کنار نام تو
طلوع مي کند آن آفتاب پنهاني
ز سمت مشرق جغرافياي عرفاني
دوباره پلک دلم مي پرد، نشانه چيست؟
شنيده ام که مي آيد کسي به مهماني
کسي که سبزتر از هزار بهار
کسي، شگفت کسي آن چنان که مي داني
کسي که نقطه آغاز هر چه پرواز است
تويي که در سفر عشق، خط پاياني
تويي بهانه آن ابرها که مي گريند
بيا که صاف شود اين هواي باراني
تو از حوالي اقليم هر کجا آباد
بيا که مي رود اين شهر، رو به ويراني
کنار نام تو لنگر گرفت کشتي عشق
بيا که ياد تو آرامشي است طوفاني
صبح بي تو، رنگ بعد از ظهر يک آدينه دارد
بي تو حتي مهرباني، حالتي از کينه دارد
بي تو مي گويند تعطيل است کار عشق بازي
عشق اما کي خبر از شنبه و آدينه دارد؟
جغد، بر ويرانه مي خواند به انکار تو، اما
خاک اين ويرانه ها بويي از آن گنجينه دارد
خواستم از رنجش دوري بگويم، يادم آمد
عشق با آزار، خويشاوندي ديرينه دارد
در هواي عاشقان پر مي کشد با بي قراري
آن کبوتر چاهي زخمي که او در سينه دارد
ناگهان قفل بزرگ تيرگي را مي گشايد
آن که در دست اش کليد شهر پر آيينه دارد
/خ