درآمدي بر بوطيقاي ساختارگرا(2)

موضوع مورد مطالعه روايت شناسي ساختاري، روايت هاي داستاني است. روايت شناسي (Narratology)، دانشي است که تزوتان تودوروف، منتقد ادبي ساختارگرا، آن را به عنوان رويکردي در تحليل ساختار روايات و دستور زبان آنها، بنيان نهاد.
دوشنبه، 3 آبان 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
درآمدي بر بوطيقاي ساختارگرا(2)

درآمدي بر بوطيقاي ساختارگرا(2)
درآمدي بر بوطيقاي ساختارگرا(2)


 






 

با نيم نگاهي به حکاياتي چند از منظومه هاي عطار نيشابوري
 

موضوع مورد مطالعه روايت شناسي ساختاري، روايت هاي داستاني است. روايت شناسي (Narratology)، دانشي است که تزوتان تودوروف، منتقد ادبي ساختارگرا، آن را به عنوان رويکردي در تحليل ساختار روايات و دستور زبان آنها، بنيان نهاد.
منتقد در اين شيوه، بي آنکه به زندگي مؤلّف، باورهاي او، چگونگي فهم خواننده از اثر يا تأثير و تأثّر متقابل جامعه و متن و نکاتي از اين دست توجّه نشان دهد، صرفاً به ارزيابي ويژگي روايتمندي(Narrativity)و توصيف سازه هاي روايي مي پردازد و بيش از تمام اقسام روايات، روايت هاي داستاني که به شکلي توأمان، داراي توالي زماني و رخداد هستند را مورد مطالعه قرار مي دهد (برس، 34:1994).
دليل برگزيدن آثار داستاني براي اِعمال چنين نقدي اين است که جملگي روايات شفاهي و مکتوب، اگر چه از عنصري زنجيروار و زمانمند(Temporal-sequence) به نام زبان برخوردارند؛ امّا عامل نظم دهنده به همه آنها، لزوماً زنجيره زماني نيست؛ مثلاً آنچه که مايه انسجام يک متن توضيحي و استدلالي مي شود، قضاياي منطقي است؛ يعني عاملي غير از زنجيره زماني؛ و به همين خاطر است که در نگارش يک مقاله علمي، از تقسيم بندي هايي چون «چکيده »، «مقدّمه»، «متن»، «نتيجه» و «پانوشت» سخن به ميان مي آوريم و نه از رخدادها؛ زيرا رخداد، امري است داراي توالي (Succesivity) زماني خاصّ داستان (کنان، 27:1983)؛ و ازين روست که روايت شناسان ساختارگرا پس از تقسيم روايات به دوگونه برخورد از «زمان داستاني»و «زمان خوانش متن»، مي گويند: «اگر چه تمامي روايت ها، به مدد زنجيره اي زباني بيان مي شوند امّا ساختار دروني شان، تنها هنگامي زمانمند به شمار مي آيد که در بردارنده يک داستان باشند» (استِرجِس، 11:1992)
در روايت شناسي ساختاري زبان داستان مجموعه اي از نشانه هاست که همانند سلسله اي از رموز به وسيله نويسنده به خواننده منتقل مي شود. و خواننده پس از رمزگشايي از اين داده ها اطلاعات منتقل شده را مي فهمد و در دانسته هاي نويسنده سهيم مي گردد. از اين رو پيوسته ميان نويسنده و خواننده و شخصيت هاي داستان و راوي ارتباط ديالکتيکي تنگاتنگي وجود دارد (اخوّت، 186:1371).
در ميان آثار کلاسيک ادب فارسي، روايتهاي داستاني بسياري وجود دارد که مطالعه آنها از منظر نقد ساختاري و نشانه شناسي نتايج درخور توجهي به دنبال مي آورد و مي توان هر يک از آنها را در کلان گروه هاي سه گانه نشانه شناسي مورد ارزيابي و بازنگري قرار دارد. حکايات موجود در منظومه هاي عطار نيشابوري تنها بخشي کوچک از خيل خيال انگيز اين گونه روايات به شمار مي آيند؛ که در اين مقال براي هر چه عيني تر ساختن موضوعات فو ق الذکر با ذکر چند نمونه داستاني، به معرفي نشانه هاي بکار رفته در آنها مي پردازيم:

نشانه هاي گروه يک: نشانه هاي فرجام نما(prolepsis indicators)
 

اين نشانه ها از کارکرد غايت شناسانه برخوردارند و عموماً در قالب يک گروه واژگاني که در مدخل يک متن قرار مي گيرند، گنجانده مي شوند؛ اين نشانه ها نکته اي که در فرازهاي بعدي متن، تجلّي خواهد يافت را در خود نهفته اند و بويژه در گونه روايي داناي کل، از اهميّت افشاگري آنچه که در آينده رخ خواهد داد (fiashing forward) برخوردارند.
براي مثال، در مصراع دوّم بيت نخست داستان بشر حافي و بزرگداشت نام خدا، نشانه اي وجود دارد که کليد دگرگوني عميق و ماهوي قهرمان در پايان داستان، محسوب مي شود.
در اول روز مي شد بشر حافي
ز دُردي مست اما جانش صافي
مگر يک پاره کاغذ يافت در راه
بر آن کاغذ نوشته نام الله
ز عالم جز جوي حاصل نبودش
بداد و مشک بستد اينت سودش
شبانگه نام حق آن مرد حق جوي
به مشک خود معطر کرده خوشبوي
در آن شب ديد وقت صبح خوابي
که کردندي به سوي او خطابي
که اي برداشته نام من از خاک
به حرمت کرده هم خوشبوي و هم پاک
تو را مرد حقيقت جوي کرديم
همت پاک و همت خوشبوي کرديم
(عطار، 302:1364)
بشربن حارت در پيش انگاره راوي و مخاطبان داستان او، کسي است که به شرابخواري و عياشي مشهور است؛ اما کاملاً غرق در گناه نيست و هنوز روزنه اي براي برگشت پذيري اش وجود دارد و اگر چه مست دُردي شراب مي باشد؛ امّا جانش صافي و پالوده است و به همين دليل رفتاري از خود نشان مي دهد که او را از يک گنهکار عاصي به مردي پاک و حقيقت جو، مبدّل مي سازد.
يا در داستان «شيخ احمد خضرويه و دزد»، ذکر صفت «دولتي» به عنوان پيرنگ تقدير ساز (plot of prediction) وظيفه محتمل نمايي تغيير سرنوشت سارق در فرازهاي پاياني حکايت را بر عهده گرفته است:
بود دزدي دولتي در وقت خفت
در وثاق احمد خضرويه رفت
گر چه بسياري به گرد خانه گشت
مي نيافت او هيچ از آن ديوانه گشت
خواست تا بيرون رود آن بي خبر
کرد دل بر نااميدي عزم در
شيخ داد آواز و گفت آزاده مرد
مي روي بر نااميدي؟ باز گرد!
دلو بر گير آب برکش غسل ساز
دم مزن تا روز روشن از نماز
دزد بر فرمان او بر کار شد
در نماز و ذکر و استغفار شد
چون درآمد نوبت روز دگر
خواجه اي آورد صد دينار زر
شيخ را داد و بگفت اين زر تو راست
شيخ گفت اين خاصه مهمان ماست
زر به دزد انداخت گفت اين خاص توست
اين جزاي يک شبه اخلاص توست
دزد را شد حالتي پيدا عجب
اشک مي باريد و جاني پر تعب
در زمين افتاد بي کبر و مني
توبه کرد از دزدي و از رهزني
(عطار، 182:1383)
يا در داستان مواجهه شيخ گورکاني با خواجه نظام الملک طوسي، مصراع «اطلسش مي بافتند از زير بُرد»، نشانه اي به شمار مي آيد که ارتقاي خواجه به مقام صدارت را در عهد طفوليت او از زبان شيخ پيشگويي مي کند:
گفت: شيخ گورکاني شمع شرع
مي شد اندر شارعي با جمع شرع
بود آن وقتي نظام الملک خرد
اطلسش مي بافتند از زير بُرد
با گروهي کودکان بي خبر
گوي مي زد در ميان رهگذر
شيخ را با قوم چون از دور ديد
از ميان رهگذر يک سو دويد
گفت بنشانيد از ره گرد را
زان که گر گردي رسد اين مرد را
جمله را بدبختي آرد بار از آن
هيچکس را بر نيايد کار از آن
شيخ کآن بشنيد و آن حرمت بديد
از چنان طفلي چنان همت بديد
از بزرگي پير گفت اي طفل خرد
بفکن آن چوگان که بختت گوي برد
خلق مي کوشند تا طاقت کنند
تا نظام الملک آفاقت کنند
(همان:282)
در مصراع مذکور مراد از «اطلس» جامه فاخر وزارت و مقصود از «بُرد» جامه معمولي آن کودک(خواجه نظام الملک) است.
يا مثلاً در داستان «بوسعيد مهنه و قائم در حمام» شخصيت پردازي مستقيم دلاک با صفت «خام» نشانه اي محسوب مي شود که امکان بروز هر گونه رفتار ناپخته اي از وي در حضور شيخ را پيش بيني مي کند:
بوسعيد مهنه در حمام بود
قائمش افتاد و مردي خام بود
شوخ شيخ آورد تا بازوي او
جمع کرد آن جمله پيش روي او
شيخ را گفتا بگو اي پاک جان
تا جوامردي چه باشد در جهان
شيخ گفتا شوخ پنهان کردن است
پيش چشم خلق نا آوردن است
(عطار، 1384:446)

نشانه هاي گروه دو: نشانه هاي حمايتگر از پيام (target spportingindicators)
 

آنهايي هستند که با پيام اصلي راوي و اهداف درازمدت روايت او در ارتباطند. اين نشانه ها همانند بذري در گوشه و کنار زمين روايت افشانده مي شوند و عنصري را مي پرورانند که بعدها به بار خواهد نشست.
براي مثال، در حکايت «ذوالنون مصري و درويش» که درونمايه اصلي اش، استمرار و استکمال در سلوک الي الله است، واژگان متني (content words) با معاني قاموسي و نمادين خود، از چنان آرايشي برخوردارند که تمام کاري و کمال ورزي شيخ و مريد را بخوبي نشان مي دهند:
بود ذوالنون را مريدي پاکباز
هم به معني اهل دل هم اهل راز
در حضورش چل چله افتاده بود
تا به چل موقف تمام استاده بود
مدت چل سال جاني غرق راز
پاسبان حجره دل بود باز
نه در اين چل سال حرفي گفته بود
نه در اين چل سال يک شب خفته بود
روزي آمد پيش ذوالنون دردناک
سر نهاد از عجز خود بر روي خاک
طاعت چل ساله خود بر دوام
آنچه کرده بود بر گفتش تمام
گفت اگر چه هر چه گفتي کرده ام
همچو روز اولين در پرده ام
شيخ چون بشنود از آن سرگشته راز
گفت امشب ترک کن کلي نماز
نان بخور سير و بخسب امشب تمام
تا گر از لطفت نمي آيد پيام
بو که از عنفي کند در تو نگاه
زان که پندارم که لطفت نيست راه
(عطار، 128:1383) جزءنخست واژه مرکب «پاک +باز»، (مفيد معناي کل و همه)، صورتهاي تصريفي عدد چهل يعني چل و چلّه و تکرار هفت باره آن- که البته ممکن است کاملاً تصادفي بوده باشد- با بار مفاهيم سمبوليکي که اين اعداد در نظام معرفتي شاعر دارند- همچنين توصيف بي کم و کاست درويش از رياضات خود در حضور شيخ به گواهي مصراع «آنچه کرده بود برگفتش تمام» و نيز توصيه ذوالنون به مريد با ذکر قيودي که همگي در معني «تمامي» و «کمال» مي باشند، در ابيات:
يخ چون بشنود از آن سرگشته راز
گفت امشب ترک کن کلّي نماز
نان بخور سير و بخسب امشب تمام
تا گر از لطفت نمي آيد پيام
جملگي در خدمت اين پيام نهايي قرار دارند که:
چند خواهي بود نه پخته نه خام
نيک نبود کار مي بايد تمام
هر که او در کار خود کامل بود
عاقبت مقصود او حاصل بود

نشانه هاي گروه سه: نشانه هاي پراکنده (dispersed indicators)
 

آنهايي هستند که علاوه بر همسويي با اهداف راوي، کارکردي جانبي دارند و تأمل در آنها، اطلاعاتي از قبيل فضاي شکل گيري حوادث، خلقيّات و رفتار قهرمانان و شاخصه هاي اعتقادي نقش آفرينان داستان را در اختيار ما مي گذارد.
در اينجا با ذکر کامل يک نمونه داستاني کوتاه قابل قرارگيري در اين واپسين گروه نشانه اي، سخن را به پايان مي آوريم:
يکي از خواجه جندي بپرسيد
که تو به يا سگي وز کس نترسيد
مريدانش دويدند آشکاره
که تا آنجا کنندش پاره پاره
به يک ره منع کرد آن جمله را پير
بدو گفتا نيم آگه ز تقدير
نشد معلومم اي جان پدر حال
جوابت چون توان آورد در قال
گر از اوباش راه ايمان برم من
توانم گفت کز سگ بهترم من
وگر ايمان نخواهم برد از اوباش
چو مويي بودمي من بر سگي کاش
در بيت نخست، عبارت «وز کس نترسيد»، به توصيف بافت موقعيتي داستان پرداخته و از آن چنين بر مي آيد که شيخ، مريداني متعصّب داشته که بي حرمتي به مراد خود را بر نمي تافته و جسارتگران به ساحت او را پاسخي تند و قهرآميز مي داده اند؛ در بيت دوم، فعل «دويدند»، نشان دهنده واکنش شتابناک مريدان است و قيد «آنجا» نيز که يک نقش نماي زماني (temporal)است، به مجازات في المجلس و بي تأخير پرسشگر و واگذار نکردن تنبيه او به زمان و مکاني ديگر اشاره مي کند و بر دلالت شتابزدگي موجود در فعل «دويدند» مي افزايد؛ قيد«آشکاره» در همان مصراع، از باز بودن دست مريدان در برخورد با حرمت شکنان شيخشان خبر مي دهد و در اين ميان، عبارت «کنندش پاره پاره» نمايانگر خشونت بسيار مريدان است که رفتار درندگان تيز چنگ و دندان هنگام حمله به طعمه را فراياد مي آورد.
«به يک ره منع کرد آن جمله را پير»، نشان دهنده واکنش توأم با سماحت شيخ است و قاطعيت او در بازداشتن مريدان که از قيد «به يک ره» دريافت مي شود، تا حدّي نشان دهنده موجّه جلوه نمودن اين پرسش در نزد اوست.
اگر چه واکنش مريدان به منع خواجه جندي در متن داستان نيامده است؛ با استفاده از قاعده بازيابي کلمات که از قراين متني در کشف ساختار هاي محذوف کمک مي گيرد (هاليدي و حسن، 145:1976) مي توان چنين نتيجه گرفت که چون زمينه براي پاسخگويي شيخ به پرسنده فراهم آمده، خواسته او از سوي مريدان پذيرفته شده است.
لحن مهربان و صميمي شيخ، خطاب به پرسشگر که از عبارت «اي جان پدر» مستفاد مي گردد، به تقويت دوگانگي و تضاد موجود در عکس العمل خواجه و يارانش کمک کرده است.
حکايت حاضر از مهم ترين رابطه موجود در تحليل ساختار يک متن، يعني «تقابل دوگانه، برخوردار است؛ رابطه اي که عموم ساختگرايان، بويژه ياکوبسن و پيروان او، آن را يکي از کارآمدترين ابزار توليد معنا به شمار آورده اند (کالر، 17:2002).
نقد رفتارگرايانه ما در بررسي مدل کنشي (model actantiel) اشخاص اين داستان به رغم کوتاهي ابياتش، تصويري کلي از جهان ذهني نقش آفرينان آن ترسيم مي کند و با توجه به محتواي پاسخ شيخ، مي توان چنين نتيجه گيري کرد که شتابزدگي مريدان، محصول حتم انگاري و جزم انديشي آنان و تسامح شيخ در برخورد با پرسشگر، نتيجه نسبيت باوري (relativism) و اعتباري بودن همه چيز در نزد اوست. و عطار با ايجاد تقابل ميان واکنش مريدان و عکس العمل شيخ در ابلاغ پيام اين حکايت توفيق يافته است.
منابع ومآخذ:
1ـ اخوّت احمد (1371)، دستور زبان داستان، نشر فردا، چاپ اول.
2ـ احمدي، بابک (1370) ساختار و تأويل متن ج1، تهران، نشر مرکز، چاپ اول.
3ـ ايگلتون، تري (1368) پيش درآمدي بر نظريه ادبي، ترجمه عباس مخبر، تهران، نشر مرکز، چاپ اول
4ـ زرين کوب، عبد الحسين (1379) شعر بي دروغ، شعر بي نقاب، تهران، انتشارات علمي، چاپ هشتم.
5ـ عطار، فريدالدين (1364)الهي نامه، تصحيح فؤاد روحاني، انتشارات کتابفروشي زوار، چاپ چهارم.
6ـ عطار، فريدالدين (1384)منطق الطير، تصحيح و تعليقات دکتر محمدرضا شفيعي کدکني، انتشارات سخن، ويرايش دوم.
7ـ عطار، فريدالدين(1383)مصيبت نامه تصحيح و مقدمه، تيمور برهان ليمودهي، چاپ اول
8-Austin, J.L,How to do things with words,Oxford,clarendon press,1962
9-Bamberg.M ,Narratine development ,six approaches . mahvah n j :Lawrence Erlbaum,1997
10- Bres ,Jacques ,Ia narrativite,Louvain-Ia Neuve , Duculot ,1994
11- Culler , Jonahjan, The Purist of sing,London Routledge,2002
12- Grimas ,A J semantique structurale, paris Larousse ,1996
Halliday ,M .A. .K and R. assan. cohesion inEnglish , London:Longman,1976
13-Piaget .Jean ,Structuralism , New York,basic book,1970
14-Rimmon , Kenan ,Sholomith , Narrative fiction, London and New York, methven,1983
15- Strugess, Philip,j.m.Narrativaty theory & practice
16-Sussure , Ferdinand de,Course in General linguistics,New York,Me Grow -Hill., 1966
منبع:پايگاه نور- ش 13



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط