از بخت شکر دارم و از روزگار هم |
|
ديدار شد ميسر و بوس و کنار هم |
جامم به دست باشد و زلف نگار هم |
|
زاهد برو که طالع اگر طالع من است |
لعل بتان خوش است و مي خوشگوار هم |
|
ما عيب کس به مستي و رندي نميکنيم |
و از مي جهان پر است و بت ميگسار هم |
|
اي دل بشارتي دهمت محتسب نماند |
مجموعهاي بخواه و صراحي بيار هم |
|
خاطر به دست تفرقه دادن نه زيرکيست |
تا خاک لعل گون شود و مشکبار هم |
|
بر خاکيان عشق فشان جرعه لبش |
خصم از ميان برفت و سرشک از کنار هم |
|
آن شد که چشم بد نگران بودي از کمين |
اي آفتاب سايه ز ما برمدار هم |
|
چون کائنات جمله به بوي تو زندهاند |
اي ابر لطف بر من خاکي ببار هم |
|
چون آب روي لاله و گل فيض حسن توست |
و از انتصاف آصف جم اقتدار هم |
|
حافظ اسير زلف تو شد از خدا بترس |
ايام کان يمين شد و دريا يسار هم |
|
برهان ملک و دين که ز دست وزارتش |
جان ميکند فدا و کواکب نثار هم |
|
بر ياد راي انور او آسمان به صبح |
وين برکشيده گنبد نيلي حصار هم |
|
گوي زمين ربوده چوگان عدل اوست |
اين پايدار مرکز عالي مدار هم |
|
عزم سبک عنان تو در جنبش آورد |
تبديل ماه و سال و خزان و بهار هم |
|
تا از نتيجه فلک و طور دور اوست |
و از ساقيان سروقد گلعذار هم |
|
خالي مباد کاخ جلالش ز سروران |