عوامل پيدايي و پايايي سکولاريسم در جهان مسيحي (3)
نويسنده:دکتربهرام اخوان کاظمي*
ماريتن لوتر (1483-1546م.) کشيش آلماني ، در سال 1517 با اعتراض به مذهب « کاتوليک »و پاپيسم از اين کليسا جدا شد و مذهب پروتستان و «لوتريانيسم »(Iutheranism) را بنا نهاد . در آموزه هاي او بر بي اصالتي تأسيسات و نهادهاي کليساي کاتوليک تأکيد مي شود . به نظر لوتر ، خداوند لطف و مرحمتش را با هديه و عطيه ي دين و کلام خويش ، انجيل ، اعطا مي کند . وي معتقد بود حيات مذهب و دريافت کلام الهي تنها در خلوص وجدان شخصي ممکن است ؛ نه بر مبناي تعليمات کليسا . با اين حال لوتر خود را سنت مدار آيين مسيح مي داند و به اين باور رجعت مي کند . وي با ضد مسيح خواندن «پاپ » ، اعتقاد داشت نظام کليسا نيز فاسد است و مبتني بر سنت اصيل کليسا و سلسله مراتب رومي نيست بلکه جنبه ي شخصي به خود گرفته است . لوتر سنت بازخريد گناه توسط کشيشان را به شدت تقبيح مي کرد و به دنبال ساده سازي ديانت مسيح و آيينهاي آن بود و مي خواست مراسمهاي فراوان و زائد مذهبي را که ارباب کليسا ساخته و پرداخته بود ، کاهش دهد . به باور وي ، آيينهاي مرتبط با قديسان ، متبرک دانستن اشياء و تصاوير آنها ، زياررات ، « سنت اغماض » (indulgence) و تخفيف گناهان توسط ارباب کليسا و اعتقاد به برزخ ، همگي جزءخرافه هاي و موهومات هستند (Robet, 1989,pp.1502-3) حمله ي لوتر به «سنت گذشت و اغماض » از اهميت بيشتري برخوردار بود ؛ او به عقايد خرافي و اعمال کشيشان ديگر را درباره ي فروش بهشت و «نامه ي اغماض »(1) حمله کرد ؛ در واقع ، در ابتدا به همين وسيله توجه همگان را به خود جلب کرد . وي ضمن انتقاد از سلسله مراتب کليسايي و نذورات رهباني ، شعار اصلي را بازگشت به کليسا صدر مسيحيت مطرح کرد .
اعتقاد لوتر باعث تکفير وي توسط پاپ شد ، ولي لوتر طفداران خود را به مقابله و اعتراض در برابر پاپ و کليسا رم فراخواند و مذهب «پروتستان » يا « معترضان » شکل گرفت . با نفرتي که از اعمال پاپها به وجود آمده بود ، مذهب پروتستان توسعه يافت و سلاطين ، شاهزادگان و حکم محلي نيز که مي خواتسند از قيد پاپ رها شوند ، اين حرکت را تقويت کردند . اختلاف اساسي پروتستانها را با کاتوليکها در سه موضوع مي توان خلاصه کرد : يک تعريف ايمان ديني ؛ دو . خصائص باطني عقيده ي ديني و سه . آيين و رسوم مذهبي .
براي نمونه ، کليساي کاتوليک خود را يگانه حافظ و قاضي مسطور در کتاب مقدس و سنت به شمار مي آورد ؛ برعکس پروتستانها مقياس ايمان را کتاب مقدس مي دانستند و هر فرد را تعبير و تفسير کننده ي آن بر مي شمردند و معتقد بودند در امور که مربوط به اوامر خداي متعالي و موجب نجات ارواح است ، هر کس مسئول خويش است و همه ي معتقدان به خدا ، اعم از ارباب کليسا و شهروندان عادي ، برابر هستند.
با گسترش مذهب پروتستان و عقايد لوتر ، افرادي مانند الواريخ زوينگلي (Zwingli) سوئيسي (1384-1531م.) و ژان کالون (Calvin) (1509-1564م ) فرانسوي از جنبش وي پيروي کردند و آن را وسعت دادند . به ويژه اعلام استقلال مذهبي انگلستان بر دامنه و گستردگي پروتستانتيسم و کالونيسم افزود . در حقيقت ، مقاومت در برابر کليساي رم در سال 1536 م. با انتشار افکار پرهياهوي کالون درباره ي ديانت مسيح اوج تازه اي گرفت و در نيمه ي قرن شانزدهم با رواج مذهب پروتستان ، به تدريج از قدرت و نفوذ پاپها در دنيا مسيحيت کاسته شد و آنها فقط عنوان رهبري کاتوليکهاي جهان را براي خود حفظ کردند (اخوان کاظمي ، 1379،صص163-164)
هر چند اين رهبري نيز با چالشهاي فراواني مواجه شده بود ؛ زيرا پيش از اين ، لوتر دکترين (آموزه )دو شمشير ، در معناي اين که قاضي نهايي و منبع حاکميت پاپ است ، بيان کرده بود که حاکمان دنيوي ، قدرت و حاکميتشان را به طور مستقيم از خداوند دريافت مي کنند و وظيفه ي روحانوين بيشتر در ابعاد روحي و معنو ي خلاصه مي شود . مشخص نيست که چنين باوري گامها را به سوي تفکيک دين از دنيا و عرصه هاي سياسي ، اجتماعي و فرآيند سکولاريزاسيون سرعت بخشيد .
2-2-3.تضعيف و سستي مبادي ايمان عامه
خطاها و لغزشهاي و جبران ناپير کليسا ، همچنين پيشرفت علوم تجربي که اعتبار بعضي آموزه هاي ديني را زير سؤال برده بود . بيشتر مردم را تحت تأثير خود قرار داد و اعتقاد به کليسا و پاپها ، پيوند قلبي مردم به آن و تقديس آنها را ضعيف و سست کرد تا حدي که ديگر از تعصبها و حمايتهاي تند مردم از پاپها خبري نبود . موضع مردم تقريباً موضع بي طرفي شده بود و چه بسا بر اثر شيوع بعضي انديشه ها ، آنها ، «دين »و مقدسات را در درجه ي بعدي قرار مي دادند ؛ مثلاً مردم در سده ي چهاردهم ، ملي گرايي و حس ناسيوناليستي را مقدم و حاکم بر دين محوري قرار دادند . ويل دورانت در اين زمنيه مي نويسد :
« در آن ايام (1324م) که ايمان مردم و قدرت پاپها هر روز بيشتر به سستي مي گراييد ، اين طرز انديشه در اذهان رسوخ يافته بود که نخست خويشتن را ميهن پرست و سپس مسيحي بدانند »(دورانت ، 1370، ج3، ص180)
اين اغواي مردم به وسيله مخالفان ، زمينه ي عقب نشيني کليسا را در مقابل امپراتوران بيشتر فراهم کرد (قدردان ملکي ، 1380، ص67)
2-2-4. ظهور و نقش بورژوازي و سرمايه داري
طبقه ي فئودالها و طبقه ي ارباب کليسا يا پاپها و قديسان دو طبقه ي اصلي بودند که در سراسر قرون وسطي ضمن همدستي و همداستاني ، سلطه بر عرصه هاي سياسي و اجتماعي را بر عهده داشتند و براي تأمين منافع يکديگر با هم همکاري داشتند . در عرصه ي اقتصاد ، زمين داري و کار بر روي زمين اولويت داشت و زمين و زمين داري ، شرافت و مظهر شرافتمندي به شمار مي آمد . اصلي ترين ابزارهاي توليد و فناوري روز نيز منحصر به ابزارهايي مي شد که مرتبط با اقتصاد کشاورزي بود . با تضعيف حکومت فئودالها و سستي کليسا و کاستي قداست ارباب آن و نظام پاپيسم و همچنين روز آمد و پاسخگو نبودن اقتصاد بسته ي ارباب و رعيتي ، طبقه ي جديدي در زمنيه ي اقتصاد و سياست پا به عرصه ي حيات نهاد که بعدها به «بورژوازي » (bourgeoisie) ملقب شد . اين طبقه ي اقتصاد و منفعت را نه در زمين و کار روي آن ، بلکه در تجارت و بازرگاني جستجو مي کرد و سوداگري و دوره گردي تاجرمآبانه را پيشه ي خود ساخت . بدني ترتيب ، اين طبقه وابسته به شهر آزاد يا «بورگ »(bourg)شد که نه ارباب بود و نه دهقان و اعضاي آن را سوداگران و پيشه وران تشکيل دادند .
طبقه ي مزبور به منظور فضا سازي و گسترش حوزه ي تجارت و منفعت اندوزي خود ، نظام پاپها ، نظام ارباب - رعيتي و شيوه ي توليد آنها را مزاحم مي شمرد ، به همين دليل سعي کرد با برانداز يا استحاله و تغيير اين دو نظام ، انها را در مسير خود همراه ، خنثي يا محو سازد . لذا بي دليل نيست که بوژوازي را پايه گذار تمدن جديد و پرچمدار ليبراليسم و سکولاريسم به شمار مي آورند . اين طبقه ماجراجو و تا حدود زيادي انقلابي ، مناسبات و شيوه ي توليد نظام گذشته را دگرگون کرد و برانجام انقلابهاي بزرگي مانند انقلاب فرانسه تأثير فراوان گذاشت و در پرتو اين انقلابها به امتيازات ناشي از تبار و مذهب پايان داد و بر فرد ، حقوق و دستاوردهاي او همچون معياري براي سنجش ارج و ارزش اجتماعي انسان تکيه کرد . با وجود اين در نظر بسياري ، بوژوازي مزبور سمبل آزمندي ، پستي طبع ، پول پرستي و نمونه ي روح کاسب کارانه ي عادي از هر گونه بلند پروازي و عالي منشي محسوب مي شد ؛ طبقه اي که تلاش داشت در راستاي منافع خويش همه چيز از جمله فرهنگ و ارزشها و نمودهاي انساني را به کالا تبديل کند .
بورژوازي پايه گذار سرمايه داري تجاري و سپس ، سرمايه داري صنعتي و مالي شد و مي توان آن را مولد روند سرمايه داري و سپس ، ظهور ليبراليسم سياسي و اقتصادي دانست که اين دو نيز بر روند ظهور و نضج سکولاريسم تأثير مستقيم داشتند . در هر حال ، بورژوازي رشد خود را در پرتو انحصار زدايي از همه ي زمينه ها مي دانست ؛ انحصاري که به وسيله ي نظام پاپيسم و نظام ارباب رعيتي اعمال مي شد . بورژوازي و سرمايه داري باعث نابودي نظام فئوداليته و تضعيف بيش از حد قدرت کليسا و آباي آن و تقدس و انحصار زدايي از آنان شد و به تمهيد و بستر سازي ديني دنيوي و در عرصه اي سازگار با دنيا و انسان مدار پرداخت و با قداست زدايي از کليسا و ارباب آن ، بي واسطه گي ارتباط انسان با خدا را مطرح و بر خود بسندگي و محوريت نفس انسان در اين باره تأکيد کرد .
بايد مجدداً يادآوري کرد که نهضت اصلاح دين و ظهور پروتستانتيسم عامل مثبت و مؤثري بر روند نضج و بالندگي بوژوازي و به تبع آن ، ليبراليسم و سرمايه داري به حساب آمده است . از کساني که به اين تعامل وجه مثبت بخشيدند ، مي توان گفت به ماکس وبر اشاره کرد که در کتاب « اخلاق پروتستاني و روح سرمايه داري » (1958,Weber) ، به رابطه ي مذهب و اقتصاد مي پردازد و ارتباط بين ظهور سرمايه داري « عقلاني » را در غرب با مذهب پروتستان را به بحث مي کشد . اين بررسي براي وبر از اين تجربه ي تاريخي بر مي خواست که اغلب سرمايه داران غرب ، پروتستان هستند و بسياري از مراکز اوليه ي توسعه اقتصادي در غرب پروتستان نشين بوده اند . به نظر وبر مذهب پروتستان ، به ويژه کالونيسم به مراتب بيش از مذهب کاتوليک نسبت به اسايش دنيوي و لذت طلبي سختگيري نشان داده است . مذهب پروتستان ، عنصري مذهبي وارد زندگي اقتصادي فرد مسيحي و «مؤمن » کرد که جمع اوري ثروت را نه عملي غير اخلاقي ، بلکه وظيفه اي مذهبي قلمداد مي کرد و در اين راستا امور مادي زندگي را در چارچوب فراگير مذهبي فرو برد و رستگاري را مادي و دين را دنيوي کرد . از ديد وبر در پروتستانتيسم فعاليت اقتصادي ، نه راه دستيابي به رستگاري ، بلکه نشانه ي ايمان به بر گزيده محسوب مي شود و به ويژه کاهلي مهم ترين گناه تلقي مي گردد و آرزوي فقير بودن چون آرزوي بيمار بودن سرزنش مي شود (بشيريه ، 1374،صص187-230) ؛ همچنين ، برخي مانند ويليام تيندل سعي کردند از آموزه ي پروتستاني «بي اهميتي اعمال ، در مقايسه با ايمان »، گزاره ي «واگذاري جهان مادي به حال خود » را نتيجه بگيرند و ان را عاملي در قداست بخشيدن به اشتياق لجام گسيخته سرمايه داري به ثروت معرفي کنند (بلاستر ، 1367، ص166)؛ اما برخي مانند مورخان ويگي در تفسيرهاي خود ، ليبراليسم را به معناي «پروتستان گرايي منهاي خدا » ترجمه کرده اند . بنا به تفسير ويگي ، پروتستانتيسم ، مذهب متکي بر فرد بود ؛ بنابراين از نظر منطقي و نيز تاريخي به مدارا و آزادي وجدان رهنمون شد و ليبراليسم در واقع ، روايتي اين جهاني از اين انگاره ها بود . بديهي است بر مبناي اين توضيحات ، سکولاريسم را مي توان از محصولات رشد بورژوازي سرمايه محور و تعاملات آن بر پروتستانتيسم و ليبراليسم به شمار آورد (اخوان کاظمي ، 1379، ص166).
ادامه دارد...
اعتقاد لوتر باعث تکفير وي توسط پاپ شد ، ولي لوتر طفداران خود را به مقابله و اعتراض در برابر پاپ و کليسا رم فراخواند و مذهب «پروتستان » يا « معترضان » شکل گرفت . با نفرتي که از اعمال پاپها به وجود آمده بود ، مذهب پروتستان توسعه يافت و سلاطين ، شاهزادگان و حکم محلي نيز که مي خواتسند از قيد پاپ رها شوند ، اين حرکت را تقويت کردند . اختلاف اساسي پروتستانها را با کاتوليکها در سه موضوع مي توان خلاصه کرد : يک تعريف ايمان ديني ؛ دو . خصائص باطني عقيده ي ديني و سه . آيين و رسوم مذهبي .
براي نمونه ، کليساي کاتوليک خود را يگانه حافظ و قاضي مسطور در کتاب مقدس و سنت به شمار مي آورد ؛ برعکس پروتستانها مقياس ايمان را کتاب مقدس مي دانستند و هر فرد را تعبير و تفسير کننده ي آن بر مي شمردند و معتقد بودند در امور که مربوط به اوامر خداي متعالي و موجب نجات ارواح است ، هر کس مسئول خويش است و همه ي معتقدان به خدا ، اعم از ارباب کليسا و شهروندان عادي ، برابر هستند.
با گسترش مذهب پروتستان و عقايد لوتر ، افرادي مانند الواريخ زوينگلي (Zwingli) سوئيسي (1384-1531م.) و ژان کالون (Calvin) (1509-1564م ) فرانسوي از جنبش وي پيروي کردند و آن را وسعت دادند . به ويژه اعلام استقلال مذهبي انگلستان بر دامنه و گستردگي پروتستانتيسم و کالونيسم افزود . در حقيقت ، مقاومت در برابر کليساي رم در سال 1536 م. با انتشار افکار پرهياهوي کالون درباره ي ديانت مسيح اوج تازه اي گرفت و در نيمه ي قرن شانزدهم با رواج مذهب پروتستان ، به تدريج از قدرت و نفوذ پاپها در دنيا مسيحيت کاسته شد و آنها فقط عنوان رهبري کاتوليکهاي جهان را براي خود حفظ کردند (اخوان کاظمي ، 1379،صص163-164)
هر چند اين رهبري نيز با چالشهاي فراواني مواجه شده بود ؛ زيرا پيش از اين ، لوتر دکترين (آموزه )دو شمشير ، در معناي اين که قاضي نهايي و منبع حاکميت پاپ است ، بيان کرده بود که حاکمان دنيوي ، قدرت و حاکميتشان را به طور مستقيم از خداوند دريافت مي کنند و وظيفه ي روحانوين بيشتر در ابعاد روحي و معنو ي خلاصه مي شود . مشخص نيست که چنين باوري گامها را به سوي تفکيک دين از دنيا و عرصه هاي سياسي ، اجتماعي و فرآيند سکولاريزاسيون سرعت بخشيد .
2-2-3.تضعيف و سستي مبادي ايمان عامه
خطاها و لغزشهاي و جبران ناپير کليسا ، همچنين پيشرفت علوم تجربي که اعتبار بعضي آموزه هاي ديني را زير سؤال برده بود . بيشتر مردم را تحت تأثير خود قرار داد و اعتقاد به کليسا و پاپها ، پيوند قلبي مردم به آن و تقديس آنها را ضعيف و سست کرد تا حدي که ديگر از تعصبها و حمايتهاي تند مردم از پاپها خبري نبود . موضع مردم تقريباً موضع بي طرفي شده بود و چه بسا بر اثر شيوع بعضي انديشه ها ، آنها ، «دين »و مقدسات را در درجه ي بعدي قرار مي دادند ؛ مثلاً مردم در سده ي چهاردهم ، ملي گرايي و حس ناسيوناليستي را مقدم و حاکم بر دين محوري قرار دادند . ويل دورانت در اين زمنيه مي نويسد :
« در آن ايام (1324م) که ايمان مردم و قدرت پاپها هر روز بيشتر به سستي مي گراييد ، اين طرز انديشه در اذهان رسوخ يافته بود که نخست خويشتن را ميهن پرست و سپس مسيحي بدانند »(دورانت ، 1370، ج3، ص180)
اين اغواي مردم به وسيله مخالفان ، زمينه ي عقب نشيني کليسا را در مقابل امپراتوران بيشتر فراهم کرد (قدردان ملکي ، 1380، ص67)
2-2-4. ظهور و نقش بورژوازي و سرمايه داري
طبقه ي فئودالها و طبقه ي ارباب کليسا يا پاپها و قديسان دو طبقه ي اصلي بودند که در سراسر قرون وسطي ضمن همدستي و همداستاني ، سلطه بر عرصه هاي سياسي و اجتماعي را بر عهده داشتند و براي تأمين منافع يکديگر با هم همکاري داشتند . در عرصه ي اقتصاد ، زمين داري و کار بر روي زمين اولويت داشت و زمين و زمين داري ، شرافت و مظهر شرافتمندي به شمار مي آمد . اصلي ترين ابزارهاي توليد و فناوري روز نيز منحصر به ابزارهايي مي شد که مرتبط با اقتصاد کشاورزي بود . با تضعيف حکومت فئودالها و سستي کليسا و کاستي قداست ارباب آن و نظام پاپيسم و همچنين روز آمد و پاسخگو نبودن اقتصاد بسته ي ارباب و رعيتي ، طبقه ي جديدي در زمنيه ي اقتصاد و سياست پا به عرصه ي حيات نهاد که بعدها به «بورژوازي » (bourgeoisie) ملقب شد . اين طبقه ي اقتصاد و منفعت را نه در زمين و کار روي آن ، بلکه در تجارت و بازرگاني جستجو مي کرد و سوداگري و دوره گردي تاجرمآبانه را پيشه ي خود ساخت . بدني ترتيب ، اين طبقه وابسته به شهر آزاد يا «بورگ »(bourg)شد که نه ارباب بود و نه دهقان و اعضاي آن را سوداگران و پيشه وران تشکيل دادند .
طبقه ي مزبور به منظور فضا سازي و گسترش حوزه ي تجارت و منفعت اندوزي خود ، نظام پاپها ، نظام ارباب - رعيتي و شيوه ي توليد آنها را مزاحم مي شمرد ، به همين دليل سعي کرد با برانداز يا استحاله و تغيير اين دو نظام ، انها را در مسير خود همراه ، خنثي يا محو سازد . لذا بي دليل نيست که بوژوازي را پايه گذار تمدن جديد و پرچمدار ليبراليسم و سکولاريسم به شمار مي آورند . اين طبقه ماجراجو و تا حدود زيادي انقلابي ، مناسبات و شيوه ي توليد نظام گذشته را دگرگون کرد و برانجام انقلابهاي بزرگي مانند انقلاب فرانسه تأثير فراوان گذاشت و در پرتو اين انقلابها به امتيازات ناشي از تبار و مذهب پايان داد و بر فرد ، حقوق و دستاوردهاي او همچون معياري براي سنجش ارج و ارزش اجتماعي انسان تکيه کرد . با وجود اين در نظر بسياري ، بوژوازي مزبور سمبل آزمندي ، پستي طبع ، پول پرستي و نمونه ي روح کاسب کارانه ي عادي از هر گونه بلند پروازي و عالي منشي محسوب مي شد ؛ طبقه اي که تلاش داشت در راستاي منافع خويش همه چيز از جمله فرهنگ و ارزشها و نمودهاي انساني را به کالا تبديل کند .
بورژوازي پايه گذار سرمايه داري تجاري و سپس ، سرمايه داري صنعتي و مالي شد و مي توان آن را مولد روند سرمايه داري و سپس ، ظهور ليبراليسم سياسي و اقتصادي دانست که اين دو نيز بر روند ظهور و نضج سکولاريسم تأثير مستقيم داشتند . در هر حال ، بورژوازي رشد خود را در پرتو انحصار زدايي از همه ي زمينه ها مي دانست ؛ انحصاري که به وسيله ي نظام پاپيسم و نظام ارباب رعيتي اعمال مي شد . بورژوازي و سرمايه داري باعث نابودي نظام فئوداليته و تضعيف بيش از حد قدرت کليسا و آباي آن و تقدس و انحصار زدايي از آنان شد و به تمهيد و بستر سازي ديني دنيوي و در عرصه اي سازگار با دنيا و انسان مدار پرداخت و با قداست زدايي از کليسا و ارباب آن ، بي واسطه گي ارتباط انسان با خدا را مطرح و بر خود بسندگي و محوريت نفس انسان در اين باره تأکيد کرد .
بايد مجدداً يادآوري کرد که نهضت اصلاح دين و ظهور پروتستانتيسم عامل مثبت و مؤثري بر روند نضج و بالندگي بوژوازي و به تبع آن ، ليبراليسم و سرمايه داري به حساب آمده است . از کساني که به اين تعامل وجه مثبت بخشيدند ، مي توان گفت به ماکس وبر اشاره کرد که در کتاب « اخلاق پروتستاني و روح سرمايه داري » (1958,Weber) ، به رابطه ي مذهب و اقتصاد مي پردازد و ارتباط بين ظهور سرمايه داري « عقلاني » را در غرب با مذهب پروتستان را به بحث مي کشد . اين بررسي براي وبر از اين تجربه ي تاريخي بر مي خواست که اغلب سرمايه داران غرب ، پروتستان هستند و بسياري از مراکز اوليه ي توسعه اقتصادي در غرب پروتستان نشين بوده اند . به نظر وبر مذهب پروتستان ، به ويژه کالونيسم به مراتب بيش از مذهب کاتوليک نسبت به اسايش دنيوي و لذت طلبي سختگيري نشان داده است . مذهب پروتستان ، عنصري مذهبي وارد زندگي اقتصادي فرد مسيحي و «مؤمن » کرد که جمع اوري ثروت را نه عملي غير اخلاقي ، بلکه وظيفه اي مذهبي قلمداد مي کرد و در اين راستا امور مادي زندگي را در چارچوب فراگير مذهبي فرو برد و رستگاري را مادي و دين را دنيوي کرد . از ديد وبر در پروتستانتيسم فعاليت اقتصادي ، نه راه دستيابي به رستگاري ، بلکه نشانه ي ايمان به بر گزيده محسوب مي شود و به ويژه کاهلي مهم ترين گناه تلقي مي گردد و آرزوي فقير بودن چون آرزوي بيمار بودن سرزنش مي شود (بشيريه ، 1374،صص187-230) ؛ همچنين ، برخي مانند ويليام تيندل سعي کردند از آموزه ي پروتستاني «بي اهميتي اعمال ، در مقايسه با ايمان »، گزاره ي «واگذاري جهان مادي به حال خود » را نتيجه بگيرند و ان را عاملي در قداست بخشيدن به اشتياق لجام گسيخته سرمايه داري به ثروت معرفي کنند (بلاستر ، 1367، ص166)؛ اما برخي مانند مورخان ويگي در تفسيرهاي خود ، ليبراليسم را به معناي «پروتستان گرايي منهاي خدا » ترجمه کرده اند . بنا به تفسير ويگي ، پروتستانتيسم ، مذهب متکي بر فرد بود ؛ بنابراين از نظر منطقي و نيز تاريخي به مدارا و آزادي وجدان رهنمون شد و ليبراليسم در واقع ، روايتي اين جهاني از اين انگاره ها بود . بديهي است بر مبناي اين توضيحات ، سکولاريسم را مي توان از محصولات رشد بورژوازي سرمايه محور و تعاملات آن بر پروتستانتيسم و ليبراليسم به شمار آورد (اخوان کاظمي ، 1379، ص166).
پی نوشت ها :
*استاد ياردانشکده حقوق و علوم سياسي دانشگاه شيراز
1- داستان فروش بهشت و نامه اغماض که در آن زمان در اروپا رواج داشت ، از اين قرار بود که کشيشيان در ازاي دريافت مبلغي پول ، گناهان اشخاص را به نمايندگي خداوند مي بخشيدند و با
صدور نامه ي اغماض ، رفتن او را به بهشت تضمين مي کردند . اين امر ، منيع درآمد مستمري باي کشيشان شده بود و چون دربار پاپ هم از اين عمل سود مي برد ، مخالفتي با آن نداشت .
ادامه دارد...