مصائب فلسفه (1) و (2)

چكيده:آقاي سميعي، مقاله خود را با نقل عبارتي از منصورحلاج با عنوان «معرفت دوام حيرت است» آغاز و با عبارت «ذهن من حيرت‏پسند است و هنوز نمي‏تواند رنج ماندن در مرزهاي دقيق حقيقت را تحمل كند» ازدكارت، به پايان مي‏برد كه از آن آغاز و اين انجام، مي‏توان حدس زد كه مقاله در صدد بيان اين مطلب است كه فلسفه را نمي‏توان و نبايد به
يکشنبه، 11 مهر 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مصائب فلسفه (1) و (2)

مصائب فلسفه (1) و (2
مصائب فلسفه (1) و (2)


 

مقاله اي از:عليرضا سميعي
ناقد : عبدالله مصباحي




 
چكيده:آقاي سميعي، مقاله خود را با نقل عبارتي از منصورحلاج با عنوان «معرفت دوام حيرت است» آغاز و با عبارت «ذهن من حيرت‏پسند است و هنوز نمي‏تواند رنج ماندن در مرزهاي دقيق حقيقت را تحمل كند» ازدكارت، به پايان مي‏برد كه از آن آغاز و اين انجام، مي‏توان حدس زد كه مقاله در صدد بيان اين مطلب است كه فلسفه را نمي‏توان و نبايد به عنوان علمي كه انسان با دريافتن حقيقت ياري مي‏كند، تلقي كرد.چرا كه دراين صورت «قرن‏ها تلاش فلسفي بي‏معنا خواهد بود» و در اين زمينه «هنوز به توافق دست نيافته‏ايم». از اين رو،حقيقت را به جاي اينكه به عنوان غايتي براي فلسفه در نظر بگيريم، آن را به عنوان «راه يا مسيري كه جز پيمودن چيزي ديگري نيست» مورد توجه قرار بدهيم. هرچند در اين صورت غايتي در كار نخواهد بود تا بتوان آن را پذيرفت يا نه، ليكن در اين حالت،قرن‏ها تلاش فلسفي معنا مي‏يابد، «زيرا تمام آنها مسيرهايي هستند كه رفته شده و رفته خواهد شد، هر چند در ذات خود بلاقصد باشند» و «در چنين شرايطي يك فيلسوف يا يك روش فلسفي ،متعهد به رسيدن به حقيقت نخواهد بود، بلكه هر فيلسوف يا روشي به ما مي‏آموزد كه چگونه بهتربينديشيم».
***
در بخش نخست مقاله، آمده است:از آليس در سرزمين عجايب پرسيدند طول قدش چقدر است، او كف دست خود را روي سرش گذاشت و گفت «اين‏قدر». و اين يعني اين‏كه آليس در واقع هيچ گونه سنجه ي اندازه‏گيري بيرون از خود نمي‏شناخت، يا در دست نداشت،پس همه را با خويش مي‏سنجيد.و پرواضح است كه ما در مسايل پش پا افتاده‏اي همچون رنگ لباس،طعم غذا و... خودمدار نيستيم، بلكه در نقد مسائل هنري،و هنگام فلسفيدن و يا آزمايشات علمي نيز،خودسنج نشان مي‏دهيم. نهايتش اين است كه اگر قضاوت را به عهده ي كوهن وانهيم،قراردادهاي خودماني را مورد توافق عالمان مي‏داند كه به نوعي خودمداري فردي در روحيه آليس را به خودمداري گروهي فرد مي‏كاهد و... . سوفسطائيان حقيقت را تابع شخص مي‏دانستند و حال رفته رفته به اين نتيجه رسيده‏ايم كه درك تابع انسان است و اختلاف نظرهاي فراوان باهوش‏ترين انسان‏ها كه بزرگترين فلاسفه نيز مي‏باشند، خود شاهدي براين است كه حقيقت نه ادراك مطابق با واقع بلكه ادراك مطابق با مشهودات است،والا چرا بايد بزرگترين فلاسفه اين همه برسرحقيقت، اختلاف نظر داشته باشند.
آقاي سميعي دوباره انتقاد فلاسفه را مطرح كرده و اشكالي بر آن وارد مي‏سازد بدين صورت كه منتقدين نمي‏گويند چرا به نظر شخص جمله «چنين است كه P» درست مي‏آيد؛ بلكه فقط به مقايسه نظر ديگري با عقيده خويش بسنده مي‏كنند و يا تلاش دارند بفهمند در مباحث او چه تناقضي يافت مي‏شود، تا بدان واسطه وي را طرد كنند. و در ادامه سؤالي از كريپكي مطرح مي‏كند كه «من ادعا مي‏كنم آسمان قهوه‏اي است و اگر كسي اعتراض كند، به او خواهم گفت كافي نيست با من در قهوه‏اي بودن آسمان مخالف باشيد؛ بلكه بايد در ضمن نشان دهيد چرا من دائم در توهم قهوه‏اي بودن آسمان هستم» سپس مي‏نويسد «اين سؤال مي‏تواند از مقاله خارج شده و به تمام تاريخ نقد فلسفي پست شود».به عقيده نويسنده سؤال ياد شده، مطالعات زيادي را در طول تاريخ به دنبال داشته و همچنان دارد. اما در اين مرحله هيچ‏كدام به آليس كمك نمي‏كند. ما نمي‏توانيم درميان خيل شنل‏پوشان، شنل حقيقت پيچيده برقامت كدام مرد است؟ و در پايان مي‏نويسد:«نسل ما هنوز آن‏قدر بي‏تجربه (و البته خودكم‏بين) هست كه نتواند با روش بازجويانه شنل اصلي را تشخيص دهد.
در ادامه مقاله در بخش دوم مي‏نويسد: براي انجام عملي فلسفي،لازم است پيشاپيش آن را آموخت. جهت آموختن نيز بايد يكي از آنها را انتخاب نمود و براي انتخاب بايد پيشاپيش حدس بزنيم كه كدام يك شانس ميل به حقيقت را دارند.و اين كاري است كه هنوز از ما برنمي‏آيد. چرا كه رسيدن به حقيقت غير ممكن مي‏نمايد چرا كه اگر ممكن بود، ديگران رسيده بودند. با همه اينها، تلاش مي‏كنيم درباره حقيقت حدس‏هايي بزنيم. و از اين رو آن را در قالب چند گزاره بيان كنيم: الف) حقيقت هيچ چيز نيست؛ ب) حقيقت خارج از دسترس است؛ ج) حقيقت ذومراتب است؛ د) حقيقت نزد گروه خاصي است؛ ه) حقيقت ساخته دست انسان است. در اين قضايا موضوع ثابت است و محمول و نسبت (... است) متكثر. از اين رو به قدر طاقت بشري خويش، بخش ثابت را مي‏كاويم و مي‏گوييم:آنچه از حقيقت در اختيارماست،تنها مجهول بودن آن است كه همچون غايت مورد جست‏وجوي متفكرين به شمارمي‏آيد. پس در وصف مجهول بودن و غايت بودن، حداقل چيزهايي است كه از حقيقت در دست داريم.
صفت مجهول بودن را از آن نمي‏شود گرفت، چرا كه در اين صورت تمام تلاش فلسفي بي‏معنا خواهد بود؛ ولي صفت غايت بودن را مي‏توان تغيير داد و به خاطر محدوديتي كه انسان در خود سراغ دارد، اين تنها كاري است كه براي ادامه تلاش خود بايد انجام دهيم. بنابراين صفت دوم را به دو صورت تقرير مي‏كنيم: نخست به صورت غايت دوم به صورت راه يا مسيري كه جز پيمودن چيز ديگري نيست. اگر حقيقت را به صورت مجهولي غايتي در نظر بگيريم،بخش دوم قضاياي ياد شده مانند (ذومراتب بودن،نزد عده‏اي بودن و...) معنادار خواهد بود و قضايا نيزبامعنا خواهند شد، ولي قرن‏ها تلاش فلسفي بي‏معنا خواهد بود، چرا كه هنوز دراين زمينه به توافق محصلي دست نيافته‏ايم.
اما اگر فلسفه را عبارت از «راه» بگيريم قسمت دوم قضاياي ياد شده غيرطبيعي مي‏نمايد، چرا كه ديگرغايتي نيست كه بتوان آن را پذيرفت يا نه،درمقابل قرن‏ها تلاش فلسفي انسان معنا مي‏يابد. زيرا آنها مسيرهايي هستند كه رفته شده و رفته خواهند شد. هرچند در ذات خود بلاقصد باشند. در اين صورت يك فيلسوف يا يك روش فلسفي متعهد رسيدن به حقيقت نيست تا با رسيدن به آن شخص يا روش در كنف حمايت آن به حقيقت برسيم، بلكه هر فيلسوف يا روشي به ما مي‏آموزد چگونه بهتر بينديشيم.يعني گفتار فلسفي از آن رو مهم است كه ابزاري براي جاانداختن «رفتار فلسفي»محسوب مي‏شود. چرا كه اين كار فلسفي است كه ارزش ذاتي دارد و نه حرف فلسفي،اين همان رازي است كه باعث شد كانت بگويد: «ما فلسفه را نمي‏خوانيم تا بدانيم فلاسفه چه مي‏گويند، بلكه مطالعه فلسفي براي يافتن راه و طرز تفكر است.»

نقد مقاله :
 

1. به نظر مي‏رسد كه آقاي سميعي مي‏خواهد بگويد اصل براين است كه سنجه‏اي بيرون از خود وجود ندارد، در حالي‏كه اين نوع نگاه،جاي بسيار تأمل و ترديد دارد. چرا كه در آن صورت به يك هرج و مرج در سنجه ي اندازه‏گيري در ميان بشر مي‏رسيم و اين برخلاف سيرفكري و تحول انديشه ي انسان است، زيرا فلاسفه و متفكرين درطول تاريخ، انديشه‏هاي يكديگر را به نقد كشيده و مي‏كشند تا نشان دهند كه كدام سخن و نظردرست و كدام نادرست است. اگر قرار باشد هر كسي خود را معيار درستي و سنجه ي اندازه‏گيري صحت و عدم صحت گفتار ديگران بداند، آنگاه قرن‏ها تلاش فلسفي فيلسوفان در نقد و انكار نادرست،بيهوده و لغو خواهد بود؛ زيرا اگر معياري بين الاذهاني در ميان نباشد، هرگونه نقدي بلاوجه و غير محصِّل خواهد بود و اين در واقع سخن سنجيده‏اي نيست. همان‏گونه كه توافق بر سر قراردادهاي خودماني را به خودمداري گروهي فروكاستن و آن را با خودمداري فردي از نوع آليسي يكي دانستن، نيز صحيح نيست.
2. اين‏كه فلسفه را نه به عنوان راه و روش عقلاني براي دست‏يابي به حقيقت، بلكه صرفاً راه و مسيري كه بايد پيموده شود ،هرچند در ذات خود بلامقصد و غايت باشد،دانستن،نادرست است. چرا كه هيچ انديشمند و متفكري را نمي‏شناسيم كه عمري مسيري را بپيمايد،درحالي كه مي‏داند اين مسيربه هيچ مقصودي و غايتي نمي‏رسد و صرفاً پيمودن راه برايش اهميت داشته باشد.هرسليم العقلي اگرراهي را مي‏پيمايد هرچند راه علمي و پژوهشي، به‏دنبال به دست آوردن چيزي است و الا حركت در آن مسير بيهوده و باطل خواهد بود.
3. ما هم معتقديم كه حقيقت،عنوان انتزاعي است كه بر افراد و مصاديق بي‏شماري از اموري كه بايد باشند دلالت دارد و در اين ميان فلاسفه ي بزرگي از روزگاران قديم تا به امروز از سقراط،افلاطون، ارسطو گرفته تا ابن سينا، فارابي، ملاصدرا و صدها فيلسوف ديگرهر كدام به اندازه بهره علمي و پژوهشي كه داشته‏اند ،به پاره‏اي از آن اموري كه فردي از حقيقت به شمار مي‏آيند، دست يافته‏اند و بدين وسيله در روشن نگاه داشتن چراغِ فلسفيدن و پژوهش‏هاي فلسفي، نقشي ايفا كرده‏اند.
4. با اين همه ما با نويسنده ي مقاله با سخني كه از كانت نقل كرده بدين مضمون كه «فلسفه ياد گرفتن انديشه‏ها نيست بلكه يادگيري انديشيدن است» موافق هستيم؛ اما يادگيري انديشيدن براي رسيدن محققانه به فرد يا افرادي از حقيقت است نه صرفاً انديشيدن براي انديشيدن.
منبع:نشريه بازتاب انديشه ،شماره 108



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط