صبا اگر گذري افتدت به کشور دوست
شاعر : حافظ
بيار نفحهاي از گيسوي معنبر دوست |
|
صبا اگر گذري افتدت به کشور دوست |
اگر به سوي من آري پيامي از بر دوست |
|
به جان او که به شکرانه جان برافشانم |
براي ديده بياور غباري از در دوست |
|
و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار |
مگر به خواب ببينم خيال منظر دوست |
|
من گدا و تمناي وصل او هيهات |
ز حسرت قد و بالاي چون صنوبر دوست |
|
دل صنوبريم همچو بيد لرزان است |
به عالمي نفروشيم مويي از سر دوست |
|
اگر چه دوست به چيزي نميخرد ما را |
چو هست حافظ مسکين غلام و چاکر دوست |
|
چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد |
|