روش فيض کاشاني در شرح احاديث غيرفقهي براساس کتاب الوافي
چکيده
در اين مقاله بيان مي گردد که فيض کاشاني در مباحث فقهي، داراي گرايش اخباري معتدل است اما وي در برخورد با احاديث غيرفقهي به تفسير و يا تاويل دست مي يازد.
در تاريخ حديث شيعه، روايات فقهي، بيش از ساير روايات، مورد توجه پژوهشگران واقع شده است. از اين رو، در اين مقاله، احاديث غيرفقهي مورد توجه قرارگرفته است تا نمايانگر انديشه فيض و خاستگاه حکمي- عرفاني وي باشد.
کليد واژه ها: گرايش اخباري، تاويل حديث، تفسير حديث، احاديث غيرفقهي، فيض کاشاني، الوافي.
درآمد
اين رکود تا قرن يازدهم و ظهور«محمدون ثلاثه آخر» يعني فيض کاشاني، شيخ حر عاملي و علامه مجلسي ادامه يافت. در اين دوره با تاليف کتاب الفوائد المدينه توسط ملامحمد امين استرآبادي (م1026يا 1036ق) و نشر آن در ايران و عراق، بيش تر علماي اصولي مشرب در ايران و عراق اخباري شدند و در نتيجه، توجه به حديث و علوم مختلف آن از رونق دوباره اي برخوردار گرديد. از علماي مشهوري که به اين مسلک گراييدند، مي توان افراد زير را نام برد:
ملامحسن فيض کاشاني، صاحب الوافي،
ملامحمد طاهر قمي، مولف تحفه الاخبار، در رد صوفيه(م1098ق)،
شيخ حر عاملي، صاحب وسائل الشيعه،
سيد نعمت الله جزايري، مولف الانوار النعمانيه(م1112ق).(387)
از اين رو، کتاب الوافي يکي از جوامع حديثي متاخر محسوب مي گردد. اين کتاب جوامع اربعه پيشين را دربرگرفته است.
الوافي داراي يک مقدمه، چهارده بخش با عنوان «کتاب» و يک خاتمه است: مقدمه کتاب، شامل سه مقدمه است: مقدمه نخست، در مورد شناخت علوم ديني، مقدمه دوم در شناخت اساتيد و مقدمه سوم، درباره اصطلاحات و قواعدکتاب است.
فهرست چهارده گانه کتاب بدين ترتيب است:1. کتاب العقل و الجهل و التوحيد، 2. کتاب الحجه، 3.کتاب الايمان و الکفر4. کتاب الطهارت و الزينه5. کتاب الصلاه و القرآن و المعاد6. کتاب الزکاه و الخمس و الميراث7. کتاب الصوم والاعتکاف و المعاهدات8. کتاب الحج و العمره و الزيارت و المشهد9. کتاب الامر بالمعروف و النهي عن المنکر و القضاء و الشهادات10. کتاب المعايش و المعاملات11. کتاب المطعم و المشرب و التجمل12. کتاب النکاح و الطلاق والولاده13. کتاب الموت و الارث و الوصيه14. کتاب الروضه.
فيض در مورد انگيزه خود از تاليف کتاب به سه نکته اشاره نموده است: 1. کتب اربعه بدون گردآوري و تبويب کافي نيست و شامل همه روايات مهم نيست. 2. رجوع به اين کتابها به علت اختلاف ابواب و تعارض عناوين با مواضع روايات3. طولاني بودن روايات که ناشي از تکرار آنهاست.
او درباره کتاب الکافي- که آن را در ميان اثر خود گنجانده است – چنين مي نويسد:
اما الکافي، اگر چه برترين، مطمئن ترين، کامل ترين و جامع ترين جوامع حديثي است، مشتمل بر اصول و عاري از زوايد است؛ اما بسياري از احکام را ناديده گرفته و تمامي ابواب آن را ذکر ننموده است.
گاه بريکي از دو طرف خلاف روايت – که توهم منافات و تعارض ايجاد مي کند – بسنده نموده، درحالي که طرف منافي و معارض را ذکر ننموده و نيز مبهمات و مشکلات روايات شرح نشده است و در ترتيب برخي از کتاب ها، ابواب و روايات نيز خلل به وجود آمد است.(2)
مولف الوافي، در مقدمه کتاب درباره تعليقات و توضيحات خود بر برخي از روايات مي نويسد:
در اين شرح احاديث مهمي را - که در کتب و اصول اين مجموعه نيست – ذکر نمودم و در توضيح بيش تر روايات متنافي و متعارض موفق شدم و برخي از آنها را با ديگر روايات [به گونه اي قابل قبول] تاويل نمودم تا قاعده و شيوه اي براي مراجعه اهل معرفت و هدايت فرقه ناحيه اماميه باشد و دستوري گردد که هريک از شيعيان عترت پيامبر(ص) -که در پي نجات اخروي است – برآن تکيه کند و به کتابي ديگر نيازمند نگردد و در استنباط مسائل و احکام، نيازمند دقت نظر بسيار نگردد و از اجتهادات آسوده گردند. اين کتاب را الوافي ناميدم . زيرا در ذکر روايات و مطالب مهم و نيز آشکار ساختن مطالب مبهم، حق مطلب را ادا نموده است.(3)
مولف الوافي
به نظر مي رسد که روش و مشرب فقهي فيض در عنفوان جواني [با وجود گرايش به ديدگاه اخباراون] تحت تاثير اساتيد اصولي، از جمله صاحب معالم، قرارگرفته است؛ اما با گذر زمان، گرايش اخباري در او تقويت شده است. اين، درحالي است که استاد او در حکمت الهي، صدرالمتالهين شيرازي در مباحث فهقي، داراي مشربي اصولي است. فيض با وجود تاثر فراوان از مکتب صدرايي، درحيطه فروع دين، مسلکي متفاوت از مسلک استاد خويش برمي گزيند.
فيض کاشاني با نگارش کتاب الاصول الاصليه سعي در ارائه اصول استنباطي برآمده از قرآن و روايات معصومان(ع) نموده است. وي درمقدمه اين کتاب چنين مي نويسد:
اين اصول، اصولي اصيل است که فروع بر آن مبتني است و از قران مجيد و روايات اهل بيت(ع) وشواهد عقلي استفاده شده است. بيش تر آنها، چنان که از فقهاي متاخر ما انتظار مي رود، مورد استفاده قرار نگرفته است. گويي آنها از آن اصول غافل بوده اند؛ با اين که کاربرد آنها موجب سهولت در تفقه و برداشت از دين مي گردد و طريق شناخت احکام استوار شرعي را مي نمايد. (5)
اين باور فيض که اصول استنباط از قرآن و حديث بايد از فحواي روايات استفاده شود، بر اعتدال در گرايش اخباري او دلالت مي کند. شايد اين اعتدال ثمره تاثر فيض از اساتيد اصولي خويش است.
طرح بحث
1. واژه شناسي
«السلم» بالکسر، الصلح و المسالم و ربما يفتح و بالتحريک الستسلام، «تحلله» اي جعله حله علي نفسه. و في بعض النسخ بالجيم من الجلل بمعني العطاء والستر و لعله الاصح...(6)
2. بررسي سند
عن ابي عبدالله(ع) قال: من حفظ من احاديثنا اربعين حديثا بعثه الله يوم القيامه عالما فقيها.(7)
فيض مي نويسد:
هذا الحديث مشهور مستفيض بين الخاصه و العامه، بل قال بعضهم بتواتره و قد رواه اصحابنا بطرق کثيره مع اختلاف اللفظ.(8)
3. شرح حديث با تمسک به معارف قرآني و براساس مباني فلسفي
علي بن محمد، عمن ذکره، عن بن عيسي، عن محمدبن حمران، عن الفضل بن سکن، عن ابي عبدالله (ع) قال: قال اميرالمومنين (ع) اعرفوا الله بالله و الرسول بالرساله و اولي الامر بالامر بالمعروف والعدل والاحسان.(9)
علي (ع) فرمود: خداوند را به واسطه خداوند بشناسيد و پيامبر را به واسطه رسالت و پيامبري و اولي الامر رابه واسطه امر به معروف و عدل و نيکي.
فيض در مورد عبارت«اعروفوا الله بالله» توضيح مي دهد. او راي دو محدث بزگ کليني و شيخ صدوق را ذکر نموده، آنها را مورد نقد قرارمي دهد. کليني مي نويسد:
معناي عبارت «اعرفوا الله بالله»، اين است که خداوند اشخاص و انوار و جواهر و اعيان را آفريد. اعيان عبارت اند از: ابدان[يا اجسام]، جواهر و ارواح. خداوند شبيه به جسم و روح نيست. هيچ کس در آفرينش روح حساس موثر نيست. او خود در آفرينش ارواح و اجسام يگانه است. هنگامي که از خداوند دو شبه شباهت اجسام و ارواح نفي گرديد، آن گاه خداوند به واسطه خويش شناخته شده است. و اگر به روح يا بدن يا نور تشبيه گردد، در اين صورت، به واسطه خود شناخته شده است.(10)
توضيح شيخ صدوق نيز چنين است:
خداوند را به واسطه خويش نشناختيم؛ زيرا اگر او را با عقل خود مي شناسيم، خداوند خود آفريننده و عطاکننده آن است. اگر به واسطه پيامبران و ائمه مي شناسيم، خداوند خود ايشان را فرستاده و حجت نموده است و اگر به واسطه نفس، او را شناختيم، او خود نفس را پديد آورده است. پس در واقع، به واسطه او، او را شناختيم.(11)
آن گاه فيض مي نويسد:
تفسير کليني داراي اجمال و ابهام است و مطلب را به خوبي روشن نمي سازد؛ ليکن تفسير صدوق، راه معرفت و شناخت خدا را در معرفت به واسطه خود او منحصر ساخته است و اين بر خلاف ظاهر حديث است.(12)
بنابر ظاهر حديث، راه ديگري غير از اين وجود دارد که برتر و صحيح تر است.
فيض همچنين در مورد روش حکما مي نويسد:
ديدگاه حکما[در اين مورد]، از طريق اثبات باري تعالي به واسطه ذات خويش صورت مي گيرد نه شناخت او با ذات خود. اثبات يک چيز متفاوت از شناخت آن است. سخن در اينجا درباره اثبات خداوند نيست. بلکه در مورد معرفت و شناخت اوست. چون آنها وجود خداوند را بديهي و فطري دانسته اند؛ چنانکه در آيه (فطرت الله التي فطر الناس عليها) (13) اشاره شده است.
در آيات مختلف قرآن، نسبت به اين مطلب اشاره شده است؛ مثل آيه (الست بربکم) (14) و سخن ابراهيم(ع) که فرمود: (هذا ربي ...)(15) و نيز آنچه فرعون گفت:(و ما رب العالمين). (16)
اين گونه آيات براين مطلب دلالت مي کند که وجود پروردگار امري ثابت وبديهي است. سخن بر سرتعيين و وصف خداست. آنها تنها در پي معرفت و شناخت خداوند هستند و در وجود او ترديدي ندارند؛ چنان که فرمود:(افي الله شک فاطر السماوات والارض) (17و18)
فيض – که خود حکيم و فيلسوف است- بر مسلک حکما خرده مي گيرد. او اثبات خداوند را متفاوت از معرفت او مي داند؛ چنان که آدمي به فطرت خويش نظر افکند، وجود خداوند را امري بديهي مي يابد، ليکن طريق معرفت او چيست؟ در حقيقت، مراد از «اعرفوا الله بالله» چيست؟
فيض به آيات قرآن تمسک مي نمايد، ليکن از معناي باطني آيات مدد مي جويد، او به معناي ظاهري و ابتدايي آيات بسنده نمي کند و به لايه هاي عميق تر معناي آيات راه مي يابد. ديدگاه هاي وي در خصوص اين آيات مبتني بر تفکر فلسفي است. آنگاه در تبيين معناي «اعرفوا الله بالله» مي نويسد:
چنانکه هرچيز داراي ماهيتي است که به آن متعين است و آن، همان وجهي است که به سوي ذات شيء است. همچنين، هر چيز داراي حقيقتي است که آن را احاطه نموده است و مقوم ذات شيء است و به واسطه آن آثار و صفاتش پديدار مي گردد و به واسطه آن از مضرت بازداشته و سودمند مي گردد.
اين حقيقت، همان وجهي است که به سوي خداست و در عبارت قرآني(انه بکل شئ محيط)(19) و عبارت (و هو معکم اين ماکنتم)(20) و نيز آياتي همچون (و نحن اقرب اليه منکم ولکن لا تبصرون)(21) و نيز (کل شيء هالک الا وجهه)(23) (22) اشاره شده است. اين همان حقيقتي است که پس از نابودي اشيا باقي مي ماند.
«اعرفوا الله بالله» يعني پس از اثبات پرودگار آفريننده، به آن بعد وجهي از اشيا بنگريد که به سوي خداست. معرفت الهي را در آثار او و تدبير، احاطه و غلبه الهي برآن بجوييد تا خداوند را به واسطه صفات او بشناسيد. به آن وجوه از اشيا- که به سوي خود آنهاست، ننگيرد؛ يعني از آن حيث که اشيايي هستند داراي ماهياتي که ممکن نيست بالذات موجود شوند، بلکه نيازمند موجود ديگري هستند که به آنها وجود مي بخشد. اگر از اين جهت، به آنها بنگريد، خداوند را به واسطه اشيا شناخته ايد و هرگز او رابه گونه اي شايسته نشناخته ايد.
شناخت افتقار وجودي اشيا به تنهايي شناخت حقيقي نيست؛ زيرا امري فطري است. پس نخست در خدا و آثار او [از آن حيث که آ ثار الهي اند] بنگريد، سپس به اشيا و افتقار ذاتي آنها نظر افکنيد.
ما هنگامي که بر امري قصد مي کنيم و در انجام آن، نهايت سعي خود را به کار مي گيريم دانسته ايم که در وجود، چيزي است که بالذات نامريي است و ما را از ان امر باز مي دارد و دانسته ايم که او بنا بر مشيت خود، بر کار ما چيره است و بنا بر اراده خود آنها را تدبير مي کند. او از صفات امثال ما پيراسته است.(24)
وي در ادامه اين مطالب مي نويسد:
اگر خداوند را از اين نظر بشناسيم، او را به واسطه خودش، شناخته ايم، درآيات مختلفي از قرآن مجيد به اين گونه از شناخت و معرفت الهي اشاره شده است:(ان في خلق السماوات والارض واختلاف الليل و النهار لايات لاولي الالباب).(25)
ديدگاه فيض درباره «معرفه الله بالله» مشروط به تحقيق دو امر است:
1. معرفت به افتقار وجودي اشيا و اين که قوام بالذات نيست.
2. تامل در آن وجه از اشيا که مقوم ذات هر شي است و به سوي خدا مي گرايد. نحوه قوام ذات شيء و افتقارآن به مبدا وجود در اثر فلسفي فيض، اصول المعارف اين گونه تبيين گرديده است:
موجوديه الماهيه عباره عن کونها بحيث تنتسب الي موجدها وترتبط به. فهي موجوده بهذا الکون لاباذات، والموجود بالذات کونها علي هذه الحيثيه دون نفسها بماهي هي.(26)
استاد جلال الدين آشتياني در توضيح اين عبارت فيض، چنين مي نويسد:
ماهيت عبارت است از امري که به واسطه ارتباط به مبدا خود متحقق شده است و چون معلول، حقيقتي غير از نفس ارتباط به علت حقيقي ندارد و معاليل امکانيه عين ارتباط به حق اول اند و نفس احتياج و فقرند، نسبت به غني مطلق و ماهيات به واسطه وجود مرتبط به علت هستند. پس ملاک موجوديت درماهيات به آن است که با وجود متحد شوند و به آن منضم گردند. از اين رو، به وجود حقيقي شان موجود است وملاک معلوليت نيز در وجود موجود است. پس مرتبط به علت وصادر از علت وجود است، نه ماهيت.(27)
ديدگاه فيض در مورد «وجه» در عبارات قراني و مراد او از اين واژه در شرح اين حديث ناظر برآن بعد و جهت از شيء است که مقوم آن است. وجود اشيا در عالم وجود، بالذات نيست، بلکه هر شيء داراي افتقار وجودي نسبت به عله العلل است.
فيض در تفسير الصافي، آن دسته از احاديث تفسيري را که درباره عبارت قرآني(کل شيء هالک الا وجهه) روايت گرديده و بيانگر معناي «وجه» است، نقل نموده است:
في التوحيد، عن الباقر(ع) ان الله- عزوجل- اعظم من ان يوصف بالوجه، لکن معناه کل شيء هالک الا دينه والوجه الذي يوتي منه؛(28)
امام باقر (ع) فرمود: خداوند بزرگ تر از آن است که به «وجه» توصيف شود؛ ليکن معناي آن اين گونه است: «هرچيزي نابود مي شود مگر دين و وجهي که از آن برآيد».
سپس در توضيح اين روايت مي نويسد:
يعني به واسطه وجهي که پيامبر(ص)، وصي و عقل کامل بندگان را به سوي خدا و شناخت او رهنمون سازد؛ زيرا وجه چيزي است که مورد مواجهه قرارگيرد. خداوند بندگانش را با خود مواجه مي سازد و به واسطه پيامبر(ص) وصي يا عقل کامل مورد خطاب قرارمي دهد.
و في التوحيد، عنه: نحن وجه الله الذي لايهلک؛(29)
آن حضرت فرمود: ما وجه خداييم که نابود نمي گردد.
فيض پس از ذکر اين روايات و روايات مشابه آن مطلبي مي نگارد که با آنچه در الوافي نگاشته هماهنگ مي نمايد:
حديثي ديگر از ائمه(ع) روايت گرديده، مبني بر اين که ضمير در وجهه به شيء باز مي گردد بنا بر اين معنا، وجه شيء به هلاکت و نابودي نمي انجامد.« وجه شيء» برآن سو از شيء اطلاق مي گردد که رو به خداست.
روح و حقيقت و ملکوت آن است. جايگاه معرفت الهي است که پس از فناي جسم باقي مي ماند. اين دو معنا با يکديگر نزديک اند و گاه «وجه» به ذات تفسير مي گردد.(30)
چنان که ملاحظه مي شود، سه معناي متفاوت از احاديثي که در تفسير آيه شريفه (کل شيء هالک الا وجهه) روايت گرديده، استفاده مي شود.
1. بنا بر يک روايت:«کل شيء هالک الا دينه و الوجه الذي يوتي منه»؛ چنان که فيض بيان مي کند، «الوجه الذي يوتي منه»، آن وجهي است که پيامبر و وحي و عقل کامل از آن برآمده است. امام معصوم(ع) مراد از «وجه» را دين دانسته است و عبارت فيض در اين مورد چنين است:
بالوجه الذي يوتي منه الذي يهدي العباد الي الله تعالي و الي معرفته من نبي او وصي او عقل کامل؛
دين، پيامبر، وصي و عقل کامل همگي در جهت هدايت بندگان به سوي خدا و معرفت خداست. قدر مشترک ميان «دين» و « الوجه الذي يوتي منه» همان معرفت است.
2. بنا بر روايتي ديگر، امام باقر (ع) مراد از وجه را اين گونه بيان نمود:
نحن وجه الله الذي لايهلک.
اين روايت نيز مويد روايات پيشين است. نزول دين و به تبع آن برانگيختن پيامبر و به تبع آن انتصاب وصي از سوي نبي، همگي به منظور معرفت است.
3. به نظر فيض – چنان که گذشت- بنا بر روايتي ديگر که ذکر ننموده، ضمير «وجه» به شيء باز مي گردد. بنابر آنچه در الوافي و نيز الصافي نگاشته و او از فحواي حديث ديگري برداشت نموده، مراد از «وجه الشيء» محل معرفت الهي است.
پس معرفت و به عبارت دقيق تر، «معرفت الهي» معنا و قدر مشترک هر سه دسته احاديث تفسيري است. از اين روست که فيض معناي اين روايات را نزديک مي داند. فيض در الوافي در شرح عبارت «اعرفوا الله ياالله» به آيه شريفه(کل شيء هالک الا وجهه) تمسک نمود. او «معرفه الله بالله» را ناظر بر واژه «وجه» در اين آيه شريفه مي داند.
فيض در الوافي مراد از «وجه» را در اين عبارات قرآني، «ما يتقوم به ذات الشيء» دانسته است. اين، همان جهت از شيء است که به سوي خدا مي گرايد و بيان گر امکان و افتقار ذاتي شيء است؛ ليکن آنچه مويد اين ديدگاه فيض است، توجه او به روايت تفسيري ديگري است که بنا بر آن، ضمير «وجه» به «شيء» بازمي گردد.
در اين تبيين، چنان که به تفسير الصافي و توضيحات تفسيري فيض درباره آيه مذکور، مراجعه نمي شد، خاستگاه حديثي شرح او که آميزه اي از آموزه هاي فلسفي، عرفاني اوست، کشف نمي گرديد.
چکيده مطالب فوق را مي توان چنين بيان نمود:
فيض در توضيح عبارت «اعرفوا الله بالله» در الوافي، «معرفه الله بالله» را معرفت «وجه» در آيه (کل شيء هالک الا وجهه) مي داند. مرجع ضمير«وجه» را بنا بر تفاسير ماثور مي توان«الله» يا «شي» دانست. اگر مرجع ضمير «وجهه» را الله دانستيم، تفسير آن، بنا بر برخي روايات، «دين الله» و بنا بر برخي ديگر از روايات معصومان (ع) هستند.
فيض در الوافي، مراد از« وجه الشيء» را آن جهت از شيء برشمرد که به سوي خدا مي گرايد. شرح فيض در اينجا، صبغه اي فلسفي حکمي مي يابد. او بيان مي کند، آن جهت از شيء که به سوي خدا مي گرايد، همان «مايتقوم به ذات الشيء» است؛ زيرا شيء داراي افتقار ذاتي و وجوبي است.
ليکن خواه، مرجع ضمير«وجهه» را «الله» بدانيم يا «شيء»، در هر صورت، آنچه از مطالعه منابع تفسيري استنباط مي گردد، اين است که، اين لفظ ناظر بر «معرفه الله» است. از اين رو که فيض هيچ يک از دو ديدگاه کليني و صدوق را کامل و جامع ندانست. در تبيين اين معنا، به آيات و احاديث ديگر تمسک نمود.
فيض، علاوه برآنچه بيان گرديد، به نکته اي ظريف اشاره مي کند که حاکي از ديدگاه عميق تفسيري اوست. او صرف شناخت افتقار وجودي اشياء را در طريق معرفت الهي کافي نمي داند. وي مراحل معرفت الهي را چنين برمي شمرده است:
شناخت افتقار وجودي اشياء شناخت حقيقي نيست. پس، نخست در خدا و آثار او از آن حيث که آثار الهي اند، بنگريد و سپس به اشياء و افتقار ذاتي آنها نظر افکنيد.(31)
وي در تأييد اين مطلب به آيه 190 آل عمران استناد مي کند:
«ان في خلق السماوات والارض و اختلاف الليل و النهار لايات لاولي الاباب».
نگريستن و تدبير در آثار الهي موجب فزوني معرفت نسبت به خداوند مي گردد. صفات الهي در سراسر عالم هستي تجلي يافته است. از اين رو، تامل در هريک از آثار او، يادآور صفت يا صفاتي از اوست؛ چنان که برخي از مفسران، مراد از «وجه» را درآيه (کل شيء هالک الا وجهه)، صفات الهي برشمرده اند.
علامه طباطبايي(رحمه الله) نيز در اين مورد چنين مي نگارد:
حقيقت ثابتي که در واقع، از اشياي نابود و باطل نمي گردد، همان صفات کريمه الهي است و آيات اوست که همگي آنها به واسطه ثبوت ذات مقدس الهي ثابت است.(32)
تاويل در الوافي
تاويل از ديدگاه فيض
اگر در عالم وجود شيءاي يافت شود که بدان بر الواح قلوب نگاشته شود، آ ن شيء همان قلمي است که دراين آيه شريفه ذکر شده است:
«الذي علم بالقلم علم الانسان ما لم يعلم».(33)
فيض مثال ديگري را بيان نموده است:
ميزان، واژه اي است که براي سنجش و اندازه گيري وضع شده است. اين معنا، حقيقت و روح اين واژه است. صور و قالب هاي اين معنا متعدد است. برخي از آنها جسماني و برخي روحاني است؛ معاني مختلفي همچون ترازو، شاقول، خط کش. اين واژه بر علوم نيز حمل مي شود، عروض ميزان شعر و منطق نيز ميزان و معيار فلسفه است. سنجش اعمال در روز قيامت نيز به واسطه ميزان است و در نهايت ميزان کل هستي، عقل کل است.(34)
فيض همچون ملاصدرا صحت تاويل را مشروط به موازنه ظاهر و باطن آيه يا حديث مي داند. او معتقد است کسي که قادر به تاويل متشابهات نيست، بايد آن را به خدا بسپارد تا در فهم و درک آن، خداوند او را ياري رساند و دري به سوي او گشايد؛ زيرا تنها خدا و راسخان در علم بر تاويل متشابهات آگاه اند.(35)
تاويل عرفاني در الوافي
در حديث هيجدهم از «باب ما جاء في رسول الله» چنين آمده است:
عده من اصحابنا، عن احمد بن محمد، عن الحسين بن سعيد، عن القاسم بن محمد الجوهري، عن علي بن ابي حمزه قال: سال ابوبصير ابا عبدالله(ع) و انا حاضر، فقال: جعلت فداک! کم عرج برسول الله(ص)؟ فقال مرتين فاوقفه جبرئيل موقفا فقال له: مکانک يا محمد! فلقد وقفت موقفا ما وقفه ملک قط و لانبي، ان ربک يصلي، فقال: يا جبرائيل! و کيف يصلي؟ قال: يقول سبوح قدوس انا رب المائکه و الروح، سبقت رحمتي غضبي. فقال: اللهم عفوک عفوک. ما قاب قوسين او ادني؟ قال: ما بين سيتها الي راسها. قال: فکان بينهما حجاب يتلالو بخفق و لا اعلمه الا و قد قال زبرجد، فنظر مثل سم الابره الي ما شاء الله من نور العظمه فقال الله يا محمد! فقال: لبيک يا ربي! قال: من لامتک من بعدک. قال: الله اعلم. قال: علي بن ابي طالب اميرالمومنين(ع) و سيد المرسلين و قائد الغر المحجلين. قال: ثم قال ابوعبدالله(ع) لابي بصير: يا ابامحد والله ما جاءت ولايه علي(ع) من الارض ولکن جاءت من السماء مشافهه؛(36)
علي بن حمزه گويد: ابوبصير از امام صادق(ع) سوالي پرسيد و من در آن مجلس حاضر بودم. گفت: جانم به قربانت. پيامبر(ص) چند بار به معراج رفت؟ حضرت فرمود: دوباره آن گاه جبرئيل او را موقفي متوقف نمود و گفت اي محمد، به جايگاهي رسيدي که هيچ فرشته و پيامبري به آن نرسيده است.پروردگارت نماز مي گزارد. او فرمود: اي جبرئيل، چگونه نماز مي گذارد؟ جبرئيل گفت: او مي فرمايد: سبوح قدوس من پروردگار فرشتگان و روح رحمتم بر خشمم تقدم دارد. آن گاه پيامبر(ص) فرمود: خداوندا از ما درگذر و بيامرز. در آن موقف فاصله پيامبر(ص) با مقام ربوبي به اندازه دو کمان يا کمتر از آن بود؛ چنان که خداوند در قرآن مي فرمود:(قاب قوسين او ادني)(37) [=دو کمان يا نزديک تر] ابوبصير گفت: جانم به قربانت! مراد از قاب قوسين او ادني چيست؟ فرمود ميان دو طرف کمان تا سرآن. ابوبصير گفت: [منظور از]دو کمان يا نزديک تر چيست؟ فرمود: به اندازه فاصله انتهاي قوس تا سر آن. و فرمود: و ميانشان حجابي مي درخشيد و خاموش مي شد. اين مطلب را نفهميدم جز اين که فرمود: زبرجدي است، پيامبر گويي به اراده خدا، از ميان سوراخ سوزن به نور عظمت [الهي] نگريست. آن گاه، خداوند فرمود: پس از تو چه کسي براي امتت خواهد بود؟ فرمود: علي بن ابي طالب اميرمومنان و سرور مسلمانان و رهبر شرافتمندان است.
راوي گويد: سپس امام صادق(ع) به ابوبصير فرمود:
اي ابومحمد، به خدا سوگند ولايت علي(ع) از زمين برنخواست بلکه آن به طور شفاهي از آسمان آمد.
شرح فيض
در اين حديث، اسراري نمادي است که فهم ضعيف ما به آنها راه نمي يابد.
او توضيحاتي در بيان معناي اين حديث ارائه نموده، ليکن آن را مراد و معناي قطعي نمي شمرد. از اين رو مي نويسد:
اگر درست و صحيح بيان نمودم، از سوي خداست و اگر خطا کردم؛ از سوي من است و خدا ياري گر است.
تفسير و تاويل فيض درباره عبارت «ان ربک يصلي ...» چنين است:
يعني آن اسم از اسماي پروردگار که تو را تربيت نموده است، در مقابل ذات مقدس الهي با تسبيح و تقديسي شايسته کرنش مي کند و گويد: اي محمد، چنان که من پروردگار توام، پروردگار ملائکه نيز هستم؛ ملائکه اي که برخي از آنها حامل وحي اند و نيز پروردگار روح؛ روحي که به اذن من تو را راهنمايي مي کند. و تو به اين دو مخلوق من در رسيدن به اين مقام نيازمند بودي؛ مقامي که آن دو هرگز به آن نرسيدند. شايسته است در پي فراتر از آن مباشي. همچنين گويد: اگر رحمت من بر غضبم پيشي نمي گرفت و اسماي جماليه بر اسماي جلاليه چيره نمي گرديد، رسيدن به اين مقام براي تو ميسر نبود. هنگامي که پيامبر متوجه اين مطلب شد، از اين که به جايگاهي که فراتر از اوست، نزديک شده، عفو نمود.(38)
فيض در تاويل اين حديث و شرح عبارت «سبقت رحمتي غضبي» رحمت الهي را بر اسماي جماليه و غضب الهي را براسماي جلاليه حق تعالي تطبيق داده است.
اين گونه شرح و تفسير، حاکي از مشرب عرفاني اوست. ديدگاه فيض درباره صفات جلاليه و جماليه خداوند در تاويل او درباره اين حديث تاثير گذاشته است:
فيض معتقد است، اتصاف پروردگار به دو قسم صفات متقابل، بالذات نيست؛ زيرا خداوند بسيط الحقيقه است و ذات او احد است. و هيچ گونه تکثر و تعدد و ترکيبي در ذات او وجود ندارد. حال، چگونه دو صفت متقابل هردو از قسم [بالذات] بتوان به او نسبت داد؟! بنابراين، بايد گفت: اتصاف پروردگار به صفات جماليه اش، «بالذات» و به صفات جلاليه اش، «بالاضافه» است. صفاتي مانند قهر، بغض و کراهت نسبت به موجودات علي الاطلاق نيست، بلکه با توجه به درجه و مرتبه بندگان و موجودات است که اين صفات آنها را در بر مي گيرد.
عالم وجود و هر چه موجود است، همه خير و محبوب خداست. اين که در موجودات اختلافاتي ديده مي شود، به خاطر درجات استحقاقي آنها بر اساس استعدادهاي ذاتي است؛ چون رحمت پروردگار همه چيز و همه جا را در برگرفته است. و اصل وجود رحمت پروردگار است. از عبارات نوراني قرآن نيز آشکار است که فرمود: (ما اصابک من حسنه فمن الله و ما اصابک من سيئه فمن نفسک(39و40)
فيض صفات جماليه خداوند را نسبت به بندگان، بالذات و صفات جلاليه او را «بالاضافه» برمي شمرد. بنابراين صفات جماليه الهي بر صفات جلاليه پيشي گرفته است. از اين رو ديدگاه فيض درباره صفات جلاليه و جماليه، علاوه بر پشتوانه عقلي، داراي مستند روايي است.
تاثير شرح اصول کافي ملاصدرا در تعليقات فيض
هدف او از ذکر اين اقوال، فقط بيان نظر استاد خويش نيست، بلکه در واقع حاکي از انديشه و روش تفسيري و تاويلي اوست. در اينجا به نمونه هايي از تاثير شرح صدرا در الوافي اشاره مي گردد.
1. تفسير و تحليل شرح ملاصدرا درباره حديث «لما خلق الله العقل...»
فيض در شرح نخستين حديث الکافي، «لما خلق الله العقل» تلويحا به راي استاد خويش ملاصدرا اشاره نموده است؛ ليکن نحوه بيان او تا حدي متفاوت است.
او نخست، عقل را جوهر ملکوتي و نوراني معرفي مي کند که خداوند آن را از نور عظمت خويش آفريده است و به واسطه آن آسمانها و زمين و تمامي نعمات الهي پديد آمده است.
فيض، عقل را نور وجود دانسته، بيان مي کند که اگر عقل نبود، همه چيز در ظلمت عدم فرو مي ماند. فيض معناي عقل را بر دو چيز حمل نموده، براساس هريک از آن دو، اقبال و ادبار عقل را توجيه و تفسير نموده است:
الف . او، عقل را به تبعيت از استاد خويش ملاصدرا، بر روح پيامبر(ص) تطبيق نموده است؛ ليکن اين ديدگاه را به گونه اي کامل تر بيان نموده است. او در اين مورد چنين مي نويسد:
آن (عقل)، همان نور پيامبر ماست و همان روحي است که نور معصومان (ع) و ارواح انبيا از آن گرفته شده است.(41)
فيض در اين عبارت، به طور ضمني به نکته اي ظريف اشاره مي کند. آن نکته، اين است که نور هستي، نور انبياء و معصومان(ع) است و نور هستي در طول نور رسول اکرم (ص) است.
فيض توضيح مي دهد که اقبال و ادبار دراين حديث بنا بر دو معناي مختلف عقل، داراي دو معناي متفاوت است. اگر عقل را بر روح پيامبر (ص) پس از ظهور در اين جهان حمل کنيم. بنابراين اقبال عقل عبارت است از، کسب کمالات و پيمودن مراتب کمال تا رسيدن به خدا و از آن به «العقل المکتسب»، يعني «عقل به دست آورنده»، تعبير مي شود. همچنين، بنا بر اين معنا، مراد از ادبار عقل، بازگشت آن به سوي خلق است تا هر آن کس داراي قابليت تکامل است، به سوي کمال رهنمون سازد.(42)
ب. فيض احتمال ديگري را مطرح نموده است. اگر عقل را بر مخلوق نخستين پيش از هبوط به اين دنيا حمل کنيم، معناي اقبال نيز روي نمودن به دنيا خواهد بود. به عبارت ديگر «اقبل الي الدنيا و اهبط الي الارض رحمه للعالمين».
فيض در تفسير معناي «فاقبل» چنين مي نويسد:
«فاقبل» يعني به اين جهت هبوط کرد و نفوس فلکي را به اذن پروردگار افاضه و ايجاد نمود. سپس طبيعت اشيا، صور و مواد را به وجود آورد.آن گاه در حقيقت هريک ظاهر شد و در اشخاص و افراد کثرت و فزوني يافت.(43)
توضيح فيض درباره عبارت«ادبر فادبر» چنين است:
«ادبر»، يعني به سوي پروردگار خود بازگرد. فادبر يعني دعوت پروردگار خود را پاسخ گفت و به سوي او روي نمود.
فيض توضيح مي دهد که بنا براين معنا، عقل به سوي عالم جسماني روي نموده، بر اعيان اين عالم پرتوي مي افکند، احساس، ادراک، علم و منطق را برحسب قابليت هريک برآنها افاضه مي کند؛ بي آنکه از منشا خود جدا گردد و از مقام و مرتبه خود در قرب الهي فاصله گيرد.
همچنين، بنابراين معنا، ادبار عقل، بازگشت آن به سوي درگاه حق تعالي به واسطه تکامل و عبوديت است. (44)
فيض عباراتي را از کتاب المحاسن برقي نقل نموده که براين روايت افزوده شده است. آن عبارت چنين است:
فاعطي محمد(ص) تسعه و تسعين جزءاً، ثم قسم بين العباد جزءاً واحداً؛(45)
محمد(ص) را نود و نه جزء از عقل عنايت فرمود، سپس يک جزء آن را ميان ساير بندگان تقسيم کرد.
از نظر فيض، مراد از يک جزء، جزئي از نور است که با جداشدن از عقل کل، چيزي از آن کاسته نمي شود و اين تنها تمثيلي براي بيان نسبت است.(46)
تبيين مفاهيم اخلاقي در چارچوب تفکر صدرايي
عن هشام بن الحکم قال: قال لي ابوالحسن موسي بن جعفر(ع): يا هشام! ان الله تبارک و تعالي بشر اهل العقل والفهم في کتابه، فقال: (فبشرعبادالذين...) (47) يا هشام! ان الله تبارک و تعالي و اکمل للناس الحجج بالعقول، نصر النبيين بالبيان و دلهم علي ربوبيته بالادله ....فقال: (والهکم اله واحد...)
اين روايت ادامه مي يابد تا آنجا که امام(ع) خطاب به هشام گويد:
يا هشام! ان لقمان قال لابنه: تواضح للحق تکن اعقل الناس و ان الکيس لدي الحق يسير. يا بني! ان الدنيا بحر عميق قد غرق فيه عالم کثير فلتکن سفينتک فيها تقوي الله و حشوها الايمان، شراعها التوکل و قيمها العقل و دليلها العلم وسکانها الصبر.(48)
اي هشام، لقمان به پسر خود گفت: در برابر حق، سرفرود آر تا خردمندترين مردم باشي، به راستي، زيرک که در برابر حق اندک و ناچيز است. پسر عزيزم، دنيا درياي ژرفي است که مردماني بسيار در آن غرق گشته اند. بايد کشتي تو در آن دريا، تقواي الهي و پرهيزکاري باشد. کالاي کشتي ايمان است، بادبانش توکل و ناخدايش خرد و راهنمايش علم و لنگرش شکيبايي است.
فيض در توضيح عبارت «تواضع للحق ...» نخست، دو وجه معنايي «تواضع» را توضيح مي دهد.
1. تواضع در برابر مردم به خاطر خدا[نه براي غرض ديگر ].
2. تواضع در برابر خدا به معناي اقرار و اذعان به وجود او و نيز اطاعت فرامين الهي. سپس نظر صدرالمتالهين را درباره اين عبارت يادآور مي شود:
استاد ما صدرالمتالهين گفت: بنده را جز حول و قوه الهي توان و نيرويي نيست. پيامبر اکرم(ص) فرمود:«من تواضع الله رفعه الله». منظور از عبارت «تکن اعقل الناس». اين است که عاقل ترين مردم پيامبران و اولياي الهي هستند. [و پس از آنها افراد شايسته بنابر مرتبه خويش جاي گرفته اند].
استاد ما صدرالمتالهين در شرح عبارت«ان الکيس لدي الحق يسير» فرمود: کياست و هوشياري انسان -که همان عقل و زيرکي اوست – نزد خداوند ناچيز است و ارزشي ندارد. تنها چيزي که نزد خداوند داراي ارزش است، تواضع و [اظهار] درماندگي و خضوع و اظهار نياز در برابر خداست. هر علم و کمالي که دارنده آن را به فقر و نيازي بيش تر در برابر خدا رهنمون نسازد وبال او خواهد شد و جهل و نقص براي او شايسته تر است. از اين رو، گفته اند که نهايت کوشش عابدان، رهنمايي به سوي نياز و فقر در برابر خداست.(49)
فيض، عقل کيس[زيرک] را همان عقل جزئي مي خواند که به درک جزئيات مي پردازد. او در توضيح عبارت «ان الکيس لدي الحق يسير»، دو وجه براي لفظ«حق» برمي شمرد:
1. حق به معناي ذات حق تعالي،
2.حق در مقابل باطل.
او بنا بر اين دو معنا چنين مي نويسد:
شخص زيرک (کيس)، در برابر خدا در فهم معارف حقيقي و ثابت اخروي و علوم کلي الهي، اندک و ناچيز است؛ زيرا بيش تر افراد زيرک تنها در ميان مردم و خودشان زيرک اند يا زيرکي آنها محدود به فهم امور جزئي و زوال پذير و اشياي باطل دنيوي است. (50)
محور شرح و توضيحات فيض، اين حديث نبوي است:«من تواضع الله، رفعه الله».
فيض در تفسير اين بخش از حديث از گفتار ملاصدرا مدد جسته است. و بنابر حديث نبوي تواضع در برابر خداوند موجب تعالي و تکامل انساني مي گردد. از سوي ديگر در حديث مورد شرح تواضع موجب مي گردد که آدمي به مرتبه عاقل ترين مردم تعالي يابد.
گويي حديث امام کاظم(ع) مفسر و مبين حديث نبوي است. به بيان ديگر مراد از رفعت و تعالي در حديث نبوي، همان تکامل عقلي است. رويکرد ملاصدرا و به تبع او، فيض کاشاني نسبت به اين احاديث، فقط يک رويکرد اخلاقي نيست. فقه الحديث اين دو شارح مرتبط و هماهنگ با نظام فکري آنهاست.
ملاصدرا در شرح خود، دو روايت خلقت عقل و خلقت رسول اکرم(ص) را در کنار يکديگر نهاده، تفسير مي کند. او در شرح اين روايت «اعقل الناس» را پيامبران و معصومان (ع) و پس از ايشان ساير اولياي الهي دانسته است. او در تبيين و اثبات مراتب کمال عقل از قاعده امکان اشرف، استفاده نموده است.(51)
از اين رو، مفهوم «تواضع» در شرح ملاصدرا و به تبع او، در تعليقات فيض، فقط يک مفهوم ارشادي نيست. اين گونه احاديث در انديشه فيلسوفاني همچون ملاصدرا و فيض از حوزه پژوهشي فراتري برخوردارند.
به بيان ديگر، برخي از رواياتي که در ميان احاديث مواعظ مي گنجد، از ابعاد مختلف قابل بررسي و تحليل محتواست.
عبارت بعدي، معناي مذکور را تاييد مي کند: «ان الکيس لدي الحق يسير». اين عبارت مويد ديدگاه ملاصدرا و فيض مبني بر تکويني بودن تواضع در برابر درگاه الهي است؛ تواضعي که معيار مراتب عقل و مراتب موجودات جهان هستي براساس قاعده امکان اشرف است.
به بيان بهتر، عاقل ترين مردم و موجودات، متواضع ترين آنها در برابر خداست و هرچه موجودي در جهان هستي در برابر خداوند از تواضع و فقر فزوني تري برخوردار باشد، عاقل تر و در مرتبه والاتري از عقل و خرد جاي گرفته است؛ ليکن لفض «کيس»، همچون «عاقل و عقل»، در نظام فکري اين دو انديشمند، از جايگاهي ندارد؛ زيرا از سويي در برابر معارف کلي و حقيقي فاقد هرگونه ارزشي است و از سوي ديگر، تنها درجامعه انساني داراي مصداق است. از ديدگاه مذکور عقل مفهومي مشکک است که داراي مراتب مختلف وجودي است و هنگامي که به موجود نسبت يابد، تشکيک مفهومي آن نيز نسبت مي يابد. از اين رو دايره مفهومي «کيس» و «کياست» به معارف فرابشري راه نمي يابد.
در ادامه حديث مذکور، امام کاظم(ع) خطاب به هشام گويد:
يا هشام ان لکل شيء دليلا و دليل العقل التفکر ودليل التفکر الصمت ولکل شيء مطيه و مطيه العقل التواضع و کفي بک جهلا ان ترکب ما نهيت عنه.
فيض در توضيح عبارت «ان لکل شيء دليلا» مي نويسد:
يعني هر چيزي را دليل و راهنمايي است که آن را به مطلوب خود مي رساند. پس عقل به واسطه تفکر، به مطلوب مي رسد و تفکر با صمت[سکوت] ميسر است؛ يعني نشانه عاقل بودن انسان تفکر هميشگي اوست. آيا نديده اي که در هنگام تفکر سکوت اختيار مي کني؟
«مطيه» همان شتري است که بر پشت آن سوار مي شوند. مراد از عبارت «مطيه العقل التواضع»، خاکساري و پيروزي از اوامر و نواهي عقل است. فيض سخن استاد خويش صدرالمتالهين را ذکر مي کند که فرمود:
ماده عقل همان نفس است. هر ماده اي که مستعد يک صورت کمالي است، استعداد آن تنها به اين علت است که عاري از فعليت و وجود همجنس خود است. و در غير اين صورت، قابليت آن را نخواهد داشت. همچنين نفس تا هنگامي که متصف به صفت تواضع و فقر نگردد مرکب عقل نخواهد شد؛ عقلي که همان صورت کمالي است و اشيا به واسطه آن، در ذهن آدمي مقعول مي گردد. (52)
ملاصدرا در توضيح عبارت «لکل شيء دليل» نحوه ارتباط ميان عقل و تواضع را به واسطه ماده عقل که همان نفس است، بيان مي کند.
«تواضع» صفتي است که نفس به آن متصف مي گردد؛ چنان که پيش از اين گفته شد، مراتب عقل را مي توان بر اساس تواضع موجودات در جهان هستي دانست؛ ليکن بنا بر ديدگاه فيض- که برآمده از روايت معصوم(ع) است- زمينه تفکر و تعقل سکوت است.
چنان که سخن فيض و صدرالمتالهين را در کنار يکديگر نهاده، مقايسه نماييم، به اين نکته رهنمون مي گرديم که «تواضع نفس» در مقابل خداوند موجب سکوت مي گردد و سکوت زمينه ساز تفکر و تعقل است. تعقل نيز موجب تکامل است؛ چنان که گذشت، ارتباط ميان اين مفاهيم از ديدگاه اين دو حيکم متاله، افزون بر يک سيستم اخلاقي و ارشادي، در يک نظام جامع هستي شناختي جاي مي گيرد.
رويکرد ملاصدرا و فيض نسبت به مفاهيم اخلاقي علاوه بر يک رويکرد پسيني، داراي صبغه اي پيشيني است. از ديدگاه ايشان، مفهومي که از «نفس» در علم اخلاق مطرح مي گردد، مرتبط و حتي مبتني بر مفهومي است که در علوم کلي و حکمي درباره آن بحث مي شود. از اين رو، ملاصدرا مي نويسد:
نفس تا هنگامي که متصف به صفت تواضع و فقر نگردد مرکب عقل نخواهد شد؛ عقلي که همان صورت کمالي است و اشيا به واسطه آن در ذهن آدمي معقول مي گردد.
بنابراين نظر، عقل صورتي کمالي است که نفس ماده مستعد آن است؛ ليکن نفس در صورتي ماده و مرکب عقل مي گردد که متصف به صفت تواضع گردد. از اين رو، فقر وجودي نفس شرط تعقل، و تعقل موجب کمال است. پس شرط کمال، تواضع است.
کتابنامه
- الاصول الاصليه، محمدبن شاه مرتضي فيض کاشاني، تصحيح: جلال الدين حسيني، 1349.
- اصول المعارف، محمدبن شاه مرتضي فيض کاشاني، قم: انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، 1362ش.
- الاصول من الکافي، ابوجعفر کليني، تصحيح: علي اکبر الغفاري، تهران: دارالکتب الاسلاميه، 1365ش.
- تاريخ عمومي حديث، مجيد معارف، تهران: انتشارات کوير، 1377ش.
- تسهيل السبل بالحجه في انتخاب کشف المحجه الثمره المهجه، محمدبن شاه مرتضي فيض کاشاني، موسسه البحوث الثقافيه.
- تفسير الصافي، محمدبن شاه مرتضي فيض کاشاني، تهران: مکتبه الصدر، 1415ق.
- التوحيد، علي بن بابويه صدوق، قم: انتشارات جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1363ش.
- ده رساله فيض کاشاني، محمدبن مرتضي فيض کاشاني، به اهتمام: رسول جعفريان، اصفهان: مرکز تحقيقات اميرالمونين، 1371ش.
- علم اليقين في اصول الدين، محمدبن مرتضي فيض کاشاني، به اهتمام: محسن بيدارفر، قم: نشر بيدار، بي تا.
- کاوشي در آراي کلامي فيض کاشاني، رضا جمال زاده، قم: نشر سماء، 1381ش.
- کتاب الوافي، محمدبن مرتضي فيض کاشاني، اصفهان: مکتبه اميرالمومنين، 1365ش.
- الميزان في تفسير القرآن، محمد حسين طباطبائي، بيروت: موسسه الاعلمي، 1417ق.
- نقد الاصول الفقهيه، محمدبن مرتضي فيض کاشاني، تصحيح: حبيب الله عظيمي، مشهد: انتشارات دانشگاه فردوسي، 1380ش.
- وحيد بهبهاني سرآمد محققين شيعه در سده دوازده هجري، علي دواني، تهران: انتشارات اميرکبير، 1362ش.
پي نوشت ها:
*عضو هيأت علمي دانشگاه اصفهان
**کارشناس ارشد علوم قرآن و حديث
1. معارف، 1381، 40.
2. همان، ص 401.
3. الوافي، ج1، ص5.
4. همان، ص7.
5. الوافي، ج1، مقدمه مصحح.
6. نقد الاصول الفقيه، ص1.
7. الوافي، ج4، ص139.
8.الکافي، ج، ص49.
9. الوافي، ج1، ص136.
10. همان؛ ج 1، ص338.
11. الکافي، ج1، ص85.
12. التوحيد، ص288.
13. الوافي، ج1، ص338.
14. سوره روم، آيه 30.
15. سوره اعراف، آيه 172.
16. سوره انعام، آيه 76.
17. سوره شعراء، آيه 23.
18. سوره ابراهيم، آيه 10.
19. الوافي، ج1، ص 339.
20. سوره فصلت، آيه 54.
21. سوره حديد، آيه 4.
22. سوره واقعه، آيه 85.
23. سوره قصص، آيه 88.
24. همان.
25. سوره آل عمران، آيه 190.
26. اصول المعارف، ص8.
27. همان، مقدمه مصحح، ص39.
28. الوافي، ج4، ص108.
29. التوحيد، ص150.
30. الوافي، ج4، ص109.
31. همان، ج 1، ص339.
32. الميزان، في تفسير القران، ج16، ص92.
33. سوره علق، آيه 4و 5.
34. تفسير الصافي، ج1، ص31.
35. همان.
36. الکافي، ج 1، ص443، الوافي، ج3، ص714.
37. سوره نجم، آيه 9.
38. الوافي، ج3، ص716.
39. سوره نساء، آيه 79.
40. کاوشي درآراء کلامي فيض کاشاني، ص132.
41. همان؛ ص 52.
42. همان، ص54.
43. همان، ص53.
44. همان، ص54.
45. المحاسن، ج1، ص192.
46. همان؛ ص55.
47. سوره زمر، آيه 17.
48. الکافي، ج1، ص3.
49. الوافي، ج1، ص97.
50. همان.
51. شرح اصول اکافي، ج1، ص217.
52. الوافي، ج1، ص98.