تحولات ساختاری و ولی گری

یکی از اشکال های امروز غرب این است که در آنجا عاملیت خانواده از بین رفته است. در واقع، در غرب، حقوق افراد به صورت مستقل شناخته می شود و کلیتی به عنوان خانواده در آنجا اصالت ندارد.
چهارشنبه، 4 فروردين 1400
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تحولات ساختاری و ولی گری

اشاره

دکتر سهیلا صادقی فسایی، استادیار گروه جامعه شناسی دانشکده ی علوم اجتماعی دانشگاه تهران است. تاکنون کتاب «بررسی جامعه شناختی تئوری انحطاط در نظرات ابن خلدون» و مقالاتی همچون «آیا جرم و خشونت خصیصه ای مردانه است»، «زنان و مواد مخدر در ایران»، «درآمدی بر شناخت فمینیسم غربی»، نگاهی جامعه شناسانه به جرایم در اینترنت»، «فمینیسم، مادری و اسلام» از ایشان منتشر شده است. این نوشتار متن گفت وگو با ایشان درباره تحولات ساختاری و ولی گری.
 
در چند دهه گذشته چه تحولاتی در وضعیت مادری رخ داده است؟
دو بحث در مورد مادری وجود دارد؛ یکی، مادر شدن و دیگری، مادری کردن که این دو با همدیگر متفاوتند. مادر شدن و تمایل به مادری موضوعی بیولوژیک و طبیعی است که بحث های خاص خودش را دارد، ولی بحث مادری کردن و کم و کیف آن، مبحثی کاملا اجتماعی و فرهنگی است. منظور از کمیت، مسائلی از این قبیل است که مثلا چند فرزند داشته باشید. این مسئله لزوما با طبیعت یا بیولوژی فرد ارتباط ندارد، بلکه تحت تأثیر اجبارهای اجتماعی و اقتضائات فرهنگی، نوع ساختار خانواده، تمایلات فرهنگی و ملاحظات اقتصادی - اجتماعی تبیین می شود.
 
از سویی دیگر، کیفیت مادری هم اساسا بحثی اجتماعی است، نه بیولوژیکی و ذاتی. اگر منظورتان از مادری این مقوله باشد، می توان گفت تحت تأثیر اجبارها و ساختارهای اجتماعی و وضعیت فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی، تغییراتی در مادری کردن ایجاد شده است. برای مثال، با افزایش تحصیلات مادران، شیوه مادری کردن آنها در مقایسه با مادرانی که تحصیلات پایین تری دارند، تفاوت پیدا کرده است. در ظاهر، هر دو مادر از فرزندان خود مراقبت می کنند، اما کیفیت این مراقبت می تواند کاملا متفاوت باشد. همچنین با تغییر نگرش ها و اعتقادات یا جنبه های ساختاری جامعه، نوع مادری کردن تغییر می یابد. برای مثال، امروز اساسا حق انتخاب در خانه بودن از زن ها سلب شده است. در واقع، زندگی فرد به عنوان یک مادر یا زن، تحت تأثیر اجبارهای اجتماعی است. این مسئله قطعا روی مادری کردن فرد تأثیر می گذارد. بنابر این، نوع مادری کردن یک مادر شاغل با مادری کردن یک مادر غیر شاغل متفاوت خواهد بود.
 
قصد ندارم قضاوت ارزشی داشته باشم و به این نتیجه با برداشت غلط برسم که لزوما مادران شاغل، کمتر به تربیت فرزند شان می رسند یا نوع مادری کردن آن به لحاظ کیفی پایین تر است؛ چون تحقیقات و حتی تجربه زیست آدم ها این فرضیه را تأیید نمی کند. به هر حال، امروز کیفیت و کمیت و نوع مادری دگرگون شده است.
 
پیش از این، اگر وظیفه مادر فقط نگهداری و مراقبت از فرزند بود، امروزه وظایف دیگری هم برای مادر تعریف شده است یا اینکه مادران، خودشان را ملزم به رعایت این وظایف می دانند. برای مثال، بسیاری از افراد معتقدند داشتن آرزو امری شخصی در زندگی فرد محسوب می شود؛ یعنی فرد باید خودش در فرآیند رشد و بزرگ شدنش به این مسئله برسد، ولی مادران بیش از پدران، خودشان را در آرزوهای فرزندانشان سهیم می دانند و گاهی خود را در محقق شدن این آرزوها دخیل می دانند. امروز مادری که سطح فرهنگی اش بالا رفته و سرمایه های فرهنگی بیشتری به دست آورده و جایگاه تثبیت شده تری یافته است، در حوزه خانواده و اجتماع، خودش را درگیر این موضوعات می کند. این در حالی است که برای مادر من به عنوان یک مادر سنتی که تمام وقتش در فضای خصوصی محدود می شد، فقط این امر اهمیت داشت که فرزندش بزرگ شود، عاقبت به خیر شود و زندگی خوبی داشته باشد و دیگر به عرصه احساسات، انتظارات، آرزوها و توقع های فرزندش کار نداشت. بنابر این، در حالی که مادر تحصیل کرده امروزی حتی نسبت به این گونه مسائل هم حساس است، می توان گفت تغییراتی در ساختارهای فرهنگی و اجتماعی به وجود آمده که بر نقش مادری نیز تأثیر داشته، چنان که این وضعیت بر نقش پدری هم تأثیر گذاشته است.
 
تحولات ساختاری و ولی گری
 
یعنی از نقش پدری کاسته و به نقش مادری اضافه شده است؟
تا حدودی، اما باید این نکته را در نظر داشت که در برخی خانواده ها، پدر و مادر، هر دو شاغل هستند و از آنجا که وظیفه مادری، بنا بر رویکردی صرف ایدئولوژیک، فقط وظیفه زن شمرده می شود، به ناچار بر مسئولیت ها و نقش های این مادر شاغل افزوده می شود. در مقابل، پدر، خودش را از نقش پدری رها کرده است و بیشتر خود را در نقش ابزاری برای نان آوری می بیند. این روند به هیچ وجه با آموزه های اسلام سازگار نیست. اسلام به خانواده به عنوان یک کل می نگرد. با این دیدگاه، مسئله مراقبت از بچه ها نیز در رویکردی کلی بررسی می شود؛ یعنی همان مفهوم «ولی گری» که در آن تلاش و دقت پدر و مادر، هر دو، مطرح است، نه یکی از والدین.
 

 منظور از «ولی گری» چیست؟

«ولی گری» ترجمه کلمه «Parenting» است. در مقاله «چالش های فمینیسم با مادری»، این کلمه را برای اولین بار این طور ترجمه کردم و آن موقع به نظر می رسید که این واژه خیلی مناسب است. وقتی از کلمه ولی گری استفاده می کنیم، خانواده را در کلیت خودش می بینیم و این مسئله بسیار اهمیت دارد. یکی از اشکال های امروز غرب این است که در آنجا عاملیت خانواده از بین رفته است. در واقع، در غرب، حقوق افراد به صورت مستقل شناخته می شود و کلیتی به عنوان خانواده در آنجا اصالت ندارد.
 
«ولی گری»، مادر و پدر را کنار هم قرار می دهد و آنها را در وظایف، سهیم می کند. بر خلاف امروز که تأمین مخارج برای مردانی که همسرانشان شاغل هستند، مسئله ای چندان پیچیده نیست، ولی مادری هنوز برای برخی زنان دشوار است. بنابراین، بیشتر شاهد این قضیه هستیم که پدران به دلیل اجبارهای اقتصادی و اجتماعی، حدود ۸۰ تا ۹۰ درصد وقت خود را در بیرون از خانه می گذرانند و در نتیجه، مسئولیت تربیت فرزند بر دوش مادران است. به همین دلیل، بیشتر زنان از مادر شدن واهمه دارند.
 
 بر اساس گفته های شما، مادر شدن با مادری کردن تفاوت دارد و در واقع، مادری کردن امروزه دچار تحولاتی شده است. به نظر می رسد امروزه بسیاری از مادران برای مادر شدن هم تردید دارند. به نظر شما، علت اینکه بسیاری از زنان از مادر شدن واهمه دارند یا فرزند آوری را به تأخیر می اندازند، چیست؟
 
 این رفتارها تحت تأثیر عوامل اجتماعی است. برای مثال، تحصیلات برای بسیاری از خانم ها به ارزش تبدیل شده است. همین امر زمینه های محدودیت و افزایش سن ازدواج را فراهم می آورد. حال اگر فرض کنیم که اصلا تحصیلات مطرح نیست و فرزندآوری خواسته قلبی زنان باشد، باز با این وضعیت اقتصادی و اجتماعی، فرزندآوری برای آنها میسر نخواهد بود. همیشه در کلاس های جامعه شناسی به دانشجویانم می گویم ما خیلی کمتر از آن چیزی که فکر می کنیم، فرد هستیم. در واقع، اگر انسان، فرد بود و همه چیز با عاملیت او برنامه ریزی می شد، چه بسا به اقتضای همین عاملیت، به گونه ای دیگر رفتار می کرد یا شغل دیگری داشت. در حالی که این گونه نیست و ما به این اندازه فرد نیستیم و خیلی از اوقات تحت تأثیر اجبارها و ساختارهای اجتماعی قرار داریم. برای مثال، اینکه یک زن قابلیت زایش دارد، امری بیولوژیکی است، اما اینکه چند فرزند داشته باشد، چندان به تصمیم شخصی او وابسته نیست و به شدت از الزامات فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و ساختاری تأثیر می پذیرد و کاملا تحت الشعاع آنها قرار می گیرد.

تحولات ساختاری و ولی گری
 
آیا مادری را می توان شاخصه اصلی هویت یک زن در نظر گرفت؟
 با این دیدگاه مخالفم. در اینکه مادری، حس خوبی است و هر زنی دوست دارد مادر شدن را تجربه کند، شکی نیست. حتی ۸۰ یا ۹۰ درصد زنان، چه مادر باشند و چه مادر نباشند، مادر شدن را دوست دارند؛ زیرا احساس می کنند ویژگی منحصر به فردی است که با آن می توانند خود را بسط دهند. در واقع، قابلیت زایش، حس زندگی را توسعه می بخشد و حس میرایی را کنار می زند.
 
تحولات ساختاری و ولی گری ۱۶۳ با این حال، چه بسا همه زنان ازدواج نکنند و از میان زنانی که ازدواج کرده اند، برخی اصلا مادر نشوند. این امر ممکن است به هر دلیلی از جمله دلایل پزشکی باشد. با این حساب، اگر تمام زنانگی و اصالت یک زن را در مادر شدن خلاصه کنیم، زنانی که نمی توانند مادر شوند، احساس خسران زیادی می کنند. آیا واقعا نگاه خداوند عالم این گونه بوده است؟ درست است که مادر شدن و خانواده در دین اسلام سفارش شده است یا مثلا انبیا بر این گونه مسائل تأکید کرده اند، ولی آنها نیز متوجه این قضیه بوده اند که برخی زنان ممکن است به دلایل خاصی اصلا ازدواج نکنند یا هیچ گاه مادر نشوند. آیا واقعا این امر از کرامت و ارزش انسانی آنها کم می کند؟ یقینا کم نمی کند.
 
 به نظر شما، مادران شاغل در بچه داری موفق ترند یا مادران خانه دار؟ آیا در کلان شهری مثل تهران، اشتغال تمام وقت برخی زنان، با نقش مادری آنها در تعارض نیست؟
 
 دیدگاه های گوناگونی در این باره وجود دارد. نگاه برخی افراد به این موضوع کام سی و به دور از واقعیت های اجتماعی است. این افراد اعتقاد دارند حضور زن در حوزه عمومی باعث مفاسد اجتماعی می شود یا اگر زن وارد حوزه اشتغال شود، به این معناست که کار مردان را از دست آنها گرفته است. همچنین بر این مسئله تأکید می کنند که مطابق آموزه های اسلامی، نان آوری عمدتا وظیفه مردان است. پس نیازی به کار زنان نیست. این دسته از افراد، چندان از مسائل و اجبارهای اجتماعی آگاه نیستند در حالی که امروزه در بسیاری از خانواده ها با وجود اشتغال زن و مرد، هر دو، باز هم تأمین مخارج زندگی به سختی صورت می گیرد. در واقع، اختیار و انتخاب مشاغل تکنوبتی از این خانواده ها سلب شده است و آنها تحت فشارهای اقتصادی و اجتماعی، مجبور به اشتغال تمام وقتند. همین امر باعث شده است بسیاری از مردهای سنی جامعه ما که مثلا حدود بیست سال پیش با کار کردن زنان، مخالف بودند، از مخالفت های خود دست بردارند؛ چرا که با واقعیت های اجتماعی روبه رو شده اند.
 
امروزه، چندنفشی شدن و تعارض بین این نقش ها امری کاملا طبیعی است؛ یعنی همان گونه که مثلا مردان در یک موقعیت، پدر و در موقعیت دیگری، کارمندند، زنان نیز مجبورند هم همسر باشند، هم مادر و هم شاغل. این نقش های چندگانه موجب فشار مضاعف بر آنان است و تضادها و تعارض هایی را در پی دارد.
 
برخی افراد، ورود زنان را به حوزه اشتغال موجب مفسده می دانند. این در حالی است که تحقیقات نشان می دهد زنان در ساختارهایی مشغول به کار هستند که عمدتا مردانه است. در این ساختارها، کارهایی به زنان واگذار می شود که مردان عمدتا به دنبال آنها نیستند. مثلا چند روز پیش، یکی از دانشجویان من در کنفرانسی که راجع به کارمندان بانک ملی ارائه می داد، نشان داد از 40 هزار کارمند بانک ملی، 36 هزار نفر، مرد و حدود 4 هزار نفر، زن هستند. همچنین یک زن کارمند که تحصیلات او با یک مرد کارمند برابر است، معمولا در مشاغلی قرار می گیرد که مردان از آن استقبال نمی کنند. مثلا بیشتر، کارهای اداری و دفتری را بر عهده می گیرند. چه بسا زنان این قابلیت را داشته باشند که مانند کارمندان مرد یک بانک، پشت دستگاه پول شمار قرار بگیرند و مسئول شمارش پول ها باشند، اما معمولا این گونه کارها به زنان واگذار نمی شود. بنابر این، مشاغل زنان و ورود زنان به بازار کار، تهدیدی برای مردان نیست؛ زیرا ساختار اشتغال در جامعه کاملا مردانه است و زنانی که وارد این ساختارها می شوند، در کارهایی استقرار می یابند که مردان چندان متقاضی آن نیستند.
 
نکته دیگر این است که حتی اگر زنان مایل به اشتغال نباشند، اقتضائات اجتماعی و اقتصادی این اجازه را به آنها نمی دهد. آیا در صورت خانه دار شدن زنان شاغل، جامعه اسلامی می تواند در ازای خانه داری و بچه داری به آنها حقوق بدهد؛ چنان که دستمزد یک پرستار برای همین کارها حدود یک میلیون تومان است؟ در ضمن، زن خانه دار به نوعی ارزش افزوده هم تولید می کند. با این حساب، اشتغال زنان نه بر اساس انتخاب های شخصی، بلکه بنا بر الزامات اجتماعی است.
 
از طرفی، وقتی سطح سرمایه های فرهنگی زنان بالا می رود، آنها به گونه ای می خواهند این سرمایه را به سرمایه اجتماعی و اقتصادی تبدیل کنند. به تعبیر دیگر، نمی توان گفت زنان فقط تا سطح دانشگاه اجازه پیشرفت دارند و بیش از آن ضروری نیست؛ چرا که این امر با اقتضائات جوامع مدرن و تغییرات و تحولات اجتماعی که به همراه آن اتفاق می افتد، سازگار نیست. در واقع، این دیدگاه کسانی است که معتقدند اگر زن در فضاهای عمومی باشد، تهدید کننده و موجب مفسده است، اما اگر در حوزه خصوصی بماند، هیچ اتفاقی نمی افتد. آیا واقعا قضیه این گونه است؟
 
مسئله مهم دیگر، انزوای زنان خانه دار است. تحقیقات کیفی ما نشان می دهد میزان مسائل و آسیب های اجتماعی در میان زنان خانه دار نسبت به زنان شاغل خیلی بیشتر است؛ یعنی وقتی فقط مرد به عنوان نان آور تعریف می شود و باید سه یا چهار نوبت کار کند، زن مدت زمان زیادی در خانه می ماند و ممکن است به انزوا و دیگر آسیب ها دچار گردد. پس می توان گفت با این طرز فکر، از مشکلاتی که در حوزه خصوصی اتفاق می افتد، غفلت ورزیده ایم.
 
دسته دیگری نیز با اشتغال زنان مخالفند؛ چون ممکن است زن وظایف دیگرش؛ یعنی مادری کردن، تولید نسل، تربیت و انتقال فرهنگ به فرزندان را ناتمام بگذارد. اگرچه مادر شدن، به طور منحصر به فرد، زنانه است، ولی بر مبنای کدام ایدئولوژی، مراقبت از فرزندان باید وظیفه زن باشد؟ در واقع، فقط از جنبه ایدئولوژیک به نقش مادری نگاه می شود و از جنبه های اجتماعی و فرهنگی آن غفلت می شود؛ یعنی مردان می خواهند از تربیت و مراقبت فرزندان، بی هیچ دلیل و حتی مجوز شرعی، دست بشویند و آن را صرفا وظیفه زن تلقی کنند.
 
 شاید دیدگاه این دسته از افراد، انحصار وظایف در زنان نیست، بلکه اولویت و قابلیت زنان در رابطه موفق تر و توانمند تر با فرزندان داشته باشد.
 
این اولویت و قابلیت تا دوران شیردهی پذیرفتنی است؛ زیرا تنها منبع غذایی کودک، شیر مادر است، ولی در بحث مراقبت کردن از فرزندان، پدر دلایل موجهی برای انجام ندادن آن ندارد. مثلا آیا در خانواده هایی که مادران می میرند و اصلا مادری نیست که مادری کند، پدر برای فرزندش پدری نمی کند؟ آیا کودکی که نزد پدرش بزرگ می شود، مشکل دارد؟ البته به نوع تربیت نیز بستگی دارد.

تحولات ساختاری و ولی گری

به نظر شما پدران ظرفیت اخلاقی مادری کردن را دارند؟
بر اساس تجربه و تحقیقات، بله؛ مثل موقعیتی که مادر به هر دلیلی نیست و پدر عهده دار مراقبت از فرزند می شود. این بحث خیلی جدلی است. کسانی که معتقدند مادران خیلی بهتر از پدران هستند، در بحث طلاق، حق حضانت بچه را به پدرش می دهند، در حالی که پیش از این، وظیفه مادری و نگهداری از بچه ها را وظیفه زنان می دانستند. پس چگونه زن بعد از طلاق از همه این نقش ها تهی می شود و حضانت باید بر عهده پدر باشد؟ این یکی از موضوعات جدی حوزه زنان است.
 
اعتقاد دارم در بحث نگه داری و مسائل عاطفی، به همان اندازه که یک مادر می تواند موثر باشد، یک پدر هم می تواند مشارکت داشته باشد. بحث هایی از قبیل اینکه مادران حوصله بیشتری دارند یا عاطفی ترند، به مردان اجازه داده است از مسئولیت های مربوط به فرزندان دست بشویند. این در حالی است که هیچ دلیل علمی و پزشکی خاصی وجود ندارد که مردان نتوانند از عهده این مسائل بر آیند. برعکس، شواهدی وجود دارد که بر اساس آن می توان گفت گاهی ممکن است مادر نتواند به درستی مادری کند. برای مثال، یکی از جرایمی که بیشتر، زنان مرتکب می شوند، بچه کشی است. افسردگی بعد از زایمان از جمله بیماری هایی است که در مادری کردن اختلال ایجاد می کند و در مواردی حتی موجب مرگ کودکان می شود. مادر شدن خصوصیت و قابلیت بیولوژیکی زنانه است و از این نظر، کاملا با مردان تفاوت دارد، اما در بحث ولی گری و بزرگ کردن و مراقبت از فرزند، زن و مرد، هر دو باید نقش داشته باشند و کوتاهی هر کدام از آنها ممکن است به خانواده آسیب جدی بزند. مثلا تفکری که پدر را عمدتأ خارج از خانواده و مادر را داخل خانه تعریف می کند، در تربیت پسران می تواند موجب اختلال شود؛ یعنی پسری که اداره تمام امورش با مادر باشد، در بحث هویت جویی و هویت یابی نیز به جای الگوی مردانه، مادر را کنار خود می بیند. این در حالی است که در جوامع سنتی، پسرها با پدرانشان بیشتر ارتباط داشتند و به همین دلیل، مردانه تر و با خصوصیات مردانگی بیشتری رشد می کردند.
 
