پندار تعارض در نصوص امامت (1)

امامت امير المؤمنين، علي عليه السلام بر پايه نصوص بسياري از کتاب و سنت استوار است؛ آياتي چون آيه ولايت (مائده(5):55)، آيه اکمال دين (مائده(5):3)، آيه تبليغ (مائده(5): 67)، آيه مباهله (آل عمران(3):61)، آيه اولي الامر (نساء(4):59) و رواياتي مانند حديث غدير، حديث منزلت، حديث الدار، حديث ثقلين، حديث نور، حديث مشابهت با پيامبران، حديث مدينة العلم و آيات و روايات بسيار ديگري که در کتاب‌هاي کلام و عقايد شيعه بيان شده است. در اين ميان، عده‌اي از اهل حديث و گروهي به
چهارشنبه، 22 ارديبهشت 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پندار تعارض در نصوص امامت (1)
پندار تعارض در نصوص امامت (1)
پندار تعارض در نصوص امامت (1)

نويسنده:حجت الاسلام علي رباني گلپايگاني




چکيده

امامت امير المؤمنين، علي عليه السلام بر پايه نصوص بسياري از کتاب و سنت استوار است؛ آياتي چون آيه ولايت (مائده(5):55)، آيه اکمال دين (مائده(5):3)، آيه تبليغ (مائده(5): 67)، آيه مباهله (آل عمران(3):61)، آيه اولي الامر (نساء(4):59) و رواياتي مانند حديث غدير، حديث منزلت، حديث الدار، حديث ثقلين، حديث نور، حديث مشابهت با پيامبران، حديث مدينة العلم و آيات و روايات بسيار ديگري که در کتاب‌هاي کلام و عقايد شيعه بيان شده است. در اين ميان، عده‌اي از اهل حديث و گروهي به نام «بکريه»[1] آيات و رواياتي را به عنوان نصوص خلافت ابوبکر مطرح کرده‌اند و شماري از متکلمان اهل سنت نيز- با اين که به نص دربارة خلافت ابوبکر معتقد نيستند ـ اين آيات و روايات را به عنوان معارض با نصوص امامت علي عليه السلام برشمرده‌اند. در اين نوشتار، به تبيين و نقد اين نصوص ادعايي خواهيم پرداخت.

كليد‌ واژه‌ها :

امامت ، خلافت ، نص ، بيعت ، قرآن ، سنّت ، صحابه.

1. آيه استخلاف[2]

خداوند، به مؤمنان و صالحان از شما وعده داده است که آنان را جانشينان زمين قرار دهد؛ همان گونه که پيشينيان را جانشينان بر زمين قرار داد، و ترس آنان را به امنيت مبدل سازد، تا مرا عبادت کنند و چيزي را شريک من قرار ندهند و هر کس پس از اين، کفر ورزد، فاسق خواهد بود.
عده‌اي از متکلمان و مفسران اهل سنت، آيه ياد شده را دليل بر خلافت خلفاي سه گانه يا چهارگانه ی نخست دانسته‌اند. مؤلف و شارح مواقف گفته‌اند:
خطاب آيه به صحابه است و کمترين مرتبه جمع سه است و وعده خداوند نيز حق است؛ پس بايد خلافت وعده داده شده در آيه بر تعدادي از صحابه منطبق گردد که به وسيله آنان امنيت محقق شده و دين اسلام استقرار يافته است. اين ويژگي، جز بر خلفاي چهارگانه منطبق نمي‌باشد؛ پس خلافت آنان مدلول و موعود اين آيه است.[3]
تفتازاني نيز گفته است:
خداوند، خلافت را به جماعتي از مؤمنان که مخاطب آيه بوده‌اند وعده داده است. اين وعده، جز در مورد خلفاي چهارگانه تحقق نيافته است؛ پس خلافت آنان به ترتيب مفاد آيه خواهد بود.[4]

فخر الدين رازي، در آغاز، آيه را دليل بر خلافت خلفاي چهارگانه دانسته است؛ ولي در تقرير استدلال، آن را مخصوص سه خليفه اول دانسته و خلافت علي عليه السلام را مشمول آن ندانسته است. وي گفته است:
آيه، بر امامت امامان چهارگانه دلالت مي‌کند؛ زيرا خداوند به مؤمنان و صالحان حاضر در زمان پيامبر صلي الله عليه و آله وعده خلافت بر زمين و استقرار دين مورد رضاي الهي و امنيت کامل داده است. مقصود از اين وعده، زمان پس از پيامبر است و چون پس از او پيامبري نخواهد آمد، اين وعده به باب امامت اختصاص دارد و در اين خصوص، وعده مزبور جز در زمان ابوبکر به عمر و عثمان تحقق نيافته است؛ زيرا در زمان آنان، فتوحات بزرگي براي مسلمانان حاصل شد و دين اسلام ظهور و غلبه يافت و امنيت حاکم گرديد؛ ولي در زمان علي عليه السلام به دليل فتنه‌هاي داخلي، وي مجال جهاد با کفار را نيافت؛ بنابراين، آيه بر خلافت آنان دلالت مي‌کند.[5]

ارزيابي و نقد:

مبناي اين استدلال، اين است که مقصود از استخلاف در آيه، اعطاي مقام خلافت الهي به افرادي است که آنان رهبري جامعه را بر عهده داشته و به تدبير امور مردم قيام مي‌کنند. همان گونه که در مورد داود پيامبر صلي الله عليه و آله فرموده است: اي داود ما تو را جانشين )خود( در زمين قرار داديم، پس ميان مردم به حق داوري كن و از هواي نفس پيروي مكن.[6] بر اين اساس، مفاد آيه اين است که خداوند به عده‌اي از مؤمنان و صالحان از صحابه پيامبر صلي الله عليه و آله وعده داده است که پس از پيامبر صلي الله عليه و آله آنان را خليفه خود در زمين قرار دهد و چنان اقتدار سياسي به آنان عطا نمايد که بدون هيچ گونه ترس و نگراني از قدرت يا حکومتي دين اسلام را اجرا کنند. در اين صورت، مخاطب ضمير «منکم» صحابه پيامبرند و کساني که مقام خلافت الهي به آنان اعطا مي‌شود، عده‌اي از صحابه‌اند و ضمير جمع در «ليستخلفنهم» به آنان بازمي‌گردد.
اين مطلب با مدلول ظاهري آيه سازگاري ندارد؛ زيرا مرجع ضمير جمع در «ليستخلفنهم» با مرجع ضماير جمع در جمله‌هاي >ليمکنن لهم دينهم الذي ارتضي لهم< و >ليبدلنهم من بعد خوفهم امناً< و >يعبدونني لايشرکون بي شيئا< يکسان است. بديهي است اين ضماير، به خلفاي سه گانه يا چهار گانه اختصاص ندارد؛ بلکه عموم مؤمنان صالح را شامل مي‌شود. به عبارت ديگر، مفاد ظاهري آيه اين است که مسلمانان مخاطب آيه، دو گروهند؛ گروهي که از ايمان خالص برخوردارند و کارهاي شايسته که همان دستورات اسلامي است را انجام مي‌دهند و گروهي ديگر کساني که يا از منافقانند يا از مؤمناني که در عمل به دستورات اسلامي جديت و اهتمام لازم را ندارند. خداوند به گروه نخست وعده داده است ناامني‌هايي که از سوي کافران و منافقان براي آن‌ها ايجاد مي‌شود و در نتيجه شرايط مطلوب براي عمل به احکام اسلامي براي آنان فراهم نيست برطرف شده، خلافت و وراثت زمين به آنان اعطا شود. همچنين از اقتدار سياسي کافي برخوردار شوند، و ترس و ناامني حاصل از رفتار کافران و منافقان به امنيت و آرامش خاطر بدل گردد؛ بنابراين، کساني که از خلافت الهي بر زمين برخوردار شوند، همان کساني‌اند که اقتدار سياسي لازم براي آنان حاصل خواهد شد. دين آنان که مورد رضايت الهي است، استقرار کامل خواهد يافت، و آنان در کمال امنيت و آرامش خاطر و بدون ترس و وحشت از کافران و منافقان، به دستورات دين اسلام عمل خواهند کرد.
بنابراين، مقصود از خلافت در آيه، معناي خاص آن، يعني رهبري و تدبير امور مسلمانان که در بحث امامت مورد بحث است نمي‌باشد؛ بلکه مقصود، تسلط و اقتدار و سيادت در زمين است؛ چنان که فرموده است: «زمين ملک خداوند است و هر کس را که بخواهد وارث آن خواهد ساخت و فرجام نيکو به پرهيزگاران اختصاص دارد».[7] نيز فرموده است: «بندگان صالح من وارث زمين مي‌باشند»[8] و نيز فرموده است: «خداوند، شما را جانشين (گذشتگان) در زمين قرار داده است؛ پس هر کس کفر بورزد، پيامدش به او بازخواهد گشت».[9]
اين مطلب، علاوه بر اين‌که از ظاهر آيه به دست مي‌آيد، سياق آيات نيز آن را تأييد مي‌کند؛ زيرا در آيات قبل، يادآوري شده است که در جامعه مسلمانان، دو گروه زندگي مي‌کنند:
الف. مؤمنان مخلص و فرمانبردار: «سخن مؤمنان، هنگامي که به سوي خدا و پيامبرش فراخوانده شدند تا ميان آنان داوري کند، جز اين نبود که مي‌گفتند: «شنيديم و اطاعت کرديم» و آنان همان رستگارانند».[10]
ب. بيماردلان و منافقان: مي‌گويند به خدا و پيامبر ايمان آورديم و اطاعت کرديم، سپس گروهي از آنان روي برمي گردانند و آنان مؤمن نيستند. هنگامي که به سوي خدا و پيامبر دعوت مي‌شوند، تا ميان آنان داوري کند، گروهي از آنان روي برمي گردانند. آيا در دل هايشان بيماري است يا ترديد کرده‌اند؟[11]
مؤمنان مخلص و فرمانبردار در عصر رسالت از دو سو در فشار و اذيت بودند؛ يکي از سوي کافران و مشرکان، و ديگري از سوي منافقان و بيماردلان. خداوند، به آنان خلافت و وراثت بر زمين و اقتدار و سيادت را وعده داده است؛ بنابراين، وعده مزبور، نه شامل عموم مسلمانان است و نه به خلفاي چهارگانه اختصاص دارد؛ بلکه عموم مؤمنان مخلص و فرمانبردار را شامل مي‌شود، در نتيجه مقصود خلافت، معناي مورد بحث در مسأله امامت نيست.
نکته ديگر اين‌که هيچ دليلي بر اين که وعده الهي به مؤمنان صالح، پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله تحقق يافته و در زمان آن حضرت واقع نشده است، وجود ندارد؛ بلکه قراين و دلايل بيانگر آن است که اين وعده در عصر رسالت تحقق يافت؛ هرچند پس از پيامبر صلي الله عليه و آله نيز استمرار پيدا کرد و توسعه يافت. مفسران از ابوالعاليه روايت کرده‌اند که گفته است:
پيامبر صلي الله عليه و آله سيزده سال در مکه اقامت گزيد و با بيم و ترس به صورت آشکار و پنهان مردم را به آيين اسلام دعوت مي‌کرد؛ سپس به مدينه هجرت کرد. او و اصحابش با ترس و بيم زندگي مي‌کردند و شب و روز مسلح بودند. فردي به پيامبر صلي الله عليه و آله گفت: «آيا روزي براي ما فرا نمي‌رسد که امنيت يابيم و سلاح را زمين بگذاريم؟» پيامبر صلي الله عليه و آله به او فرمود: «طولي نخواهد کشيد که از چنان امنيتي برخوردار شويد که يکي از شما ميان جمع و بدون سلاح حضور يابد و خطري او را تهديد نکند». در اين هنگام، آيه >وعد الله الذين آمنوا منکم و عملوا الصالحات …< نازل شد. خداوند پيامبر صلي الله عليه و آله را بر جزيرة العرب مسلط ساخت و وعده الهي در حق آنان تحقق يافت.[12]
ابن کثير در تفسير آيه گفته است:
اين آيه، وعده الهي به پيامبر صل الله عليه و آله است به اين که امت او را جانشينان زمين، يعني پيشوايان و واليان آن قرار دهد، و به واسطه آنان سرزمين‌ها را اصلاح کند، افراد بشر را خاضع آنان سازد و ترس آنان را به امنيت مبدل نمايد. خداوند، اين وعده خود را تحقق بخشيد؛ زيرا پيامبر اكرم صل الله عليه و آله از دنيا نرفت تا اين‌که خداوند، مکه، خيبر، بحرين و ديگر نواحي جزيرةالعرب و سرزمين يمن را براي او فتح کرد، و آن حضرت از مجوس هجر و برخي نواحي شام جزيه گرفت. پادشاه روم، فرمانرواي مصر و اسکندريه و پادشاهان عمان و نجاشي براي او هدايايي فرستادند. ابن كثير سپس از ادامه فتوحات در زمان خلافت ابوبکر، عمر و عثمان به عنوان استمرار وعده الهي به پيامبر صل الله عليه و آله و سيادت امت اسلامي بر جهان سخن گفته است.[13]
بديهي است خلافت مؤمنان در زمين در عصر پيامبر صلي الله عليه و آله به معناي خلافت مورد بحث در مسأله امامت نيست. ابن کثير در اين که خلافت در آيه را در خلفاي سه گانه يا چهارگانه منحصر ندانسته، درست انديشيده است؛ ولي در اين که آن را شامل عموم امت اسلامي دانسته، به خطا رفته است؛ زيرا چنان که گفته شد، وعده خلافت در زمين و سيادت و امنيت، مخصوص برخي از امت اسلامي، يعني مؤمنان مخلص و صالح است.[14]

اشکال

مدلول مطابقي آيه، خلافت به معناي مورد بحث در مسأله امامت نيست، بلکه به معناي سيادت مؤمنان صالح و وراثت آنان بر زمين است؛ ولي سيادت و وراثت آنان در پرتو رهبري پيامبر صلي الله عليه و آله و جانشينان او تحقق يافته است؛ بنابراين، خلافت به معناي خاص را مي‌توان مدلول التزامي آيه دانست. بر اين اساس، مدلول مطابقي خلافت در آيه خارج از موضوع بحث است؛ ولي مدلول التزامي آن، موضوع بحث را شامل مي‌شود.

پاسخ:

اين سخن که سيادت و اقتدار مسلمانان و خلافت آنان در زمين در عصر رسالت به رهبري پيامبر صلي الله عليه و آله تحقق يافته، و پس از آن حضرت در زمان خلفا تداوم و توسعه يافته است، درست است؛ ولي دليل بر اين نخواهد بود که مقصود از خلافت در آيه معناي اصطلاحي آن باشد؛ زيرا اين خلافت چنان که بيان گرديد در عصر رسالت نيز تحقق يافت و خلافت مصطلح در آن زمان معنا ندارد. اگر مقصود اين است که پيامبر نيز خليفه الهي بوده است، خلافت پيامبر صلي الله عليه و آله با نبوت و رسالت او آغاز شد، و بر تسلط او بر جزيرة العرب متوقف نبود.
اصولاً خلافت به معناي رهبري الهي داير مدار خلافت بر زمين به معناي تسلط سياسي و فرمان روايي ظاهري نيست. نسبت آن دو عموم و خصوص من وجه است. پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله قبل از آن که بر جزيرة العرب مسلط شود خليفه الهي در زمين بود. از سوي ديگر، معاويه داراي خلافت به معناي سلطه ظاهري بود و بسياري از فتوحات اسلامي در زمان او تحقق يافت؛ ولي خليفه الهي نبود؛ زيرا مطابق حديث نبوي که اهل سنت روايت کرده‌اند، دوران خلافت، سي سال بوده است.[15]
از اين جا مي‌توان به نادرستي اين سخن ابن کثير پي برد که گفته است: «احاديث دوازده خليفه را نمي‌توان بر امامان دوازده‌گانه شيعه منطبق ساخت؛ زيرا بسياري از آنان زمام رهبري سياسي جامعه را در دست نداشتند». خطاي ابن کثير اين است که خلافت به معناي رهبري الهي را با خلافت به معناي فرمانروايي سياسي يکسان انگاشته است، با اين‌که هيچ ملازمه‌اي ميان آن دو وجود ندارد. آيا مي‌توان يزيد را که فرمانروايي سياسي جهان اسلام را در دست داشت، خليفه خدا و پيامبر و رهبر الهي دانست و رهبري او را مايه عزت و شوکت اسلام به شمار آورد؟
مطابق معياري که ابن کثير و فخر الدين رازي و همفکران آنان برگزيده‌اند، خلافت در آيه شامل امير المؤمنين علي عليه السلام نخواهد شد؛ چرا که در زمان آن حضرت، به دليل منازعه‌هاي داخلي، فتوحات و کشورگشايي‌ها متوقف شد. اين مطلبي است که وي آشکارا آن را بيان کرده است؛[16] ولي با معيار مزبور، خلافت در آيه زمامداري معاويه را شامل مي‌شود؛ چرا که بخشي از فتوحات اسلامي در زمان او رخ داده است[17] و پس از وي نيز ادامه يافت و اين برخلاف اعتقاد آنان است که دوران خلافت سي سال بيش نبوده است.
سيد محمود آلوسي، استدلال عده‌اي از متکلمان و مفسران اهل سنت به آيه بر درستي خلافت خلفا را نقل و تقرير کرده است؛ ولي در پايان، ديدگاه خود را يادآور شده و گفته است:
ظاهر آيه بر پيراستگي خلفاي سه گانه از اتهام ظلم و جور و تصرف ناحق در زمين دلالت مي‌کند که از سوي شيعه به آنان وارد شده است؛ زيرا استقرار دين و امنيت کامل در برابر دشمنان اسلام در زمان آنان تحقق يافت و نيکو نيست که چنين امتناني از جانب خداوند با تصرف و تدبير باطل که عذاب اخروي را به دنبال دارد، انجام شود؛ در حالي که تدبير امور در آن زمان توسط خلفاي سه گانه انجام مي‌گرفت. هر گاه شيعه به اين مطلب اذعان نمايد ما به آن اکتفا مي‌ورزيم، و چنين اذعاني جز بر اتصاف خلفاي سه گانه به ايمان و عمل صالح در زمان نزول آيه متوقف نمي‌باشد، و انکار آن از قبيل انکار ضروريات است.[18]
در حقيقت آلوسي پذيرفته است که استخلاف در آيه، مربوط به خلافت خلفاي سه گانه يا چهار گانه نيست؛ بلکه مربوط به وراثت مؤمنان و صالحان از امت اسلامي بر زمين و سيادت و اقتدار ديني و سياسي آنان است؛ ولي از آن‌جا که بخشي از اين وراثت و سيادت که مورد اهتمام و امتنان الهي است، در زمان خلفاي سه گانه و به زعامت و مديريت آنان تحقق يافته است، بر مشروعيت تصرفات و تدابير سياسي آنان دلالت مي‌کند؛ زيرا فرض نامشروع بودن آن با مورد اهتمام و امتنان بودن وراثت و سيادت مؤمنان بر زمين سازگاري ندارد؛ بنابراين آيه به صورت التزامي بر مشروعيت خلافت خلفاي سه گانه دلالت مي‌کند. هر چند خلافت آنان از طريق بيعت و انتخاب جمعي از مسلمانان ثابت شده است، نه از جانب خداوند.
ولي استدلال آلوسي تمام نيست؛ زيرا مي‌توان گفت خليفه بر حق و بلافصل پيامبر صلي الله عليه و آله، اميرالمؤمنين عليه السلام بود؛ بنابراين، مشروعيت و عدم مشروعيت تصرفات و تدابير سياسي و اجتماعي و ديني خلفا دايرمدار رضايت و عدم رضايت اميرالمؤمنين عليه السلام است و به عبارت ديگر، بر مبناي نظريه انتصاب و نص در امامت، از آن‌جا که خلافت خلفاي سه گانه منصوص نيست، به خودي خود مشروعيت ندارد؛ ولي آن دسته از تصرفات آنان که با رضايت اميرالمؤمنين عليه السلام انجام گرفته، مشروعيت داشته است.
حاصل آن‌که آيه استخلاف نه بر منصوص بودن خلافت خلفا دلالت دارد و نه بر مشروعيت تصرفات و تدابير سياسي و اجتماعي آنان، و براي اثبات دو مطلب مزبور به دلايل ديگري نياز است.
در پايان يادآور مي‌شويم وعده الهي که در آينة استخلاف به مؤمنان و صالحان از امت اسلامي داده شده، تاکنون به صورت کامل و همه جانبه واقع نشده است، و با توجه به حقانيت وعده‌هاي خداوند قطعاً روزي اين وعده به صورت کامل و در سرتاسر کره زمين تحقق خواهد يافت. آن، روزي است که مهدي موعود عجل الله تعالي فرجه الشريف قيام كرده و پرچم عدالت گستر اسلام را بر بام جهان به اهتزاز درآورد؛ چنان که در حديث متواتر نبوي صلي الله عليه و آله به آن بشارت داده شده است. بر اين اساس است که در روايات اهل بيت عليهم السلام آيه استخلاف، بر حضرت مهدي عليه السلام و ياران او تطبيق شده است.[19] اين روايات؛ چنان که گفته شد، ناظر به مصداق کامل خلافت مؤمنان و صالحان در زمين است و با تحقق نسبي آن در گذشته منافات ندارد؛ چنان که از پيامبر صلي الله عليه و آله روايت شده که فرمود: «بر روي زمين، هيچ خانه‌اي نخواهد بود، مگر اين‌که خداوند اسلام را داخل آن خواهد کرد، يا عزتمندانه به آن ايمان خواهند آورد و يا از روي ذلت تسليم احکام آن خواهيد بود».[20]

پی نوشت ها :

[1]. پيروان بکر بن اخت عبدالواحد، وي معاصر واصل بن عطاي معتزلي بود و آراي کلامي شاذي داشت. ذهبي او را بکر بن زيد باهلي ناميده و از ابن حبان نقل کرده که درباره اش گفته است: «دجال يضع الحديث»؛ دجال و جعل کننده حديث بود (ر.ک: مقالات الاسلاميين، ج1، ص342؛ الفَرق بين الفِرق، ص212-213؛ محمد بن احمد ذهبي، ميزان‌الاعتدال، بيروت، دارالفکر، بي تا.
[2]. «وعد الله الذين آمنوا منکم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض کما استخلف الذين من قبلهم و ليمکنن لهم دينهم الذي ارتضي لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم أمنا يعبدونني لايشرکون بي شيئا و من کفر بعد ذلک فاولئک هم الفاسقون»؛ نور(24):55.
[3]. مير سيد شريف جرجاني، شرح المواقف، قم، منشورات شريف الرضي، 1412ق، ج8، ص363 ـ 364.
[4]. سعد الدين تفتازاني، شرح المقاصد، قم، منشورات شريف الرضي، 1409ق، ج5، ص265.
[5]. فخر الدين رازي، مفاتيح الغيب، بيروت، دار احياء التراث العربي، بي تا، ج24، ص25.
[6]. «يا داود انا جعلناک خليفة في الأرض فاحکم بين الناس بالحق و لاتتبع الهوي»؛ ص(38): 26.
[7]. «ان الأرض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبة للمتقين» ؛ اعراف(7):128.
[8]. «ان الارض يرثها عبادي الصالحون»؛ انبياء(21):105.
[9]. «هو الذي جعلکم خلائف في الارض فمن کفر فعليه کفره»؛ فاطر(35):39.
[10]. «انما کان قول المؤمنين اذا دعوا الي الله و رسوله ليحکم بينهم ان يقولوا سمعنا و اطعنا و اولئک هم المفلحون» ؛ نور(24):51.
[11]. «و يقولون آمنا بالله و بالرسول و اطعنا ثم يتولي فريق منهم من بعد ذلک و ما اولئک بالمؤمنين ٭ و اذا دعوا الي الله و رسوله ليحکم بينهم اذا فريق منهم معرضون ٭ افي قلوبهم مرض ام ارتابوا»؛ نور(24):47-50.
[12]. محمد بن جرير طبري، جامع البيان (تفسير طبري)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1412ق، ج18، ص190؛ جلال الدين سيوطي، الدر المنثور، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1421ق، ج6، ص198؛ عمادالدين ابن كثير، تفسير ابن کثير، بيروت، دارالاندلس، 1416ق، ج5، ص120-121.
[13]. ابن کثير، پيشين، ج5، ص119.
[14]. احمد مصطفي مراغي در تفسير آيه گفته است: «خداوند وعده کرده است که پيامبر و مومنان مطيع پروردگار را خلفاي در زمين قرار دهد و با نصرت و عزت خود آنان را تأييد کند، ترس و بيم آنان را به امنيت تبديل نمايد تا خداي يکتا را پرستش کنند، خداوند به وعده خود عمل کرد و هنوز پيامبر از دنيا نرفته بود که مکه، خيبر، بحرين و ساير جزيرة العرب را فتح کرد. از مجوس هجر و برخي نواحي شام جزيه گرفت، پادشاهان روم، مصر و حبشه براي او هديه فرستادند و.....(‌احمد مصطفي المراغي، تفسير المراغي، بيروت، داراحياء التراث العربي، بي تا، ج18، ص125-126).
[15]. امام احمد، ابوداود، ترمذي و نسايي از سعيد بن جهمان از سفينه خدمتگزار پيامبر صل الله عليه و آله روايت کرده اند که پيامبر صل الله عليه و آله فرمود: «الخلافة بعدي ثلاثون سنة ثم تکون ملکا عضوضا». (ابن کثير، پيشين، ج5، ص120).
[16]. و معلوم ان بعدالرسول الاستخلاف الذي هذا وصفه انما کان في ايام ابي بکر و عمر و عثمان و لم يحصل ذلک في ايام علي (رضي الله عنه) لانه لم يتفرغ لجهاد الکفار لاشتغاله بمحاربه من خالفه من اهل الصلاة. (مفاتيح الغيب، ج24، ص25).
[17]. ر.ک: عزالدين ابن اثير، الکامل في التاريخ، بيروت، موسسه التاريخ العربي، 1414ق، ج2، ص479و ص504؛ گوستاولوبون، ترجمه سيد هاشم حسيني، تمدن اسلام و عرب، تهران، کتابفروشي اسلاميه، 1358ش، ص165.
[18]. سيد محمود آلوسي، روح المعاني، بيروت، دارالفکر، بي تا، ج10، ص302.
[19]. سيد هاشم بحراني، البرهان في تفسير القرآن، قم، دارالکتب العلميه، 1375ق، ج3، ص146؛ فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان في تفسيرالقرآن، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1379ق، ج7-8، ص152.
[20]. تفسير قرطبي، تحقيق عبدالرزاق المهدي، بيروت، دارالكتاب العربي، 1423ق، ج 12، ص275.

منبع:www.entizar.ir




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط