مرا مي‌بيني و هر دم زيادت مي‌کني دردم

تو را مي‌بينم و ميلم زيادت مي‌شود هر دم مرا مي‌بيني و هر دم زيادت مي‌کني دردم به درمانم نمي‌کوشي نمي‌داني مگر دردم به سامانم نمي‌پرسي نمي‌دانم چه سر داري
دوشنبه، 10 خرداد 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مرا مي‌بيني و هر دم زيادت مي‌کني دردم
روي بنما و مرا گو که ز جان دل برگير
مرا مي‌بيني و هر دم زيادت مي‌کني دردم

شاعر : حافظ

تو را مي‌بينم و ميلم زيادت مي‌شود هر دم مرا مي‌بيني و هر دم زيادت مي‌کني دردم
به درمانم نمي‌کوشي نمي‌داني مگر دردم به سامانم نمي‌پرسي نمي‌دانم چه سر داري
گذاري آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم نه راه است اين که بگذاري مرا بر خاک و بگريزي
که بر خاکم روان گردي به گرد دامنت گردم ندارم دستت از دامن بجز در خاک و آن دم هم
دمار از من برآوردي نمي‌گويي برآوردم فرورفت از غم عشقت دمم دم مي‌دهي تا کي
رخت مي‌ديدم و جامي هلالي باز مي‌خوردم شبي دل را به تاريکي ز زلفت باز مي‌جستم
نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم کشيدم در برت ناگاه و شد در تاب گيسويت
چو گرمي از تو مي‌بينم چه باک از خصم دم سردم تو خوش مي‌باش با حافظ برو گو خصم جان مي‌ده


نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط