تاملي در صورتگري هاي قرآني (1)
نويسنده:دکتر محمد فاضلي*
چکيده
صورتگري در اين مقاله فراتر از معني متعارف است، زيرا غرض از آن ساختارهاي خاص کلامي اند که با تکيه بر آفرينشهاي فوق متعارف، چرخشها و چينشهاي بديع بياني، پويايي و حرکت، و قوت و حرارت، معاني و مفاهيم را تجسم بخشند و دست نيافتني ها را ملموس و مانوس سازند، و جلوه و جمال يار را، بر خلوتيان محرم بنمايانند.
صورتگري هاي اين ساختارهاي خاص چه بسا مستقل و جدا از معني متعارف تصويگري باشند، و در دايره ي آن نگنجد.
واژه هاي کليدي :
از ديرباز متفکران، ناقدان و نکته سنجان دريافته اند که تعبير از معاني و مفاهيم ذهني، و خاطراتي که بر دل مي گذارد، چنانکه شايد و بايد دشوار است؛ و فاصله ي خواسته هاي ذهني، تمايلات روحي و آرزوهاي قلبي، با آن چه در ضمن کلمات و عبارات رخ مي نمايد بسيار. زيرا شبحهاي ذهني به علت تراکم و فشردگي، هجوم و طغيان، گستردگي و وسعت، در تحديد الفاظ و واژه ها نمي گنجند، و به وقت تفکيک و جداسازي و نشاندن در قالب بيان حرارت و قوت خود را از دست مي دهند، و به گاه تحليل و عرضه چه بسا نوزادي ناخواسته مي نمايند.
تصورات انسانها، پديده هاي ذهني محض، و خواسته هاي بشري نامتناهي و نامحدود است؛ و در برابر، گستره ي کلمات و الفاظ در هر زبان محدود و متناهي که متکلم را در بيان پيام دل با مشکل روبرو مي سازد. بنابراين تعبيرها صددر صد منطبق با «مکنون في الضمير» نيست، و در بر گيرنده ي همه ي اهداف گوينده نباشد. گاهي تطابق بين ظرف و مظروف در گفتار چنان دشوار است و فاصله ي بين آنها عميق، که کلام عکس غرض متلکم را تداعي مي کند. شايد سخني به گزاف نباشد که يادرآور شويم: انتقال تمامي آنچه در ذهن نقش مي بندد و همه آنچه در دل مي چوشد به مخاطب، از راه الفاظ و عبارات سخت و دشوار است، ناچار متکلم و مخاطب براي ايجاد ارتباط و برقراري تفاهم به رساندن بخشي از «مافي الضمير» خود اکتفا مي کنند. (محمد فاضلي: دراسه و نقد في مسائل بلاعيه هامه، ص 143)
گفتني است که انسانها در برابر دشواريهاي محدوديت واژه ها همه در يک صف نمي ايستند، و شکاف بين خواسته و تعبير در برابر همه يکسان نيست؛ بلکه سخن آفرينان و سخنوران توانا در اين وادي از وضعي بهتر برخوردارند، و در اداي سخن دل کامياب تر. اين گروه، با تکيه بر خلاقيتهاي هنري خويش، بهره گيري از زواياي مختلف تعبير، چرخشها و چينشهاي پيام دار الفاظ و کلمات و بدعت آفرينيها و هنجار شکنيها؛ بر توان و توش تعبيرها مي افزايند و بدان حرارت وقوت مي بخشند و سخن را پوياتر و فعال تر مي کنند، و خود را نيز در شمار سخن شناسان و مهندسان زبان قرار مي دهند.
هدف نويسنده در گفتاري که پيش رو قرار دارد و تحليل و تبيين آياتي از قرآن است با توجه به راز و رمزهايي که در صورتگريها، تعبيرات، کلمات و حتي حروف، نهفته است باشد از اين رهگذر گوشه اي از عمق و شکوه و پيام رساني هاي کلام آسماني نموده آيد، و جلوه و جمال برخي از درونمايه هاي آن حجاب از رخ بر گيرد. يادآوري اين نکته را ضروري مي دانم که مراد از «صورتگري» در اين جا معني متعارف و مشهور آن نيست، بلکه غرض ساختارهاي خاص از بيان و تعبير است که با برخورداري از آفرينشهاي فوق متعارف، چرخشها و چينشهاي بديع کلامي، پويايي و حرکت، و قوت و حرارت؛ به معناي و مفاهيم تجسم بخشد و دست نيافتنيها را مانوس و ملموس سازد و جلوه و جمال يار را بر خلوتيان محرم بنماياند.
اين صورتگريهاي به دوبخش تقسيم مي شود: بخشي مستقل و جدا از معني متعارف و مشهور، و ديگر بخش آميخته با معني متعارف. در بخش اول مواردي مطرح مي شود که صورتگري در آنها گاه مولودي انتخاب درست و به جاي هنجار شکني و فرا قانوني است؛ و ديگر گاه محصول محض خلاقيت متکلم در هنجارها و توان وي در آفرينش و ابداع.
از جمله ي موارد «صورتگري» اخير مي توان تعبير (کن فيکون) يادآور شد.
اين تعبير که دير زماني است مرا متوجه فرا صورتگري متعارف خود کرده، در آيات هفتگانه زير ک (117البقره، 47 و 59 آل عمران. 73 الانعام. 40 النحل. 35 مريم. و 82يس) تکرار شده، درونمايه ي پيام آن، سرعت کنش و واکنش به وقت صدور فرمان الهي و تعلق مشيت وي در همه موارد فوق است. براي اگاهي از رمز و راز تعبير حاضر و صورتگري آن، نکته هاي زير قابل توجه مي باشد:
الف) جمله در نهايت کوتاهي و سادگي است.
ب) واژه هاي آن، يکي فعل «کن» است که آن هم مختصر و کوتاه، ديگري حرف «ف» که افاده ي واکنش متعاقب و متصل مي کند، و سومي فعل مضارع ساده ي «يکون» بنابراين همه ي اجزاي جمله در همکاري با آن در افاده ي سرعت کنش و واکنش گزينش شده اند، و ارتباطي تنگاتنگ بين آنها در تعقيب هدف برقرار است.
ج) تکرار اين کوتاه جمله، در موارد هفتگانه بدون کوچکترين تغيير ، مهر تاييد ي است بر حرارت و قوت آن در نشان دادن سرعت.
د ) نکته ي آخر رمز آميز، تجسم يافتن شبح «عدم» و «وجود» و تعاقب توام با سرعت آنها در کوتاه جمله مورد نظر است. زيرا در تمثيل تعلق مشيت الهي به اشياء و مواردي که در حجاب عدم قرار دارند، و انعکاس اين مشيت در واژه «کن» حرف «و» در پرده ي عدم فرو رفته است؛ اا پس از صدور فرمان بلافاصله در واکنش سريع حرف «و» و در «فيکون» رخ مي نمايد و حجاب عدم را به جامه ي وجود مبدل مي سازد.
چنانکه ملاحظه مي شود اين گونه تصويرگريهاي رمز آميز که غير مستقيم تجسم بخش درونمايه هاي کلام اند، و در جهت همسازي و دمسازي لفظ و معني پيش مي روند و خلعت «تعبير» را با رمز و راز مي آرايند، فراتر از صورتگريهاي متعارف اند که مستقيما مبتني بر تشبيه و مجاز و کنايه مي باشند يا تداعي بخش آنها.
در مورد ديگر صورتگري که مبتني بر هنجارشکني است، مي توان تعبير «ان هذ ان لساحران» را مثال زد، که بخشي از سخنان «فرعونيان» در برابر «موسي» و برادرش «هارون» در آيات زير مي باشد:
(قال لهم موسي و يلکم لاتفتروا علي الله کذبا فيسحتکم بعذاب و قد خاب من افتري / فتناز عوا امرهم و اسروا النجوي / قالوا ان هدان لساحران يريدان ان يخرجاکم من ارضکم بسحر هما و يذهبا بطريقاتکم المثلي) (طه، 63/62/61) - «موسي» فرعونيان را گفت: واي بر شما! بر خدا دروغ مبنديد که شما را با عذاب هلاک کند، دروغگويان رسوانيدو فرعونيان با خود به جدال و شور پرداختند و راز را پنهان داشتند و گفتند : «موسي» و برادرش جادوگراني هستند که مي خواهند از راه جادوگري، شما را از سرزمينتان بيرون کنند و راه ورسم بهينه ي شما را از بين ببرند.
تعبير مورد نظر، سخت با اختلاف راويان قراءات کلام آسماني و قرآن پژوهان روبرو شده است که کتابهاي تفسير قرآن و ديگر منابع مربوط، آن اختلافات را توام با توجيهات و تاويلات متنوع يادآور شده اند. اينک براي زمينه سازي غرضي که در پيش است بدان اختلافات و توجيهات اشاره وار پرداخته مي شود.
از جمله ي قرائيتهاي بيرون از متن آيه، موارد زير را بر شمرده اند:
الف) قرائت «ابوعمرو» : «ان هذين لساحران» که بر شيوه ي معمول و متعارف است.
ب) قرائت «نافع»، «حمزه»، «کسائي» و «ابوبکر» به نقل از عاصم: «ان هذان لساحران».
ج) قرائت «ابن کثير» : «ان هذان لساحران».
د) قرائت «ابن عامر» : «ان هذان لساحران» (طوسي : تبيان، بي تا، 182/7 و ابوزرعه: حجه القرائت، 1404، ص455)
هـ) قرائت «ابن مسعود» «ان هذان ساحران» (زمخشري: کشاف، بي تا، 72/3)
در ارتباط با تاويلهاي قرائت فوق، مباحث ذيل در خور توجه است:
قرائت «ابوعمرو» که بر شيوه ي متعارف است و پديده ي غريب در آن رخ نداده، تاويلي به دنبال ندارد، اما در ميان ديگر قرائتها، مورد دوم بيشترين توجيه و تاويل را از آن خود کرده است، شايد بدان سبب باشد که طرفداران اين قرائت زياترند، تا آن جا که شيخ زاده چنين مي گويد:
قراابو عمرو ان بالتشديد و «هذين» بالياء و تخفيف النون؛ و الباقون کذلک، الا انهم قراوا «هذان» بالالف (حاشيه ي بيضاوي، 322/3)
توجيهاتي که پيرامون اين مورد ارائه شده فهرست وار به شرح زير است:
1) «ان» به معني «نعم» حرف جواب است و غير عامل، و «هذان لسا حران» جمله ي جواب و مبتدا و خبر.
2) «ان» به قياس بر حلات تخفيف آن ملغي از عمل، و جمله ي مابعدش مبتدا و خبر.
3) «ان» عامل، اسم آن ضمير محذوف «شان» منصوب در محل، خبرش جمله ي مبتدا و خبر.
4) «ان» عامل، اسم ان «هذان» که در اصل «هذين» و «ياء» ساکن ماقبل مفتوح به «الف» تبديل شده است، چنانکه «خليل» نظير آن را در «يياس» و «ياءس» به «ابوزيد» يادآور ميشود که وي را از علت رفع «مثني» در «ضربت اخواک» مي پرسد. (ابن جني: الخصائص، 4/2/1371)
5) رفع «مثني» در «هذان» که اسم «ان» است و معمولا به صورت منصوب: «هذين» مي آيد، بر مبناي لهجه ي قوم «بلحارث» است که «مثني» را در حالات سه گانه با «الف» به کار برند.
در مورد ديگر قرائتها که «ان» با کسر همزه و تخفيف نون آمده است نظرهاي متنوعي را متذکر شده اند، از عامل يا مهمل حرف مشبهه به فعل، تا حرف نفي. (ابوزرعه: صص 454-456. زمخشري : 72/3. طوسي» 182/7-185. شيخ زاده: حاشيه بيضاوي 322/3. طبرسي: مجمع البيان 15/4-16. فخر رازي: تفسير کبير 78/22-80)
چنانکه ملاحظه مي شود اختلاف قرائتهاي پيشين در دو کلمه «ان » و «هذان» و نيز توجيهات متفاوتي که بدان اشاره رفت ناشي از دو مساله است: يکي حفظ حرمت شيوه ي معروف و متداول، و ديگري تبعيت از مصحف و تمسک به ان، که هر دو ريشه در پاي بندي به «طريقه ي مثلي» دارند.
باور من بر آنست چنانچه دمسازي و همسازي لفظ و معني، يا تبعيت تعبير از محتوا تا مرز هنجار شکني به منظور تجسم بخشيدن بخشي از بار معني، مورد توجه بزرگان سلف قرار مي گرفت و ان را به عنوان يک اصل مي پذيرفتند بسياري از اختلافات لفظي و ساختاري کنار مي رفت، و رمز و رازها جاي آن مي نشست.
براي توضيح مساله ي مورد بحث لازم مي دانم ابتدا به ديگر آياتي که در آنها تبعيت لفظ از معني تا مرز فراقانوني، بروز و ظهور بيشتري دارد اشارتي داشته باشم، و سپس به اصل مطلب باز گردم.
از جمله آيه ي (99 از سوره ي المومنون):
(حتي اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعوني) چنانکه ملاحظه ميشود اشباع و تراکم معني فعل «ارجع» که به وقت مشاهده ي مرگ از بن دندان مي آيد و با تمام وجود درخواست مي شود، در به کارگيري صيغه ي جمعي آن : «ارجعوني» که به هنجارشکني ظاهري و معمول انجاميده تجسم يافته است، زيرا واژه ي منتخب حکايت از تکرار سه گانه «ارجع» دارد.
يا آيه ي (25/سوره ي ق):
(القيا في جهنم کل کفار عنيد)« ابن جني» از «ماني» نقل مي کند» که وي معتقد و بود مراد از «القيا في جهنم» تکرار و تاکيد فعل «الق» است که در قالب تثنيه منظور شده. (فاضلي: شکل پيل ديدم چون عمود، مجله ادبيات، 1381، شماره ي بهار و تابستان)
باز در اين زمينه؛ اما از نظر فراقانوني لغوي (آيه ي 40/ سوره ي شوري) قابل توجه است:
(و جزاء سينئه سينئه مثلها فمن عفا و اصلح فاجره علي اللن انه لايحب الظالمين) چنانکه ملاحظه مي شود در اين آيه انتقال يا قصاص، «سيئه» ناميده شده است که از نظر لغوي و حقوقي خارج از عرف است.
در توجيه آن در کتب تفسيري و ادبي نظرهاي مختلفي ارائه شده از قبيل : «مشاکله» که صنعتي بديعي است يا «مجاز مرسل» که از مباحث «بيان» محسوب مي شود. اما به نظر من حق مطلب ادا نشده و در وراي اين گزينش به ظاهر فراقانون لغوي نکته ي ديگر نهفته است که واگذاري بخشي از هاله هاي معني لغوي و رواني به لفظ «سيئه» است و تجسم بخشيدن آن سايه ها و شبحها در ان واژه. زيرا عمل قصاص نيز در ذات خود بدون اعتبار و ملاحظه ي ضرورت پيش آمده «سيئه» است، و اعدام و انهدام و تخريب محسوب ميشود. و از اين رو است بلافاصله عفو و گذشت در آيه پيشنهاد گرديده ، آن هم با جر و مزدي نامحدود، از سوي ديگر جنبه ي رواني مساله است ک هاز انتقام به «سيه » تعبير شده تا پافشاري بر آن کاسته شود و انتخاب عفو و گذشت تسهيل گردد.
پی نوشت ها :
*استاد زبان و ادبيات عرب دانشگاه آزاد اسلامي مشهد
منبع:نشريه پايگاه نور، شماره 20.