تأمّلي در انواع جمله در زبان عربي 3
نويسنده:
جمله ظرفيّه
ليکن به نظر مي رسد که چنانچه متعلّق ظرف را مفرد بدانيم ،خبر از نوع مفرد است و عبارت بالا تنها يک جمله اسميه است و اگر متعلّق ظرف را از نوع فعل مانند استقر بدانيم، ظرف در زمره جمله فعليّه به شمار مي آيد.
تقسيم سوم:جمله تام، جمله ناقص
2ـ جمله ناقص، جمله ناقص آن است که يکي از دو رکن اساسي اسناد در آن حذف شده است، چنين جمله اي ممکن است اسميّه و يا فعليّه باشد، مانند اسد يعني هذا اسد يا زيدا يعني أنفق زيدا.
تقسيم چهارم:جمله کبري، جمله صغري
2ـ جمله صغري، جمله اي است که جزء متمّم جمله کبري است، مانند جمله يُحبّ التوابين در جملة اِنَّ اللهَ يُحِبُّ التَّوّابينَ(البقره /222
نه صغري نه کبري
هم صغري و هم کبري
و هر جمله اي که داراي سه مبتدا باشد آن نيز همين حکم را دارد و مانند قول خداي تعالي :لکِنّا هُوَ اللهُ رَبّي (الکهف/38)اصل آيه چنين است :لکن انا هوالله ربي .و مانند قول ابو ذؤيب:
فان تزعميني کنت اجهل فيکم فاني شربت الحلم بعدک بالجهل
جمله کنت اجهل، نسبت به جمله تزعميني کنت اجهل، صغري و نسبت به اجهل ، کبري است.
تقسيم پنجم:جمله خبريّه ، جمله إنشائيه
از مثال هاي بالا، دانسته شد که جمله خبريّه از يک جهت داراي دو قسم است:مثبت و منفي و براي اين نوع جمله، تقسيمات ديگري نيز چون مؤکّد و غير مؤکّد نيز مي توان ذکر کرد.
2ـ جمله إنشائيه ، جمله اي است که محتمل صدق و کذب نباشد ؛ مانند قول خداي تعالي:صلّ عليهم .اسال القريه.
جمله انشائي بر دو قسم است:
1ـ طلبي ، شامل:امر، نهي ،استفهام، عرض، تحضيض.
امر، مانند قول خداي تعالي:أقم الصلوة لدلوک الشمس.
نهي ، مانند قول خداي تعالي:اما السائل فلا تنهر.
استفهام، مانند قول خداي تعالي :أ راغب انت عن آلهتي يا ابراهيم.
عرض ، مانند قول خداي تعالي:الا تحبون ان يغفر الله لکم.
تحضيض، مانند قول خداي تعالي:الا تقاتلون قوما نکثوا أيمانهم.
2ـ جمله غير طلبي يا انفعالي ، شامل:تمنّي ، ترجّي ، قسم، تعجّب، مدح، ذمّ ، ندبه ، استغاثه.
تمنّي، مانند:قول خداي تعالي:ليت لنا مثل ما اوتي قارون.
ترجّي، مانند:قول خداي تعالي:عسي الله ان ياتي بالفتح.
قسم، مانند:قول خداي تعالي :لعمرک انهم في سکرتهم يعمهون.
تعجب، مانند:قتل الانسان ما أکفره.
مدح، مانند:قول خداي تعالي:نعم المولي و نعم النصير.
ذمّ، مانند:قول خداي تعالي:ساء ما کانوا يفعلون.
ندبه، مانند:و احسيناه.
استغاثه، مانند :يا للمسلين للقدس.
تقسيم ششم:جمله هايي که محلي از اعراب ندارد و جمله هايي که محلي از اعراب دارد
جايگاه جمله و اِعراب
بر طبق اصل ، جمله به دور از اعراب است، زيرا ترکيبي اسنادي يا شرطي از دو يا چند کلمه است و محال است که اعراب در مجموع آن ها ظاهراً يا تقديراً بپذيرد.
ابوحيّان گفته است:اصل در جمله آن است که محلّي از اعراب نداشته باشد و اگر براي جمله محلّ اعراب در نظر گرفته مي شود در حقيقت آن را به مفرد تأويل برده اند.1
از اين رو، اگر جمله اي را بتوانيم در محلّ مفردي قرار دهيم که جانشين مفرد شده و به جاي آن به کار رود، آن جمله محلّي از اعراب دارد ودر غير اين صورت محلّي از اعراب ندارد ، بنابراين جمل از نظر اعرابي بر دو قسم است:
1ـ جمله هايي که جانشين مفرد نگشته و محلّي از اعراب ندارد، مانند قول خداي تعالي:
اللهُ نورُ السَّمواتِ وَالأرضَ (النور/35
يُوسُفُ أعرِض عَن هذا (يوسف /29
وَ نُريدُ اَن نَمُنَّ عَلَي الَّذينَ استُضعِفوُا فِي الأَرضِ وَنَجعَلَهُم اَئِمَّةً وَ نَجعَلَهُمُ الوارِثينَ ( القصص/5)ومانند قول عنترة:2
يا دار عبلة بالجِواء تکلّمي و عمي صباحا دار عبلة و اسلمي
2ـ جمله هايي که جانشين مفرد مي شود و محلّي از اعراب دارد ، مثل جمله:يعود، در عبارت:ليت الشباب يعود را مي توان به عائد تأويل برد که تقدير آن:ليت الشباب عائد باشد، از اين رو يعود، داراي محلّ اعراب است و مي گوييم محلاً مرفوع و خبر ليت است، يعني چون مفرد يعني عائد، خبر بوده است اين جمله نيز در محلّ خبر است، بدين معني که اگر اين جمله صغري از جاي خود کنده شود و اسمي جانشين آن گردد ان اسم مرفوع و خبر است پس اين جمله در محلّ رفع و خبر است.و نيز مانند جمله يحب در قول خداي تعالي:اِنَّ اللهَ يُحِبُّ التَّوَّابينَ (البقره /222)که در محلّ رفع و خبر براي آن است.
فايده ي اعراب جمل
اعراب داشته باشد و خواه در زمره جمله هايي است که بر طبق اصل،محلّي از اعراب ندارد.ما در اعراب جمل، جايگاه جمله را در کلام تعيين مي نماييم و ميزان ارتباط آن را با کلمات وديگر جمله هاي پيرامون آن بررسي مي کنيم.
بنابراين، اعراب محلّي چه در اسماء مبني و چه در فعل ماضي يا مضارع مبني،به معني عدم افاده معنا و بي ارتباطي اين گونه کلمات با ديگر ارکان جمله نيست،بلکه بدين معني است که اين کلمات متأثر از عوامل نمي گردد و حرکات آخر آن ها به حسب تغيير عوامل، دستخوش تغيير نمي گردد و پيوسته يک حالت دارد و با اعراب سروکاري ندارد، ليکن کلمات معرّ ب آماده براي هر نوع تغيير اعرابي است و صورت آن لفظاً يا تقديراً به حسب عامل در تغيير مي باشد.
داستان اعرابِ جمل نيز از همين قرار است، جمله هايي که محلّي از اعراب دارد از جهتي شبيه اسماء و افعال معرّب است و جانشين اسماء گشته و همان مضمون را افاده کند.
1ـ جمله هايي که محلّي از اعراب ندارد:
ابن هشام، بر اين باور است که جمله هايي که محلّي از اعراب ندارد؛ هفت قسم است.1
ابو حيّان، آن ها را به دوازده نوع رسانده است.2و خواهيم ديد اين گونه جمل ده قسم بيشتر نمي باشد:1-ابتدائية 2-استئنافية 3- اعتراضية 4-تفسيرية 5-جواب القسم 6-جواب شرط بر جازم7-جواب شرط جازم غير مقترن به فاء و اذا 8-صله 9-تابع جمله اي که محلّي از اعراب ندارد 10-جملة الشرط غير الظرفي.
ب:جمله هايي که محلّي از اعراب دارد وآن ها عبارتست از:
1ـجمله خبريّه ، 2-جمله حاليّه 3-جمله مفعولي 4-جمله مضافٌ اليه5-جمله جواب شرط6-جمله تابعه براي مفرد7-جمله تابعه يکي از جمله هاي مذکور.
حذف ارکان جمله
جمله اي که بخش اصلي آن به جهت علم مخاطب حذف شده است، مانند آن که به انسان بخشنده ، گفته شود:زيدا؛ يعني اعط زيدا و از اين نمونه در قرآن کريم زياد است مانند :يسالونک ما ذا ينفقون قل العفو.وي اين نوع حذف را ابلغ و اوجز مي داند.
حذف بخش غير ضروري جمله، به گونه اي که معناي جمله بدون آن کامل گردد و ذکر آن نوعي بيهوده گويي به شمار آيد، مانند حذف عامل مشتغلٌ عنه در عبارت :ازيدا ضربته.
حذف بخشي از جمله که اگر ظاهر گردد معناي جمله متفاوت گردد، مانند حذف عامل منادي در مثال يا عبدالله که اگر عامل ندا ذکر گردد جمله انشائيه به خبريه تبديل گردد.
البته سيبويه، پديده حذف فعل را اضمار الفعل يا ترک فعل ناميده است2و از جهتي اين نام گذاري دقيق تر و صحيح تر است، زيرا در اين گونه موارد فعل پيش از اين اصلاً ذکر نشده و واژه حذف،تو هم سبقت ذکر بر حذف را تداعي کند.و الحمدلله رب العالمين و سلام علي المرسلين
منابع و مآخذ
1ـ ابن النباري،عبدالرّحمن ، اسرار العربية، دمشق،1957
2ـ ابن الانباري، عبد الرّحمن ،الانصاف في مسائل الاخلافف القاهرة ،1953
3ـ ابن جني، عثمان ،الخصائص ،القاهرة،1952
4ـ ابن السرّاج، محمد، الاصولفي النحو، النجف، 1973
5ـ ابن عصفور،المقرب ، بغداد ،1971
6ـ ابن مالک،عبد الله التسهيل، القاهرة،1968
7ـ ابن مضاء، الرد علي النحاة، القاهرة،1947
8ـ ابن هشام،عبدالله اوضح المسالک ، القاهرة،1949
9ـ ابن هشام، عبدالله شذور الذهب، القاهرة،1963
10ـ ابن هشام، عبدالله، مغني اللبيب، الحلبي، القاهرة
11ـ ابن يعيش، علي ،شرح المفصل، المنيرية، القاهرة
12ـ الاشموني، علي بن محمد، شرح الاشموني القاهرة،1955
13ـ الجامي ،عبدالرحمن، شرح الجامي، المکتبة العلمية الاسلامية، طهران،1376
14ـ الجرجاني، عبدالقاهر،دلائل الاعجاز، مطبعة السعادة ،القاهرة
15ـ الرضي، شرح الکافية، القاهرة،1306
16ـ الزمخشري، محمود، المفصل في علم العربية، دارالجيل، بيروت
17ـ السيوطي، عبدالرّحمن ف الاشباه و النظائر، حيدرآباد،1369
18ـ السيوطي، عبدالرّحمن همع الهوامع ، القاهرة،327
19ـ سيبويه، عمرو ،الکتاب، القاهرة،1317
20ـ المبرّد، المقتضب، القاهرة، 1385
21ـ المخزومي ،مهدي، في النحو العربي، بيروت ،1964
پي نوشت:
ـــــــــــــــــــــــــــــ
شرح المفصل ،89/1 و المغنّي ،ص420
_________
1الاشباه و النظائر،02:17
2ديوان عنتره،ص183
________
1مغني اللبيب ،ص427
2الاشباه و النظائر،18/2-17
___________
1الرد علي النحاة ،105-106
2في النحو العربي ،223
/ن