مباني تفكر جديد و روح علوم انساني (3)
قرن روشنائي و منتسكيو
قبل از پيدايش چنين اوضاعي، آنچه در قرن روشنائي غالب مينمود همان روشهاي متعارف عقلانگارانه و اصالت علوم رياضي و طبيعت بود. از اينجا منتسكيو نيز ازجمله متفكراني است كه تحت تأثير راه و رسم قرن روشنايي و قرن هفدهم يعني قرن دكارت و لوئي چهاردهم و كلا " راسيوناليسم كه بالذات بر انديشهي متفكران فرانسوي غالب بود، به مطالعه تاريخ و آداب و رسوم ملل اهتمام ورزيده و آرا پيشينيان را در آثار خود جمع كرد.
منتسكيو در مقدمه روحالقوانين نوشت:
من در آغاز كار زندگي افراد بشر را مورد مطالعه قرار دادم و به اين حقيقت برخوردم كه با وجود تنوع و تكثري كه در قوانين و آداب و رسوم جوامع مختلف بشر يافت ميشود، محرك اصلي افراد آدمي تنها ميل و هوس مبهم نامعلوم آنها نيست، و نيز اين اصل را پذيرفتم كه وقايع استثنايي در مقابل وقايع كلي و عمومي ناچيز است. تاريخ ملل چيزي جز دنباله همان تاريخ عام و شامل نيست. هر قانون بستگي به قانون ديگري دارد و تابع قانون كليتري است. من هيچيك از اين اصول را از پندار خويش استخراج نكردهام، بلكه آنها را از طبيعت برگرفتهام .
ميبينيم كه در نظر منتسكيو طبيعت اجتماعي خود جزئي از طبيعت اشياء است كه ميتواند به معلومات منظم و مدون بدل گردد. با توجه به اين اصل است كه منتسكيو تعريف مشهور خود را براي هر علم اجتماعي بيان كرده و گفته است:
قوانين با مفهوم وسيع خود، چيزي جز روابط ضروري كه زاييده طبيعت اشياء است، نيست. دنياي مادي داراي قوانين خاصي است و هوش و فهم انساني نيز قوانين خاصي دارد. جانوران داراي قوانين خاص هستند و انسان نيز داراي قوانين مخصوصي است .
بدين قرار منتسكيو درصدد برآمد كه عوامل مؤثري را كه در تكوين جامعه انساني مدخليت حقيقي دارد، بدست آورد. ولي بيشتر مسائل اجتماعي مربوط به تجمل و بردگي و پول و تجارت و حقوق جزا را مورد بحث قرار داد و رابطه هر يك را با رژيمهاي اقتصادي و سياسي كه امروز در جغرافياي انساني مورد مطالعه قرار ميگيرند و همچنين نظريات خويش را درباره جمعيت، با مفهومي كه در دموگرافي (مردمنگاري) امروز دارد بررسي كرد. خلاصه منتسكيو كليه اوصاف و عوارض زماني و مكاني انسان را مورد مداقه قرار داد. او در جستجوي يافتن رابطه ميان قوانين جاري در هر كشور با ميزان جمعيت و وضع اقليمي و ديني و آداب و رسوم و كيفيت صناعت و تجارت آن كشور برآمد و به همين جهت به نسبي بودن قوانين و نظامات اجتماعي اعتقاد پيدا كرد و حتي اخلاقيات يك جامعه را از امور نسبي تلقي كرد. به نظر او مردم كشورهاي گرمسير به ناز و نعم و مردم سرزمينهاي سردسير به زيادهروي در استعمال مشروبات الكلي رغبت بيشتري دارند.
توجه منتسكيو به عوامل و عناصر طبيعي و جغرافيايي در اخلاق و آداب و رسوم و نيز مسئله تفكيك قوا براي تعديل قدرت سياسي و حاكميت مطلقه پادشاه هنوز در جهان بنيان اساسي و روح تفكر سياسي ـ اجتماعي بسياري از مردمان اين عصر است. اين روح همان «روح قوانين و روابط» در نظر منتسكيوست كه عبارت است از عالم كون و مكان و زمين و زمان. اين زمين و زمان فاني است كه روح قوانين و روابط و مناسبات و نظامات تلقي ميگردد نه امر متعالي از زمين و زمان چنانكه درباره شريعت قرون وسطي چنين ميانديشيدند.
اما اوضاع اجتماعي ـ اقتصادي كه پذيرا و ظرف ظهور اين تفكر و آراء بود همان اجتماعات اروپايي قرن هيجدهم است. درحقيقت بسياري از متفكران توجه داشتهاند كه افكار و آراء با اوضاع اجتماعي و اقتصادي مناسبت دارد، چنانكه خود منتسكيو بهآن متذكر بود. از اينجا آراء منتسكيو با جامعه و طبقات اجتماعي سياسي عصر او و يافتها و ادراكات و مشهورات و مقبولات غالب بر افكار عمومي مناسبت داشت. چنانكه گفتهاند روحالقوانين كه در سال 1748 در پاريس انتشار يافت، در ظرف چهارده سال، بيست و دو بار به چاپ رسيد.
روحالقوانين كه به روح و حقيقت و ماهيت قوانين از منظر تفكر جديد و اصول بشرمدارانه و غيرديني آن مينگريست، با يك نظم خاص قرن روشنايي و قرن هفدهم كه در فرانسه به قرن لويي چهاردهم مشهورگشته، تأليف يافت و وحدت مضامين آن با اوضاع اجتماعي بوضوح آشكار است.
چنانكه پير روسو مورخ فرانسوي در كتاب تاريخ علوم مينويسد:
علم صرف نظر از نتايج فني آن يك نمود اجتماعي است كه همچون هنر و ادبيات و حقوق و مذهب از بيخ و بن با اوضاع اجتماعي و سياسي و اقتصادي و افكار و مقاصد دوران معيني ارتباط دارد و عمل آن در پيشرفت تمدن مانند يك اثر لاحق و بيارتباط با ساير نمودها نيست. مثلا " پيدايش اطلاعات منطقي در نزد دانشمندان يوناني كه جوياي شناسايي جهان خارجي بودند جز در محيط بيغرض و مساعد با آزادي مكتب ايوني زمان طالس ممكن نبود. همچنين موفقيت هندسه تحليلي دكارت در قرن هفدهم مديون نظم و توافقي است كه مشخص قرن لوئي چهاردهم ميباشد و بالاخره آثار آشفته آمپر و گالوا قرابت نزديك با نبوغ صاعقه افكن رومانتيكها دارد .
راقم اين سطور نسبت به اين آراء نظري كاملا " موافق ندارد ولي ميپذيرد كه ميان اجزا و شئون فرهنگي و اجتماعي و سياسي مناسبتي وجود دارد، البته نه بدان معني كه يكي از اجزا منشاء اجزا و شئون ديگر باشد، بلكه همه اجزا جلوهگر يك روح و ماهيت و كلّاند. در اينجا از اثبات نظر اشپنگلر يا هگل كه از نيتهاي فرهنگي يا روح زمانه سخن ميگويند و هر دو جلوهگر نگاه بشرمدارانه و خودبنيادانه دورهي جديد است، نميگوئيم بلكه چنانكه در آغاز اشاره داشتيم در شروع هر دورهي تاريخي تلقي بشر نسبت به عالم و آدم و مبدأ عالم و آدم دگرگون ميشود. آنچه مبدأ دگرگوني است امري است متعالي از بشر و شئون فرهنگي او. اين مبدأ در روح تفكر بشر ظاهر ميشود. چنانكه در دورهي جديد اين روح در بشريت و آدابداني به ظهور ميرسد.
به هر حال آراء منتسكيو را بايد در زمينه تاريخي و انضمامي خويش درك كرد، اين آراء بر مقبولات و فرضيات غالب بر آن دوره مبتني بوده و اكنون نيز روح اين آراء بر جهان فكر غربي سيطره دارد و اصلالاصول مطالعات تاريخي و سياسي است.
