مدامم مست ميدارد نسيم جعد گيسويت
شاعر : حافظ
خرابم ميکند هر دم فريب چشم جادويت |
|
مدامم مست ميدارد نسيم جعد گيسويت |
که شمع ديده افروزيم در محراب ابرويت |
|
پس از چندين شکيبايي شبي يا رب توان ديدن |
که جان را نسخهاي باشد ز لوح خال هندويت |
|
سواد لوح بينش را عزيز از بهر آن دارم |
صبا را گو که بردارد زماني برقع از رويت |
|
تو گر خواهي که جاويدان جهان يک سر بيارايي |
برافشان تا فروريزد هزاران جان ز هر مويت |
|
و گر رسم فنا خواهي که از عالم براندازي |
من از افسون چشمت مست و او از بوي گيسويت |
|
من و باد صبا مسکين دو سرگردان بيحاصل |
نيايد هيچ در چشمش بجز خاک سر کويت |
|
زهي همت که حافظ راست از دنيي و از عقبي |
|