سحرگاهان که مخمور شبانه

گرفتم باده با چنگ و چغانه سحرگاهان که مخمور شبانه ز شهر هستيش کردم روانه نهادم عقل را ره توشه از مي
دوشنبه، 10 خرداد 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سحرگاهان که مخمور شبانه
عيب رندان مکن اي زاهد پاکيزه سرشت
سحرگاهان که مخمور شبانه

شاعر : حافظ

گرفتم باده با چنگ و چغانه سحرگاهان که مخمور شبانه
ز شهر هستيش کردم روانه نهادم عقل را ره توشه از مي
که ايمن گشتم از مکر زمانه نگار مي فروشم عشوه‌اي داد
که اي تير ملامت را نشانه ز ساقي کمان ابرو شنيدم
اگر خود را ببيني در ميانه نبندي زان ميان طرفي کمروار
که عنقا را بلند است آشيانه برو اين دام بر مرغي دگر نه
که با خود عشق بازد جاودانه که بندد طرف وصل از حسن شاهي
خيال آب و گل در ره بهانه نديم و مطرب و ساقي همه اوست
از اين درياي ناپيداکرانه بده کشتي مي تا خوش برانيم
که تحقيقش فسون است و فسانه وجود ما معماييست حافظ


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط