بررسي و دفاع از نظريه ي اصالت وجود (1)
نويسنده: دکتر زکريا بهارنژاد*
چکيده
1) تأثير اصالت وجود در معرفت شناسي چگونه و تا چه اندازه است؟
2) تاثير آن در جهان شناسي به چه ميزان است؟
3) چه تاثيري بر انسان شناسي و رابطه ي او با جهان و خدا دارد؟
4) آيا اصالت وجود مسئله اي فلسفي و يا عرفاني است؟
5 ـ اگر کسي به جاي اصالت وجود قائل به اصالت ماهيت شود، اين مسئله چه تاثيري بر فکر و انديشه ي وي نسبت به خدا، انسان و جهان مي گذارد؟
در مقاله ي حاضر، پرسش هاي فوق مطرح نشده است، زيرا غرض آن بوده که نخست تصويري از اصالت وجود و اصالت ماهيت ارائه و نظرات موافقان و مخالفان بيان گردد و در مرحله ي بعد پرسش هاي فوق و پاسخ آنها مورد بررسي و ارزيابي قرار گيرد. در اين مقاله تلاش شده تا تصويري روشن و واضح از نظريه ي اصالت وجود ارائه و تاريخچه و براهين آن بررسي شود و نقد و پاسخ مخالفان نيز ـ تا حدودي ـ لحاظ شده است.
واژگان کليدي: اصالت، اعتباري، وجود، ماهيت، واقعيت، عينيت، ذهنيت، تشکيک.
مقدمه
«دانشي هست که به موجود چونان و متعلقات بالراحق آن به خودي خود ـ يعني: اعراض ذاتيه ـ نگرش دارد» ( ارسطو، ص 89 و 193)
ارسطو اين دانش را فلسفه ي اولي يا مابعدالطبيعه مي نامد. محور و موضوع آن «موجود بما هو موجود» است. همان طور که اشاره شد، فلسفه ي ارسطو و پيروان غربي اش فلسفه ي «موجود»ـ ماهيت ـ است نه فلسفه ي «وجود» اين نکته ي قابل توجه، از برداشت هاي «مارتين هيدگر» فيلسوف آلماني معاصر، است که به خوبي اين نکته ي ظريف و چشمگير را استخراج نموده است. او مي گويد:
فلسفه ي غرب پيش از سقراط ـ حکماي ايوني ـ فلسفه ي «وجود» بود و پس از سقراط تبديل به فلسفه ي «موجود» گرديد. (صانعي، ص 71 ـ 70)
فلسفه ي اسلامي نيز در آغاز بر محور «اصالت ماهيت» بنا گرديد و فارابي و ابن سينا، همانند ارسطو موضوع فلسفه را «موجود بما هو موجود» مي دانند. سهروردي با صراحت بيشتري به اين موضوع پرداخته و ماهيت را امر اصيل و وجود را اعتباري مي داند (ابن سينا، الهيات شفا، ص 13 و قطب الدين شيرازي، ص 186 به بعد).
مي توان گفت: روح حاکم بر فلسفه ي اسلامي نيز همچون فلسفه ي غربي تا عصر ملاصدرا بر مبنا و اساس «اصالت ماهيت» بوده است. هر چند ملاصدرا نيز در کتاب «اسفار» موضوع فلسفه را «موجود» مي داند، ليکن در کتاب «شواهد الربوبيه» موضوع فلسفه را «وجود» دانسته است. (ملاصدرا، اسفار، ص 27 و شواهد الربوبيه، ص 27) و در مجموعه آثار خود ـ بجز شرح هدايه اثيريه که آن را بر مبناي مکتب مشاء نگاشته است ـ از نظريه ي اصالت وجود که خود موسس آن بوده ـ دفاع کرده است. از روزگار ملاصدرا تا به امروز ـ بجز تني چند از فلاسفه ي اسلامي مانند: ملا رجبعلي تبريزي، ملا عبدالرزاق لاهيجي و در اين اواخر علامه سمناني ـ فلاسفه ي مسلمان پيرو مشرب فکري و فلسفي آن حکيم موسس مي باشند.
ابتکار ملاصدرا هم به لحاظ تاريخ تفکر و هم به لحاظ تاريخ فلسفه حائز اهميت فرواني است. اهميت آن بيشتر از اين جهت است که او توانست «ما بعدالطبيعه» اي مستقل از فلسفه ي يوناني و نوافلاطوني و بر اساس تفکر انديشه ي شرقي ـ اسلامي تاسيس نمايد. او نام فلسفه ي ابداعي خود را «حکمت متعاليه» ناميده است؛ همان نامي که ابن سينا آرزوي تحقق آن را داشت و شايد هم آن را در اثر نفيس از بين رفته ي خود «حکمت المشرقين» محقق ساخته بود که حوادث روزگار آن را به نسل هاي پس از وي نرسانده است. ممکن است برخي تصور کنند که موضوع و مسئله «اصالت وجود» را پيش از ملاصدرا، «عرفا» مطرح ساخته بودند، بنابراين ملاصدرا هم وامدار آنان است و نه يک فيلسوف موسس.
در برابر چنين توهمي بايد گفت: ميان «اصالت وجود» صدرايي و «اصالت وجود» عرفاني تفاوتي بسيار است ـ البته اشتراک نيز فراوان ـ تفاوت عمده و مهم ميان اين دو شيوه ي تفکر اين است که اصالت وجود، نزد ملاصدرا بر مبناي نظريه ي «تشکيک» استوار است. يعني: حقيقت وجود، در عين اينکه واحد است، داراي مراتب ـ شدت و ضعف، تقدم و تاخر، علت و معلول و... است و خدا به عنوان عالي ترين مرتبه ي وجود در رأس سلسله ي وجود قرار دارد.
اما اصالت وجود عرفاني بر «وحدت شخصي» وجود استوار است، بدين معني که وجود يک فرد و مصداق بيش ندارد و حقيقت وجود منحصر در فرد «واجب الوجود» يعني خداست. مطابق اين نظر جهان، جهان تک منشايي است و بنابراين فاقد «سلسله ي وجود» است. البته از نظر عرفا هم يک نوع کثرت در عالم هست، ليکن اين کثرات سهمي از حقيقت و واقعيت ندارند و تنها نقششان آن است که ـ همچون آيينه ـ حقيقت اصلي را که اينها نمود و پرتو او هستند؛ نشان مي دهند. عرفا از اين کثرت به کثرت در «مجالي» و «مظاهر» تعبير مي کنند. (براي پي بردن به تفاوت ميان وجودشناسي فلسفي با عرفاني به جامي، ص 21 مراجعه کنيد)
در هر حال «اصالت وجود» صدرايي مسئله اي است فلسفي و با روش برهان استدلال اثبات مي گردد و ابزار آن هم عقل و منطق است. حال انکه «اصالت وجود» عرفاني با روش کشف و شهود تبيين مي گردد و ابزار آن هم تهذيب نفس و تزکيه ي قلب است.
اصول پيش نياز نظريه ي اصالت وجود
1 ـ اصل واقعيت اشياء
«حقيقيت همان است که من مي انديشم) ( کاپلستون، ص 106)
شکاکان، برخلاف سوفسطائيان منکر واقعيت خارجي مستقل از ذهن انسان نبودند، ليکن مي گفتد قواي ادراکي انسان ـ عقل و احساس ـ به دليل خطاپذير بودن نمي توانند ابزاري مطمئن براي معرفت و شناخت انسان باشند.
فيلسوف کسي است که نخست در برابر سوفسطايي مي ايستد و واقعيت مستقل از ذهن را براي او اثبات مي کند و سپس با طرح معلومات بديهي و اکتسابي شکاک را از سردرگمي و سرگرداني خارج مي سازد. به اين نحو که مي گويد: ما نيز خطاي «عقل» و «حس» را قبول داريم، اما بايد توجه داشت که اين خطا صرفاً در معلومات اکتسابي رخ مي دهد و معلومات بديهي انسان ـ که سرمايه ي نخستين معرفت انسان است ـ مصون و ايمن از خطا مي باشد.
2 ـ اشتراک معنوي وجود
3 ـ مغايرت وجود با ماهيت
4 ـ نظريه ي تشکيک وجود
وجود ماهيت
وجود، يک واژه ي عربي است و در زبان فارسي از آن به «هستي» تعبير مي شود و داراي اين معاني است:
1) معناي حرفي که در قضايا نقش رابط را دارد و در زبان فارسي به عنوان فعل ربطي است به کار مي رود و داراي معناي وابسته ـ به موضوع و محمول ـ است و نقطه ي مقابل آن «وجود محمولي» است که داراي استقلال مي باشد و در هليات بسيط به کار مي رود و محمول واقع مي شود ـ يعني خود يکي از دو طرف قضيه است.
2) معناي مصدري دارد و در زبان فارسي از آن به عنوان «بودن» تعبير مي شود.
3) معناي اسم مصدر دارد که در زبان فارسي معادل آن واژه «هستي» است.
4) حقيقت و مصداق وجود، در مقابل مفهوم و معناي مصدري.
در مبحث «اصالت وجود» معناي چهارم مورد نظر است. (براي معاني وجود و ماهيت به مقدمه ي هانري کربن در مشاعر ملاصدرا مراجعه شود).
واژه ي «ماهي» مصدر جعلي است و از کلمه ي «ماهو» اخذ شده است و در معناي اسم مصدر به کار مي رود. ماهيت داراي دو اصطلاح است که عبارتند از:
1 ) ماهيت بالمعني الاعلم: در تعريف آن چنين آمده است که: «ما به الشيء هو هو» يعني آنچه که شيء به واسطه ي آن هويت پيدا مي کند، از باب اصل «اين هماني» هر چيزي در مقام ذات هويت خود را دارد، ماهيت از اين نظر نه موجود است و نه معدوم، نه کلي است و نه جزئي و نه عام است و نه خاص و...
2) ماهيت بالمعني الاخص: آن را چنين تعريف نموده اند: «مايقال في جواب ماهو؟» يعني ماهيت چيزي است که در جواب سوال از چيست مي آيد. مثلا: هر گاه پرسيده شود، داخل اين صندوق يا جعبه چيست؟ در پاسخ گفته مي شود، سيب يا پرتقال، در واقع ماهيت آن را بيان کرده ايم. از ماهيت به معناي دوم به «کلي طبيعي» تعبير مي گردد. (آملي، ص 34 و مهدي آشتياني، ص 101 و مصباح يزدي، ص 22).
در مبحث اصالت وجود و يا اصالت ماهيت مقصود اصطلاح دوم ماهيت است.
تقدم وجود يا ماهيت؟
اکنون اين پرسش مطرح است، وجود و ماهيت کدام يک مقدم بر ديگري است؟ در پاسخ مي گوييم: به لحاظ ذهني و مفهومي، ماهيت بر وجود تقدم دارد، بدين معنا که نخست ماهيت را تصور مي کنيم و آنگاه وجود را و جهت آن اين است که اذهان ما نسبت به ماهيت مأنوس تر از ادراک وجود است. حکماي اسلامي از اين نوع تقدم به «تقدم بالجوهر» ياد مي کنند، يعني همچنان که جنس و فصل ـ ماده و صورت ـ بر ماهيت نوعيه و جسم تقدم دارند ـ مانند تقدم حيوان و ناطق بر انسان ـ ماهيت نيز در مقام ذهن مقدم بر وجود است.
اما به لحاظ خارج و عينيت، اختلاف نظر وجود دارد. منشا واقعيت خارجي وجود است و يا ماهيت؟ فلاسفه اسلامي با هم اختلاف دارند؛ صدرائيان قائل به اصالت وجود و اشراقيان معتقد به اصالت ماهيت هستند و حکما و سخنان مشائيان نيز دوپهلو است؛ هم مي تواند شاهدي بر اصالت وجود باشد و هم دليل و گواه بر اصالت ماهيت (ابن سينا، المباحثات، ص 131 و 292 ـ 291؛ بهمنيار؛ پاورقي ص 287 ـ 285؛ مصباح يزدي، ص 20 ـ 19)
مقصود از اصالت چيست؟
ذهن مفهوم ساز بشر از هر واقعيت خارجي نزد خود دو مفهوم مي سازد. مثلا: واقعيتي به نام انسان وجود دارد و آن را در ذهن خود تحليل مي کنيم و به صورت يک گزاره در مي آوريم و مي گوييم: «انسان هست» انسان که موضوع است «ماهيت» و «هست» که محمول واقع شده را وجود مي ناميم. اکنون اين پرسش مطرح مي شود که واقعيت خارجي ـ که يکي است و تعددپذير هم نيست ـ ما به ازاي کدام يک از اين دو مفهوم ـ وجود و ماهيت ـ است؟ و به تعبير ديگر، سازنده ي واقعيت خارجي و تحقق بخشي آن چيست؟ واقعيت خارجي امري انتزاعي و اعتباري نيست، بلکه امري واقعي و عيني است و از طرفي واقعيت واحد است و نه کثير و بنابراين نمي توان گفت هم وجود اصيل است و هم ماهيت. بر اين اساس هر يک از وجود و يا ماهيت را اصيل بدانيم، بايد ديگري را اعتباري، ذهني و انتزاعي تلقي کنيم.
اقوال در مسئله
1) اصالت وجود و اعتباري بودن ماهيت؛
2) اصالت ماهيت و اعتباري بودن وجود؛
3) اصالت هر دو؛
4) اعتباري بودن هر دو.
حکيم سبزواري قول سوم را به يکي از معاصران خود به نام شيخ احمد احسائي نسبت داده و سه دليل در ابطال آن بيان کرده است. (آملي، ص 25)
اگر وجود و ماهيت هر دو اعتباري باشند، لازمه اش آن است که هيچ کدام ما به ازاي خارجي نداشته باشند، علاوه بر اينکه خارج از موضوع اصالت است ـ چه اصالت همان عينيت و خارجيت و منشا اثر بودن است ـ اين نظر منجر به «سفسطه» و انکار واقعيت خارجي مي گردد. در نتيجه نظريات مطرح و قابل طرح در نظريه ي اول و دوم است.
طرح اصالت وجود توسط ملاصدرا
«حقيقت هر شيء عبارت است از آن چيزي که آثار بر آن مترتب شود و حقيقت هر چيزي همان وجود آن چيز است که منشا اثر و تحقق بخشي است. همه ي اشياء به واسطه ي وجود تحقق و وجود پيدا مي کنند؛ اگر چنين است پس وجود صلاحيت بيشتري دارد تا حقيقت باشد» (اسفار، ج 1، ص 49 و ج 6، ص 249؛ ملاصدرا، شواهد الربوبيه، ص 134).
حقيقت وجود ـ که همان عينيت و خارجيت وجود است يک امر بسيط مي باشد و معروض کليت، جزئيت و ديگر خصوصياتي که عارض بر ماهيت مي شوند نيست؛ تعدد و تميز وجود از ناحيه ي ذات خودش است و نه از ناحيه ي عوارض خارجي. (اسفار، ج 1، ص 68) يعني وجود در تعين و تشخص خود با تعين و تشخص ماهيت اين تفاوت را دارد که ماهيتي در تشخص و تعين خود غير مستقل و محتاج به غير است در صورتي که وجود در تعين و تشخص خود مستقل است و تشخص و تعين اش از ناحيه ي ذات خود مي باشد. وجود امري مطلق و بسيط است و مادامي که داراي صرافت و بساطت است هيچ گونه تعين و تشخصي ندارد، مانند وجود حق تعالي در مقام ذات خود که در آن مقام که مقام «لاتعين» است هيچ يک از موجودات مجرد و مادي ظهوري ندارند. تعين و تشخص وجود تنها در صورتي است که وجود از صرافت و بساطت خود تنزل کند با تنزل و ضعف وجود امور ماهوي مشاهده مي گردد.
وجود عيني و حقيقي يک امر متصل است که داراي مراتب مختلف شدت و ضعف (= تشکيک) مي باشد. هنگامي که وجود در هر مرتبه اي از مراتب خود تعين پيدا کند، ماهيت ظاهر مي شود.
به بيان ديگر بنابر نظريه ي اصالت وجود از هر مرتبه اي از مراتب وجود يک ماهيت انتزاع مي شود و ماهيت حد وجود است و به تعبيري قالب شيء خارجي (= وجود) است. (مطهري، ص 173).
از نظر صدرالمتالهين ترکيب وجود و ماهيت در خارج به نحو ترکيب اتحادي است و نه به صورت ترکيب انضمامي، يعني وجود در تحقق خود محتاج به ضميمه و افزوده شدن ماهيت بر آن نيست، بلکه وجود منهاي ماهيت تحقق و عينيت دارد. وجود از اين نظر مانند «واحد» است. وقتي مي گوييم: «چيزي واحد است» واحد (محمول) چيزي به شيء نمي افزايد. بنابراين انضمام ماهيت به وجود سبب تعين و تشخص آن نمي گردد و تعين و تشخص وجود به ذات خود است.
پي نوشت:
*استاد مدعو دانشگاه شهيد بهشتي
منبع:نشریه پایگاه نور شماره 6
ادامه دارد...
/ج