«مسمّط و تحول آن از چهارپاره تا چاره پاره» (1)

يکي از قالب هاي برجسته ي زبان و شعر پارسي قالبِ مسمّط است که ظاهراً از منوچهري دامغاني-شاعر قرن پنجم- آغاز مي شود و در طي دوران شعر پارسي، تحوّلات پيدا مي کند تا در شعر معاصر به صورت «چارپاره» در مي آيد.
يکشنبه، 23 آبان 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
«مسمّط و تحول آن از چهارپاره تا چاره پاره» (1)

 «مسمّط و تحول آن از چهارپاره تا چاره پاره» (1)
«مسمّط و تحول آن از چهارپاره تا چاره پاره» (1)


 

نويسنده:دکتر رضا اشرف زاده*




 

 

چکيده
 

يکي از قالب هاي برجسته ي زبان و شعر پارسي قالبِ مسمّط است که ظاهراً از منوچهري دامغاني-شاعر قرن پنجم- آغاز مي شود و در طي دوران شعر پارسي، تحوّلات پيدا مي کند تا در شعر معاصر به صورت «چارپاره» در مي آيد.
در اين مقاله تلاش شده است که اين مسير تحوّل پي گيري شود، علاوه بر آن ارزش شعري و موسيقايي اين قالب نيز بررسي شده است.
واژه هاي کليدي: مسمّط،تسميط، شعر مسجّع، چهارپاره، چارپاره، بحر طويل، مسمّط تضميني.
مسمّط و تحوّل آن(از چهارپاره تا چارپاره)
قالب مسمّط، يکي از قالبهاي برجسته شعر فارسي است که از گذشته تا نزديک به زمان حاضر مورد استفاده شاعران فارسي زبان و فارسي گرايان قرار مي گرفته و شايسته است که تحوّل آن تا زمان حال مورد بررسي قرار گيرد.
ترجمان البلاغه – که فعلاً قديمي ترين کتاب بلاغي به زبان فارسي است.مسمّط را بدين گونه تعريف مي کند:
«مسمّط گروه گروه کرده بود، بدين جاي که معني وي جنان بود کي شاعر قصيده يي گويد هر بيتي را از وي چهار قسم کند يا بيشتر. همه قسمت ها بر يک وزن تا آخر قصيده و همه به سجع تا آخر بيت، مگر بخش قافيه کي برابر بود و بر وي خلاف، چنان که کسايي گويد: (مضارع)

 

بيزارم از پياله وز ارغوان و لاله
ما و خروش ناله کنجي گرفته تنها

و بود کي اقسام بيت به تقطيع زيادت ازين بود کي ياد کردم، چنان که منوچهري گويد:

خيزيد و خز آريد که هنگامِ خزان است
باد خنک از جانب خوارزم بزان است

و چندان که خواهي زيادت توان گفت.»(الرّادوياني، احمد آتش /104)
رشيد و طواط هم تعريفي شبيه به قسمتي از تعريف رادوياني دارد که:
«اين صنعت چنان بود که شاعر بيتي را چهار قسم کند و در آخر سه قسم، سجع نگه دارد و در قسم چهارم قافيت مي آورد و اين شعر را شعر مسجّع نيز خوانند...» (حدائق السحر/61) و مي افزايد:
«از پارسي:

اي ساربان منزل مکن جز در ديار يار من
تا يک زمان زاري کنم بر ربع و اطلال و دمن

و روا باشد که اقسام سجع از سه زيادت شود.
و پارسيان مسمّط به نوعي ديگر نيز گويند: و آن چنان است که پنج مصراع بگويند و بر يک قافيت، و در آخر مصراع ششم، قافيت اصلي، که بناء شعر بر آن باشد بيارند و امير منوچهري راست:

آمد بانگ خروس مؤذن مي خوارگان
صبح نخستين نمود روي به نظّارگان...

و ندانند که مسمّط قديم و اصلي آن است»(همان / 62)
اگر تعريف راوياني و رشيد و طواط را ملاک قرار دهيم، بايد گفت که مسمّط، از همان اوايل پديد آمدن شعر پارسي دري و يا لااقل از قرن چهارم هجري در زبان پارسي وجود داشته و شاعران به جهت ريتم آهنگين آن، به سرودن در اين قالب رغبت داشته اند.
در لغت فرس اسدي طوسي، بيتي از شهيد بلخي، ذيل لغت پسته، بدين گونه آورده است:

دهان دارد چو يک پسته، لبان دارد به مي شسته
جهان بر من چون يک پسته بدان پسته دهان دارد

علاوه بر آن، پارسيان، حتماً پنج مصراع بر يک قافيه و در مصراع ششم قافيت اصلي را نمي آورند، منوچهري خود مسمّطي دارد که شش مصراع با هم، هم قافيه اند و قافيه ي ارتباط و اصلي را اصلاً ندارد و فقط ارتباط موضوع و وزن، آنها ر ابه هم پيوند مي دهد:

شاد باشيد که جشن مهرگان آمد
بانگ و آواي دراي کاروان آمد

کاروان مهرگان از خزران آمد
يا زاقصاي بلاد چينيان آمد

نه از اين آمد، بالله نه از آن آمد
که زفردوس برين و ز آسمان آمد.
(دبير سياقي / 197)

و در ديوان عبدالواسع جبلي مسمّطي است مربّع، يعني سه مصراع هم قافيه و مصراع چهارم با قافيه ي جداگانه، که قافيه ي اصلي مسمّط را در بر دارد و صورتي ديگر از تعريف اوليه مسمّط است که رادوياني و رشيد وطواط آن را مسمّط اصلي مي نامند و مي توان به آن، عنوان چهارپاره (=چارپاره) داد و جالب اين جاست که در مصراعها، قافيه ي دروني نيز نهاده است حتي در مصراع چهارم، که قافيه اصلي را تحمل کرده است:

شرف بخشم از وصال، برون آرم از خيال
که از هجرت احتمال، برون شد زاعتدال

چه نازي به زلف و خال، برون کن زسر خيال
که سرماية جمال، چوگل پايدار نيست

الا اي نگار يار، مرا منتظر مدار
که مردم در انتظار، مي لاله گون بيار

که از غصّه ي خمار، برفتم به تازکار
که در دو روزگار، به از باد يار نيست.
(ص 639)

و در ديوان شعراي ديگر گاهي تا هشت مصراع نيز آمده است و تفاوت ساختاري نيز در مسمّطها، حتي مسمطهاي يک شاعر نيز ديده مي شود.(ر.ک. ديوان منوچهري) بنابراين گفته ي رادوياني-«که چندان که خواهي زيادت توان گفت.» مجوزي است براي شاعران که تعدادمصراعها را زيادت کنند و مسمطهاي مثلث و مربّع و مخمس و مسدّس و مسبّع و مثمن نيز بسازند.
بنابراين مي توان براي مسمّط، چنين تعريفي ارائه کرد:
«تسميط، در لغت به معني به رشته کشيدن مهره هاست و مسمّط: مهره هاي منظوم و به رشته کشيده را گويند و در اصطلاح ادب، قطعه شعري است مجزّا به بندهاي کوچک و متحدّالوزن، از سه تا هشت مصراعي- و احياناً بيشتر- که غير از مصراع آخر، همه مصراعها در هر بند هم قافيه و مصراعهاي آخر هر بند، با قافيه ي آخرين مصراع بند اول هم قافيه باشد.»
موارد استثناء نيز در اين مورد وجود دارد. قديمي ترين مسمّطها بر اساس گفته ي رادوياني و رشيد وطواط- قالبي است که آن را مي توان چهارپاره ناميد زيرا اگر آن پاره ها در زير هم نوشته شود، بدين صورت خواهد بود:

رَبع از دلم پرخون کنم
اطلال را جيحون کنم

خاک دمن گلگون کنم
از آب چشم خويشتن

جايي که ديدم چون ارم
خرّم تر از روي صنم

ديوار او بينم بخم
ماننده ي پشت شمن.
(معزّي/ عباس اقبال / 1318)

و سعدي شيرازي فرموده:

من مانده ام مهجور ازو
بي پاره و رنجور ازو

گويي که نيشي دور ازو
بر استخوانم مي رود

گفتم به نيرنگ و فسون
پنهان کنم ريش درون

پنهان نمي ماند که خون
برآستانم مي رود.
(کليات، فروغي/508)

امّا پارسيان- فارسي گويان- آن را مستقل از قصيده کرده و با آوردن مصراعهاي بلندتر و تعدد آنها در طول تاريخ ادب فارسي، هم تنوع معني و هم تنوع ساختاري به آن داده اند.
با تفحّص در مسمّطهاي موجود در ديوان شاعران، به نظر مي رسد که مسمّطِ مسدّس بيشتر از مخمس و مربع مورد طبع آزمايي شاعران قرار گرفته است و مسمط مسبّع و مثمّن، چندان رواجي نداشته و جز طبع آزمايي شاعرانه- آن هم بعضي شاعران- نبوده است.
چنان که از تعريف مسطور در ترجمان البلاغه بر مي آيد، مسمّط در اصل، قصيده بوده است که شاعر در آن تفنّن کرده و مصراعها را دوپاره کرده و بر سه پاره ي درون بيت، سجع نهاده است وگرنه استخوان بندي مسمطهاي منوچهري، همان ساختار قصيده است، يعني مسمط هم چون قصيده داراي تشبيب و تخلّص و مدح و ممدوح و تأبيد و شريطه است و شايد فقط بدين منظور به وجود آمده است که اولاً تفنّي در قصيده ايجاد کنند و ثانياً ميدان وسيع تري براي جولان ذوق و انديشه ي شاعر باشد.
زيرا، مثلاً منوچهري، با آن توانايي شگرفي که در سرودن قصيده هاي مدحي و درباري دارد، وقتي که مي خواهد مطلبي پر کشش و پيوسته و تا حدودي آهنگين را بيان کند، مجال قصيده را تنگ مي يابد و به مسمّط روي مي آورد، در حاليکه مسمّط، واجد تمامي مزايا و مشخصات قصيده است و جز از لحاظ ساختار فني وقالب ظاهري، فرقي با آن ندارد.
موضوعاتي نيز که غالباً در اين قسم شعر، به نظم آورده مي شود- لااقل تا زمان مشروطه- همانهاست که اساس نظم قصايد را تشکيل ميدهد. براي روشن شدن مطلب، کافي است که يک مسمّط خمريّه منوچهري، با قصيده ي با ملطعِ:

رز را خداي از قِبَلِ شادي آفريد
شادي و خرّمي همه از مي شود پديد
بشّار مرغزي(تاريخ ادبيات، 1/407)

مقايسه شود تا معلوم گردد که تشبيب اين قصيده با مقدمه مسمط هاي خمريه ي منوچهري، بيت تخلّص با بند تخلّص، و ابيات تابيد و شريطه با بند تأبيد و شريطه ي مسمّط تفاوت چنداني ندارد. ولي از جهاتي قالب مسمّط برتري هايي بر قصيده دارد:
موضوعات اصلي مسمّط، مدح و مرثيه و عشق و وصف و بثّ و شکوي است مانند قصيده، اما هر بند آن به شرح و بيان جزيي از مقصود کلي شعر اختصاص يافته است، و معاني مختلف، که همگي آن حول محوري واحدي مي گردد- به وسيله ي مصراع مقفّي به يکديگر مربوط مي شود و پيوند مي خورد، در حاليکه در قصيده، تصويرهاي کوتاه –و گاه بريده بريده- به وسيله ي قافيه اصلي پيوندي- و گاه بسيار سست- ارتباط دارد.
ديگر اين که: درست است که توانايي شاعر در به کاربردن قوافي يکسان در قصيده و پيروي از مطلع، خود مايه ي فخامت شعر و اعجاب شنونده است، ليکن در هر حال، يک نواختي و طول کلام و عدم تجزيه و تفکيک مطالب، ايجاد خستگي و ملال مي کند، در حالي که در مسمّط، دگرگوني قافيه و تغيير مطلب و بازگشت مجدد به موضوع اصلي، و مخصوصاً وجود مصراع مقفي واسطه ي تشحيذ ذهنو تحريک ذوق و جلب حواس مي شود.
امتياز ديگر مسمّط بر قصيده، وسعت دايره و طول شعاع عمل آن است. چه شاعر فحل، در نظم مسمّط دچار تنگي قافيه نمي شود و تا هر جا بسطِ سخن ضروري باشد، با افزودن بندها، مطلب را دنبال مي کند، در حالي که در قصيده، ناچار، وقتي به تنگي قافيه دچار شد، شاعر يا به ضرورت، سخن را ناتمام رها ميکند، يا با اجبار تن به تکرار قافيه، ايطاء خفّي يا جلّي- مي دهد و يا به تجديد مطلع روي مي آورد. البته هيچ شکي نيست که در مسمط، اگر شماره ي بندها بيش از حد اعتدال باشد- خصوصاً اگر قافيه ها نيز آهنگين و گوش نواز نباشد و موسيقي کلمات و حرف نيز به کمک قافيه ها نيايد- باعث افسردگي و ملالت خاطر شنونده مي شود.
ديگر اين که: قافيه هاي فرعي هر بند، به کمک موسيقي حروف کلمات، موسيقي دلخواهي ايجاد مي کند که شنونده را به ذوق مي آورد و از موسيقي موجود در بندهاي مسمّط لذّت مي برد و اگر چون بعضي مسمّطها- قافيه ي دروني هم در هر مصراع جاي دهند و شعر را مسجع نمايند،اين لذّت و لذّت آفريني به چند برابر افزايش مي يابد، در حالي که در قصيده هاي معمولي، شاعر فقط از ضرباهنگ هاي کلمات و موسيقي قافيه اصلي استفاده مي کند.
به همين جهات بوده است که منوچهري- و شايد شاعراني پيش از او- به سرودن مسمّط، در کنار قصيده، روي کردند و نام آور شدند.
براي مسمّط مي توان خواصّي چند بر شمرد، که اين خواص خود باعث زيبايي آن از سويي و باعث رونق آن، از سوي ديگر شده است:
1-اولين خاصيّت مسمّط، به وجود آمدن يک وحدت کلي است در ميان اجزا و بندهاي گوناگون آن. اصولاً ايجاد وحدت در بين کثرت، علاوه بر اين که موضوع را بهتر تفهيم مي کند و کار يادگيري را نيز آسان تر مي نمايد، از نظر پذيرش ذهن و احساس لذّت نيز حائز اهميت است، حتي اگر اين وحدت، ظاهري هم باشد، باز هم پذيرفتني است.
در مسمّط، شاعر چند مصراع بر يک وزن و قافيه مي سرايد و مصراع آخر را به قافيه بند اول- قافيه اصلي- بر مي گرداند، همين برگردان قافيه- که تا به آخر تکرار مي شود- نوعي تشکل و وحدت به کل مسمط مي دهد که با اين که اين بند از آن، مثلاً در مدح است و بند اول در توصيف بهار، ولي پيوستگي و يک پارچگي که از اين قافيه به سرتاسر مسمّط مي دهد، کليت و وحدتي در ذهن پديد مي آورد که همان لذّت حاصل از – تبديل کثرت به وحدت- را ايجاد مي کند، و يکي از عللي که مسمطهاي منوچهري- در آن دوره- بيش از قصيده هايش موردتوجه قرار گرفت و در دوران مشروطيت، مسمطهاي بهار و سيد اشرف الدين حسيني- نسيم شمال- و ديگران زبانزد خاص و عام شد، همين است؛ و وقتي که اين قافيه ي ارتباطي، گسسته مي شود- مانند مسمط نهم منوچهري- اين کليت و وحدت نيز از بين مي رود و شعر از رونق مي افتد.
2-خاصيّت ديگر، زنگ قافيه ي اصلي مسمّط است که هم چون زنگ بيدرا باشي ذهن خواننده و شنونده را متوجه بندهاي پيش از آن مي کند و همين زنگ، هشداري است براي تنبّه ذهن از فراموشي بندهاي پيشين و احساس همان يک پارچگي و پيوستگي.
3-بندهايي که با قافيه ي غير اصلي سروده شده اند، محيط صوتي متفاوتي ايجاد مي کنند با کشش صوتي مخصوص به خود، به يک باره و بر همان روال و وزن، قافيه ي اصلي در مصراع آخر آورده مي شود و طنيني جداگانه ايجاد مي کند درست مانند طبل بزرگ ارکستري است که به فاصله ي دور، اما متناسب و معين نواخته مي شود، راه اصلي شعر را مشخص و خواننده را، چه از جهت احساس داخلي و چه حواس بروني، وادار به تفکر مي کند، و در نتيجه دقت بيشتر در کار معاني ياد شده و پيوستگي آن با مطالب پيش از آن مي نمايد، و در عين حال همين تنوع ناگهاني صوت، باعث لذت بيشتر و احساس دلپسند درک شعري شود.
4-قافيه ي اصلي، يادآور نخستين بندو بندهاي پيش از خود و بالاخره ياد آور مطالب ياد شده در کل مسمط است.اين هم آهنگي قافيه اصلي، نوعي تداعي معاني در ذهن ايجاد مي کند که باعث سرعت انتقال و تقويت حافظه مي شود که لذت خود اين يادآوري و پيوند دادن مطالب با هم، کم از ساير لذات حاصل از تداعي معاني نيست.
5-در مسمّط، شاعر از نظر قافيه، مجال بيشتري دارد و به اصطلاح دستش بازتر است، به تعبيري ديگر: چون معاني مختلفي در ذهن دارد و لابد اين معاني مختلف، قافيه هاي مختلفي را ايجاب مي کند، شاعر در سرودن مسمّط هميشه موفق تر از سرودن قصيده است و آن دشواري هاي حاصل تنگي قافيه را ندارد، و مطالب را بهتر و بيشتر و مفصّل تر مي تواند در شعر بياورد، حتي در مورد تصوير سازي و صور خيال شعر نيز مي تواند تصاوير بيشتري بيافريند.
6-با اين که شاعر در بندهاي مختلف مسمط، قافيه هاي اصلي را يک گونه آورده است و خواننده احساس يک پارچگي در شعر مي کند، با اين همه، يکنواختي در موضوع، هر انسان خوش ذوقي را به زودي دل زده و خسته مي کند، آوردن قافيه هاي متعدد در بندها و ايجاد فضاي صوتي متنوع، اين يک نواختي را برطرف مي کند و در نتيجه خستگي ذهن برطرف شده و براي خواندن يا شنيدن بندهاي ديگر آماده مي شود، مثلاً ممکن است قصيده اي با 30 بيت انسان را خسته کند، ولي بعضي از مسمطها- که تا حدود 45 بند دارند- خواننده را کمتر خسته مي کند.
7-چون هر بند ازمسمّط، تا حدودي معني مستقل دارد- با اين که وابسته به کل مسمط است – شارع فرصتي دارد که به احساسات خويش شکلي بدهدو انديشه اش را تنظيم کند، يعني هم چون قصيده، مطالب پراکنده را تحت يک قافيه نياورد.
در قصيده به واسطه ي محدوديت وزن بيت، شاعر فرصت انديشه و تفکر ندارد و تا حدودي قافيه نيز انديشه شاعر را به دنبال خود مي کشد و چه بسا مضموني که شاعر در ذهن دارد، به واسطه ي وجود قافيه، دگرگوني بيابد و حتي فراموش شود، ولي در مسمط، چون بايد قافيه تغيير کند و چند مصراع با قافيه ي متفاوت در پيش روي شاعر است، اين مجال بايش بيشتر فراهم است و مي تواند کاملاً فکر خويش را در موضوعي که مورد نظر اوست تمرکز دهد و با شرح و بسط، بيان نمايد.
8-مسأله تاثير موسيقايي مسمّط است، مي دانيم که نوع آهنگهايي که از حروف احساس مي کنيم متفاوت است، زيرا دستگاه مولد صوت در هر کلام از آنها، نغمه ي خاصي را ارائه مي دهد، يکي زيرتر و يکي بم تر، يکي پرطنين تر و يکي پرکشش تر.
در مسمط، قافيه ي بندها متفاوت است، پس اين دگرگوني نغمه، در بند بند هر مسمط محسوس است، در نتيجه ذوق و حس، در يک مسمط به انواع کشش هاي صوتي بر مي خورد با آهنگ ها و طنين هاي مختلف، که يک زنگ اصلي- هم چون صداي طبل ارکستر-آنها را در يک مجموعه رهبري مي کند، اين دگرگوني و گونه گوني کشش صوتي، از اهميت خاصي برخوردار است که هم باعث تنوع در طول شعر مي شود و هم باعث رفع خستگي خواننده مي گردد و هم محيط صوتي متفاوتي ايجاد مي کند، که زيباست و لذت بخش، و اين زيبايي و احساس لذت، مقصود و منظور هر شعر و شاعري است.
 

پی نوشت ها :
 

*استاد زبان و ادبيات فارسي دانشگاه آزاد اسلامي مشهد

منبع:پايگاه نور- ش18
ادامه دارد...



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط