«مسمّط و تحول آن از چهارپاره تا چاره پاره» (2)

ديديم که اصل مسمّط و مسمّط اصلي، چهار پاره بوده است و جالب اين جاست که سير تحول مسمط، از چهارپاره آغاز و به چارپاره مي رسد. اغلب شعراي پارسي زبان، به جهت آهنگين بودن و آهنگين کردن شعر(قصيده يا غزل) بر پاره هاي مصراعها، قافيه ي دروني مي نهادند و شعر را مسجع مي کردند، از شهيد
يکشنبه، 23 آبان 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
«مسمّط و تحول آن از چهارپاره تا چاره پاره» (2)

«مسمّط و تحول آن از چهارپاره تا چاره پاره» (2)
«مسمّط و تحول آن از چهارپاره تا چاره پاره» (2)


 

نويسنده:دکتر رضا اشرف زاده *




 

ديديم که اصل مسمّط و مسمّط اصلي، چهار پاره بوده است و جالب اين جاست که سير تحول مسمط، از چهارپاره آغاز و به چارپاره مي رسد.
اغلب شعراي پارسي زبان، به جهت آهنگين بودن و آهنگين کردن شعر(قصيده يا غزل) بر پاره هاي مصراعها، قافيه ي دروني مي نهادند و شعر را مسجع مي کردند، از شهيد بلخي گرفته تا بوطيب مصعبي و معزّي و خاقاني و مولوي و حتي سعدي و حافظ، به اين گونه شعرها روي آورده بودند- شايد بيش از همه مولوي در غزليات شمس- و اين نوع مسمط را – به قول رادوياني و رشيد وطواط- سروده اند. مثلاً اين غزل مشهور مولوي:

يار مرا، غار مرا، عشق جگر خوار مرا
يار تويي، غارتويي، خواجه نگه دار مرا

نوح تويي، روح تويي، فاتح و مفتوح تويي
سينة مشروح تويي بر در اسرار مرا

نور تويي سور تويي،دولت منصور تويي
مرغ کُهِ طور تويي، خسته به منقار مرا

قطره تويي، بحر تويي، لطف تويي قهر تويي
قندتويي زهر تويي، بيش ميازار مرا
(شفيعي کدکني، 1353/23)

البته بعضي مسمط مثلث را نيز ذکر مي کنند و به عنوان شاهد اين شعر ناصر خسرو را آورده اند: (رک. اعظمي راد، 1366/26)

اي گنبدِ زنگارگون، اي پرجنون پرفنون!
هم تو شريف و هم تو دون، هم گمره و هم رهنمون

درياي سبز سرنگون، پرگوهر بي منتهي
انوار و ظلمت را مکان، برجاي دايم تازنان

اي مادر نامهربان! هم سالخورده هم جوان
گويا وليکن بي زبان، جويا وليکن بي وفا...
ناصر خسرو/547

با اندکي توجه و در نظر گرفتن قوافي مياني، اين شعر از يک طرف به «بحر طويل» ماننده است و از سوي ديگر مرحوم مجتبي مينوي در تعليقات ديوان ناصرخسرو(ص 733) آن را «مسمط شش مصراعي که در مقدمه چ از روي چاپ هرمان اته نقل شده» ناميده است و کاملاً به جا نامگذاري کرده اند، ظاهراً جز همين مسمط، مسمط مثلث ديگري ديده نشد، که آن هم مثلث نيست.
به دنبال اين چارپاره سرايي، منوچهري دامغاني تجربه هاي گوناگوني در سرودن مسمط به دست آورد و پايه ي سرودن مسمطهاي مخمس و مسدس را نهاد، به طوري که او را موجد قالب مسمط در شعر فارسي مي دانند، در ديوان او يازده مسمط به شيوه هاي گوناگون ديده مي شود، از آن جمله:

جهان فرتوت باز جواني از سرگرفت
به سر زياقوت سرخ شقايق افسر گرفت

چو تيره زاغي سحاب بر آسمان پر گرفت
زچرخ اختر ربود زنجم زيور گرفت

که تا کند جمله را به فرق نسرين نثار

اين نوع مسمّط مخمّس، مورد توجه شاعران ديگر نيز قرار گرفت و خصوصاً فرصت الدوله شيرازي و قاآني شيرازي و بعضي از شعراي دوره ي مشروطيت بعد از آن، اين گونه مسمّط را براي تشحيذ ذهن خوانندگان و بيان مطالبي از بهاريه و خزانيه گرفته تا مسائل خاص اجتماعي و سياسي، سرودند، مثلاً قاآني سروده است:

ندانما ز کودکي شکوفه از چه پير شد؟
نخورده شير، عارضش چرا به رنگ شير شد؟

گمان برم که همچون من به دام غم اسير شد
ز پا فکند دلبرش چه خوب دستگير شد

بلي چنين برند دل، ز عاشقان نگارها
(محجوب،مسمط اول/809)

و فرصت الدوله شيرازي نيز مسمطي 5 مصراعي يا مخمس سروده است:

دوباره باد بهار به باغ شد پي سپار
به باغ شد پي سپار، نسيمي از هر کنار

نسيمي از هر کنار شد آشکارا چو پار
شد آشکارا چوپار نوايي از مرغ زار

نوايي از مرغ زار برآمد از مرغزار.
(ديوان فرصت/323)

اما از 11 مسمط منوچهري، بجز 2 مسمط، بقيه ي آنها مسدس است، يعني هر بندي شامل 5 مصراع هم وزن و هم قافيه و يک مصراع که قافيه ي اصلي را داراست، يکي از بهترين و نام آورترين مسمطهاي منوچهري، مسمط ذيل است:

خيزيد و خز آريد که هنگام خزان است
باد خنک از جانب خوارزم بزان است

آن برگ رزان بين که بر آن شاخ رزان است
گويي به مثل پيرهن رنگرزان است

دهقان به تعجب سرانگشت گزان است
کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلنار

طاووس بهاري را دنبال بکندند
پرّش ببريدند و به کنجي بفکندند

خسته به ميان باغ به زاريش پسندند
با او ننشينند و نگويند و نخندند

وين پر نگارينش بدو باز نبندند
تا بگذرد آذر مه و آيد سپس آزار...
(ديوان-)

در بين مسمطهاي مسدّس منوچهري- به طوري که قبلاً ذکر شد- مسمطي وجود دارد که برخلاف ساير مسمطها، مصراع آخر آن بدون قافيه ي، اصلي است، بلکه فقط قافيه ي مصراع هاي بند را دارد و به همين جهت از نظر موسيقيايي و پيوند اجزاء مسمط، چندان استواري و دلنشيني ندارد.
در ديوان مسعود سعد سلمان(ياسمي/ 548 و 552 و 555) و هم چنين ديوان اشعار لامعي گوگاني(ص 212) نيز مسمط مسدس- يا شش مصراعي ديده مي شود که همه- کمابيش- تحت تأثير منوچهري دامغاني اند. در ديوان قاآني نيز از 6 مسمط موجود در ديوان، 4 مسمط، مسدس است که يکي از بندهاي آن براي نمونه نقل مي شود:

دمين شد اين پسر يمن، شقيق ها عتيق ها
نشسته مست در دمن، شفيق ها رفيق ها

چميده جانب چمن، رفيق ها شفيق ها
گسارده به رطل و من، عقيق ها رحيقها

چوعقل و راي ميرمن، رحيقها عقيق ها
کدام مير داوري که هست مستجار من
(ديوان/812)

اين نمونه مسمّطها، در بين شاعران فارسي گوي رواجي يافت، به تبع اين گونه قالب شعري، ترکيب بند و ترجيع بند، پاي به عرصه ي ادب فارسي نهاد و نوعي ديگر که آن را «تضمين تسميط» مي توان نام نهاد، ظهور کرد.
«تضمين تسميط» يامسمّط تضميني عبارت از اين است که شاعري، غزلي يا قطعه اي ازشارع ديگر را بر مي گزيند و بر اساس مصراع هاي اول، با همان وزن و قافيه، 3 يا 4 مصراع مي سرايد و بيت برگزيده از شاعر ديگر را به دنبال آن مي آورد.
اين نوع از تضمين را که صورت مسمط پيدا مي کند، مي توان«مسمط تضميني» يا «تضمين تسميط» ناميد.
مثلاً رهي معيّي، غزلي با مطلعِ:

ساقيا در ساغر هستي شراب ناب نيست
و آن چه در جام شفق بيني، بجز خوناب نيست

سروده است و شاعري ديگر اين غزل را تضمين کرده است:

کشتي ما را رهايي ديگر از گرداب نيست
در سياهي هاي عمرم، جلوه ي مهتاب نيست

آري، آري، زندگي جز رقص در مرداب نيست
«ساقيا در ساغر هستي شراب ناب نيست

وان چه در جام شفق بيني بجز خوناب نيست..»

رمز موفقيت اين گونه شعر در اين است که ابيات آغازين، از نظر معني، پيوندي استوار با شعر تضميني داشته باشد وگرنه، شعر چندان استوار و دلنشين نخواهد بود.
از نمونه هاي برجسته ي اين نوع شعر، تضميني است که از شعر معروف خيالي بخارايي(قرن نهم) به وسيله ي شيخ بهايي 951- 1031 شده است:

تا کي به تمناي وصال تو يگانه
اشکم شود از هر مژه چون سيل روانه؟

خواهد به سرآيد شبي هجران تو يا نه؟
اي تير غمت را دل عشّاق نشانه

جمعي به تو مشغول و تو غايب زميانه

رفتم به در صومعه عابد و زاهد
ديدم همه را پيش رُخت راکع و ساجد

در ميکده رهبانم و در صومعه عابد
«گه معتکف ديرم و گه ساکن مسجد

يعني که تو را مي طلبم خانه به خانه»

از معروفترين اين نوع مسمط تضميني، مي توان تضميني که از شعر عراقي به وسيله ي شاعري- شايد هاتف اصفهاني- شده است نام برد، بند اول آن چنين است:

مه من نقاب بگشا زجمال کبريايي
که بتان فروگذارند اساس خودنمايي

شده انتظارم از حد چه شود ز در درآيي؟
«ز دو ديده خون فشانم ز غمت، شب جدايي

چه کنم که هست اينهاگل باغ آشنايي...»
 

پی نوشت ها :
 

*استاد زبان و ادبيات فارسي دانشگاه آزاد اسلامي مشهد

منبع:پايگاه نور- ش18
ادامه دارد...



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.