و فرزند مشاجره در بگیرد، ولی در خلال همان مشاجره، مادر به خیلی از مسائل فرزندش پی می برد. گاهی بچه مسائل، نگرانی ها و مشکلات خودش را در مشاجره بیان می کند. خانواده ای با آن مرزبندی های معطوف به احترام ممکن است کاملا بی تنش باشد، ولی در آن خانواده، کسی از درون کسی خبر ندارد. این سخن به آن معنا نیست که تنش و مشاجره، پدیده خوبی است، ولی باید توجه داشت احترام زایدالوصف گاهی پوسته و ظاهری برای مخفی کردن واقعیت ها نشود. فکر می کنم این نکته می تواند به مادر و فرزند کمک کند، به خصوص زمانی که بچه ها در بحران بلوغ به سر می برند.
پایا نگه داشتن حس کودکی و نوجوانی در مادر است
یکی از مسائل مهم، حفظ طراوت و پایا نگه داشتن حس کودکی و نوجوانی در مادر است، به این معنا که مادرهای خسته، افسرده و همیشه جدی برای مادری کردن، مناسب نیستند. فرزند باید همیشه احساس کند با این مادر می توان شوخی کرد، با او بچه شد، با او دوید و بازی کرد. این مسئله بسیار مهم است. ما بخواهیم یا نخواهیم، با فرزندان خودمان در بهترین وضعیت، نزدیک به ۱۵ تا ۲۰ سال فاصله سنی داریم. با توجه به مسئله نسل ها و شتاب تغییرات، بچه ها احساس فاصله می کنند. اگر ما به یک سری از عواقب و موانع دیگر توجه کنیم، این فاصله بسیار بیشتر می شود. شاید به حرف نویسنده کتاب هفت عادت انسان های کامروا، بتوان استناد کرد که در کتابش نوشت اعضای خانواده باید حساب ذخیره عاطفی شان پیش یکدیگر آن قدر پر باشد که اگر احیانا با هم دعوا کردند، از آن حساب کم کنند، ولی رابطه سر جایش باشد.مادری کردن کاری پردامنه است. انسان دایم باید به فکر تربیت فرزند باشد. تربیت فرزند فقط آموزش ایجابیات و خوبی ها نیست. ما در یک مقطع فقط باید جلوی سلبیات تربیت و راهزن ها را بگیریم. برای مثال، باید با بچه ام حرف بزنم، با او دو ساعت قدم بزنم و حتی اگر لازم شد، با او سینما بروم. الگوهای رفتاری و وضعیت خانواده ها متفاوت است. این مهم است که آن ساعاتی که بچه با من هست، در جای امنی باشد.
یکی از مشکلات تربیت در خانواده های مخصوصأ مذهبی این است که دایم می خواهیم خوبی ها را القا کنیم و جلوی منکرات را بگیریم، در حالی که بچه ها با این شیوه خسته می شوند. طبیعی است با توجه به وضعیتی که در نظام تربیتی ایجاد کرده ایم، آنها حوصله های متعدد را ندارند. قرآن کریم می فرماید رابطه نصیحت بین والدین و فرزندان، رابطه وعظ است، نه رابطه آمر به معروف و ناهی از منکر.(3) در بعضی مقاطع سنی، مثل دوران بلوغ، ذهن فرزندان گنجایش این همه امر و نهی را ندارد. در بسیاری از موارد، برای اینکه فرزندمان کار خلافی نکند یا به کار خلافی فکر نکند، فقط باید با او باشیم و با هم زندگی کنیم. گاهی همین کار را هم انجام نمی دهیم. خودم شخصا نسبت به این مسئله حساس بوده ام؛ اینکه دور هم بنشینیم و با هم بخندیم و با هم در مورد مسئله ای بحث کنیم. این مسئله چیزی جز تربیت نیست. وقت گذراندن با هم جزئی از تربیت است، نه امری بیهوده.
نکته دیگر این است که گاهی به ترفندهای مادری نیاز داریم تا بتوانیم حریف وضعیت موجود شویم. یک مادر باید بفهمد فن آوری های مدرن به موانع ارتباطی بین مادر و فرزند تبدیل شده اند. برای مثال، رایانه، گوشی های متعدد با کاربری های فراوان، تبلت و دیگر وسایل ارتباطی در روابط انسانی به ویژه رابطه های خانوادگی بسیار مؤثرند. یکی از ابعاد مهم مادری در عصر حاضر، مقابله، کنترل و سیاست های مادری است تا این ماشین ها و ابزارها بر رابطه دو عامل انسانی مسلط نشوند. من و همسرم مایل نبودیم بچه ها کامپیوتر باز شوند؛ چون کسی که خیلی سرگرم کامپیوتر می شود، دچار اعتیادی می شود که او را از فضا و جامعه انسانی دور می کند. همسر من هم گاهی تمام سی دی های بازی بچه ها را کنترل می کرد تا ببیند در آنها چه صحنه هایی هست و بازی های کامپیوتری مناسب برای بچه ها می خرید.
زمانی به این فکر می کردم که چه کنم پسرم مثل پسر همسایه با فامیل نشود که ده ساعت پای کامپیوتر می نشیند. اگر می خواستم این کار را بکنم، باید با سیستم و برنامه های مربوط به آن آشنا می شدم. دیدم خیلی از بازی های کامپیوتری، مرحله به مرحله، پیچیده تر می شوند و به گرافیک های بالا نیاز دارند تا اجرا شوند. به نظرم رسید گرافیک سیستم را پایین بیاورم. عده ای می گویند بچه ها متوجه این کار می شوند. بچه های من هم می گفتند گرافیک دستگاه ما پایین است. می گفتم دستگاه را تعمیر می کنند. با همدیگر می رفتیم و واقعا وقت می گذاشتیم. به تعمیر کار می گفتم کارت گرافیک دستگاه را ارتقا ندهد. بچه ها متوجه می شدند و دست به مقایسه می زدند و احساس حرمان به آنها دست می داد. معتقدم این حرمان ها از نظر تربیتی برای بچه مضر نیست، البته تا زمانی که کودک از جنبه های دیگری احساس قوت و اقتدار پیدا کند. طبیعتا بچه ها از دستگاه و بازی کردن با آن خسته می شدند و نمی توانستند طولانی تر بازی کنند و این باعث می شد به فعالیت های دیگری بپردازند.
در آن مقطع احساس کردم بهترین فعالیت برای بچه، فعالیت در یک هیئت است. کسی ممکن است معتقد باشد بهترین فعالیت، کار در بسیج محله است. یکی هم شاید به فعالیت هنری معتقد باشد. البته من اینها را هم گذراندم. مثلا یک سال، بچه ام را به کلاس خطاطی فرستادم و یک سال به کلاس نقاشی، البته پس از محکم کردن اساس و پایه. به لطف خدا، در بهترین سن، پسر ما در یک برنامه منسجم قرآنی شرکت کرد و اساس دیانت او تقویت شد و بعد به اداره هیئت پرداخت. بچه دوست دارد احساس اقتدار کند و این احساس یک عامل می خواهد؛ مثلا نیاز دارد در درس یا یک فعالیت اجتماعی، بهترین باشد. ما باید احساس کفایت و برتری در کار را به او بدهیم. اگر ندهیم، آن احساس حرمان برایش عقده می سازد. من دخترم را در تمام جلسات و محافل، نه به اجبار، بلکه به دلخواه خودش می بردم و او با علاقه می آمد. الآن می گوید من احساس می کنم مطالب زیادی که می دانم، از بچگی به گوشم خورده است. معمولا هم اگر جایی سخنرانی داشتم و مثلا می دانست بعد از آن ممکن است یک جای خوبی برویم، با من می آمد.
هیچ وقت اجازه نمی دادیم بچه ها به خانه دوستی بروند، ولی همیشه به آنها می گفتیم دوست هایشان را به خانه دعوت کنند، البته در ساعاتی که یکی از ما در خانه بود. روشن است این کارها زحمت دارد؛ دایم باید خانه را جمع و جور کرد و از این قبیل کارها. گاهی پسرم تمایل داشت در فلان مجلس سخنرانی شرکت کند. حتی اگر مشکلی داشتم با شرایط مناسب نبود، چون نمی خواستم تنها برود، با او می رفتم. در امر و نهی کردن هم سیاست یکی به میخ یکی به نعل، پیشنهاد خوبی است. اینکه گاهی فضایی را ببندی و گاهی بازش کنی، می تواند مفید باشد، البته در چیزهایی که بی ضرر است. مثلا گاهی پسر من در ابتدای مقطع راهنمایی تمایل داشت با دوستانش به حرم برود. می رفتند و بین راه، ساندویچی هم می خوردند. طبعا به آنها خوش میگذشت. فردای آن روز پیشنهاد می دادند با دوستانم می خواهیم برویم پارک یا پیتزافروشی. دیگر اجازه نمی دادم. یعنی والدین نباید مدام انجام کارهای مباحی را که ممکن است خطر خیز باشند، مجاز بدانند. بهتر است بچه بینابین آزادی و محدودیت بار بیاید. بچه هایی که کاملا محدودند، واقعا توانمندی شان در حد پایین است، واکسینه نمی شوند و در جایی که پدر و مادر نباشند، قدرت کنترل خودشان را از دست می دهند. بچه هایی هم که مطلقا آزادند، در اولین فرصت، اقتدار پدر و مادر پیششان رنگ می بازد.
امروزه نوعی اجبار فرهنگی در جامعه شکل گرفته است و والدین ناگزیر از برآورده کردن خواسته های فرزندانند و فراهم کردن امکانات برای آنان، بزرگ ترین دغدغه فرزندآوری محسوب می شود.
یکی از اشتباه های بسیار مهم نسل وسط انقلاب همین بود. البته این مسئله اصلا به انقلاب ربطی ندارد. در یک مقطع سنی که امکان مالی و تحولی فرهنگی اجتماعی پدید آمد، والدین فکر کردند باید همه چیزهایی را که بچه ها می خواهند، برایشان فراهم کنند. به این ترتیب، چنین رایج شد که اگر آنچه را می توانیم برای بچه ها فراهم نکنیم، عقده ای می شوند. این امر از منظر روانشناختی بسیار نادرست است و بسیار متأسفم که جامعه تربیتی و روانشناسی ما روی این مسئله چندان خوب کار نکرد. در همه جا همیشه آن کسانی که در راحتی و رفاه محض بودند، به موفقیت دست پیدا نکردند. در مقابل، تمام کسانی که جریان ساز بودند و مخترع و مبتکر شدند، با محرومیت های زیادی دست و پنجه نرم کردند و هیچ وقت هم عقده ای نبودند. اصلا خود پدر و مادرهای همین بچه ها جزء فعال ترین، مؤثر ترین، بافرهنگ ترین و باسوادترین پدر و مادرها بوده اند و عقده ای نیستند، با اینکه خانواده های آنها، یا به عمد یا به ناچار، برای آنها همه چیز را فراهم نکردند. امکانات در اختیارشان نبود، ولی توانستند به اینجا برسند.
اساسأ خروجی فرهنگ رفاه و زندگی لهوی، انسان خلاق و فکور نخواهد بود. انسانی که راه رسیدن به موفقیت، سعادت و خوشبختی را در خودش جست وجو می کند، خیلی موفق تر است و احساس شادکامی بیشتری می کند. با آن روندی که والدین اختیار کردند، امروز با نسلی شاید هنجارگسیخته، کم احترام و کم ادب مواجه هستند. به هر حال، این خروجی تربیت خودشان است.
به بحث رابطه عاطفی بین مادر و فرزند اشاره فرمودید. گاهی این رابطه عاطفی بین مادر و فرزند و خصوصیات آن و عمقش یک نقطه اتکا می شود برای افراد که همه بار تربیت یا بخشی زیادی از آن را به گردن مادر می اندازند. با توجه به اینکه خودتان به این رابطه اهمیت می دهید، آن را در بحث تربیت چقدر دخیل می دانید؟ اگر دخیل می دانید، آیا برای مادر اولویت قائلید؟ نقش پدر در این میان چیست؟
اولا باید منظور خود را از ترکیب «رابطه عاطفی» معلوم کنیم. وقتی می گوییم رابطه عاطفی زیاد باشد، بعضی فکر می کنند منظور این است که از نظر زبانی بسیار محبت کنند، دست به فداکاری بزنند و همه وجود خود را اسیر بچه بکنند تا خار به پایش نرود و هیچ تلاطمی در زندگی اش پدید نیاید. منظور من این نیست. باید دانست رابطه عاطفی بر حسب رشد بچه تغییر می کند. وقتی فرزند، طفل کوچکی است و هنوز راه نمی رود، طبیعتا خنداندن، بغل گرفتن و بازی دادنش به معنای عاطفه به خرج دادن است. خیلی ها اصلا حوصله بازی با بچه را ندارند. گاهی در کوچه و بازار، خانم جوانی را می بینیم که سالم و توانمند است، ولی اصلا حوصله شاد کردن بچه و شاد شدن با بچه را ندارد. بی دلیل نیست که در روایات می گویند نگاه محبت آمیز به فرزند عبادت است. نگاه عاطفی پدر و مادر به بچه عبادت است.(4) می فرمایند عبادت کن و خودت را صرف این کار کن. بعد بچه کمی بزرگتر می شود و باز هم به رابطه عاطفی احتیاج دارد. بغل گرفتن بچه ها را با توجه به جنسیت و مسائل مختلف نباید ترک کرد.
مادر همیشه باید دخترش را بغل کند. پدر همیشه به ویژه در مقطع بلوغ باید به دختر محبت کند. مادر با توجه به مقطع سنی پسر همیشه باید به او محبت کند. این محبت در مقطعی به حرف های احترام آمیز و مراقبت از این امر تبدیل می شود که نوجوان را در جمع تحقیر نکنیم. البته این سخن به معنای تمجید بیش از حد فرزند نیست. گاهی تعریف کردن بیش از حد ممکن است بچه را مغرور کند و او خودش را گم کند. البته اگر از خلال تعریف و تمجید منطقی، بجا و به اندازه، بچه به خودباوری و خویشتن شناسی برسد، خوب است. بر فرض، بچه من فکر می کند حافظه اش خوب نیست. من به او یادآوری می کنم که حافظه ات به فلان دلیل، خیلی هم خوب است. گاهی فرزندی فکر می کند کم استعداد است.
در مقطعی هم جوانها از چهره و تیپ خودشان بدشان می آید. ما باید گاهی به زیبایی ها و محاسن آنها اشاره کنیم. هر مادری با توجه به شناسنامه روانشناختی فرزندش باید بداند أشکال مختلف یک رابطه عاطفی بین او و فرزندش چیست. رابطه عاطفی به این معنا نیست که مادر به جای فرزند، همه امور مربوط به او را انجام دهد. هیچ منطقی پشت سر این کار نمی بینم که بچه ها هیچ مسئولیتی در خانه نداشته باشند، چه پسر باشند و چه دختر. اصلا کار کردن و مشارکت کردن در کارهای معمول فواید متعددی دارد. یکی از آن فواید این است که کسی که کار می کند، متواضع می شود. تواضع، مهم ترین خصلت اجتماعی است. کودک ما این خصلت اجتماعی را باید در خانواده خودش درونی کند.
امروزه در خانواده ها چند درصد پسرها مثل قدیم خرید می کنند؟ پدر زمانی که بچه بود، خودش نان می خرید. الآن هم که پدر شده است، خودش نان می خرد! انجام دادن این کارهای کوچک، فرد را متواضع می کند و او را با زحمت و رنج آشنا می سازد. فایده دیگر این است که بچه احساس موفقیت می کند. هر کار موفقیت آمیزی که در دوره کودکی انجام می گیرد، به او اعتماد به نفس می دهد. علاوه بر این، کودک در نظام تنبیه و تشویق می فهمد کدام کار درست بوده است و کدام کار غلط. بسیاری از جوان ها می گویند ما اعتماد به نفس نداریم. اعتماد به نفس را با کلاس آموزشی نمی توان ایجاد کرد. این حرف ها از غرب می آید. بیشتر روش های تربیتی آنها مبتنی بر تلقین است، ولی مبنای ما بر تمرین است. ما باید آن قدر تمرین کنیم تا درونی شود.
نقش پدر در خانواده
پدر یک نقش مستقیم دارد و یک نقش غیر مستقیم. نقش غیر مستقیمش، کمک به طراوت نقش مادری است. پدر با مادر رفتاری نکند که مادر نتواند نقشش را به درستی ایفا کند. بدیهی است انسان وقتی دچار فشار روحی می شود، حتما این فشار را بر زیردست خودش اعمال می کند. سالها پیش داستانی خواندم با این قصه که رئیس اداره ای با کارمندش دعوا می کند. کارمند با آبدارچی دعوا می کند، آبدارچی می رود خانه با زنش دعوا می کند، زنش با بچه دعوا می کند، بچه کسی را ندارد و می رود سر به سر گربه خانه شان می گذارد! داستان می خواهد بگوید در زندگی، روند انتقال فشار وجود دارد. وقتی رابطه پدر با مادر خراب باشد یا خراب شود، بر رابطه مادر با فرزند بسیار تأثیر می گذارد. به سبب آنکه مادرها حجم زیادی از کارها را در خانه . انجام می دهند، طبیعتا وقتی از طرف شوهر در ناامنی روانی قرار بگیرند یا احساس کنند وضعیت آنها درست فهمیده نشده است، حتما در رابطه شان با فرزند دچار مشکل می شوند و این عارضه بزرگی است. در واقع، پدرها باید بدانند همسر آنها ضربه گیر خانواده است. اگر مادر آزار ببیند، مثل صدایی که پژواک کند، تأثیر مخربش را در کل خانواده بر جای خواهد گذاشت.جنبه دیگر، نقش مستقیم پدر و مسئله والدگری اوست. الگوهایی از آشکال خوب والدگری را در زندگی انبیا می بینیم. خود رسول مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) به حضرت زهرا(سلام الله علیها) و فرزندان او توجه بسیاری داشت. علاوه بر استفاده از الگوهای عملی دینی، توجه به تکالیف و دستورالعمل های الزامی دین که در ارتباط با فرزند، به پدر معطوف است، طیف قابل توجهی را تشکیل می دهد که پدران زیادی انجام نمی دهند. برای مثال، آموزش بچه ها و تعلیم قرآن وظیفه پدر است. بی توجهی به این امور خلأ بزرگی است. نکته این است که با توجه به مشارکت زنان در عرصه اشتغال و فضای اجتماعی نباید با خانه های بدون پدر و مادر مواجه شویم. اگر زنها وارد عرصه اشتغال می شوند، چنین نیست که تمام آنچه زمین می ماند، مسئولیت خودشان باشد. بخشی از مسئولیتی که زمین می ماند، بر عهده پدر است که انجام نداده و مادر تا حالا انجام می داده است. مادر که شاغل باشد، دیگر کسی نیست آن وظیفه را هم انجام بدهد. این مسئله بسیار مهم است.
براساس مباحث تربیتی، والدین دو نوع تربیت اعمال می کنند: الگوی پدری و الگوی مادری. در بسیاری از موارد، خانواده ها می گویند ما در تربیت بچه هم سلیقه نیستیم. این امر چیزی فراتر از هم سلیقه نبودن است؛ چون اصلا دو مدل متفاوت است. گاهی مادری چیزی به بچه می گوید و پدر در واکنش به آن می گوید زیاد اذیتش نکن. گاهی هم پدری بر مسئله ای تأکید و تمرکز می کند و مادر آن را مسئله مهمی نمی داند. این نشانه هم سلیقه نبودن نیست. این وضعیت در واقع، دو نوع ساختار فکری است برای ساخت دو بعد از یک انسان. معمولا مادرها در امر تربیت به مسائل جزئی تر توجه می کنند و همیشه در رفتار با بچه، فهرست بلند تری از امر و نهی دارند. پدرها چون شخصیت اجتماعی دارند و به آماده سازی بچه ها برای آینده خیلی توجه می کنند، ممکن است از یک سری مسائل جزئی تر غافل شوند و به مسائل متفاوتی بپردازند. این، دو نوع تربیت است که از دو منبع صادر می شود و حتی در بسیاری از موارد، متعلق به دو مقطع زمانی است. مادرها معمولا صبح تا بعد از ظهر و پدرها معمولا بعد از ظهر، بیشتر وقت خود را به فرزند اختصاص می دهند. در نتیجه، فرزند، خودش را با این وضعیت به ظاهر متضاد تطبیق می دهد. به همین دلیل، بچه های طلاق دچار بحران می شوند. هر دو نوع تربیت باید از یک نفر صادر شود و این امر عملی نیست و بچه را دچار تضاد می کند.
با توجه به اینکه نقش های پدر و مادر مکمل همدیگرند، کدام یک نیازمند حمایت بیشتری است؟
بستگی به اوضاع دارد. پدران و مادران شاغل از جهات متفاوتی نیازمند حمایتند. در نظام حقوقی اسلام، مرد باید نفقه خانواده را تأمین کند و فعالیت اقتصادی زنان معمولا دل بخواه تر است. وقتی زن وارد فضای اجتماعی و اقتصادی شود و جامعه به این اشتغال نیاز داشته باشد، موفقیت همسران و آرامش خانواده در گرو همکاری آنهاست. زنان در انجام کامل نقش های خانگی، به دلیل تنوع و طول مدت آن وظایف، به حمایت زیادی احتیاج دارند. در خانه، همسران دارای دو نقش مکملند. در این صورت، هر کسی باید سهم خودش را انجام بدهد. به دلیل آنکه زمینه های طبیعی برای مادری در مادران بسیار قوی است، کمتر نیاز است که به مادری بگویند حواست به بچه باشد. ممکن است مادر ابعاد مادری و موارد مهم در ایفای کامل نقشش را ندارد، ولی انگیزه ها و آگاهی های فطری برای این امر در او طبیعی است.در مورد پدران به تحلیل بیشتری نیاز داریم. مثلا مادر، بچه را به دنیا می آورد، در حالی که به ماه از نظر بدنی با بچه یکی بوده است. بعد تا دو سال، او را شیر می دهد، ولی پدر واقعأ منفک از این خانواده است. حتی او تا اولین کنش های عاطفی را از نوزاد نگیرد، عواطفش هم نسبت به آن بچه چندان تحریک نمی شود. به همین دلیل، نیاز داریم در مورد پدری پدران دست به تحلیل بزنیم. به نظر می رسد جامعه باید نسبت به این مسئله حساس شود و سطح آگاهی عمومی، علمی و دینی پدران افزایش پیدا کند.
والدین چه آموزش های رسمی و غیر رسمی باید ببینند تا در تربیت فرزندشان موفق باشند؟
برای اینکه کسی والد خوبی شود، باید آگاهی و مهارت آن را کسب کند. بیشتر آموزش هایی که بچه ها در نظام آموزش رسمی می بینند، در راستای پدر یا مادر خوب شدن نیست. در مقایسه با گذشته، هیچ زمانی به اندازه امروز در خانواده ها برای آموزش بچه ها و مهارت افزایی آنها خرج نمی شود. با این حال، آموزش هایی که به بچه ها داده می شود و خانواده ها برای آن سرمایه گذاری می کنند، اصلا در این راستا نیست. به نظر می رسد دوباره به بحث غنی سازی کتاب های درسی با هدف پرداختن به نقش های پدری و مادری توجه می شود. این مسیر بسیار مطمئن است و به راحتی می توان آن را مدیریت کرد.دومین قدم، استفاده از فوق برنامه هاست. بر خلاف دوره اول انقلاب، در حال حاضر، نظام آموزش و پرورش ما به فوق برنامه ها در جهت دانش های مکمل و مهارتی به عنوان یک مسئله جدی نمی پردازد. در شهرهای دیگر به جز تهران، این مسئله وخیم تر است و به چنین برنامه هایی اساسا اهمیت داده نمی شود، در حالی که بیشتر آموزش های جدی در نظام آموزش و پرورش کشورهای پیشرفته در فوق برنامه ها به بچه ها ارائه می شود، حتی اگر این کار به قیمت کم کردن حجم درس باشد. برای مثال، یکی از راهکارهای خیلی خوب در این مسئله، برگزاری اردوهای متعدد است. اجرای این ایده را از مقاطع راهنمایی با دبیرستان می توان شروع کرد که برای بچه ها مفرح است.
اگر نظام آموزش رسمی به طور مشخص به پدری و مادری بپردازد، بسته های علمی خوبی تهیه خواهد کرد، مثل بسته هایی در این باره که اصولا مهارت های پدری چیست. برای نمونه، زمانی که همه می دانند مردها در معرض غضب بیشتری هستند، ضروری است پسرها مهارت کنترل خشم را تمرین کنند. به عنوان نمونه ای دیگر، لازم نیست در قالب یک برنامه به طور مستقیم به یک دختر بگویند تو باید زن خوبی شوی، بلکه این کار در قالب برنامه های مهارت افزایی باید صورت بگیرد. مثلا جشنواره های متعدد غذا ترتیب دهند. امروزه خیلی از دخترها نمی توانند خیاطی کنند. تمام این مهارت ها را در نظام آموزش رسمی می توان در قالب کارهای مفرح یاد داد. به کلاس هایی برای آموزش روش برخورد و تمرین گفت و گو نیاز داریم. ضمن اینکه نظام آموزش رسمی باید از ساختارها و ظرفیت های موجود خود برای ارتقای والدین کمک بگیرد. در این معنا، آموزش و پرورش با نصف جمعیت از طریق بچه ها ارتباط دارد. با نصف دیگر هم یعنی پدر و مادرها از طریق دیگر مرتبط است. با این حال، از این ارتباط استفاده شایانی نمی کند. آموزش و پرورش ممکن است بودجه خودش را صرف چیزهای زیادی کند، ولی در این فعالیت ها اولویت بندی نکرده است.
آموزش و پرورش با توجه کردن به والدین می تواند بار آموزشی و پرورشی خودش را کاهش بدهد. لازم است این وزارت خانه با استفاده از ظرفیت نهاد مشاوره اش، برای والدین کلاس های مشاوره بگذارد. خیلی از خانواده ها ممکن است نتوانند به مشاور مراجعه کنند، ولی اگر آموزش و پرورش این نهاد مشاوره را جدی بگیرد یا بسته های آموزشی متعدد تهیه کند، از آنجا که خانواده های امروز به این دسته از مسائل علاقه بیشتری نشان می دهند، بسیار مؤثر است. همچنین آموزش و پرورش باید بکوشد تا پدرها در جلسات انجمن های اولیا و مربیان شرکت کنند. همه اینها باعث از بین رفتن این انقطاع تربیتی می شود.
در نظام آموزش غیر رسمی، در بخش اول، باید خود والدین آگاه شوند. اول از همه، ظرفیت های کشور - مثل طرح رحمت و طرح هایی از این قبیل که شبیه نهضت سواد آموزی است و خانواده ها را در مساجد جمع می کنند و معمولا هم شامل زنها می شود. باید شناخته شود و با توجه به توانایی آقایان گسترش پیدا کند. متأسفانه معمولا می گویند علاقه مندی مردها به سیاست، ورزش و اجتماع بیشتر است و در نتیجه، این دسته از فضاها در دسترس آنها قرار نمی گیرد. این، اشتباهی بزرگ است. وقتی مردها متوجه مسائل خانوادگی شوند، نقش خود را بازی کنند و اقتدار لازم را برای کنترل خانواده پیدا کنند، جریانی متصل به هم در تربیت شکل می گیرد. اگر بسته های آموزشی از طریق آموزش ضمن خدمت در اختیار آقایان قرار بگیرد، خانواده ها می توانند خیلی از این آگاهی ها را به صورت مستقیم و غیر مستقیم به بچه هایشان منتقل کنند.
وقتی والدین رفتار خوبی انجام دهند و همکاری و مشارکت کنند، بچه ها خواه ناخواه این رفتارها را یاد می گیرند. گاهی فردی در یک خانواده تحصیل کرده و متدین زندگی می کند که پدر، استاد دانشگاه یا روحانی است، ولی در اتاق، محبوس است. چرا پدر با این همه دانش در خانواده، مفقود است؟ پدر سر کلاس درس می دهد یا بالای منبر سخنرانی می کند، ولی در خانه خودش حضور ندارد. به این ترتیب، ملاحظه می کنیم چنین فردی به کار خودش نگاهی حرفه ای دارد، ولی به عنوان والد حرفه ای عمل نمی کند و الگوی بدی برای بچه ها می شود.
زن نقش های متعدد دارد، مانند نقش همسری، نقش مادری و.... بعضی ها می گویند اولویت با بخش همسری است و بعضی ها اولویت را نقش مادری می دانند. دیدگاه شما چیست؟
یک وقت بحث فقهی به معنای مصطلح می کنیم و یک وقت به همه گزاره های دینی نظر داریم. از نظر فقهی، حداقلی از وظایف زوجیت برای زن وجود دارد و حداقلی هم برای وظایف مادری. در آن حداقل، شاید کفه وظایف زن نسبت به شوهر، سنگین تر باشد. زمانی شما کلی نگاه می کنید. در خانواده، شئون مختلفی وجود دارد. این زن است که باید رفتاری چند وجهی از خودش نشان دهد. هیچ وقت نمی توان گفت اهمیت همسری از اهمیت مادری بیشتر است یا برعکس. هر دو مهم هستند. از طرفی، فراتر از اینها، یک زندگی خوب و دل چسب به وجود همسر نیاز دارد و اینکه بانوی خانه کارها را انجام دهد. در مورد مادری هم همین طور است. مادری و همسری دو شأن مختلف هستند و به دو سنخ محبت و رابطه مختلف نیاز دارند. حفظ مرز هر دو با هم و انجام دادن هر کدام به صورت درست و کافی، مهم است. دو همسر باید وظایف حداقلی شان را نسبت به هم انجام دهند. ضمن اینکه باید در این رابطه همسری، احساس نشاط و طراوت وجود داشته باشد و هیچ وقت هم دچار روزمرگی نشود. الزاما حالت عاطفی که در رابطه همسری در زمان اول ازدواج بود، بیست سال بعد هم باقی نمی ماند، اما این زندگی به طراوت، محبت و عاطفه نیاز دارد. شوهر نباید فکر کند دیگر از همسرش لذت همسری نمی برد، دیگر هم صحبت او نیست و فقط مادر بچه ها شده است. اولین اتفاقی که ممکن است برای مرد بیافتد، این است که احساس رضایت نمی کند و ممکن است توجهش به زنان دیگر جلب شود. برعکس هم ممکن است خانم ها به سبب آنکه احساسات خود را به راحتی در میان نمی گذارند، ممکن است در رابطه با همسرشان دچار سرخوردگی شوند.درباره ارتباط مادر با بچه ها و بحث مادری باید بگویم یک بانوی برنامه ریز مسائل همسری را فدای امور دیگر نمی کند و برای ارتباط با همسرش، به خصوص در یک خانواده متعادل سعی می کند با تلاش برای مسئولیت پذیر کردن آنها به مهم ترین بعد مادری یعنی تربیت بپردازد و زمانی هم برای رشد معنوی خودش اختصاص می دهد. زمانی که بچه ها اتاق خودشان را مرتب می کنند، کارهای خودشان را انجام می دهند و درس خودشان را می خوانند، باید این کارها را بدون زحمت برای مادر انجام دهند. متأسفانه در خانواده های زیادی، همه اعضای خانواده منتظرند مادر غذا بپزد، سفره بیندازد، ظرف ها را بشوید و اگر دانش آموزی در خانه باشد، باید پابه پای او درس هم بخواند! اگر بچه ها امتحان دارند، مادر هم امتحان دارد. اگر بچه ها کنکور دارند، مادر هم کنکور دارد. این وضعیت در خانواده های ایرانی، روند خوبی نیست. معلوم است این شخص نمی تواند همسر خوبی هم باشد؛ چون از صفر تا صد همه کارها با اوست. اولویت بندی فقط زمان بندی و رفتار بندی خوب در زمینه ایفای هر دو نقش است.
گویا با حضور فرزند، توافقی نانوشته در خانواده های دارای دغدغه تربیت پیش می آید که دیگر، رابطه شان را مسکوت می گذارند و همه هم و غمشان، فرزند می شود.
قرآن فرمود: «کَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَیَطْغَى * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى».(5) بزرگ شدن طاغوت، سالار وزورگو همیشه برای احساس استغنا و بی نیازی است. در نظام تربیتی که بچه، فزونخواه و خودخواه بار می آید، چون همه چیز برایش آماده است، متوجه نمی شود چگونه برایش آماده شده است. بنابر این، همیشه فکر می کند از اول همین گونه بوده است. بیست ساله هم شود، می گوید خودم به اینجا رسیدم. این همان تفکر قارونی است. انسان نباید اجازه دهد در نظام تربیتی خانواده اش احساس استغنا برای کسی پیش بیاید. حالت خودپسندی، کفایت، غرور، بی نیازی و رفاه بر پایه استغناست. اگر قرار باشد همه ذوب شوند تا بچه اصلا احساس ناراحتی نکند، با بچه سالاری مواجه خواهیم شد. به این ترتیب، بچه، خودخواه بار خواهد آمد. در نظام تربیتی درست، پدر و مادر با آنکه می توانند فرزندشان را از همه نظر تأمین کنند، ولی با مدیریت عاطفه، هر چیزی را که بخواهد، در اختیارش نمی گذارند. انسان وقتی در وضعیتی رشد کند که قرآن آن را رفتار تربیتی بین خوف و رجا می نامد، متعادل رشد می کند. وقتی تعامل با فرزند به سمت وجای محض برود، همان حالت استغنا و بی نیازی پیش می آید.
آیا پر هزینه بودن و گران شدن فرزند آوری ممکن است در بی توجهی به ایجاد حالت استغنا در فرزندان ریشه داشته باشد؟
بله، در منزل ما این گونه است که ما باید به زور به پسرمان پول بدهیم و به سختی برایش لباس میخریم. بچه ای نیست که نسبت به خریدن لباس بی اعتنا باشد و به ظاهرش اهمیت ندهد. او بچه ای است که اگر هم چیزی بخواهد بخرد، باید خیلی بگردد تا بپسندد، ولی واقعا برای ما خرج درست نمی کند. این هم به آن دلیل است که از ابتدا در خانه ما رسم نبود که پول و امکانات عالی برای بچه فراهم کنیم و در اختیارش بگذاریم. گاهی آدم یک بلوز را دست کم چهار سال می پوشد. من خودم خسته می شوم اگر یک لباس را این همه مدت بپوشم. رفتار فرزندم از روی خست نیست، بلکه اتفاقا برای دیگران، دست و دل باز است. با این حال، چنان با مناعت طبع بار آمده است که اصلا پول گرفتن از من برایش چیز خوشایندی نیست.
امروزه خانواده های ایرانی در بافت مصرفی و فرزندسالاری جامعه چقدر می توانند در این زمینه موفق باشند؟
اگر در وضعیت کام نامساعد، تعداد قابل توجهی وجود دارند که مساعد زندگی می کنند؛ یعنی این طور زندگی کردن امکان پذیر است. در حال حاضر، هر کس بخواهد، ماهواره و اینترنت در دسترسش هست. هر کس هم مواد مخدر بخواهد، به سرعت به آن دسترسی پیدا می کند. رابطه آزاد هم همین طور است، اما طیف بسیار زیادی از جوان ها اینها را انتخاب نمی کنند. فرق این جوان با آن جوان چیست؟ فقط در پیشینه اخلاقی خانواده اش است؛ یعنی این خانواده تصمیم گرفته است از ابتدا برای دینی یا انسانی تربیت کردن فرزندش سرمایه گذاری کند. من در گزارشم از سفر آلمان نوشته ام که یک خانم آلمانی در همایش تداخل اشتغال و تربیت فرزند که به همت مرکز اسلامی هامبورگ برگزار شد، گفت من در سال ۱۹۸۵ مسلمان شدم و آن موقع سه فرزند داشتم. فکر کردم پروژه دینی تربیت کردن بچه در این جامعه کار بسیار سختی است.همه کارهایم را تعطیل کردم تا به این مسئله بپردازم. گاهی شخص باید بداند که اگر بخواهد تربیت را به درستی انجام بدهد و مادری کند، باید هزینه بپردازد. مادری تعطیل بردار نیست. ممکن است شیوه هایش فرق کند و افت و خیز داشته باشد، اما ماهیتش تغییر ناپذیر است.
با توجه به برخی الزامات ساختاری و حتی فردی اشتغال زنان، وضعیت چند درصد از زنان ما آن قدر قابل تصمیم گیری است که بتوانند به چنین انتخاب هایی دست بزنند؟
جامعه ما جامعه آلمان نیست، بلکه ایران است. حرف این است که هر چه ساختارها نیرومندتر شوند، باید برای تربیت، بیشتر زحمت کشید. بسیاری از خانم ها مثل ما در همین فضا حرف می زنند. برای مثال، در خیلی از کشورهای اشتغال زنان به یک اجبار تبدیل شده است، به این معنا که اگر زنان نباشند، چرخ اقتصاد خانواده نمی چرخد. در کلان شهری مثل تهران که برای شوهر، کار دومی نیست و اگر هم در جا کار کند، به سومین کار نمی رسد، واقعا گذران زندگی امکان ندارد، مگر اینکه زن هم شاغل باشد.طبیعی است کار خیلی مشکل تر می شود. پس مشارکت، برنامه ریزی و زحمت بیشتری مورد نیاز است. وجود زنان شاغل زیادی که توانستند بچه خوب تربیت کنند، تأیید ادعای ماست. آنها در بسیاری از موارد متکی به تکنیکشان این کار را کردند، وگرنه ساختار در همه جا ثابت است. تکنیک های فردی زنان، آگاهی از ترفندها و سیاست های مادری است. در این میان، مشارکت همسر هم اهمیت دارد. طبیعی است هر کدام نباشد، تربیت بسیار سخت می شود. نکته مهم این است که الآن همین ساختارها برای خانم ها دو برابر مشکل درست می کنند. من خیلی مخالفم که فقط مشکل را در اشتغال ببینیم. اگر این بود، پس باید ۸۰ درصد زنان ما که شاغل نیستند و خانه دارند، بچه هایشان را خیلی عالی تربیت کرده باشند. تمام بچه هایی که در کوچه و خیابان هستند، بچه های زنان شاغل نیستند. ما زنان خانه داری داریم که خیلی خوب بچه داری می کنند. زنان خانه داری هم داریم که بسیار بد بچه داری می کنند. در مورد زنان شاغل هم همین وضعیت است. این مسئله بر می گردد به اینکه آن اراده پولادین برای تربیت، آگاهی ها و ترفندهای متناسب وجود دارند یا نه. بعد از آن است که انسان می تواند از نامطلوب بودن ساختارها کم کند.
برای زنان شاغل علاوه بر لزوم به کار گرفتن اراده ای قوی برای تربیت فرزندان، چه راه حمایتی با کمک دیگری وجود دارد؟
هنوز نتوانسته ایم با مسئولان به خصوص مسئولان اقتصادی درباره طرح های حمایتی از زنان شاغل گفت و گو کنیم. مثلا در کشوری مثل هلند، وقتی با رشد منفی جمعیت مواجه می شوند، از مادران که بیشترشان شاغلند، برای بچه دار شدن به طور ویژه حمایت می کنند. به این ترتیب، دیگر هیچ مشکلی برای آن زن وجود ندارد و می تواند دو تا سه بچه بیاورد. این حمایت ها واقعا کارساز و تشویق کننده اند. وقتی شرایط حمایتی وجود داشته باشد، آن زن بچه دار می شود. امروز بسیاری از مادران شاغل که بچه هایشان را به مهد کودک می سپارند، اصلا اطمینان و آرامش و احساس امنیتی از این مراکز ندارند. این نگرانی به افراد صدمه می زند. مدارس با وضعیت زنان شاغل اصلا هماهنگ نیستند.در واقع، ساختارها را معیوب ایجاد کردیم. برای مثال، اگر ساختاری مثل مهد کودک هم ایجاد کردیم، فقط مرکزی است که از نظر فیزیکی، بچه را چند ساعتی نگه می دارد. مهد قرآنها تأسیس می شوند، اما با کمترین امکانات. کارفرمایان به هیچ وجه به این قضیه توجه نمی کنند. در وضعیتی نیستیم که بگوییم تمام زنهای شاغل بروند در خانه بنشینند. بنابر این، بهتر است این وضعیت را با افزایش آگاهی ها، کسب نگاه مهارتی به مسئله مادری، توزیع و نشر مهارت های دینی در زندگی و باز تولیدش در شبکه معنایی خانواده و ایجاد بسته های حمایتی از زنان شاغل تغییر بدهیم.
در این زمینه، سیاست تشویقی و حمایت های دولتی مؤثرتر است یا بستر سازی فرهنگی؟
در این مورد مطالعه ای ندارم تا بخواهم میزان هر کدام را مشخص کنم، ولی فکر می کنم چون عوامل بی اعتنایی به مادری مختلف است، باید به طور هم زمان به همه این عوامل توجه کرد. مثلا اگر در مورد زنان شاغل بحث می کنید، طبیعتا مشکلات خاص خودشان را دارند؛ از آنجا که آنها به دولت و کشور خدمات می دهند، دولت در صورت پای بندی به وصول قانون اساسی درباره مادری نسبت به ایشان تعهدی دارد، اگر مشکل، رواج تجرد است یا طول مدت بی فرزندی بعد از ازدواج، راه حل های خودش را دارد. مثلا فرض کنید ازدواج های دانشجویی را تشویق می کنیم. باید برای این دانشجو هم فکری کنیم. این دانشجو اگر بخواهد بچه دار شود، آیا اصلا امکان دارد این کار را بدون سیاست های تشویقی و بدون حمایت انجام دهد؟ طبعا چنین فردی نمی تواند بچه دار شود. صرفا بستر سازی فرهنگی کافی نیست. اگر فرهنگ هم آنها را به بچه دار شدن تشویق کند، این مسئله در زندگی دانشجویی عملا امکان پذیر نیست. دانشجو در شهر دیگری تحصیل می کند، نزد خانواده اش هم نیست. این فرد چطور می تواند با آرامش، صاحب فرزند شود؟ درباره زندگی دانشجویی دخترها و پسرها و فرزندآوری آنها مطالعه و کاری نکرده ایم. اشتغال را به عنوان مانع بچه دار شدن مطرح می کنیم، اما چرا زنان خانه دار یکی دو بچه دارند؟ مشکلشان چیست؟ این وضعیت مادر هراسی را باید به ترتیبی حل کنیم.
برای افزایش تمایل به مادری و فرزند آوری چه راه حلی ارائه می کنید؟
بحث خیلی مهم مسئله افزایش آگاهی است. وقتی آگاهی انسان بیشتر می شود، در عملش تأثیر دارد. گاهی برای اینکه عمل خوب کنیم، ممکن است به امکانات نیاز داشته باشیم، ولی باید بدانیم آگاهی منشأ عمل است. برای مثال، فردی با ده درصد امکانات هم اندازه خودش کار می کند. در بسیاری از موارد، این آگاهی وجود ندارد. گاهی شما دو یا سه جلسه برای کسی کلاس یا کارگاه می گذارید و می بینید خیلی از ذهنیت ها با رفتارش در رابطه با فرزندش تغییر می کند. گاهی روایاتی راجع به محبت به بچه برای مردم بازگو می کنیم و می بینیم واقعا زندگی این مادران و بانوان را تحت تأثیر قرار می دهد. این مسئله را در ارتباط های تبلیغی چهره به چهره مان تجربه کرده ایم. بالا بردن توان عملی افراد از طریق افزایش آگاهی باعث می شود بی دلیل، هزینه های دولتی نکنیم. بخش زیادی از کار را خود مردم می توانند انجام بدهند، فقط نمی خواهند. ما باید بر خواست مردم تأثیر بگذاریم.کار بخش نامه نیست. مردم، مخاطب دولت نیستند، درست مثل همین مسئله بچه آوردن و افزایش جمعیت. مردم، کارمند دولت نیستند که با بخش نامه، بچه بیاورند. باید بر خواستشان تأثیر گذاشت. یکی از عواملی که می تواند بر خواست مردم تأثیر بگذارد، افزایش آگاهی است که شیوه های تبلیغ آن خیلی مختلف است. مثلا می توان فدراسیون های خانواده و انجمن های مادری تأسیس کرد. می توانیم از ساختارهای موجود استفاده کنیم. برای مثال، در این زمینه می توان به صالحین که یک زنجیره بزرگ آموزشی بسیجی در کل کشور است یا طرح رحمت، اشاره کرد.
پیرو صحبت های قبلی و با توجه به رشته های مختلفی که عرض کردم، به آسیب شناسی درست از ایجابیات وسلبیات بحث مادری نیاز داریم. مثلا مشکلات زنان خانه دار چیست؟ چند درصد معتاد داریم؟ چند درصد دزد و قاچاقچی داریم؟ بدون هیچ تردیدی، درصد بزرگی از جامعه در فرآیند مادری تأثیرات مخربی دارند. آیا این مسئله را می توانیم با مسئله زنان شاغل یکی بدانیم؟ اصلا می توان بحث استفاده از سیاست های تشویقی را درباره آنها مطرح کرد؟ اینها مشکلات خاص خودشان را دارند. بخش مرفه و خوش گذران جامعه یعنی کسانی که سرگرمی و تفریح و لهو برایشان یک اصل است، مسائل خود را دارند. پس به مطالعه جدی احتیاج داریم. هر چه روی این قضیه سرمایه گذاری کنیم، ضرر نمی کنیم. امیدوارم پروژه عظیمی درباره مسئله دانشجویان تعریف شود. در بسیاری از موارد، دخترهای دانشجو درباره مسئله مادری مشکل دارند. دانشجو تا تحصیلاتش را تکمیل کند و به مادری علاقه مند شود، بخش مهمی از جوانی اش را از دست می دهد. به خصوص با توجه به بی اهمیت شدن سطوح تحصیلی دانشجو دیگر دست کم می خواهد تا فوق لیسانس درس بخواند. با بررسی این آسیب ها می توان این بحث را حل کرد. به عنوان آخرین مطلب بگویم که دولت اسلامی اگر می خواهد اسلامی فکر کند و مادری برایش در قانون اساسی، یک اصل باشد، باید به حل پیچیدگی های اقتصادی حمایت از زنان مادر تن بدهد.
پینوشتها:
1- بحار الانوار، ج ۳، ص ۵۷.
2- سوره مجادله، آیه 2
3- سوره لقمان، آیه ۱۳.
4- اصول کافی، ج ۸ ص149.
5- سوره علق،آیه ۹و۷.
منبع: مادری در نگاه دینی و عینیت اجتماعی، به کوشش: سمیه حاجی اسماعیلی، چاپ اول، ناشر: دفتر مطالعات و تحقیقات زنان، قم 1393 ش، صص 131-107