رسالت طنز نويس :
خداوند انسان را به سبب خرد و هوش و ذوق و احساس و عشق و محبت و معرفت بر ديگر پديده هاي هستي برتري بخشيده است و روي همين اساس رسالتي نيز بر دوش انسانها به اندازه توانايي و شعورش نهاده است . هم چنان که رسالت انبيا، نجات و رهايي اقوام خود از جهل و گمراهي و بت پرستي بوده است در تعهد رسالت خود ، جهت بيداري و هدايت مردم راه ناهموار و سنگلاخ را طي کرده اند شاعران و نويسندگان نيز در اقبال ذوق و هنر خدا دادي خود رسالتي بر دوش دارند که گاه وجدان بيدار و ضمير آگاه و ايمان و اخلاص آنان مانع از آن شده است که در قبال مزدوران و ناعادلان و بيدادگران جامعه سکوت کنند و سر تعظيم در برابر بت هاي زمان فرود آوردند و تن به ذلت و رذالت بسپارند و بر خلاف برخي شاعران طمّاع و چاپلوس ، با چاشني طنز و شوخ طبعي به انتقاد از رذايل اخلاقي مدعيان زر و زور و يا مدعيان عدل و ايمان و ... پردازند . بنابراين رسالت هنرمندان طنز نويس را در چند بند مي توان بيان کرد .
1 ـ طنز نويس ، نقاط ضعف و غير اصولي افراد و جامعه را هر چه برجسته تر و مضحک تر جلوه مي دهد تا بدين وسيله بنياد جريانات و معتقدات باطل را متزلزل نمايد و قصد افکندن طرحي نو دارد .
2 ـ طنز نويس با هر آن چه غير انساني و خرافي و بي اساس است مبارزه مي کند و بر هر نظام و آييني که انسان را از تازگي و تکاپو به سوي کمال باز دارد عاصي است .
3 ـ طنز نويس نوخاستگان ، چاپلوسان ، اشراف و کساني را که مبادي اخلاقي و شرعي را به زير پا نهاده اند با چاشني سخنان يا تمثيل هاي خنده آميز به باد انتقاد مي گيرد .
4 ـ طنز نويس اغلب ماسک يک مصلح اجتماعي را به چهره مي زند تا مطابق وظيفه ديني خود ، کساني را که به خاطر اغراض دنيوي و شهواني و تعصب هاي بي جا از مقام و دين و مذهب خود سوء استفاده مي کنند به طور ضمني و در قالب طنز ، امر به معروف و نهي از منکر کند .
5 ـ طنز نويس دافع آفات و امراض روحي و اجتماعي از طريق طنز است .
6 ـ طنز نويس: « همچون پزشک دردهاي افراد جامعه ي رو به زوال و تباهي را تشخيص مي دهد براي اينکه حرف هاي حق و بازنمايي پليدي ها و دردها بر مذاق بيماران ، تلخ و ناگوار نيفتد آنها را همچون دارو به شهد شوخي و طنز آغشته مي دارد » (1)
7 ـ طنز نويس : « بناهاي پوسيده و پوشالي جهل و نقصان انسان و جامعه را ويران مي کند تا به جاي آنها بناهاي استوار آگاهي و کمال ساخته شود » (2)
8 ـ طنز نويس : « ديدگان خود را از ظاهر آراسته جامعه خود ، به سوي اندرون پوسيده و نابهنجار آن نفوذ و رخنه مي دهد » (3)
9 ـ طنز نويس: « با شخص و فرد به خصوص در جامعه در نمي افتد و تا آنجا که مي تواند از فردگرايي فاصله مي گيرد چرا که ارزش طنز در گستردگي و نيرومندي طبقه اي است که طنر لبه ي تيز تحقير و استهزاء خود را به سوي آن نشانه رفته است »(4)
10 ـ طنز نويس قصد دارد بوته خارهاي گزنده ذلت و ادبار را که در بطن جامعه ريشه دوانده است بخشکاند و به جاي آن گل هاي عطرآگين سعادت و نيکبختي بکارد .
طنز و آزادي :
در جوامعي که استبداد و فساد و تظاهر و رياکاري و خفقان حکمفرماست ؛ ارزش هاي الهي و رفتارها و توصيه هاي انبياء و ائمه و عدالت گستري و دادگري توسط عده اي از حاکمان عصر از سلاطين و رجال گرفته تا قاضيان و محتسبان يا ماموران عدليه و غيره سرکوب مي شود و قانون زور و جبر جاي عدل و انصاف را مي گيرد و هر گونه حرّيت و آزادي از انسان سلب مي شود . و با عدالت و ارزش هاي الهي مبارزه آغاز مي شود چون مبارزه آشکار با استبداد و حکومت جابر امکان پذير نمي باشد بيان حقايق و مبارزه جز به طريق غير مستقيم و رمز و کنايه ميسر نمي شود لذا براي تنوير افکار توده مردم و در هم شکستن ضد ارزشها و نظام و مناسبات باطل ، استفاده از طنز بهترين و مؤثرترين حربه و سلاح است چون که در ظلمات خفقان ، حقايق تلخ و انتقاد از تباهي و نامردمي ها را جز به زبان طنز نمي توان گفت . و به وسيله طنز نقاط ضعف زمامداران و عملکرد غير اصولي آنان را در چنين جوّي مسموم ، هر چه برجسته تر و مضحک تر مي توان نشان داد و بنياد جريانات بي اساس و معتقدات باطل را متزلزل نمود .
با اين توصيف ناقدان ادب معتقدند که اگر در جامعه اي حداقل آزادي از انديشمندان و روشن فکران سلب شده باشد اصلاً طنز نيز به وجود نمي آيد .
دکتر بهزادي در اين خصوص مي نويسد: « طنز هم مانند هنرهاي ديگر به آزادي نياز دارد همچون گياه که به نور و هوا و آب نياز دارد و اگر از اينها کمتر از آنچه نياز دارد ، برخوردار شود برگهايش زشت و خشن و خارهايش خشک و گزنده مي شود اما اگر از نور هوا و آب يکسره محروم شود ناچار مي پژمرد » (5)
و دکتر شوقي در اين باره مي نويسد : « يکي از علل عدم رسوخ طنز در آثار ادبي دوره هاي گذشته ، سلب آزادي فکر و بيان ، از جانب دستگاه حکومتهاست که موجب به وجود آمدن افکار ساکن و بسته شدن افق فکري و پژمردن حس انتقاد و تازه جويي که لازمه ي طنزپردازي است مي گردد زيرا طنز در شکل گيري و رشد ، نيازمند حداقل آزادي است و هر وقت اين امکان براي نويسندگان و شاعران پديد مي آمد که در انديشه و بيان از افق بازتري برخوردار بشوند طنز و انتقاد اجتماعي نيز رشد کرده و رنگ عصيان و طغيان بر ادب آرام فارسي زده و توده هاي محروم و ستمديده را به حرکت و تلاطم درآورده است » (6)
در نتيجه در جوامع آزاد ، آنجا که پليدي ها شکست خورده اند ، امّا هنوز از اين نرفته اند ، طنز صريح و شوخ و شاداب است ولي در جوامعي که آزادي به هر بهانه و عنوان محدود شود يا تا اندازه ي زيادي از بين برود طنز به صورت يک سلاح برنده و رايج به کار مي رود و لحني کنايه آميز ، گزنده و شکننده به خود مي گيرد به هر حال بيهوده نگفته اند که طنز در آزادي شکوفا مي شود مثل نهالي که براي رشد و بارآوري خود نيازي به آب و هوايي سالم دارد . و در ميان شاعران و نويسندگان و هنرمندان ، کساني به اين امر خطير چنگ زده اند که در قيد و بند بندگي سلاطين و رجال و دربار و غيره نيستند و آزاده و آزادمنش هستند و از ديدگاه شاعران عارف چون عطار و مولانا آزادگي در بندگي و خداپرستي است نه در مزدوري و خودفروشي به درباريان .
دکتر نصر الله پور جوادي در همين خصوص مي نويسد :
« با اين حال آزادگي از ديگاه شاعران عارف ، نفي تعيّنات و تعلّقات مادي و دنيايي است و آزاده کسي است که نه غم گذشته را مي خورد و نه غم آينده را . آزادگي در حقيقت چيزي است که انسانيت انسان بسته بدان است » (7)
شيوه هاي رايج در طنز :
اساسي ترين و معمول ترين شکل ها و شيوه هاي طنز از ديدگاه صاحب نظران به قرار زير است :
الف ) تحقير :
اساسي ترين شيوه و ابزار هزل گو و طنز نويس تحقير و کوچک شمردن است و آن کاستن قدر يا بي ارزش کردن فرد يا گروه از طريق بد جلوه دادن قد و قامت يا شأن و مقام اوست چرا که اغلب ، مردم يا به مقام و منزلت خود مي بالند يا به مال و منال و شايد قدرت جسماني و يا زيبايي و غيره افتخار مي کنند که طنز پرداز با تحقير و کوچک کردن اشخاص پر مدعي ، آنان را متنبه مي سازد مثلا حافظ مي فرمايد :
يارب اين نو دولتان را بر خر خودشان نشان
اين همه ناز از غلام ترک و استر مي کنند
ب ) تشبيه به حيوانات :
بيشتر نويسندگان و شاعران براي بيان مقاصد خود از جهان جانوارن و صفات و حرکات آن سود جسته اند و اين امر دو علت عمده داشت يکي اين که « با گفتار صريح يا بدگويي ، ريشخند مستقيم بزرگان و فرمانروايان و قربانيان خود را کاري ناممکن مي ديدند . دوم اينکه آنان با تشبيه کردن قربانيان خود به حيوانات ـ که جز خوردن و زيستن و خوابيدن و بچه آوردن کاري نمي توانند آنها را از آسمان رفعت و شأن خيالي خودشان فرو مي کشيدند ، (8) و با لحن انتقادي و طنزآميز فضايل انساني و کمالات روحاني را به خاطر اعمال و رفتارشان از انسان مي گرفتند و در مقابل به خاطر صفات نفساني و حيواني برجسته اي که در رجال و بزرگان مي ديدند آنها را به حيواني که در آن صفت ، سرآمد بودند تشبيه مي کردند . مثلا تن پروري و تنبلي آنان را به خوک و مکاري و نهانکاري را به روباه و حماقت را به خرس و درندگي را به گرگ و ... عطار در منطق الطير جغد را نماد ثروتمندان خسيسي معرفي مي کند که با وجود گنج و اندوخته فراوان هميشه در ويرانه منزل مي کنند و سودي از دنيا نمي برند و يا بط را نماد افراد متديني مي داند که سجاده بر آب مي گسترانند ولي با اصل مذهب کاري ندارند . البته اين تحقير و کوچک کردن گاه به سطح نازلتر از جهان حيوانات يعني به جهان نبانات و جمادات نيز مي رسد که در حقيقت اين شيوه را مي توان از شيوه تحقير به حساب آورد . اغلب متون تمثيلي چون کليله ودمنه ، مرزبان نامه ، منطق الطير ، قلعه حيوانات و دهها اثر ادبي ديگر از اين نوع هستند .
ج ) تحامق و کودن نمايي:
يکي از شيوه هاي رايج در طنز گويي تحامق يا به اصطلاح بديعيون تجاهل العارف است که بسياري از تيزهوشان و نکته سنجان زمانه چون بهلول و ملانصرالدين و جوحي و ... که معايب و مفاسد اجتماعي را نمي توانستند صريح بيان کنند خود را به حمق و ناداني مي زدند تا در برابر انتقادهاي کوبنده خود مورد مواخذه و بازخواست قرار نگيرند .
دکتر علي اصغر حلبي مي نويسد : « اينان مردماني ابله و کودن نبوده اند ، بر خلاف ، بسياري از آنها بسيار هوشمند بوده اند و در شناخت بيماريهاي اجتماعي و نابساماني هاي روزگار و زمانه خود ، از مردم عصر بصيرتر و بيناتر بودند » (9)
اينان منتقداني هستند که نه تنها بر بي عدالتي هاي اجتماع و زر و زور سلاطين و بر ريا و تظاهر صوفيان و عابدان اعتراض مي کنند گاه حتي بر مشيت الهي و حتي نظام آفرينش نيز گستاخي روا مي دارند .
هـ ) خراب کردن سمبل ها :
بي شک زبان و ادبيات هر ملتي براي خود سمبل ها و علائم و نشانه ها دارد که هر يک از اين نمادها معرف کسي يا چيزي و يا قشري هستند مثلاً قاضي سمبل دادخواهي و نايب خدا و سلطان سمبل عدل گستري و ظل الله و صوفي نماد تارک ماديات و ... است که گاه منتقد در هر يک از اينها صفات ضد معرف آن مي بيند در نتيجه به تخريب نمادها مي پردازد به طوري که عبيدزاکاني در حکايات خود شيخ را برابر ابليس و امام را نماز فروش و صوفي را معادل مفت خور و قاضي را لعنتي و نايب القاضي را بي ايمان و وکيل را باطل گرداندن حق و چشم قاضي را ظرف پر نشدني و رشوه را کارساز بيچارگان و بزاز را گردن زن و طبيب را جلاد و دلال را حرامي بازار و صراف را خرده دزد و صدها مورد ديگر را اين چنين معرفي مي کند و در ديوان حافظ واژه هايي چون صوفي ، واعظ ، محتسب ، قاضي و ... که همه بار معنايي منفي دارند از اين دست هستند رساله تعريفات عبيد زاکاني که مشتمل بر ده فصل است و معني برخي لغات را به صورت طنزآميز بيان کرده است کلاً از اين نوع است .
هـ ) ستايش اغراق آميز و نامعقول :
گاه مدح و ستايش اغراق آميز از حد معقول مي گذرد و شاعر براي خشنود کردن ممدوح ، آسمان را به زمين مي دوزد و دروغ شاخدار مي گويد ولي هدف او ريشخند و طنزي عظيم است از جاه طلبي و ناتواني آدمي زاده در برابر ستايش و تمجيد . به طوري که بسياري از اغراق هاي موجود در اشعار فارسي به حدي نامعقول و دور از عرف و عادت است که وقتي اهل مغرب زمين آنها را مي خوانند و معاني دقيق واژه ها و مفاهيم آنها را در مي يابند، با اظهار شگفتي به خنده مي افتند . دکتر حلبي مي نويسد : « شاعران در مدح فرمانروايان و زورمندان اغراق و بي مزگي را حتي به سر حد کفر صريح رسانيده اند و ممدوح را با ائمه و پيامبران سنجيده اند و عجب اينجاست که بيشتر اين گويندگان داعيه دينداري و پاک اعتقادي نيز داشته اند ولي اين دليري بر شريعت ، بر بي اعتقادي شاعر و فتور قوت صدق او در دين اشاره دارد مثلا متنبي در مدح ممدوح خود گفته است .
ان کان مثلک او هو کائن
فبرئت حينئذ من الاسلام
اگر [ ممدوح ] مثل تو است و يا بوده در آن صورت من از اسلام بري هستم يعني مسلمان نيستم .
يا :
حکم تو نافذ است نه احکام روزگار
پس حکم کن که واحد قهار هم تويي
عنصري در مدح سلطان محمود گفته است :
کرام الکاتبينش گر ببينند
که بنويسند بهر روز داور
يکي گويد که مهدي گشت پيدا
يکي گويد نبي الله اکبر (10)
و ) بزرگ کردن :
منظور از آن بزرگ کردن مطلبي غير جدي و بي اهميت است که به انتقاد از بحث هاي علماي دين در مسايل فقهي مي پردازد دکتر جوادي مي نويسد : « قاآني در اشعار خود واعظي را وصف مي کند که ظاهري به غايت مقدس مآب و عوام فريب دارد ولي هنگامي که شروع به موعظه مي کند سخافت راي و محدود فکري او واضح مي شود . مثلا در صنع و قدرت خداوندي داد سخن مي دهد و براي اثبات نظر خود مثالي مي آورد و مي گويد : « فکر کنيد چه قدرتي جز قدرت او مي تواند پشگل بز را چنين گرد خلق کند . و يا اختلاف شديدي که درباره ي پاک و نجس بودن فضله ي جن داشتند و براي اثبات ادعاي خود دليل تراشي مي کردند » (11)
پي نوشتها:
*عضو هيئت علمي دانشگاه آزاد خوي
1 ـ پايان نامه ، دکتر احمد شوقي ، ص 2 .
2 ـ خنده سازان و خنده پردازان ، عمران صلاحي ، ص 28 .
3 و 4 ـ خيل خيال ، دکتر عليرضا مظفري ، ص 197 و 198.
5 ـ مجموعه سخنراني ها دومين کنگره تحقيقاتي ايراني ، ج 1 ، طنز چيست ، ص 21 .
6 ـ پايان نامه ، دکتر احمد شوقي ، ص 4 .
7 ـ نشر دانش ، سال 13 ، شماره اول ، 1371 ، ص 5 .
8 و 9 و 10 ـ تاريخ طنز و شوخ طبعي در ايران ، به ترتيب صص 63 و 72 و 82 ـ 80
11 ـ تاريخ طنز در ادبيات فارسي ، ذيل بزرگ کردن ، ص 23 .
منبع:نشريه پايگاه نور شماره 10ادامه دارد.../ج