نگاهي به زندگي چهار مادر سينماي ايران

فخري خوروش اسودي در سال 1308 در کرمانشاه متولد شد. خوروش، کار خود را در سينما در سال 1334 با فيلم « براي تو»، (جمشيد شيباني، صادق بهرامي) آغاز کرد. او در فاصله سالهاي 1334 تا 1338 در هفت فيلم بازي کرد که عبارتند از: «براي تو» (جمشيد شيباني، صادق بهرامي،1334)،«مستشار جزيره» (اکبر دستورز،جمشيد شيباني،
دوشنبه، 10 آبان 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نگاهي به زندگي چهار مادر سينماي ايران

نگاهي به زندگي چهار مادر سينماي ايران
نگاهي به زندگي چهار مادر سينماي ايران


 






 

فخري خوروش
 

فخري خوروش اسودي در سال 1308 در کرمانشاه متولد شد. خوروش، کار خود را در سينما در سال 1334 با فيلم « براي تو»، (جمشيد شيباني، صادق بهرامي) آغاز کرد. او در فاصله سالهاي 1334 تا 1338 در هفت فيلم بازي کرد که عبارتند از: «براي تو» (جمشيد شيباني، صادق بهرامي،1334)،«مستشار جزيره» (اکبر دستورز،جمشيد شيباني، 1335) ، «بهلول» (صادق بهرامي، 1336) «لات جوانمرد» ( مجيد محسني، 1337)، «همه گناهکاريم» (عزيز رفيعي، 1337)، «آسمون جل» ( نصرت الله وحدت، 1338).
خوروش در اواخر دهه ي چهل، به همراه موج نو سينماي ايران، بار ديگر به سينما بازگشت و در فيلم هاي مختلفي بازي کرد که تعداد اين فيلم ها تا سال 1365 بيست و شش فيلم بود. وي چندين سريال تلويزيوني شاخص از جمله سريال تلويزيوني «تراژدي امير کبير» و ايفاي نقش «مهد عليا» توسط او در اين سريال از جمله آثار درخور توجه کارنامه هنري خوروش در سالهاي پس از انقلاب است.
از فيلم هاي اوست: يک بوس کوچولو(1384)، مه بانو (1380)، مردي از جنس بلور (1377)، شيرين و فرهاد (1374)، بگذار زندگي کنم (1365)، تفنگ شکسته (1364)، ستاره دنباله دار (1364)، تاراج (1363)، صاعقه (1363)، مترسک (1362)، دادا (1361) و ...

خاطره اي از فخري خوروش
 

آن چه برايتان باز مي گويم، دليل بازيگري من شد. من، آماتور بودم و براي اولين بار در تئاتر «دستهاي آلوده» «ژان پل سارتر» نقشي را ايفا مي کردم. اين نمايش به انگيزه تهيه منزل براي جامعه ليسانسيه ها اجرا مي شد.
آن هنگام حدود بيست سال داشتم.
در صحنه اي از نمايش، قرار بود با يک «هفت تير»، مردي را تهديد کنم. اين صحنه در پرده ي دوم نمايش اتفاق مي افتاد.
وارد صحنه شدم. خودم را به ميز مرد «تهديد شونده» رساندم، اما... فکر مي کنيد چه شد؟ دست در جيبم کردم. هفت تير نبود. هفت تير را پيدا نکردم ! چه کار بايد مي کردم؟ هول برم داشت اما خودم را نباختم. لحظه اي انديشيدم. سپس با همان حال و به صورت في البداهه ديالوگي از خودم گفتم و به سمت در سن برگشتم. دستم را از پشت داخل کردم. يافتم! حالا گرماي هفت تير را حس مي کردم. آرام گرفتم. آن را برداشتم و با خودم تا نزديک ميز بردم. فکر مي کردم حتماً بايد تا نزديک ميز برسم و بعد تهديد کنم!

شهلا رياحي
 

شهلا رياحي در سال 1305 در تهران متولد شد. نام اصلي اش «قدرت زمان وفادوست» است. تحصيلات خود را تا اول دبيرستان ادامه داد و در سال 1323 کار تئاتري خود را در تئاتر تهران زير نظر«دهقان» آغاز کرد که در طي مدت کوتاهي، ستاره ي تئاتر تهران شد. در واقع شهلا رياحي در مهرماه 1323 موجب تقويت و رونق تماشاخانه ي تهران شد. که به دليل تأسيس تئاتر فرهنگ متزلزل گرديده بود و با نمايشنامه «سياست هارون الرشيد» به کارگرداني «معزالديوان فکري»، کار بازيگري را در اين تماشاخانه آغاز کرد.
شهلا رياحي بعدها در سينما نيز در حکم منجي بوده و باعث رونق فيلم هاي فارسي مي شد. وي با اسماعيل رياحي نويسنده و کارگردان سينما ازدواج کرد و از تئاتر به سينما کشيده شد. او با فيلم خواب هاي طلايي، فيلمي از معزالديوان فکري در سال 1330 به جمع بازيگران سينماي ايران پيوست و تا نيمه ي اول دهه ي چهل، با بازي در فيلم هايي چون دزد عشق (اسماعيل کوشان-1331)، عشق بزرگ (جعفري -1341)، عروس دهکده (ناصر ملک مطيعي-1341) و جاده ي مرگ (اسماعيل رياحي-1342) معمولاً ايفاگر نقش اول زن بود و در بيشتر اين فيلم ها نيز در نقش زنان معصوم و فداکار و سنتي، و زنان شکنده و رنجيده ظاهر مي شد.
اما از سال 1334 به دنبال موفقيت تجاري فيلم «گنج قارون» فيلم هاي ايراني بيشتر ساختار کاباره اي پيدا کردند. در چنين جوي، بازيگران زن يا مي بايست به بازي در فيلم هاي کاباره اي تن مي دادند، يا اين که سينماي ايران را ترک مي کردند. اما شهلا با راهنمايي شوهرش اسماعيل رياحي، راه سومي را انتخاب کرد و در شرايطي که هنوز جوان بود، به کمک گريم در نقش مادران کهنسال ظاهر شد. اين اتفاق سال هاي انقلاب هم همراه او بود و رياحي در فيلم ها نقش مادر را بازي مي کرد.
شهلا رياحي نخستين کارگردان زن سينماي ايران بود. او فيلم مرجان را در سال 1335 ساخت و خود نيز نقش اول آن را بر عهده داشت.
خانه خراب، گلنار، مرگ پلنگ، بچه هاي طلاق، تيغ آفتاب، دو فيلم با يک بليط، راه و بي راه، دلشدگان، دلاوران کوچه ي دلگشا، روياي نيمه شب تابستان، مي خواهم زنده بمانم و... از فيلم هايي است که او در آن به ايفاي نقش پرداخته است.

خاطره اي از شهلا رياحي
 

در سالهاي دور، آن زمان که جوان بودم و در تئاتر و سينما مشغول فعاليت، زماني پيش آمد که بازي در دو فيلم سينمايي و يک نمايش همزمان شدند، به طوري که چهل و هشت ساعت کار من ادامه داشت: صبح تا شب در فيلمي به نام «دزد عشق» مشغول بودم، از 6 عصر تا 11 شب در تئاتر بازي داشتم. ازآن هنگام تا صبح همان فيلم قبلي را ادامه مي دادم. صبح، کارم در فيلم «دختر سر راهي» در همان استوديو شروع مي شد تا شب، به اين ترتيب همه کارها گره خورده بود و دو روز و دو شب فرصت هيچ کاري و حتي خواب هم نداشتم. من هم بدون آن که احساس ناتواني و ضعف به خودم راه بدهم با نوشيدن قهوه و چاي آن کار سنگين را به پايان رساندم. البته صبح روز سوم که چند پلان ديگر از کار مانده بود، تهيه کننده و کارگردان فيلم، مرحوم دکتر کوشان، براي آنکه از من رفع خستگي کرده باشد، از من و شادروانان خانم پرخيده و مجيد محسني- همبازيهاي من- خواست که با هم به نانوايي برويم و براي صبحانه نان بخريم در نانوايي، آقاي محسني، سبيلهاي مصنوعي اش را که براي فيلم گذاشته بود از دو طرف لبش کند و تعجب شاطرها باعث خنده و تفريح همه شد.
باري، من تحمل اين کارسنگين را به حساب نيروي جواني گذاشتم. تا اين که سالها بعد و درسال 74 که از جواني خيلي فاصله گرفته بودم، نظير همان فشردگي در کار برايم رخ داد. ساخت فيلم سينمايي «سلام به انتظار» و سريال تلويزيوني «بر سر دو راهي» همزمان و با شتاب پيش مي رفت و من در هر دو بازي داشتم. اين شتاب سبب شد که طي سه روز و سه شب فقط پنج ساعت فرصت خواب داشته باشم. اين کار سنگين را هم به راحتي تحمل کردم. آن وقت فهميدم که به جز جواني نيروي ديگري هست که چنين توان و تحملي براي کار به من مي دهد و آن عشق و علاقه اي است که به کار و هنرم دارم. من تا امروز هم به خاطر علاقه به کارم زنده ام و زندگي را در کنار خانواده با رضايت و آرامش مي گذرانم و از خداوند بزرگ براي همه آرزوي عاقبت به خيري دارم.

مهري وداديان
 

«کبري وداديان غلامحسين» (مهري وداديان) در دوم خرداد سال 1315 در تهران متولد شد. وي حضور در تلويزيون را از حدود سال هاي 1337 با اجراي زنده نمايش ها شروع کرد. خودش اين گونه توضيح داد: «برنامه ما ضبط شده نبود. برنامه زنده اي بود که هرشب از تلويزيون پخش مي شد و بعد از آن هم به تئاتر دعوت شدم و بعدتر به سينما رفتم. کارهاي خوبم را خيلي دوست دارم. هميشه هم فيلم هاي خوب نصيبم مي شد.» بازي در سينما را از سال 1346 با ايفاي نقش کوتاهي در «آشيانه خورشيد» و همکاري «سعيد کاميار» آغاز کرد.
مهري وداديان آن گونه که خودش مي گويد خيلي زود نقش «مادر» را بازي کرده است. از همان سال هاي جواني در نقش مادران گوناگون حضور داشته است خاطرات خوشي از سال هاي فعاليت اش در سينما دارد.
تماشاگران سه نسل از مهري وداديان خاطرات زيادي دارند. آن ها همواره او را براي بازي در سينما و تلويزيون تشويق کرده اند، وداديان گفت: «همين تشويق هاي مردم بود که مرا سر پا نگه داشت. الآن هم به من محبت دارند. از من مي خواهند که برگردم کار کنم. مردم ما واقعاً هنرشناس هستند. حتماً از طرف من از مردم خوب ايران تشکر کنيد!»
تنگسير، تنگنا، رگبار، چلچراغ، خاطرخواه، قلندر، خداحافظ، رفيق، صبح، روز چهارم، زيرپوست شب، شوهر آهو خانم و.... از فيلمهايي است که وداديان در آنها به ايفاي نقش پرداخته است.
وداديان بعد از انقلاب کمتر کار سينمايي انجام داده است و بيشتر در تلويزيون و سريالهاي تلويزيوني حضور داشته است.
او بعد از انقلاب علاوه بر سريال ها در فيلم هاي سينمايي گلهاي داودي، رابطه، سيمرغ، صعود، دلشدگان، افسانه آه، کميته مجازات و... به ايفاي نقش پرداخته است.

خاطره اي از مهري وداديان
 

پس از بازي در فيلم «شوهر آهو خانم» - به کارگرداني «داوود ملاپور» - يکي دو سالي از کار کناره گرفتم. سنم کم بود و هنوز نمي توانستم در مورد کارم تصميم بگيرم. مدتها بود که براي عمل جراحي در بيمارستاني بستري بودم. دوستي به عيادتم آمد و به عنوان هديه، مجله اي را به دستم داد که صفحات سينمايي اش را «پرويز دوايي» مي نوشت. مجله را که در دست گرفتم، عکس خودم را در فيلم « شوهر آهو خانم» ديدم. زير عکس با حروف درشتي نوشته شده بود: « مهري چه شد؟» مهري نقش آهو را بازي نمي کرد، او خود آهو بود. آيا کارگردانها او را به بازي نگرفتند يا خود از کار کناره گرفت؟»
در مجله ي ديگري هم که صفحه ي هنري آن زير نظر «عباس پهلوان» بود، در مورد فيلم « شوهر آهو خانم» و نقش من مطالبي نوشته شده بود. از بيمارستان که بيرون آمدم، روزي در خيابان به «داوود ملاپور» برخوردم. با همان خنده ي هميشگي اش گفت: «دخترجان کجايي؟ پرويز دوايي به دنبالت مي گردد!» و همان روز مرا به دفتر مجله برد.
پرويز دوايي خيلي از من استقبال کرد. من مشکلاتم را برايش گفتم. نامه اي به من داد که به دفتر «ميناسيان» مراجعه کنم نمي دانستم در نامه چه نوشته شده بود. ولي وقتي با ميناسيان صحبت کردم و نامه را به او دادم، پيشنهاد کرد نقش يک مادر را در فيلمي که در دست تهيه داشت، بازي مي کنم و من پذيرفتم. اين، اولين فيلمي بود که در آن نقش مادر را بازي مي کردم، اما از آن پس براي هميشه در قالب مادر باقي ماندم.

پروين دخت يزدانيان
 

بي بي به واسطه حضور پسرش در سينما وارد اين عرصه شد. اما وقتي وارد دنياي بازيگري شد غير از آثار پسرش کيومرث پوراحمد، در فيلم «اصفر هاشمي» (مهريه ي بي بي) هم به ايفاي نقش پرداخت.
«پروين دخت يزدانيان» در سال 1302 در نجف آباد اصفهان متولد شد. وي مادر «کيومرث پوراحمد» کارگردان سينما است. او حضور در جلوي دوربين را از سال 1370 با مجموعه «قصه هاي مجيد» و آغاز بازي در سينما را از سال 1371 با «صبح روز بعد» که هر دو به کارگرداني پسرش بود آغاز کرد.
فيلم هايي که بي بي در آن بازي کرده عبارتند از:
خواهران غريب (1374)، مهريه بي بي (1373)، نان و شعر (1372)، سفرنامه ي شيراز(1371)، صبح روز بعد (1371)، شرم (1370).

خاطره اي از پروين دخت يزدانيان
 

هميشه دلم مي خواست توي زندگي يک کاري بکنم، غير از کارهاي هميشگي وقتي پسرم (کيومرث پوراحمد) پيشنهاد کرد توي فيلم بازي کنم، اولش ترسيدم، ترسيدم از زندگي باز بمانم اما بچه ها تشويقم کردند. دخترم گفت: «براي سرگرمي بد نيست». من هم که ديدم راستي راستي بد نيست که بالاخره در عمرم يک بار هم کاري غير از خانه داري بکنم.
پدر بچه ها، اول راه دستش نبود که من توي فيلم بازي کنم. نگران بود که حالا مردم چه مي گويند. اما بعد کم کم راضي شد. چون ديد که غريبه نيست و کار خانوادگي ست بالاخره قبول کردم. چون دلم مي خواست به کار پسرم هم کمکي کنم کيومرث با ويديو مرا امتحان کرد. چند تا از قصه هاي کتاب مجيد را خوانده بودم. پسرم در نقش مجيد بازي کرد و من هم در نقش بي بي و مقداري از داستان «خواب نما» را بازي کرديم، آنجا که مجيد مي گويد خواب ديده و من مي ترسم و گريه مي کنم و مثل آدمهاي ديوانه مي شوم. پسرم نوار ويديو را برد تهران تا به دوستانش نشان بدهد. بعد گفت که من براي بازي مناسبم. کيومرث مي گفت: «چون تو مادر مني، من نبايد به تنهايي تصميم بگيرم که نگويند رابطه ي مادر و فرزندي دخيل بوده است».
سه تا فيلم که تمام شد، اول بهار بود. پدر بچه ها کمي پا درد داشت، بعد، دردش زياد شد و کار فيلم برداري را تعطيل کردند. پدر بچه ها هم نگران بود و هي به کيومرث مي گفت: «پس چرا فيلمبرداري نمي کنيد؟»
خلاصه کار به بيمارستان کشيد چه شب ها و روزهايي را سر کرديم بچه ها مثل پروانه دور پدرشان مي چرخيدند. خدا حفظشان کند. عاقبت هم- خب ديگر- بي بي در فيلم خواب نما مي گويد: «همين است ديگر آدم يک روز به دنيا مي آيد، يک روز هم از دنيا مي رود... فقط يک بدي مي ماند و يک خوبي».
پدر بچه ها رفت. پنجاه سال با هم زندگي کرده بوديم؛ يک عمر! پس از او ديگر زندگي برايم معني نداشت. نمي دانم اگر کار فيلم برداري نبود، چطور سر مي کردم. راستي راستي کار خدا بود که توي فيلمي بازي کنم و مجبور باشم که سرگرم باشم. يادم مي آيد پس از مرگ پدر بچه ها، اولين فيلمي که شروع کرديم «خواب نما» بود و باز يادم مي آيد که در اين فيلم هم آدم عزيزي مي مرد.
منبع:نشريه جوانان امروز- ش 2076



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.