طبقه فعال و تازهنفس بورژوا و تمدن جديد غرب
نويسندگان اين عصر و اصحاب دائرةالمعارف در حقيقت نمايندهي فكري اين طبقه به شمار ميرفتند. از اين رو آرا لاك ، هيوم، كندياك و ژان ژاك روسو و منتسكيو بيش از همه با فروپاشي جهان اشرافي كهن، به اين طبقه در رسيدن به قدرت سياسي برتر مدد ميرساندند.
اگر روحانيت قرون وسطي همه امور را با توجه به علم و مشيت و اراده الهي تبيين ميكرد اينان انسان را آزاد از الوهيت و تابع شرايط خارجي و محيطي درك ميكردند. در واقع چنانكه هلوتيوس و كندياك گفته بودند « از آنجا كه حيات انساني تابع شرايط خارجي و محيطي اوست ، بنابراين ميتوان از راه تأثير منظم در محيط درصدد اصلاح انسان برآمد و در تمام امور اقتصادي و اجتماعي و اخلاقي نيز به اين شيوه عمل كرد.» از اين نظر جايگاه مبدأ از عالم سرمدي به عالم زماني تنزل مييافت.
انسان در اينجا بايد رابطه خويش را با محيط اصلاح كند تا به كمال رسد نه آنكه از طريق تزكيه نفس به خدا تقرب جويد. با اين اوصاف علم نيز نميتواند موهبتي باشد، چنانكه قدرت و ثروت نيز موهبت الهي نيست، بلكه بنا به گفتهي لاك تابع كار و فعاليت انساني است. در اين مراتب متفكران جديد چنان راه افراط پيمودند كه گوئي وجود انسان و طبيعت نيز حاصل كار بشري و فكر او بوده است بنابراين در عصر منتسكيو انسان جديد استعداد شنيدن آنچه را يافته بود كه در قرون وسطي كفر جلي تلقي ميگرديد.
زمينهي سياسي و پيدايي بسط قدرت طبقه بورژوا و مطلوبيت حيات اين جهاني براي اين طبقه طبيعتا " از نظر بيروني آرائي را ميطلبيد كه موافق منافع آنان باشد و از طرفي زمينههاي تبيين اين جهاني حيات و زندگي آدميان را فراهم آورد. اين نظريه در فاصله قرون سيزده و هيجده پايه حكومت فئودالها را سست ميكرد، در ميان اين آراء نظريه ميثاق و قراردادهاي اجتماعي اهميت بيشتري داشت، زيرا اين نظريه هم براساس اصالت اراده و عقل بشري و هم بر مبناي منافع طبقه بورژوا و فروپاشي نظريههاي سنتي قدرت سياسي طبقه اشراف تكوين يافته بود.
در باب چگونگي پيدايي طبقه جديد و هويت آن، تئوري و نظريهي تجارت در نزد متفكران يوناني ، رومي و مسيحي نيز قابل توجه است. چنانكه در قوانين مدني روم آمده بود سوداگران در زمره رجالهها محسوب ميشدند. عليالخصوص تجارت براي زنان در قوانين كنستانتينوس شديدا " منع شده بود. پس از استقرار ژرمنها و ممنوعيت ربا براساس تعليمات انجيلي و فلسفه ارسطو، تجارت و عمليات مالي به طبقات بيريشه و يا غير مسيحي اختصاص يافت.
در اين مرحله بود كه يهوديان توانستند تجارت و رباخواري اروپا را به انحصار خود درآورند. همين طبقه نژادي ـ ديني كه با نهانروشي به تجارت ميپرداختند، راه و رسم معاملات مخفي را با سندسازي پي نهادند گرچه آنان دائما " از سوي پادشاهان مسيحي اروپا مورد تعرض قرار ميگرفتند، اما به هر طريق با هوش و عقل معاش خود و ايجاد تشكيلات پنهاني همينان را به خود وابسته و نيازهاي مالي آنان را تأمين كردند و بدين ترتيب بخش اعظمي از سنتهاي طبقه جديد بورژوا را پديد آوردند.
نظريههاي اجتماعي و سياسي طبقه بورژوا
به اين ترتيب نظريه ميثاق اجتماعي به صورت مجوز نظري و موجد انقلابات قرنهاي هفدهم و هيجدهم انگليس و آمريكا و فرانسه درآمد. بيگمان اوضاع اجتماعي قرون هفده و هيجده كه در مسير تزلزل جامعه اشرافي كهن بود، رواج نظريه قراردادهاي اجتماعي، بنيان نظريه حق الهي پاپ و پادشاهان را كه مدتها بر اذهان متفكران قرون وسطي مستولي بوده و پروتستانها نيز به آن معتقد بودند متزلزل ميساخت و راه را براي پيدايش پارلمانها و آراي همگاني و اعمال ارادهي عمومي و عقل مشترك همگاني در تصميمات اجتماعي ميگشود. از اين حيث آن جماعتي كه بيش از همه از اين آراء به جهت قدرت روزافزون اجتماعي و اقتصاديشان برخوردار ميشدند، بورژواها بودند. بر اثر قوام گرفتن طبقه سوداگر «بورژوا» و لزوم غلبه بر قدرتهاي ريشهدار زمينداران و سلاطين بود كه اين نظريه لازم آمد.
طبقه سوداگر كه امتيازات و تفوق طلبيهاي صاحبان قدرت را مانع پيشرفت خود ميديد، ناگزير از دگرگون ساختن جامعه موجود بود. براي اين منظور درهم شكستن معتقدات كهن اجتماعي كه طبق آن منشأ حق، خدا بود، ضرورت داشت. نظريه حقوق طبيعي و حق انقلاب و مخصوصا " نظريه ميثاق اجتماعي در برابر حقوق الهي و شرعيات رباني و نظريهي حق الهي پادشاهان و منشأ الهي جامعه و دولت بسيار مؤثر افتاد. اين تأثير چنان كه گفتيم جانمايهاش را از حضور و طلب باطني جامعه و انسان جديد ميگرفت كه سعي داشت خويش را از هر آنچه رنگ خدائي دارد رها كند.
همواره در آغاز تاريخ تمدنها ، حضوري در باطن و درون آدميان و برگزيدگان آنان پيدا ميشود كه صورت علم اجمالي را پيدا ميكند. اين حضور باطني و قلبي به اقتضاي ظهور و درك كل و عالم جديدي به پيدايي ميآيد. در آغاز به جهت غلبه حضور در شاعران، هر آنچه كه بايد در مراتب تفصيل به ظهور آيد ، ابداع ميگردد. از اينجا ارزشهاي جديدي تأسيس ميشود كه ارزشهاي كهن را نسخ ميكند ، حق و باطل ، زشت و زيبا و خيروشر به نحوي ديگر آزمون ميشوند و به بيان درميآيند، چنانكه ممكن است آنچه در گذشته باطل بود ، حق و آنچه در گذشته حق بوده ، باطل انگاشته شود. اما براي بيان آزمون و تجربه باطني بر طريق عقل و تبيين و تفسير خودآگاهانه و آگاهانه ، متفكران ديگري بايد اهتمام خويش را مصروف دارند تا آن حضور اجمالي به حصول تفصيلي تحويل گردد و در اينجاست كه نظريههاي سياسي اجتماعي ذيل انكشاف وجود و سپس بحث وجود و معرفت (مابعدالطبيعهي) فلاسفه تكوين مييابد.
به همين ترتيب در طي قرون جديد عليالخصوص سه قرن اول فلاسفه از كل و وجود و حقيقت و روح عالم جديد پرسش كردهاند و هر كدام به جهت وضعي كه در تعرض خويش نسبت به اين معاني داشتهاند ، پاسخي دادهاند همه پاسخها در ذيل سوبژكتيويسمي كه مقوم اومانيسم است تحقق يافته است. بنابراين اساس و پايه روحالقوانين منتسكيو نيز نحوي تعرض و تعاطي فيلسوفانه در باب ماهيت قانون جديد است كه شاعران قرن پانزدهمي رنسانس آنرا بشري ميدانستند و زميني، نه موضوع به وضع الهي.
در حقيقت بيش از آنكه نظريه ميثاق و قرارداد اجتماعي در توضيح پيدائي جوامع و دول، عقلاني باشد، موجوديت بورژوازي و جامعه مبتني بر قرارداد و كار اجتماعي و سهم بردن از قدرت اجتماعي به ازاي سهيم بودن در كار اجتماعي را تأييد و مردم را براي تغيير اوضاع اجتماعي آماده ميكرد. چنانكه هيوم منتقد بزرگ قراردادهاي اجتماعي گفته است اين نظريه نه منشأ تاريخي جامعه را معلوم ميدارد و نه از عهده تحليل وجود موجودات برميآيد. از نظر او در آغاز انسان در آن مرتبه از هوشياري و خودآگاهي نبوده است كه عهد و پيمان بندد بلكه اميال طبيعي يا همدردي و زور بوده كه او را به سوي پيوند اجتماعي سوق داده است.
به هر حال تئوريهاي اجتماعي در واقع نحوي پاسخ به طلب باطني و محملي نظري براي حضور قلبي و عمل انساني هستند. آدمي صرفا " به اقتضاي طلب و خواست دروني خويش عمل نميكند بلكه همواره احساسات خويش را كه در زمرهي شهود و مكاشفه باطني اويند، در ظرف تئوريها و بر محك تجربه يا عقل يا نقل ميسنجد و توجيه ميكند. از اين رو تئوري قراردادهاي اجتماعي با تعلق متفكراني كه دموكراسي (حكومت مردم) و آزادي جديد را طالب بودند ـ مردم در نظر اين متفكران در حقيقت بورژواها و آزادي نيز «آزادي بورژوا» تلقي ميشد و عملا " نيز چنينبود و هنوز هم چنين است ـ به پيدايي آمد و توجيه موجه عمل متفكران و رهبران فكري بورژوازي و نظام جديد گرديد. در مراحل بعدي نظريههاي سوسياليستي و كلكتيويستي حكومت مردم و آزادي را به صورت اصالت جمع مطرح ساخت. نهايت اينكه خواص و عوام هر دو خود را از قيود ديني رها كردند و بر طلب نفس و تمايلات نفساني به تلاش درآمدند.
سير تدريجي تحقق تئوريها نيز از نشانههاي سه قرن اول قرون جديد بود. گفتني است كه در اين سه قرن كمتر كسي دم از حكومت دموكراتيك زد. كمال مطلوب اين متفكران راديكال ، نوعي حكومت سلطنتي قانوني بود حتي منتسكيو و روسو، حكومت دموكراسي را براي جامعهاي بزرگ ممكن ندانستند و گفتند كه فقط جامعهاي بسيار كوچك را ميتوان با مداخله مردم اداره كرد و با انقلاب فرانسه بود كه جمهوريت نيز به منصه ظهور پيوست و صورتي ديگر از حكومت بورژوايي با تمام عناصر جديد وقوع حاصل كرد.
نهضت اصلاح دين و تفسير اومانيستي انجيل
اما براي مقابله با ديانت كاتوليك بايد مناسبتي وجود ميداشت. از جهتي و به اعتباري مذهبي خداانگارانه عليه مذهبي مشابه ميتوانست از يك فلسفه الحادي يا منورالفكري كه مختص به خواص بود ، مؤثرتر و عميقتر باشد و هم در عوام و هم در طبقه خواص بورژوا و يا اشرافيت متجدد تأثير داشته باشد. زيرا يك مذهب و طريقت ديني علاوه بر اينكه مزيتهاي يك فلسفه الحادي را از جهت توجيه مادي و غير الهي يا شبه الهي حوادث و امور دارد ، مزيتهاي الهيات كهن و خداانگارانه و ديانت قديم را نيز به مدد ميگيرد.
بدين طريق و بر اين مبناي فكري پيدايش مذهب پروتستان با رهبري لوتر و كالون در قرون پانزده و شانزده كه با داعيه بازگشت به ارزشهاي اصيل و قديم ديانت ظهور كرده بود در حقيقت در طريق استقرار تلقي ديني انسان جديد بود كه به شمهاي از آن اشاره رفت. پروتستانتيسم به انسان دوره جديد كمك كرد تا از نظر ديني از تسلط دستگاه عظيم روحانيت قرون وسطي كه بيشتر نشانه از اسم مسيح داشت تا رسم مسيح ، رهايي يابد.
نهضت اصلاح دين با تفسير اومانيستي انجيل، خود به اضمحلال تفكر ديني عصر مسيحي مدد رساند. از اين جهت اين نهضت در حقيقت در مسير احياي دين و اصلاح نظام سياسي و ديني نبود، بلكه چنانكه اشپنگلر گفته است آزمون دين به نوع ديگر و بيان ديگر از ديانت است. از اينجا پروتستانتيسم در برابر كاتوليسيسم صرفا " در جهت تضعيف ديانت منشأ اثر بود، نه آنكه جامعه ديني جديدي پديد آيد.
چنانكه طبقه بورژوا از نظريههاي سياسي ـ اجتماعي نظريه ميثاق اجتماعي بهره گرفت از پروتستانتيسم نيز بيشترين نصيب را برد. بدين معني كه پيدايي اين نهضت و واكنش آن تفكر سنتي و ديني را به تباهي كشانيد و در جهت توجيه تمايلات سوداگرانه طبقهي بورژوا به كار آمد.
از نحلههاي پروتستان، آئين پيوريتن كه پيروان كالونيسم نوع انگليسي ـ هلندي بودند، از سرمايهدار پروتستان ميخواست كه اصول اخلاقي شخصي و فردي مثلا " خودداري جنسي را براي رستگاري رعايت كند و با خيال راحت به بهرهكشي ناروا و بيدادگري اجتماعي خود ادامه دهد. اين آئين از تشريفات ميكاست و از رهبانيت و فقر روي ميگرداند و در مقابل به عبادت قلبي و تصفيه باطن و تهذيب اخلاق ميپرداخت و ايمان بدون عمل را ملاك نجات ميدانست و در حقيقت به نحوي ليبراليسم ابتدا ميكرد. به اعتقاد اينان نبايد با رهبانيت از شر اميال جسماني و منافع دنيوي رست. هر چه در ما هست وديعه خداست بايد ودايع خدا را بپذيريم و به شيوهاي كه خدا مقرر داشته است بكار بريم. بنابراين پروتستانتيسم با اين مفروضات نظام اجتماعي جديد را از لحاظ ديني توجيه ميكرد و بهرهكشي بيرحمانه سرمايهداران را تسهيل ميكرد. علاوه بر اين بر حق الهي پادشاهان، مستقل از حق الهي پاپ اصرار ميورزيد و كلا " حق الهي پاپ را نيز انكار ميكرد و هر گونه واسطه ميان انسان و خدا را به صورت كليسايي و سلسله مراتب روحانيت كاتوليكي طرد ميكرد.
اصطلاح ديني ليبراليسم مرادف با اباحيت است كه به معني مباح بودن فعل حرام و حلال براي آدمي است. در اينجا انسان خود معيار گزينش است و در گزينش آزاد است. اما از آنجا كه آزادي هيچگاه مطلق نبوده ، در عرف جديد بايد طبق قانون كه جاي شريعت را گرفته عمل كرد.
دئيسم يا تأله عقلي
اين سخن در كلمات دكارت و شاعران رنسانس تلويحا " ظاهر گرديده بود. چنانكه دكارت با اصول فلسفي علم جديد تقليل علوم و محدود كردن آن به رياضيات و جهانشناسي رياضي، وحي را از اين مقوله كنار نهاد. وي با قطع رابطه لطيف بين خدا و جهاني كه مخلوق اوست به سخن پاسكال نظرا " خداوند را از جهان تبعيد كرد و يا بهتر است گفته شود، جهان را از خداوند دور كرد، از نظر دكارت اشيايي كه خداوند خلق كرده است، آيات و نشانههاي خداوند نيستند. اين آرا حتي براي عقيده اهل مدرسه كه ميگفتند بين خداوند و جهان نسبتي برقرار است، جايي باقي نميگذارد. هيچ صورتي يا آيتي از خداوند در جهان نيست، بجز آنچه دكارت روح يا نفس مينامد و آن را صرفا " و بسادگي با عقلجزوي و مشترك انسان و افكار روشن و مشخصي كه خداوند در آن به وديعه گذاشته، يكي ميداند كه اين افكار روشن نيز بيترديد فلسفه و اصول فلسفه دكارتي است!
از اينجاست كه اتين ژيلسون بنابر تفسير كلمات دكارت در كتاب «نقد تفكر فلسفي قرون وسطي و جديد» دنياي دكارت را دنيايي صرفا " رياضي تعبير ميكند:
دنيايي هندسي كه جز امتداد و حركت نيست و اگر خداوند دلائلي براي خلق اين جهان داشته باشد آن دلائل فقط براي خود خداوند معلوم است و ما كوچكترين قوه و استعدادي براي درك اين حقيقت و درك غايت جهان نداريم. پس بايد غايت را در علوم به كنار نهاد و جهان را چون ماشيني تصور كرد كه به راه خود ميرود. خداي دكارت در اين جهان، چنان است كه گويي براي تكميل فلسفه دكارت و حل مشكلات فلسفه او، ظاهر شده است.
چنين خداي سستي است كه بتدريج از جهان و حتي مراتب دل و روح انساني نيز كنار نهاده ميشود و حضور او از لوح خيال انساني پاك ميگردد.
بدين معني مفهوم دئيسم كه در فلسفه دكارتي كاملا " به تدوين پيوسته، بر اذهان همه منورالفكران قرن هيجدهم غالب بوده و در خداشناسي عقلي آن، سخن گفتن از خدايي كه با وحي و كلام خويش در تاريخ با بشر سخن گفته و از رگ گردن او به او نزديكتر بوده، منتفي ميشود.
منتسكيو و مبناي دئيستي تبيين تاريخ و حقوق
عقيده او اين بود كه دين، ما را جاويدان و روحاني مينمايد و اين تعليم براي ما گرانبها و ارجمند است. نهايت اينكه اين موضوع را كه به نظر او بيشتر مربوط به اميد و عاطفه و احساسات و ايمان افراد است، نميبايست در مسائل علمي مربوط به سازمان اجتماع بشر كه روي تجربه و آزمايش است، داخل كرد و در پرداختن به امور اين جهان در منطقهي كار پژوهش در احوال انسان امور كلي و فوق طبيعي و فلسفه الهي را وارد كرد. در اينجا به وضوح ميتوان روح پراگماتيستي و علمي زمانه را مشاهده كرد.
از مطاوي آنچه ذكر شد ميتوان دريافت كه تمدن جديد با سير زمان و خروج تدريجي انسان جديد از قيود شرعي قرون وسطي تحقق يافت. قانون اساسي و مدني ناشي از آرا و اراده و عقل مشترك همگاني جايگزين دين گرديد. اين قوانين طي سيصد سال تجربه جديد متفكران غربي از منظر علم و عالم جديد، تدوين گشت. در اين ميان بسياري به پرسش از ماهيت و روح قوانين و روابط و مناسبات معطوف گشتند و روحالقوانين منتسكيو در چنين فضايي تاليف شد تا نحوي خودآگاهي فلسفي غير ديني را جايگزين خودآگاهي ديني قرون وسطي نسبت به روح شريعت و حقوق شرعي كند.
منتسكيو در پرسش خويش روح قوانين را در طبيعت اشيا و اوضاع جغرافيايي جستجو كرد، چنانكه ابن خلدون پيش از او اين روح را تابع زمين و زمان كرده بود. با اين تفاوت كه او هنوز از عالم ديني نگذشته و به عهد و پيمان جديد نپيوسته بود تا طراح دموكراسي و پيمان اجتماعي و قانون جديد باشد. او فقط راه تجسس غير ديني حوادث را به بشر آموخت و پس از او منتسكيو بي آنكه ارتباطي با طريقت فكري و موقف و ميقات ابن خلدون داشته باشد، گاه كاملا " معارض و متباين با او چنانكه در روحالقوانين نشان ميدهد، آموزگار دموكراسي و فلسفه غير ديني تاريخ شد.
ادامه دارد ...
منبع:كتاب درآمدي بر سيرتفكر معاصر - محمد مددپور
/ن