ابو هريره و نشر اسرائيليات (3)
مرگ ابوهريره
دانشمند ژرف انديش جهان اسلام، شيخ محمود ابوريّه، از قول شارح « صحيح مسلم » ( نواوى ) آورده كه:
ابوهريره در سن هشتاد سالگى در سال 59 هجرى در سرزمين عقيق38 وفات يافت. جنازه او را به مدينه بردند و توسط وليد بن عتبة بن ابى سفيان ـ كه از جانب معاويه، امير مدينه بود ـ بر او نماز خوانده شد. سپس وليد، طى نوشته اى از معاويه خواست تا تكليف او را در چگونگى رفتار با ورثه ابوهريره مشخص سازد. معاويه در پاسخ نوشت: در اموال و داريى هايى كه او از خود به جا گذاشته بنگريد؛ ده هزار درهم آن را به ورثه اش بدهيد و با كنيزان و همسايگانش به نيكى رفتار كنيد.39
ملاحظه كرديد سرگذشت فردى را كه به عشق و شوق ديدن پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به مدينه رفت؛ اما ميل به گردن كشى و شهرت و مقام حكومتى، او را كه صفّه نشينى بيش نبود، به دربار خلافت كشاند و در قصرهاى آذين شده زندگى كرد؛ از سفره معاويه ارتزاق نمود و اعتبار سنّت و احاديث رسول اللّه را مخدوش كرد. چهره معروفى كه او به سبب حمايت دستگاه خلافت به دست آورده بود و نيز سابقه فقير مآبانه اى كه پشت سرنهاده بود، از او زاهدى دربارى ساخت و هر بار كه اراده مى كرد، هفوات كلامى و هوسهاى شيطانى خود را در قالب اخبار واحد، و با سرآغازى چون «حدثنى رسول اللّه(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هذا و هذا»، «سمعت عن رسول اللّه(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هذا و هذا» و… در بين مردم منتشر مى ساخت. اين در حالى بود كه صحابه مخلص پيامبر و محدثان عهد تابعين، هرگاه اراده نقل خبرى مى كردند، تا زمانى كه دليلى از قرآن بر وفاق محتواى متن حديث با قرآن نمى يافتند، آن را رها مى كردند و از نقل آن اجتناب مى نمودند.
عبداللّه بن مسعود، صحابى مؤمن رسول اللّه (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ، مى گفت: هرگاه حديثى از رسول اللّه براى شما نقل كردم، مؤيد آن را از كتاب خدا برايتان خواندم تا تصديقش نماييد.40
و از ربيع بن خيثم آمده است كه: حديث (صادق)، جلوه اى روشن و نورانى چون درخشش روز دارد كه هرگاه آن را ببينيد، مى شناسيدش؛ اما حديث موضوع، در هاله اى از ظلمت و تيرگى فرو رفته، مانند تاريكى شب كه اگر توجه نماييد، محتواى آن را انكار مى نماييد و دروغ آن برايتان آشكار خواهد بود.41
دليل ديگر بر بى اعتبارى احاديث ابوهريره
5374 روايت به ظاهر نبوى از ابوهريره نقل شده كه اين رقم در مقايسه با تعداد احاديثى كه صحابه افضل و اقدم و اعلم پيامبر نقل نموده اند، رقم بالايى را تشكيل مى دهد.
على ابن ابى طالب(علیه السّلام) ، اولين مرد عرب بود كه به پيامبر خدا ايمان آورد و در دامن او رشد يافت و تحت عنايات و توجهات آن حضرت، زندگى نمود. اين در حالى بود كه سالها قبل از بعثت پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ، على(علیه السّلام) در خاندان پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمد و شد داشت و شمع وجود خود را با استضائه از انوار كريمانه و خالصانه محمد امين، پر فروغ نمود؛ هرگز از پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) جدا نمى شد و در سفر و حضر، همراه او بود. او پسر عموى پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود و سرانجام شوى دخترش «فاطمة الزهراء»(سلام الله علیها) گرديد.
در همه جنگها، جز واقعه تبوك، همراه پيامبر و ملتزم ركاب او بود. فقط در واقعه تبوك، به فرمان پيامبر در مدينه باقى ماند تا به امور شهر و حفظ نظام سياسى نوپا، چاره ساز باشد. وقتى علت را از پيامبر جويا شد، حضرت به او فرمود: اما ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى، الاّ انّه لانبىّ بعدى؟
او چند صباحى بعد در واقعه غدير به امر جبرئيل امين، به مقام ولايت رسيد و مسلمين حجاز و آنان كه از يمن و ديگر كشورها در حجة الوداع حضور داشتند، با او بيعت نمودند و حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) براى حكومت و دولت على و ياران على(علیه السّلام) دعا نمود و دشمنانش را نفرين فرمود.
آرى، على(علیه السّلام) ، بزرگ مرد اعلم، افضل، اتقى و امين صحابه پيامبر بود كه كسى همسنگ او در علم، شجاعت و تقوى نبود؛ امّا با اين همه فضائل، احاديثى كه او از پيامبر خدا نقل نموده، به شمارش سيوطى (م911هـ)، 58 حديث است.
ابوبكر، دومين مرد عرب كه پس از على(علیه السّلام) اسلام آورد و همواره در مكه و مدينه در كنار پيامبر حضور مى يافت و از نسب شناسان زبده قبايل عرب بود، بنا به گفته نواوى در «تهذيب»، 142 حديث از پيامبر نقل كرد كه سيوطى در كتاب «تاريخ الخلفاء»، 104 مورد آن را ذكر كرده و بخارى نيز در «صحيح»، 22 حديث نبوى را از ابوبكر نقل كرده است.
عمر بن خطاب، دومين خليفه مسلمين كه در سال ششم بعثت اسلام آورد،42 و تا پايان عمر پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در زمره صحابه آن پيامبر رحمت و صداقت بود، تقريبا پنجاه حديث از پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل كرده است.43
عثمان، بنا به روايت هاى مختلف، بين پنج الى نه حديث از پيامبر نقل كرده است.
زبير بن عوام، نه حديث، طلحه بن عبيداللّه، چهار حديث، زيد بن ثابت، هشت حديث و سلمان فارسى، چهار حديث از پيامبر اكرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل كرده اند و اين روايات در كتب معتبر حديث اهل تسنن مثل صحاح ستّه، گزارش شده است.44
حال، شما داورى كنيد كه چگونه ممكن است ابوهريره طى يك سال و اندى آمد و شد در محضر پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بيش از پنج هزار حديث شنيده باشد؟! آيا غير از اين است كه سخنان دروغى را به پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نسبت داده است؟ و براى اجتناب از افشا شدن خدعه و نيرنگش، هر بار به اسم و رسم خاصى اقدام به نقل روايات مى نمود (به گونه اى كه بيش از 32 اسم از خود به جاى گذارد)؟ معلوم است كه اقدام ابوهريره و چهره هاى كذّاب و جعال و تحريف گر صدر اسلام، قطعا ضربه هاى جبران ناپذيرى بر پيكره احاديث نبوى و انديشه اسلامى وارد ساخت و راه را براى ورود اسرائيليات و غرض ورزى هاى يهوديان و نيز مسيحيّات به مجموعه احاديث اسلامى هموار نمودند. سالها طول كشيد تا دانشمندان با تأسيس علوم حديث و تبيين اصول و قواعد علمى براى بازيابى و بازشناسى احاديث صحيح و تصفيه رجال و اسناد صالح از دروغ پردازان، اخبار و احاديث صحيح را گردآورى نمودند و در كتب معتبر چون كتب اربعه و صحاح ستّه جاى دادند و اندكى بعد، ديگر جوامع حديثى و مسانيد و مستدركات را تدوين نمودند. البته ذكر اين نكته ضرورى است كه به موازات ورود احاديث موضوع و ممنوعيت موقّت برخى نويسندگان از نگارش حديث در قرن اول هجرى، برخى اصحاب،حفظ و نگارش حديث را ادامه دادند و در بين بزرگان شيعه و امامان(علیهم السّلام) ، حضرت على بن ابى طالب(علیه السّلام) در نگارش احاديث نبوى و نيز يافته ها و تحليلهاى خويش از احكام و مفاهيم و ابواب دينى، از معاصران خود سبقت گرفت و مجموع احاديث نبوى را به همراه برخى احكام حقوقى، گردآورى نموده، در مجموعه اى تحت عنوان «الصحيفة الجامعة»45 جاى داد. همسر گران قدر آن حضرت، دختر گرامى نبى مكرّم اسلام، فاطمه(سلام الله علیها) نيز «حديث لوح» و «مصحف فاطمه» را گردآورى كرده، به رشته نگارش درآورد.46
آرى، نقل بى رويه اخبار و احاديث توسط ابوهريره، تأثير منفى در كارنامه حديث نگارى نهاد. خيانت او صرفا به ترويج و نشر عقايد پوچ و بى اساس خودش و دستگاه خلافت اموى محدود نشد؛ بلكه آنجا كه هفوات و وسوسه هايش فروكش مى نمود، به دامان يهوديان پناهنده مى شد و سخنان آنان را كه همواره نسبت به مسلمين كينه توزى مى نمودند، گرفته، در قالب الفاظ و سبك ادبى احاديث نبوى و به نام احاديث پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اطلاعات جديد درباره مسائل علمى و اجتماعى، منتشر مى ساخت.
بسيارى از علما و محدثان در كتابهاى خويش، فصلى تحت عنوان «رواية الصحابة عن التابعين» و «رواية الأكابر عن الأصاغر» گشوده اند و در آن فصل به معرفى آن دسته از صحابه و بزرگان و كهنسالان كه به نقل روايات تابعين و افراد كوچكتر از خود اقدام نموده اند، پرداخته اند.
در اين كتابها آمده است كه ابوهريره و تنى چند از صحابه و تابعين (عبادله ثلاث47، معاويه و انس و…) از شخصى يهودى، كينه توز و معاند به نام كعب الاحبار كه به ظاهر، اسلام آورده بود، اخبار و رواياتى شنيده و نقل كرده اند و در بين مسلمين منتشر ساخته اند. كعب الاحبار و وهب بن منبه وعبداللّه بن سلام، سه تن از شخصيتهاى علمى نيمه نخست قرن اول هجرى بودند كه به دليل يهودى الاصل بودن، تمايل به تحقير و تضعيف دين اسلام داشتند و براى اين كار با سيماى اسلام خواهى، وارد حوزه حكومت اسلامى شدند و پس از كسب شهرت به نشر اسرائيليات در بين مسلمين پرداختند. متأسفانه به خاطر بى احتياطى مسلمين، حوزه احاديث اسلامى با ورود اين گونه اخبار بى اساس، سلامت خود را از دست داد. شرح حال مختصر اين سه يهودى به اختصار چنين است:
1) كعب الاحبار (م32/38هـ)؛ كعب بن ماتع حميرى از خاندان ذورعين، كنيه او ابواسحاق و از بزرگان و عالمان قوم يهود بود. در زمان عمر، اسلام آورد و در همان زمان، ساكن مدينه گرديد. در زمان عثمان به شام رفت و به خاطر دانش و زيركى خاصى كه داشت، به مستشارى معاويه برگزيده شد و مأموريت يافت كه قصه هاى تورات و يهوديان را براى شاميان بازگويد. گفته ها و اسطوره پردازى هاى او با برخى احكام و تعاليم اسلامى كه بيان مى كرد، آميخته شد.
ذهبى در «تذكرة الحفاظ» گويد كه كعب در زمان خلافت عمر، از يمن به مدينه رفت. صحابه و برخى تابعين از گفته ها و پردازش هاى بى پايه او جملاتى در قالب اخبار دينى و اسلامى نقل نمودند و آنها را به منزله تعاليم اسلام منتشر نمودند. كعب درباره انگيزه اسلام آوردنش، قصه عجيبى ساخت تا عوام و ناآگاهان مسلمان را فريفته خود سازد و جايگاه خاصى در دل آنها باز نمايد؛ بلكه بدين ترتيب، قداست ظاهرى براى آيين و اسلام گرايى اش ايجاد نمايد. آن قصه، اين چنين بود:
روزى عباس (ظاهرا ابن عبدالمطلب) به كعب گفت: چرا در زمان پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) يا ابوبكر، اسلام نياوردى؟ او گفت: پدرم نامه اى و نوشته اى از تورات برايم آورد و گفت: شتاب كن تا به محتواى آن برسى و اين آخرين نامه پدرم بود. ضمنا او مرا به حقى كه هر پدر بر فرزند خود دارد، سوگند داد و از من خواست (تا زمان موعود) هرگز آن را باز نكنم و راز آن را نزد كسى فاش نكنم. همين كه از ظهور دين اسلام خبردار شدم، با خود گفتم: شايد پدرم علمى را از من پنهان نگه داشته است؛ سريع نامه را گشودم و در آن توصيف محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و پيروانش را مشاهده كردم. به سوى محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شتافتم و اينك من اسلام را پذيرفته و در جرگه شما قرار گرفته ام.[!]
بدين گونه، آغاز خوشى از اسلام گرايى خود ايجاد نمود و خود و پدر خويش را به عنوان منتظران پيامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) جا زد.
2) وهب بن منبّه (يمن 34ـ صنعا110هـ)؛ مورخين گويند كه او ايرانى الاصل بود و جد بزرگش در زمان كسرى به يمن رفت و در آنجا اقامت گزيد و همانجا صاحب فرزندانى شد كه در بين اعراب يمنى به فرزندان فارس، مشهور شدند. طاووس بن كيسان، تابعى مشهور، از اين خاندان بود. پدر و اجداد وهب، زردشتى بودند. او در يمن و بين يهوديان زندگى نمود وآداب و عقايد يهود را فراگرفت و اندكى نيز از تعاليم نصرانيان آموخت و از عالمان دين يهود شد. صحابه، خصوصا ابوهريره و عبداللّه بن عمر و ديگران، پرسشهاى زيادى نزد او مطرح مى كردند تا پاسخ بيابند. گفته هاى وهب، توسط اين دو نفر در بين مسلمين منتشر شد و به تدريج چهره موثقى گرديد؛ به طورى كه صحابه به او رجوع مى نمودند.
3) عبداللّه بن سلاّم (م40هـ)؛ او ابو الحارث عبداللّه بن سلام اسرائيلى بود. وى پس از ورود پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به مدينه، اسلام آورد و قبل از آن از دانشمندان يهود به شمار مى رفت و داناترين يهودى زمان خويش بود. پس از پذيرش اسلام، به جهت اطلاعاتى كه از دين يهود و اخبار مربوط به مسائل آفرينش و تاريخ گذشته داشت، مرجع پاسخگويى به ابهامات نو مسلمانان گرديد؛ گفته هاى او با ظاهر اسلامى، بين اعراب منتشر شد و بخشى از اسرائيليات را تشكيل داد. ابوهريره از او سخنان بسيار نقل كرده است.
نكته مهم اينكه ابوهريره، نسبت به ديگر فريب خوردگان، بيشترين رقم اسرائيليات را بين مسلمين منتشر ساخت و در اين اقدام، از آبشخور كعب الاحبار، بيشترين بهره را گرفت.
ذهبى در «شذرات الحفاظ»، آنجا كه شرح حال ابوهريره را مى نگارد، از قول كعب الاحبار آورده كه او گفت:
كسى را چون ابوهريره نديدم كه تورات نخوانده باشد؛ اما داناتر از هر كسى به محتواى آن باشد.48
مثلا ابوهريره يكى از سخنان كعب الاحبار را چنين بازسازى كرد كه پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گفته است:
رودهاى نيل و سيحون و جيحون و فرات، از رودهاى بهشتى است. خداوند، از بين رودهاى بهشتى، چهار رود را در دنيا قرار داد. رود نيل در قيامت، سيلاب عسل را در خود جاى خواهد داد. رود فرات، حاوى شراب بهشتى خواهد بود؛ و به روز قيامت در رودهاى سيحون و جيحون، آب و شير جريان خواهد يافت.
همچنين، گفته است: خداوند را مرغى است كه پاهايش در زمين و گردنش در عرش است و پيوسته به خداوند مى گويد: بار پروردگارا! شأن و مقام تو چقدر عالى و بلند مرتبه است!49 و بسيارى ديگر از اين گونه اخبار و موهومات كه قلم از بيان آن شرم دارد.
ابوهريره، رو در روى على بن ابى طالب (علیه السّلام)
ابو جعفر اسكافى در اين خصوص گويد:
معاويه گروهى از صحابه و تابعين را استخدام نمود تا با جعل و نشر اخبار و گزارش هاى زشت و دور از حيا و ادب، به طعن و تحقير على بن ابى طالب بپردازند و مردم را به تبرّى از آن مرد بزرگ فراخواند و براى آنان، هر آنچه از مزد و پاداش كه مى طلبيدند، قرار داد.50
اين قلم به دستان اجير، ابوهريره، عمرو عاص و مغيرة بن شعبه و از تابعين نيز عروة بن زبير بودند.51
دسته بندى منقولات ابوهريره
عدالتى كه اهل سنّت براى پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و صحابه معتقد گشتند، شامل حال تابعين و تابع تابعين نبوده است؛ اگرچه برخى از علماى اهل تسنن، با استناد به آيه 100 سوره توبه52 و احاديثى از پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) 53 در فضيلت و حجيت اخبار تابعين، آرايى داده اند.54 معلوم است كه آن دسته احاديث آحاد كه ابوهريره از تابعين نقل كرده، مطلقا فاقد حجيت است و آنچه كه از سخنان كعب الاحبار نقل نموده، فاقد اعتبار است و بيشتر احاديث وى، معنون مى باشد و به دروغ، ادعاى سماع از پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نموده است.
به عنوان مثال، جمله اى را ابوهريره بدين شكل نقل نموده است: «خلق اللّه التربة يوم السّبت؛ پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: خداوند، خاك زمين را در روز شنبه آفريد».
دانشمندان علم حديث، يقين دارند كه اين سخن از پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نبوده، بلكه از گفته هاى كعب الاحبار است.
علامه سيد محمد رشيد رضا، علاوه بر ذكر مطلب بالا، اعتقاد دارد اخبارى كه ابوهريره نقل نموده، اغلب نقل به معنا و مرسل است و هر روايتى كه نقل به معنا شده باشد، زمينه اى براى پيدايش مشكلات فراوان اعتقادى و دينى است.55
تحليل ديگر، آنكه ابوهريره در نقل اخبار، طريق منفردى دارد و اخبار او را قبل از وى، كسى نقل نكرده است و بعضى از آنها در نگاه اول يا محكوم به بطلان و انكار است و يا به خاطر در برگرفتن موضوعات عجيب و غريب (مثل اخبار مربوط به فتنه ها و اخبارى كه دلالت بر گزارش پيامبر از عالم غيب و پيش بينى رخدادهاى پس از حيات آن حضرت مى نمايد و…) كاملا مردود مى باشد و علل و نواقص و ايرادهايى در متن اخبار و احاديث او وجود دارد كه از ديد علماى جرح و تعديل، پنهان نيست. بدين ترتيب، احتياط توأم با تأمل و تعقل در نقل اخبار ابوهريره، ضرورى است و اصل بر عدم صحت روايات اوست؛ مگر آنكه خلاف آن ثابت شود.
پی نوشت :
37. تاريخ يحيى بن معين، ج1، ص23
38. به شهرها و روستاهايى كه به خاطر به راه افتادن سيلابها ويران شده و از مسير حركت سيل به دو نيم تقسيم شده و از هم جدا باشند، عقيق گفته مى شود. در سرزمين حجاز، منطقه اى به نام عقيق هست و در بلاد عرب چهار منطقه به نام عقيق، به وجود آمد كه در موقعيتهاى زير قرار گرفته اند: حجاز، مدينه، تهامه، نجد [ر.ك: لسان العرب، ج9، ص322].
39. شيخ المضيرة، ص264
40. همان.
41. همان.
42. طبقات ابن سعد، ج3، ص193؛ شرح ابن أبى الحديد، ج12، ص182 (به نقل از: الصحيح فى السيرة النبوية).
43. أضواء على السنة المحمّدية، ص224
44. همان.
45. ينابيع المودة، ص20ـ60؛ بصائرالدرجات،ص39، 40، 43، 44، 85، 144، 255؛ صحيح بخارى، كتاب العلم و كتاب الديات، مسند أحمد بن حنبل، ج1، ص151
46. اصول كافى، ج1، ص241؛ الغيبة، نعمانى، ص62
47. عبداللّه بن عمر بن خطاب (سوم بعثت ـ 77هـ)؛ عبداللّه بن زبير بن عوام (اول هجرى ـ 73هـ)؛ عبداللّه بن عمرو بن عاص (م65هـ)، صاحب «الصحيفة الصادقة».
48. أضواء على السنة المحمّدية، ص207
49. همان، ص208
50. شرح نهج البلاغة، ج1، ص358 (به نقل از: أضواء على السنة المحمّدية، ص216).
51. أضواء، ص216
52. «والسابقون الأولون من المهاجرين والأنصار والذين اتبعوهم باحسان رضى اللّه عنهم و رضوا عنه».
53. «طوبى لمن رأى من رآنى» و «خير القرون قرنى ثم الذين يلونهم».
54. علوم الحديث و مصطلحه، صبحى صالح، ص354ـ357
55. مجله المنار، ج19، ص97؛ ج29، ص43
/خ