دوش ديدم که ملايک در ميخانه زدند

گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند دوش ديدم که ملايک در ميخانه زدند با من راه نشين باده مستانه زدند ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
سه‌شنبه، 11 خرداد 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دوش ديدم که ملايک در ميخانه زدند
دوش مي‌آمد و رخساره برافروخته بود
دوش ديدم که ملايک در ميخانه زدند

شاعر : حافظ

گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند دوش ديدم که ملايک در ميخانه زدند
با من راه نشين باده مستانه زدند ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
قرعه کار به نام من ديوانه زدند آسمان بار امانت نتوانست کشيد
چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
صوفيان رقص کنان ساغر شکرانه زدند شکر ايزد که ميان من و او صلح افتاد
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند آتش آن نيست که از شعله او خندد شمع
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند کس چو حافظ نگشاد از رخ انديشه نقاب


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما