در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش
شاعر : حافظ
حافظ قرابه کش شد و مفتي پياله نوش |
|
در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش |
تا ديد محتسب که سبو ميکشد به دوش |
|
صوفي ز کنج صومعه با پاي خم نشست |
کردم سال صبحدم از پير مي فروش |
|
احوال شيخ و قاضي و شرب اليهودشان |
درکش زبان و پرده نگه دار و مي بنوش |
|
گفتا نه گفتنيست سخن گر چه محرمي |
فکري بکن که خون دل آمد ز غم به جوش |
|
ساقي بهار ميرسد و وجه مينماند |
عذرم پذير و جرم به ذيل کرم بپوش |
|
عشق است و مفلسي و جواني و نوبهار |
پروانه مراد رسيد اي محب خموش |
|
تا چند همچو شمع زبان آوري کني |
ناديده هيچ ديده و نشنيده هيچ گوش |
|
اي پادشاه صورت و معني که مثل تو |
بخت جوانت از فلک پير ژنده پوش |
|
چندان بمان که خرقه ازرق کند قبول |
|