گرم از دست برخيزد که با دلدار بنشينم
شاعر : حافظ
ز جام وصل مينوشم ز باغ عيش گل چينم |
|
گرم از دست برخيزد که با دلدار بنشينم |
لبم بر لب نه اي ساقي و بستان جان شيرينم |
|
شراب تلخ صوفي سوز بنيادم بخواهد برد |
سخن با ماه ميگويم پري در خواب ميبينم |
|
مگر ديوانه خواهم شد در اين سودا که شب تا روز |
منم کز غايت حرمان نه با آنم نه با اينم |
|
لبت شکر به مستان داد و چشمت مي به ميخواران |
ز حال بنده ياد آور که خدمتگار ديرينم |
|
چو هر خاکي که باد آورد فيضي برد از انعامت |
تذرو طرفه من گيرم که چالاک است شاهينم |
|
نه هر کو نقش نظمي زد کلامش دلپذير افتد |
که ماني نسخه ميخواهد ز نوک کلک مشکينم |
|
اگر باور نميداري رو از صورتگر چين پرس |
غلام آصف ثاني جلال الحق و الدينم |
|
وفاداري و حق گويي نه کار هر کسي باشد |
که با جام و قدح هر دم نديم ماه و پروينم |
|
رموز مستي و رندي ز من بشنو نه از واعظ |
|