هواي شاعري
چند روزي است كه از تيمور بي خبرم و هيچ صدايي از خانه آنها بلند نشده است، به خودم ميگويم مگر ميشود تيمور در خانهاي باشد و هيچ سروصدايي از آن خانه به گوش نرسد؟
استاد جان، شما كجا، اينجا كجا؟، نكند شما هم بوي روغن و كره به مشامتان خورده و به سراغ ما آمده ايد؟
محض دفاع عرض ميكنم، عليك سلام، و البته، نخير، بنده مدت زيادي است كه بوي كره و روغن را از ياد برده ام و تنها بويي كه به خوبي تشخيص ميدهم نان خشك است. و چنگيزخان ميگويد:
استادجان، مرا ببخشيد، فكر كردم شما آمده ايد كه سراغ تيمور و شاپور را بگيريد و از آنها بخواهيد تا از اولين كشف خودشان شما را نيز بهرهمند كنند.
با شنيدن حرفهاي چنگيزخان متعجب مي شوم و مي پرسم:
بلابه دور است، يعني الآن تيمور و شاپور مشغول كشف چه چيزي هستند كه هنوز صدايش را در نياورده اند؟
استاد جان، بين خودمان باشد، چند روزي است كه تيمور و شاپور در زير زمين مشغول هستند تا شايد بتوانند...
كه ناگهان صداي تيمور ميآيد و ميگويد: به به، چه سعادتي، آب در كوزه و ما دنبال شير ميگرديم.
به تيمور نگاه ميكنم و هر چند شباهتي ما بين خودم و آب در كوزه نمييابم لكن ميپرسم:
تيمورجان، اگر تشنه ايد بفرماييد و تعارف نكنيد، هنوز آب خشك و خالي در خانه ما پيدا ميشود.
و تيمور جواب ميدهد:
استاد جان، آب كدام است؟، ما دنبال هواي پاك و خالص ميگرديم تا زحمات اين چند روزمان نتيجه بدهد، حالا هم اگر زحمتي نيست تشريف بياوريد تا با هم به زيرزمين برويم، شايد بتوانيد كمكمان كنيد.
و به زور دست مرا ميگيرد و با خود به زيرزمين ميبرد.
با ورود به زيرزمين، شاپور را ميبينيم كه سخت مشغول كار و فعاليت است و كاغذهاي زيادي دور و اطرافش را پوشانده و هر چند لحظه يكبار روي كاغذ چيزهايي مي نويسد و پس از محاسبه و جمع و تفريق كردن در حاليكه عصباني به نظر ميرسد كاغذ را پاره كرده و با دور انداختن آن، دوباره از نو شروع به نوشتن و محاسبه ميكند.
با ديدن اين منظره، از تيمور ميپرسم: تيمورجان، جسارتاً، ممنون ميشوم اگر بفرماييد اينجا چه خبر است و مشغول چه كاري هستيد تا شايد بتوانم كمكتان كنم.
و شاپور كه متوجه ورود من مي شود ميگويد:
استاد جان، چه خوب شد كه آمديد، چند روزي است كه خواب به چشمان ما نيامده و هر چه تلاش ميكنيم تا شايد بتوانيم به درصد ناقابلي از روغن و كره دست پيدا كنيم نمي شود، به نظر شما مشكل از زيرزمين است يا اينكه هوا ناخالص است؟
شاپور جان، در اين زمانه كه عده اي از آب هم كره و روغن گرفته اند و ديگر آب نيز آبكي شده شما چطور و از كجا ميخواهيد كره و روغن دربياوريد كه اينطور خودتان را مشغول كرده ايد؟
استادجان، ما هم به خاطر همين شما را آورده ايم تا شايد بتوانيد گره از مشكلمان باز كنيد، چون مدتي است تلاش ميكنيم تا شايد بتوانيم براي اولين بار پيش قدم شويم و از هوا كره بگيريم ولي هنوز موفق نشدهايم.
به تيمور و شاپور نگاه ميكنم و به زور جلوي خنده ام را ميگيرم و ميگويم:
تيمورجان، چقدر دير به اين فكر افتادهايد چون خيلي زودتر از شما عدهاي توانسته اند از همين هوا نيز كره بگيرند و شما هم اين چند روز فقط خودتان را خسته كرده ايد و به نتيجه نخواهيد رسيد.
شاپور كه حرفهاي مرا مي شنود دست روي سرش ميگذارد و آرام آرام روي زمين مينشيند، تيمور هم كه خيلي عصباني به نظر ميرسد سرش را تكان ميدهد و ميگويد: استادجان، بي خود نيست كه هوا اين روزها خيلي خشك شده، نگو كه تا قطره آخر كره و روغن آن را گرفتهاند و ما خبر نداريم.
به چشمان تيمور خيره مي شوم و ميگويم: تيمورجان، بهتر نيست كه به جاي كره گرفتن از آب و هوا و ناخالص كردن آنها، به همين نان خشك و خالي قناعت كنيد تا هم هواي سالم داشته باشيم و هم اب در همه جا يك مزه داشته باشد؟
داداش شاپور، نبايد خودمان را بيشتر از اين به زحمت بيندازيم، از اين هواي خشك يك چكه روغن هم بيرون نميآيد، بهتر است زودتر به خانه برويم و تا پدرمان چنگيزخان دخل نان خشك ها را نياورده شكممان را سير كنيم.
سپس رو به من مي كند و ادامه مي دهد:
استادجان، همينجوري است كه ناخواسته بعضي ها شعر ميگويند و ناغافل، قافيهشان نيز جور در ميآيد و شاعر مي شوند و ميخوانند نان خشك، آبِ خشك، هوايِ خشك، به اين هوا ميگويند هواي شاعري، مگر نه استاد؟!!
/ن