دسته دیگری از افراد، به بحث تجمیع اشتغال زنان و مادری و فشار مضاعف ایجاد شده برای زنان اشاره دارند. این دسته تحت تأثیر ایدئولوژی مردسالار یا به دنبال غرض ورزی نیستند، بلکه معتقدند ترکیب کردن نقش های سنتی و نقش های جدید مثل ترکیب نقش مادری و اشتغال موجب وارد آمدن فشار مضاعف بر زنان می شود و در نتیجه، نادرست است. این فشار مضاعف با محدود کردن زنان به حوزه خصوصی حل نمی شود؛ زیرا این کار از نظر اقتضائات فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و ساختاری، عملی نیست. راه حل این مسئله، بسط ولی گری و تغییر سازمان های اجتماعی است، به گونه ای که زنان بتوانند به نقش های اجتماعی و ستی خود بپردازند. در این زمینه، مثلا سازمان های کار باید انعطاف پذیر باشند تا زنان بتوانند در وضعیت خاص به صورت پاره وقت کار کنند. فراهم کردن چنین وضعیتی، ایده آل و دست یافتنی است. باید گفت این بحث فقط مربوط به نگهداری از بچه ها نیست. مثلا برای کسی که مادر معلول نیازمند به مراقبت دارد یا پدری که همسرش، مرده است و سرپرستی سه بچه را بر عهده دارد، باید تسهیلات خاصی وجود داشته باشد. این موارد در سازمان ها نباید مطابق با روند عادی و معمولی جریان داشته باشد.
 
ساختار اشتغال در جامعه ما همیشه مردانه بوده و اکنون هم مردانه است، ولی سیستم ها باید برای موارد خاص هم برنامه ریزی کنند. مثلا در دولت کنونی، از یک طرف، سفرهای استانی مطرح است و از طرف دیگر، وزیر زن داریم که در عین حال بر نقش مادری و همسرى او تأکید می شود. با این حال، از او انتظار می رود به عنوان یک وزیر خوب در تمام سفرهای استانی حاضر باشد. این امر بیانگر تناقض در رفتار سازمان کار جامعه ماست. اعتقادم این است که نمی توان مانع ورود زنان به بازار کار شد؛ چون مادر شدن نیز قابلیتی زنانه است که زنان، خواه ناخواه، درگیر این نقش می شوند. بنابراین، از یک سو، باید در سازمان های کار تغییراتی ایجاد کرد و از سوی دیگر، به دنبال تغییر فکر و ایدئولوژی بود. مثلا اگر مرد خانواده تصمیم بگیرد به جلسه ای برود، همسر او مسئولیت و مراقبت از بچه ها را عهده دار می شود. حال اگر زن بخواهد در چنین جلسه ای شرکت کند، آیا قضیه به همین سادگی حل می شود؟ در مورد فرصت های مطالعاتی نیز همین گونه است. مردان به راحتی از فرصت های کاری و مطالعاتی در خارج از کشور استفاده می کنند، ولی اگر چنین فرصت های کاری و مطالعاتی نصیب زنان شود، مسئله به این سادگی نخواهد بود؛ چرا که باید جواب گوی مسائل آموزشی فرزندانش باشد و در صورت رخ دادن مشکل، همه نگاه ها به مادر معطوف می شود. در سفرهای کاری و مطالعاتی پدر هم ممکن است این اتفاق بیفتد، ولی هیچ بازخواستی از پدر صورت نمی گیرد.

تحولات ساختاری و ولی گری
 
معمولا آسیب هایی مثل بزهکاری کودکان و نوجوانان با مشکلات مهد کودک ها را به نبود یا کج کار کردهای مادر و نقش مادری مرتبط می کنند و از این رو، نقش مادر را برجسته می سازند.
 
تحقیقات حوزه آسیب شناسی و جرم شناسی نشان می دهد که اولا، میزان جرایم در مردان به مراتب بیشتر از زنان است و جالب آن است که یکی از ریز شاخص هایی که بر مجرم شدن افراد تأثیر دارد، سابقه جرم در خانواده است که بیشتر به پدر بر می گردد.
 
آیا آماری وجود دارد؟ چون برخی تحقیقات نشان می دهد بزه کاری در آن دسته از کودکانی بیشتر است که مادرشان در خانه نیستند.
نباید بحث نبود مادر را به صورت انتزاعی بررسی کرد. این بزه کاری ها نیز عوامل مختلفی دارد. برای مثال، در خانواده های معلق و از هم گسیخته یا خانواده هایی که با فقر فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی، دست به گریبان هستند، احتمال ارتکاب کجروی بیشتر است. اتفاقا، بیشتر بچه هایی که بزه کار می شوند، مادران خانه داری داشته اند. این بحث فقط به مادر مربوط نیست، بلکه باید به عوامل مختلفی مانند: سابقه جرمی پدر، وضعیت اقتصادی بد، بیکاری، نبود تصور مثبت از خود، ترک مدرسه و... نیز توجه کرد. در حالی که برخی فقط حضور نداشتن در حوزه خصوصی و حضور در اجتماع را دلیل این بزه کاری ها می دانند.
 
ممکن است این بحث فقط منحصر به زنان شاغل نباشد. با بررسی سیاست های حمایتی و ساختارهای اجتماعی، همیشه گفته می شود هر گاه مادر نتوانسته است از عهده وظایف مادری بر آید، فرزند، بزه کار شده است.
 
 این گونه مسائل منحصر به شغل مربوط نیست. مادر ممکن است فرزندش را خوب تربیت نکند؛ چه شاغل باشد و چه نباشد. در جریان حادثه پاکدشت، آدمی بیمار به بیست و اندی کودک تجاوز کرد و سپس آنها را کشت؛ در حالی که امثال این آدم ها، مادرانی خانه دار داشتند. بسیاری از زنان خانه دار حتی بچه های هفت ساله خود را به مدرسه نمی رسانند و حال آنکه بسیاری از زنان شاغل قبل از رفتن به سر کار، خود را موظف می دانند بچه هایشان را به مدرسه برسانند. پس این بحث به شغل ربطی ندارد، بلکه به پایگاه اجتماعی، سطح سرمایه های فرهنگی و تحصیلی و کیفیت مادری مربوط است. به عبارتی، درک و تصور یک مادر از حوزه اجتماعی اهمیت دارد. اتفاقا در این مورد، زن شاغل چون در جامعه حضور دارد، می داند فرزندش را چه آسیب هایی تهدید می کند، ولی یک زن خانه دار که در انزوا قرار گرفته، احتمالا از جامعه بی خبر است. مثلا مادر تحصیل کرده از خطرها و تهدیدهایی که کامپیوتر برای فرزندش دارد، بیشتر آگاه است.
 
 بحث مادری در زمان ما با چه چالش هایی مواجه است و چگونه می توانیم با این چالش ها روبه رو شویم؟
در موضوع مادری، با یک نوع، تیپ و سنخ واحد در مادری مواجه نیستیم، بلکه تیپ ها و انواع مختلفی وجود دارد. با توجه به متغیرهای مختلفی مثل تحصیلات مادران و پایگاه طبقاتی و اجتماعی آنها، با مادرها و مادری کردن های متفاوت مواجه می شویم. مسائل و مشکلات آنها نیز می تواند کاملا گوناگون باشد. به همین دلیل، به یک شیوه نمی توان با آنها برخورد کرد. برای مثال، ممکن است مشکل مادری زنی که همیشه خانه دار است، دسترسی نداشتن به اطلاعات یا ناآگاهی از تغییرات و تحولات سریع جامعه باشد. این مادر در مراحل تربیت و پرورش فرزندش نمی داند چه کند. بنابراین، برای حل مشکلات این مادر باید شیوه هایی به او آموخت که بداند چگونه می تواند بیشتر به منابع فرهنگی، دسترسی داشته باشد یا مثلا ارتباط او با مدرسه به عنوان نهادی که فرزندش در آن جامعه پذیر می شود، چگونه باید باشد. این در حالی است که سنخ، نوع و جنس مسئله یک مادر شاغل فرق می کند. او به دلیل تعدد و تنوع نقش ها ممکن است احساس کند زندگی او روندی فرسایشی دارد. بنابر این، برای مادری از این تیپ باید برنامه ریزی دیگری انجام داد. مثلا اداره کار در این باره باید تمهیداتی بیندیشد. بنابر این، مادری، پدیده ای یکسان و یک شکل نیست که چالش های مشخص و همانندی داشته باشد، بلکه با توجه به متغیرهای مختلف، حتی مسائل قومیت ها و خرده فرهنگ ها کاملا متفاوت است. برای مثال، نسل دوم و سوم افغانی هایی که در ایران ساکن شده اند، در ایران و با فرهنگ ایرانی به دنیا آمده اند و نژادی مختلط دارند. با این حساب، یک مادر افغانی با توجه به سنت ها و انگاره های ذهنی و طرح واره هایش اصلا نمی تواند با فرزندش ارتباط برقرار کند؛ چون او را که تحت تأثیر فرهنگ و گویش ایرانی بوده است، از خود جدا می بیند. به همین دلیل، برای انواع مادری نمی توان چالش های واحدی مطرح کرد.
 
یعنی تیپ غالبی در اجتماع امروز وجود ندارد؟
ساده ترین نوع و تنها دسته بندی تیپ های مادری بر اساس شغل انجام می گیرد و به دو دسته مادران شاغل و مادران خانه دار تقسیم می شود که چندان دقیق نیست. به یقین، مادر تحصیل کرده ای که خودش دوست ندارد کار کند و در فضای خانه به مادری مشغول است، با مادری که از چنین سرمایه فرهنگی محروم است، از یک نوع و یک تیپ نیستند.
 
تحولات ساختاری و ولی گری

آیا فاصله بین نسل ها دغدغه تمام تیپ های مادری است؟
بله، باید توجه داشت که این، «فاصله» و تفاوت نسلی است، نه «شکاف»، به این معنا که پدرها و مادرها از بچه هایشان کاملا جدا و بیگانه باشند؛ یعنی با دو گروه سنی مواجه هستیم که نوع نگاهشان با هم متفاوت است. البته این تفاوت همیشه سبب تخاصم یا شکاف های عجیب و غریب نمی شود. خیلی از خانواده ها با این تفاوت ها کنار آمده و این دوران را پشت سر گذاشته اند. در واقع، بحث تفاوت ها خیلی چالش برانگیز نیست؛ چون بخشی از آن طبیعی است و به اقتضای سن و دوره های تاریخی پدید می آید که در ساختار زندگی ما جای دارد. مسئله اینجاست که امروزه در دنیای جدید، مدرنیته، ساختار زندگی ها را جابه جا می کند و تغییر می دهد. با این حساب، آیا انسان ها برای تحلیل و هضم این تغییرات فرصت کافی دارند؟ چارهی حل این مشکل آن است که دستگاه های فرهنگی و آموزشی، مردم را با این تغییرات آشنا کنند و به آنها آموزش دهند چگونه باید این تغییرات و تحولات را مدیریت کرد. متأسفانه جامعه ما هنوز به این مرحله نرسیده است و با اینکه تغییرات و تحولات در حال وقوع است، ولی هیچ گونه توصیه کاربردی، لایحه فرهنگی و نظام ایمنی نداریم. مثلا در برابر پدیده های جغرافیایی مثل ریزگردهای هوایی اقداماتی انجام می شود، ولی در مقابل ریزگردهای فرهنگی هیچ تدبیری اندیشه نشده است. متولی این امور، نهادهایی هستند که وظیفه اصلی جامعه پذیری را بر عهده دارند؛ مثل آموزش و پرورش، رسانه های جمعی، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و شورای فرهنگی - اجتماعی.
 
لطفا قوانین حمایتی از مادران را در کشور ایران و کشورهای غربی به ویژه انگلیس که شما در آنجا تحصیل کرده اید، مقایسه فرمایید.

در کشورهای غربی، بخشی از قوانین حمایتی، مثبت و برخی از آنها منفی است. مثلا حمایت های زمان بارداری و مرخصی هایی که در دوران شیردهی و نگه داری از نوزاد برای زنان در نظر گرفته شده، بسیار خوب و مثبت است.
 
حتی در بعضی از کشورهای اسکاندیناوی برای مردانی که پدر می شوند، تمهیداتی مانند مرخصی پدر شدن اندیشیده شده است. در مقابل، قواعد و قوانینی که از مادران تک سر پرست حمایت می کند، چندان بر جامعه غرب تأثیر مثبتی نداشته است؛ چون معمولا حقوق و مستمری هایی که به زنان تک سر پرست تعلق می گیرد، به مراتب، بیشتر از زنان متأهل است یا مثلا مهد کودک های دولتی، کودکان زنان تک سر پرست شاغل را آسان تر می پذیرد. این امر به صورت غیر مستقیم، مردم را به تک سر پرست بودن تشویق می کند.
 
در ایران، به جز مرخصی زایمان و سه سال مرخصی بدون حقوق برای زنانی که بچه های زیر پنج سال دارند، قوانین حمایتی خاصی برای زنان وضع نشده است. البته این مرخصی ها تسهیلات خوبی است، ولی نباید فقط برای مادران وضع شود؛ چون مادر بودن را به مسئولیت نگه داری از فرزند گره می زند. به عبارت دیگر، مثل این می ماند که مادر به طور انحصاری و خاص، مسئول نگهداری است. چقدر خوب می شد اگر همان گونه که سه سال مرخصی برای زن در نظر گرفته شده است، پدر نیز در سه سال بعدی می توانست مرخصی بگیرد تا زن از انزوای خانه خارج شود و از شغلش خیلی عقب نیافتد و در عوض مطمئن باشد که جای فرزندش نزد پدر امن است.
 
باید گفت بعضی قواعد وضع شده هم بسیار پیشرفته و مفید است؛ مثل بیمه مادران و بیمه زنان خانه دار. با این حال، گاهی اوقات، منحصر کردن این خدمات به مادران، این ذهنیت را ایجاد می کند که وظیفه نگه داری و بزرگ کردن فرزند فقط بر عهده زنان است. این امر بر افکار عمومی هم تأثیر دارد. مثلا اگر کودکی بی ادبی کند، پدرش می گوید: خانم! می بینی بچه ات را؟ گویا تمام نظام تربیتی را باید مادر اعمال کند و پدر هیچ نقش تربیتی ندارد.
 
آیا اجرای این قوانین در کشورهایی که به پدران مرخصی می دهند و کار بین پدران و مادران تقسیم می شود، نتیجه بخش بوده است؟

نمی دانم، ولی در هر صورت، اختلالی پیش نیامده است. در واقع، هم تجربه خوبی برای مردان بوده و هم زنان از فرصت های خود محروم نشده اند. پس تأثیر بدی نداشته است. مردان نباید تمام فرصت ها و موقعیت ها را به بهانه مادری یا همسری و زن بودن، از زنان بگیرند و چه بسا خیلی از اوقات، برای این بهانه ها هیچ دلیل و منطق موجهی ندارند.
 
بعضی از این اشکال ها را خود زنان شاغل مطرح می کنند و همیشه نگران تعارض اشتغال خود با نقش مادری هستند، مثل اینکه آیا واقعا مهد کودک می تواند مکمل مادر باشد و آیا مادر شاغل می تواند به راحتی کودکش را به مهد بسپارد یا نه؟

در بحث سازمان کار، کسی سعی نکرده است زن را به گونه ای ببیند که هم می تواند کار کند و هم می تواند از سرمایه های فرهنگی اش استفاده کند. به همین دلیل، زن شاغل در اجاره بهای خانه و خرید مواد غذایی و... با مرد، شریک است، اما وقتی زن می خواهد مهد کودک خوب برای کودکش پیدا کند، باید تنها و بدون همیاری مرد به پرس و جو بپردازد. کمتر اتفاق می افتد که مردها به دنبال پیدا کردن مهد کودک بروند، گو اینکه بچه فقط متعلق به زن است و او باید از این کودک حمایت کند.

تحولات ساختاری و ولی گری
 
نظر شما راجع به مهد کودک ها چیست؟ آیا واقعا نقش مکمل دارند؟ سپردن کودکان به مهد کودک کار درستی است؟ در چه سنینی بهتر است؟

 امروزه بسیاری از متقاضیان مهد کودک ها زنان خانه دارند؛ یعنی ضرورتا شغل مادر نیست که کودک را به مهد می فرستد، بلکه هر مادری ممکن است برنامه های خاصی برای خود داشته باشد. مثلا یک زن در جایی، مادر و در جایی دیگر، همسر است، در جایی نیز باید خودش باشد. دو، سه سال پیش، تحقیقی با عنوان «مسئله شناسی زنان» در دانشگاه تهران انجام دادیم تا بدانیم مسائل زنان عادی و معمولی جامعه چیست. البته نتایج این تحقیق قابل تعمیم نیست؛ چون کیفی است. در این تحقیق به این نتیجه رسیدیم که بسیاری از زنان جامعه ی ما به خصوص زنان متأهل و مادران، هیچ تعریفی از مسائل خود به عنوان یک زن ندارند؛ یعنی تمام مسائل و دغدغه های آنها در ارتباط با خانواده و فرزندانشان تعریف می شود. درست است که در هر صورت، بخشی از زنان، مادرند و بخشی از زنان نیز در حوزه خانواده تعریف می شوند، ولی باید توجه داشت همین زن در برخی موقعیت ها فقط یک زن است. پس باید برنامه ها و فرصت هایی خاص خود داشته باشد. مثلا من به عنوان یک مادر خانه دار باید بتوانم به کلاس هایی بروم که دوست دارم؛ از جمله کلاس های مذهبی یا تفسیر قرآن در محضر آیت الله جوادی آملی (شاید اگر زنان به جای رفتن به دانشگاه، به همین کلاس های مذهبی و حوزوی می رفتند، این همه قیل و قال در بحث زنان به وجود نمی آمد).
 
مهد کودک ها نیز در بسیاری اوقات کارساز و مفیدند؛ زیرا می توانند فرصت های زیادی برای زنان ایجاد کنند. با این حال، آسیب شناسی مهد کودکها بحث دیگری است. در واقع، مربی مهد کودک نیز به نوعی مادری می کند، ولی مادری اجاره ای. به عبارت دیگر، کودکان مهد کودک برای این مربی فقط در حکم کودکانی هستند که باید آنها را مدیریت کند و با خیلی از خصوصیات آنها نا آشناست. از این منظر، نگاه و رابطه او با کودک ممکن است چندان با عاطفه و احساس همراه نباشد. در ضمن ممکن است کودک در مهد کودک آسیب ببیند. بنابر این، باید به عنوان یک کنش گر عقلانی، معایب و محاسن مهد کودک ها را سنجید و سپس تصمیم گرفت. معتقدم تا زمانی که کودک به حرف نیامده است، نباید او را به مهد کودک برد. علت این امر آن است که کودک بتواند تجربه های مهد کودک را برای مادر تعریف کند و مادر بداند در حق کودکش تبعیض یا بدرفتاری نمی شود. شاید بهترین حالتی که می توانست اتفاق بیافتد، این بود که به جای مهد کودک ها، خویشاوندان از بچه ها نگه داری می کردند، ولی این هم با الزامات جامعه جدید سازگار نیست. مثلا در حالی که شما در غرب تهران زندگی می کنید، ممکن است مادرتان در شرق تهران زندگی کند. بنابراین، هر بحثی در حوزه مسائل اجتماعی، با اجبارها و تعین های اجتماعی همراه است.
 
 این آیا مهد کودک ها می توانند مکمل مادری باشند؟
مکمل مادری نیستند؛ زیرا مکمل مادری همان نقشی است که پدران می توانند ایفا کنند. با این حال، اگر مهد کودک ها خوب اداره شوند؛ یعنی مربیانی داشته باشند که هم از نظر روحی و روانی، سالم باشند و هم برای چگونگی رفتار با کودکان به قدر کافی آموزش دیده باشند، مؤسسات کارسازی هستند که خدمات خوبی برای رفاه و ارتقای مادری زنان ارائه می دهند و آنها را از انزوا خارج می کنند. البته به همه این مؤسسات نمی توان مطمئن بود؛ زیرا فضاهای غیر استاندارد و مربیان ناکارآمدی دارند. بسیاری از مادران به همین دلیل، از کار و تحصیل دست می کشند؛ چرا که نمی توانند به این مؤسسات اعتماد کنند. برخی از این مؤسسات، کودکان را به عنوان ابژه تعریف می کنند و این امر برای مادری که کودکش را بسط و توسعه خود می داند، قابل تحمل نیست، ولی مربی مهد کودک هرگز چنین احساس و عاطفه ای نسبت به کودکان نخواهد داشت.
 
برای اینکه پدر بتواند مکمل نقش مادری باشد و پا به پای مادر بیاید، چه ساز و کاری را می توان در نظر گرفت؟
بخش عمده ای از آن به فرهنگ سازی مربوط است؛ یعنی اولین قدمی که باید برداشت، فرهنگی است. مردم اصلا نسبت به این موضوع متقاعد نیستند. پدر نقش خود را فقط ابزاری می بیند؛ یعنی فقط کسب در آمد. با توجه به الگوگیری فرزندان از پدر و مادر که دیگران مهم زندگی او هستند، اهمیت فرهنگ سازی بیشتر می شود. به همان اندازه که غیبت طولانی مادر می تواند ضربه زننده باشد، غیبت پدر هم زیان بار است، ولی ما متأسفانه فقط یک طرف قضیه را می بینیم.
 
در چه زمینه ای از فرهنگ باید سرمایه گذاری کرد؟ مثلا در بحث زنان، هویت جنسیتی آنها دست خوش تغییر شده و از رویکردهای سنتی نسبت به مادری فاصله گرفته است. آیا این بحث درباره نقش پدران نیز مطرح است و می توان گفت که هویت جنسیتی آنها باید باز تعریف شود؟
 
هویت آنها باید در مناسبات اجتماعی جدید تعریف شود. در یکی از تحقیقات کیفی خود در دانشگاه تهران، به موضوع بازسازی زندگی پس از طلاق پرداختیم. از نتایج جالب آن، به چالش کشیده شدن و به خطر افتادن هویت پدری بود. در مصاحبه ها، بیشتر مردانی که از همسران خود جدا شده بودند، معترف بودند هویت پدری آنها بعد از طلاق مخدوش شده است. حضانت فرزند به لحاظ قانونی با پدر است، ولی در عمل، مردان بعد از بخشش مهریه ی زنان، بیشتر ترجیح می دهند بچه را به مادر بسپارند، به دلایلی چون شغل و ازدواج دوم و... این در حالی است که هویت مادری چندان خدشه دار نمی شود، مگر زمانی که حق حضانت فرزند را از او بگیرند. به همین دلیل، وقتی به مرحله طلاق می رسند، حاضرند از همه چیز به خاطر فرزندشان بگذرند. در واقع، مادر، فرزندش را بسط خود می داند و هویت مادری او دچار اختلال نمی شود، ولی پدران پس از طلاق، هویت پدری خود را خدشه دار می دانند. این مردان می گویند: من تا دیروز پدر بودم، اما این طلاق باعث شده است دیگر بچه ای نباشد. پس برای چه کسی باید پدری و ولی گری کنم.
 
همچنین چالش های مهم اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی مختلفی بعد از طلاق گریبان گیر زنان می شود؛ از جمله اینکه امنیت اجتماعی سابق را در محیط کارشان ندارند. ممکن است مجبور باشند ارتباط خود را با بسیاری از شبکه ها قطع کنند و نتوانند در جمع های گذشته خود حضور یابند، اما از آنجا که در بیشتر موارد با بچه هایشان هستند، در هویت مادری دچار اختلال نمی شوند. در مقابل، مردان پس از طلاق، با هویت پدری مشکل دارند.
 
بنابر این، راه حل این مشکل، فرهنگ سازی با تأکید بر نقش ولی گری است. رسانه ها در این زمینه نقش برجسته ای دارند. حتی در دیدگاه اسلامی نیز خانواده محل آرامش است؛ یعنی تقابل زن و مرد اصلا در خانواده اسلامی مطرح نیست.

تحولات ساختاری و ولی گری
 
از نگاه شما به عنوان یک جامعه شناس و در جایگاه یک مادر، مادران اعم از شاغل و خانه دار باید چه کنند که وظیفه مادری خود را انجام داده باشند؟ با توجه به این قضیه که پیشرفت های تکنولوژی حتی مادران شاغل را به آگاهی بیشتر نیازمند ساخته و بر نگرانی آنها افزوده است؛ مثلا اینکه موبایل فرزندانشان قفل است و لپ تاپ آنها رمز دارد.
 
دو مسئله در مادری کردن اهمیت دارد؛ یکی، رابطه عاطفی و احساسی و دیگری، هوشیاری است؛ یعنی مادر خوب کسی است که رابطه احساسی و عاطفی او با فرزندش هیچ گاه خدشه دار نشود. این در حالی است که الزامات معیوب آموزشی در کشور، روابط مادران و فرزندان را به شدت مخدوش کرده است. به عبارت دیگر، وقتی مسئولیت آموزش فرزند به نظام آموزش و پرورش واگذار می شود، دیگر والدین نباید معلم یا نگهبان در سی او باشند. به این معنی که مادر و فرزند باید در حوزه احساسات و عواطف و عقاید باهم تعامل داشته باشند، نه مسائل درسی.
 
 با این حال، حدود ۸۰ - ۹۰ درصد وقت مادران در خانواده های ایرانی صرف این می شود که: «درس خواندی، نوشتی، کارت را کردی؛ چرا ننوشتی؟» یعنی مادر به مبصر فرزند خود تبدیل می شود. این گونه رفتارها روابط را مخدوش می کنند، در حالی که وقتی بچه ها از مدرسه به خانه برمی گردند، منتظر آغوشی گرم و پر محبت و رابطه ای غیر رسمی هستند؛ چرا که خانواده محل رابطه غیر رسمی است، اما مادران به اشتباه مانند معلمان عمل می کنند و در نتیجه، رابطه از حالت عاطفی خارج می شود. از سویی دیگر، نهادهای آموزشی ما مسئولیت های خود را به خوبی انجام نمی دهند و نهاد خانواده باید خیلی از وظایف این نهادها را انجام دهد.
 
در واقع، مادری کردن به معنای ایجاد رابطه عاطفی لذت بخش و بی خلل بین خود و فرزند است، اما خیلی از زنان از مادری کردن لذت نمی برند؛ یعنی مادری برای بسیاری از مادران به روندی بغرنج تبدیل شده است. علت این امر هم نقش های متعددی است که برای مادر تعریف می شود. با این حال، باز هم بسیاری از مادران احساس می کنند در وظیفه خود کوتاهی کرده اند، اما در حالت طبیعی، مادری کردن برای هیچ مادری بغرنج نیست.
 
به همین دلیل، زنان چندان تمایلی به فرزند آوری ندارند؛ زیرا وظایف مادر خیلی سنگین شده است.
درست است؛ یعنی مادری را در رابطه ای بسیار نابرابر تعریف می کنیم، مثلا تمام کارها را بر عهده مادر می گذاریم. به همین دلیل، بسیاری از زنان، از مادر شدن می ترسند و از اینکه بچه دوم و سوم داشته باشند، واهمه دارند.
 
مسئله مهم دیگر در مادری، هوشیاری مادران است. یک مادر باید آن قدر هوشیار باشد که بتواند بر فرزندش نظارت داشته باشد. البته این نظارت باید مبتنی بر حمایت باشد؛ یعنی مادر همیشه مراقب باشد به فرزندش آسیب و خللی نرسد تا بتواند رشد یابد و مسئولیت ها را عهده دار شود. با بزرگ شدن فرزندان نیز این ارتباط نباید قطع شود، بلکه هم ارتباط عاطفی و هم ارتباط حمایتی باید ادامه یابد.
 
به نظر شما، سیاست گذاری های هدفمند دولت در کاهش یا افزایش زاد و ولد و مادری چقدر تأثیر دارد؟
تقریبا چندین سال پیش، رشد جمعیت یکی از مسائل جدی جامعه ما بود، اما سیاست های پیش گیری از جمعیت، از یک طرف و اجبارهای اجتماعی از طرف دیگر باعث کاهش جمعیت شد؛ به گونه ای که فرزند داشتن در دنیای امروز، پدیده ای پرهزینه است. بچه ها هر روز خواسته هایی دارند. مثلا امروز یک بچه ممکن است فقط به مدرسه رفتن راضی نباشد و بخواهد در کلاس های متعددی شرکت کند یا مثلا امروزه، بچه ها به مجرد اینکه دیپلم می گیرند و وارد دانشگاه می شوند، اولین چیزی که از خانواده تقاضا می کنند، ماشین است یا فضایی خصوصی برای خود می خواهند. پیش از این، بچه ها پیچیدگی خاصی نداشتند و خیلی راحت می شد با آنها کنار آمد، ولی امروزه فرزندان پیچیدگی های زیادی دارند و خیلی از والدین برای چگونگی رفتار با بچه هایشان، به مشاورهای متعددی مراجعه می کنند.
 
در سیاست های جمعیتی، نقش زنان را نباید نادیده گرفت. یکی از علل کاهش جمعیت، دسترسی زنان به سرمایه های فرهنگی بود؛ یعنی ورود به دانشگاه و ادامه تحصیل و شغل. بنابراین، فرزندآوری چندان با اقتضائات زندگی آنها سازگار نبود. در چنین وضعیتی، بحث کنترل باروری برای زنان جدی تر شد که در این زمینه، زنان نقش مؤثرتری داشتند. یکی دیگر از علت های کاهش جمعیت، الزامات اقتصادی است. با این حساب، کاهش جمعیت کمی نگران کننده شد و حتی مقام معظم رهبری در یکی از سخنرانی های خود به این موضوع اشاره کردند. امروزه ساختار بیشتر خانواده ها تک فرزند یا بدون فرزند است که پی آمد خوشی ندارد؛ مثلا بیماران مبتلا به سرطان خون، به پیوند مغز استخوان خواهر یا برادر خود نیاز دارند.
 
بنابر این، اگر میزان زاد و ولد به همین ترتیب ادامه یابد، جمعیت به سمت پیری می رود؛ چون جمعیت جوان کمتری به قاعده هرم جمعیت وارد می شوند. این روند مشکل ساز است؛ یعنی اگر ادامه پیدا کند، ممکن است انقراض نسل را در پی داشته باشد. هم اکنون جمعیت بسیاری از کشورهای اسکاندیناوی یا اروپایی به شدت پیر است. به همین دلیل، سیاست های حمایتی و تشویقی در پیش گرفته اند؛ از جمله اینکه اگر کسی فرزندی به دنیا بیاورد، تمام هزینه های زایمان و نگه داری از نوزاد تا دو سال بر عهده دولت است و با این کار، مردم را به فرزندآوری تشویق می۔ کنند. البته این مشکل فقط با تسهیلات اقتصادی حل نمی شود، بلکه ذهنیت مردم هم باید عوض شود. با این حساب، اگر مردم فقط به آرامش و لذت های شخصی خود فکر کنند، آنها را با حمایت های مالی نمی توان به فرزندآوری تشویق کرد. در غرب، سال هاست این سیاست ها اجرا می شود، اما بسیاری از مردم ترجیح می دهند به جای بچه، سگ داشته باشند؛ زیرا احساس می کنند سگ، هم آنها را از تنهایی در می آورد و هم توقع های بچه را ندارد.
 
در سیاست های جمعیتی ایران نیز این طور نیست که مردم با صدور یک دستور، حتی از سوی یک رهبر کاریزماتیک مثل آیت الله خامنه ای(حفظه الله)، فرزندآوری بیشتر را بپذیرند. البته ممکن است در قشر سنتی تر و مذهبی تر جامعه که همیشه بر مبنای فتاوای مراجع زندگی می کنند، این اتفاق بیفتد، ولی این افراد، درصد قابل توجهی نیستند. بنابر این، بخشی از سیاست گذاری های جمعیتی، اقتصادی است؛ به این معنا که مردم از تأمین معاش فرزند خود آسوده خاطر باشند و بخش دیگر به تغییر ذهنیت مردم مربوط می شود؛ یعنی رسیدن به این باور که بچه دار شدن پیچیدگی ها و دشواری های خاص خود را دارد، ولی بسیار شیرین هم هست.
 
منبع: مادری در نگاه دینی و عینیت اجتماعی، به کوشش: سمیه حاجی اسماعیلی، چاپ اول، ناشر: دفتر مطالعات و تحقیقات زنان، قم 1393 ش، صص 179-159


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما