حکيمي که دل از آرزو ها برديده بود ...
محمد بن ابراهيم قوامي شيرازي مقلب به «صدرالمتالهين» يا «ملاصدرا» در ظهر روز نهم جمادي الاولي سال 980 قمري ديده به جهان گشود. پدر او خواجه ابراهيم قوامي مردي پرهيزگار ديندار و دوستدار و حامي دانش و معرفت بود. در زمان حيات ملاصدرا، شيراز داراي حکومت مستقلي بود و حکمراني آن به برادر شاه واگذار گرديد که، پدرملاصدرا بعنوان معاون او و دومين شخصيت مهم آن منطقه به شمارمي رفت. و به نظر مي رسيد تنها موهبتي که خداوند به او ارزاني نداشته است داشتن فرزند باشد. اما بالاخره خداوند درخواست ها و دعاهاي اين مرد پاک و زاهد را بي جواب نگذاشت و بهترين پسران را به او ارزاني کرد که او را محمد مقلب به صدرالدين نام نهاد به آن اميد که عالي ترين شخصيت مذهبي گردد. در دوران جواني، صدرالمتالهين جوان با شيخ بهايي آشنا گرديد که سنگ بناي شخصيت علمي و اخلاقي ملاصدرا توسط اين دانشمند جهانديده کم نظير بنا نهاده شد. و تکميل اين بناي معنوي را استاد ديگرش دانشمند سترگ و استاد علوم ديني و الهي و معارف حقيقي و اصول يقيني سيد امير محمد باقر بن شمس الدين مشهور به ميرداماد عهده دار گشت.
صدرالمتالهين حکيم خانه به دوشي بود که جرم آزادگي روح و فکر مجبور شد تا از پايتخت و پايتخت نشينان روي گرداند. وي در مقدمه کتاب «اسفار» دلايل بيزاري خود را از جاهلان فرزانه نماي زمان خود و عزلت و تصوف خويش را در کهک (روستاي دور افتاده در سي کيلومتري شهر مقدس قم) بيان داشته است. پس از بازگشت به شيراز از شهرت صدراي شيرازي عالمگير شده بود. و طالبان حکمت از نواحي و اطراف براي درک فيض به حضورش مي شتافتند. او خود در مقدمه اسفار مي گويد: «.... بتدريج آنچه در خود اندوخته بودم همچون آبشاري خروشان فرود آمد و چون دريايي پر موج در منظر جويندگان و پويندگان قرار گرفت»
صدرالدين محمد در علوم متعارف زمان و بويژه در فلسفه اشراق، علم کلام و عرفان و تفسير قرآن مهارت داشت او آثار فلسفي متفکراني چون سقراط و فلاسفه هم عصر او مانند افلاطون، ارسطو و شاگردانش و همچنين دانشمنداني چون ابن سينا و خواجه نصيرالدين طوسي را دقيقا بررسي نمود و موارد ضعف آنها را شناسايي تکرد.
اما گوشه اي از کلام او :
«من وقتي ديدم زمانه با من سر دشمني دارد و به پرورش اراذل و جهال مشغول است و روز به روز شعله هاي آتش جهالت و گمراهي برافروخته تر و بد حالي و نامردي فراگيرتر مي شود، ناچار روي از فرزندان دنيا برتافتم و دامن از معرکه بيرون کشيدم و از دنياي خمودي و جمود و ناسپاسي به گوشه اي پناه بردم و در انزواي گمنامي و شکسته حالي پنهان شدم. دل از آرزوها بريدم و همراه شکسته دلان بر اداي واجبات کمر بستم.
با گمنامي و شکسته حالي به گوشه اي خزيدم. دل از آرزوها بريدم و با خاطري شکسته به اداي واجبات کمر بستم و کوتاهيهاي گذشته را در برابر خداي بزرگ به تلافي برخاستم. نه درسي گفتم و نه کتابي تاليف نمودم. زيرا اظهار نظر و تصرف در علوم و فنون و القاي درس و رفع اشکالات و شبهات و ... نيازمند تصفيه روح و انديشه و تهذيب خيال از نابساماني و اختلال، پايداري اوضاع و احوال و آسايش خاطر از کدورت و ملال است و با اين همه رنج و ملالي که گوش مي شنود و چشم مي بيند چگونه چنين فراغتي ممکن است... ناچار از آميزش و همراهي با مردم دل کندم و از انس با آنان مايوس گشتم تا آنجا که دشمني روزگار و فرزندان زمانه بر من سهل شد و نسبت به انکار و اقرارشان و عزت و اهانتشان بي اعتنا شدم. آنگاه روي فطرت به سوي سبب ساز حقيقي نموده و با تمام وجودم در بارگاه قدسش به تضرع و زاري برخاستم و مدتي طولاني بر اين حال گذرانده ام. سرانجام در اثر طول مجاهدت و کثرت رياضت نورالهي در دورن جانم تابيدن گرفت و دلم از شعله شهود مشتعل گشت . انوار ملکوتي بر آن افاضه شد و اسرار نهاني جبروت بر وي گشود و در پي آن به اسراري دست يافتم که در گذشته نمي دانستم و رمزهايي برايم کشف شد که به آن گونه از طريق برهان نيافته بودم و هر چه از اسرار الهي و حقايق ربوبي و وديعه هاي عرشي و رمز راز صمدي را با کمک عقل و برهان مي دانستم با شهود و عيان روشنتر يافتم. در اينجا که عقلم آرام گرفت و استراحت يافت و نسيم انوار حق صبح و عصر و شب و روز برآن وزيد و آنچنان به حق نزديک شد که همواره با او به مناجات نشست.»
ملاصدرا آثار فراواني از خود به جا گذاشت که از آنجمله مي توان به آثار زير اشاره کرد:
«الحکمه العرشيه»،«المبدا و المعاد»، «المشاعر»،«الشواهد الربوبيه في مناهج السلوکي» ،«التصور والتصديق»، «ديوان اشعار»، «حدوث العالم» ، «متشابهات القرآن» و «رساله سه اصل » و ...
اين حکيم وارسته در طول عمر 71 ساله اش هفت بار با پاي پياده به حج مشرف شد و گل تن را با طواف کعبه دل صفا بخشيد و در آخر نيز سر بر اين راه نهاد و به هنگام آغاز سفر هفتم يا در بازگشت از آن سفر به سال 1050 هـ ق در شهر بصره تن رنجور را وداع نمود و در جوار حق قرار گرفت، و در همانجا به خاک سپرده شد و اگر چه امروز اثري از قبر او نيست اما عطر دانش و معرفت وي تمام جهان را فرا گرفته است.
منبع: شاهد نوجوان
/خ
صدرالمتالهين حکيم خانه به دوشي بود که جرم آزادگي روح و فکر مجبور شد تا از پايتخت و پايتخت نشينان روي گرداند. وي در مقدمه کتاب «اسفار» دلايل بيزاري خود را از جاهلان فرزانه نماي زمان خود و عزلت و تصوف خويش را در کهک (روستاي دور افتاده در سي کيلومتري شهر مقدس قم) بيان داشته است. پس از بازگشت به شيراز از شهرت صدراي شيرازي عالمگير شده بود. و طالبان حکمت از نواحي و اطراف براي درک فيض به حضورش مي شتافتند. او خود در مقدمه اسفار مي گويد: «.... بتدريج آنچه در خود اندوخته بودم همچون آبشاري خروشان فرود آمد و چون دريايي پر موج در منظر جويندگان و پويندگان قرار گرفت»
صدرالدين محمد در علوم متعارف زمان و بويژه در فلسفه اشراق، علم کلام و عرفان و تفسير قرآن مهارت داشت او آثار فلسفي متفکراني چون سقراط و فلاسفه هم عصر او مانند افلاطون، ارسطو و شاگردانش و همچنين دانشمنداني چون ابن سينا و خواجه نصيرالدين طوسي را دقيقا بررسي نمود و موارد ضعف آنها را شناسايي تکرد.
اما گوشه اي از کلام او :
«من وقتي ديدم زمانه با من سر دشمني دارد و به پرورش اراذل و جهال مشغول است و روز به روز شعله هاي آتش جهالت و گمراهي برافروخته تر و بد حالي و نامردي فراگيرتر مي شود، ناچار روي از فرزندان دنيا برتافتم و دامن از معرکه بيرون کشيدم و از دنياي خمودي و جمود و ناسپاسي به گوشه اي پناه بردم و در انزواي گمنامي و شکسته حالي پنهان شدم. دل از آرزوها بريدم و همراه شکسته دلان بر اداي واجبات کمر بستم.
با گمنامي و شکسته حالي به گوشه اي خزيدم. دل از آرزوها بريدم و با خاطري شکسته به اداي واجبات کمر بستم و کوتاهيهاي گذشته را در برابر خداي بزرگ به تلافي برخاستم. نه درسي گفتم و نه کتابي تاليف نمودم. زيرا اظهار نظر و تصرف در علوم و فنون و القاي درس و رفع اشکالات و شبهات و ... نيازمند تصفيه روح و انديشه و تهذيب خيال از نابساماني و اختلال، پايداري اوضاع و احوال و آسايش خاطر از کدورت و ملال است و با اين همه رنج و ملالي که گوش مي شنود و چشم مي بيند چگونه چنين فراغتي ممکن است... ناچار از آميزش و همراهي با مردم دل کندم و از انس با آنان مايوس گشتم تا آنجا که دشمني روزگار و فرزندان زمانه بر من سهل شد و نسبت به انکار و اقرارشان و عزت و اهانتشان بي اعتنا شدم. آنگاه روي فطرت به سوي سبب ساز حقيقي نموده و با تمام وجودم در بارگاه قدسش به تضرع و زاري برخاستم و مدتي طولاني بر اين حال گذرانده ام. سرانجام در اثر طول مجاهدت و کثرت رياضت نورالهي در دورن جانم تابيدن گرفت و دلم از شعله شهود مشتعل گشت . انوار ملکوتي بر آن افاضه شد و اسرار نهاني جبروت بر وي گشود و در پي آن به اسراري دست يافتم که در گذشته نمي دانستم و رمزهايي برايم کشف شد که به آن گونه از طريق برهان نيافته بودم و هر چه از اسرار الهي و حقايق ربوبي و وديعه هاي عرشي و رمز راز صمدي را با کمک عقل و برهان مي دانستم با شهود و عيان روشنتر يافتم. در اينجا که عقلم آرام گرفت و استراحت يافت و نسيم انوار حق صبح و عصر و شب و روز برآن وزيد و آنچنان به حق نزديک شد که همواره با او به مناجات نشست.»
ملاصدرا آثار فراواني از خود به جا گذاشت که از آنجمله مي توان به آثار زير اشاره کرد:
«الحکمه العرشيه»،«المبدا و المعاد»، «المشاعر»،«الشواهد الربوبيه في مناهج السلوکي» ،«التصور والتصديق»، «ديوان اشعار»، «حدوث العالم» ، «متشابهات القرآن» و «رساله سه اصل » و ...
اين حکيم وارسته در طول عمر 71 ساله اش هفت بار با پاي پياده به حج مشرف شد و گل تن را با طواف کعبه دل صفا بخشيد و در آخر نيز سر بر اين راه نهاد و به هنگام آغاز سفر هفتم يا در بازگشت از آن سفر به سال 1050 هـ ق در شهر بصره تن رنجور را وداع نمود و در جوار حق قرار گرفت، و در همانجا به خاک سپرده شد و اگر چه امروز اثري از قبر او نيست اما عطر دانش و معرفت وي تمام جهان را فرا گرفته است.
منبع: شاهد نوجوان
/خ