پژوهشي تطبيقي در موضوع هستي شناسي (1)
چکيده :
واژه هاي کليدي :
وجود، موجود، ديدگاه وحدت گرايانه، مراتب و حضرات، صفات، و اوصاف، وحدت وجود، وحدت تجلي، احديت، واحديت، ابن عربي.
الف : اقسام وجود و موجود (1)
1- کثرت وجود و موجود
2- وحدت وجود و کثرت موجود
اين طريقه به (ذوق متالهين) شهرت يافته و طرفداراني نظير محقق جرجاني، جلال الدين دواني و علامه حلي و شيخ بهايي و محقق اردبيلي و قاضي نورالله شوشتري پيدا کرده است. محيي الدين عربي روش صحيحتر را «وحدت وجود و کثرت موجود» مي داند و در جاي جاي فتوحات، اين مبنا را لحاظ نموده است.
3- کثرت در وحدت، و وحدت در کثرت
اما وحدت در کثرت نزد عارف محقق به اين گونه است که حقيقت وجود که يگانگي، عين اوست داراي مظاهر گوناگون بوده، و هم چون چهره واحد که در آيينه هاي متعدد نمايان گردد، به يک ظهور در آن مظاهر، متجلي گشته است، عرفا نظريه وحدت در کثرت را (مقام جمع و تفرقه) نيز ناميده اند.
4- وحدت وجود و موجود
وحدت موجود در سخن برخي از بزرگان اشاره به فناي ذاتي ممکنات است و اين که اين موجودات ناپايدار از خود حقيقتي نداشته و تنها فيض جاويدان او است که چون دريايي که امواج بر آن مي آيند و مي روند، دراين اشياي گذرنده،جريان دارد.
ب : ديدگاههاي وحدتگرايانه
1- ديدگاه ماترياليستها
2- ديدگاه «برگسون» در باره معرفت اشياء
وي گويد: عقل و فکر براي سازندگي است، نه براي کشف حقيقت (عقل در کشور حقيقت هيچکاره است) و بهتر است که انسان را به جاي حيوان ناطق،حيوان صانع (سازنده) ناميد.(7)
گرچه سخن اين فيلسوف تاحدي مبالغه آميز است؛ ولي بايد پذيرفت که انسان متفکر و دانشمند وقتي عظمت و ارزش خود را مي يابد که در جهت سازندگي و خوشبختي خود و افراد اجتماع، نقشي در خور ايفا کند.
3- وحدتگرايي «هراکليتوس»
4- وحدتگرايي «هگل»
5- وحدتگرايي «اسپينوزا»
6- وحدتگرايي «شوپنهاور»
7- وحدتگرايي «اسپنسر»
«نيروها به هم قابل تبديلند، چنان که: گرمي به قوه برق و برق به گرمي و اين هر دو نور مي دهند، و حرکت که تغيير دهنده اشياء است، خود، نيرو است؛ و طبق نشانه ها، جسم هم از نيرو متشکل است؛وظاهراً همه نيروها تجلي يک نيرويند و با امر مطلق نسبتي دارند.»«(12)
8- وحدتگرايي (هرمان لتسه»
« ما چيزها را در ظاهر متکثر مي يابيم حال آن که در هم فعل و انفعال و تاثير و تاثر ايجاد مي کنند؛ و اين مي رساند که آنها مستقل نيستند؛ (زيرا تاثير شيء مستقل در مستقل ديگر، قابل پذيرش نيست.) و با هم ارتباط باطني داشته،احوال مختلف يک وجوداند،که (آن) مبدأ کل است.»(13)
9- فيثاغورس
طرفداران فلسفه فيثاغورس کمال انساني را در اعتماد به خدا مي جويند و دنيا را فريبنده و پوچ مي شمارند و به تناسخ ارواح معتقدند.
از جمله نظرياتش نغمه افلاک است يعني اين افلاک با کرات در گردش خود اصواتي توليد مي کنند که گوش ما در اثر عادت و يا عدم استعداد آن صداها را نمي شنود و اين نغمات دلنواز موسيقي الهامي است که از آنجا گرفته شده است.(14)
ناله سرنا و تهديد دهل
چيزکي ماند به آن ناقور(15) کل
پس حکيمان گفته اند: اين لحنها
از دوار چرخ بگرفتيم ما
بانک گردشهاي چرخ است اين که خلق
مي سرايندش به طنبور و به حلق
پس غذاي عاشقان آمد سماع
که در او باشد خيال اجتماع
قوتي گيرد خيالات ضمير
بلکه صورت گردد از بانگ صفير(16)
10- کسنفانس
2- از افلاطون و ارسطو نقل شده که صاحب اين عقيده که همه چيزها يک چيزند (کسنفانس) است.
ارسطو گويد: وي در يگانه شمردن وحدت مبداء وجود به وحدت کليه موجودات نيز معتقد گرديده و رابطه جهان را با نيروي ايجاد کننده، رابطه موجود با وجود تصور کرده است.
3- کسنفانس اولين کسي است که در عصر خود با شرک عوام و اعتقاد به خدايان متعدد به نبرد برخاسته و خداي يگانه را از صفات ديگر موجودات مبرا و از حد تشبيه خارج ساخته است او گويد: انسان هرچه را بر خويش کمال مي پندارد همان را براي خدا ثابت مي کند.(17)
11- پارميندس
وي گويد: اگر وجود حادث باشد يا از وجود برآمده يا از عدم، اگر از وجود برآمده باشد از خود برآمده در نتيجه به بي آغازي منتهي مي شود؛ و اگر بگوييد از عدم برآمده چنين فرضي مورد قبول عقل نيست.(19)
12- حکماي نوافلاطوني و وحدت وجود
اساس فلسفه اش بر وحدت وجود استوار است يعني واحد را وجود حقيقي واحديت را اصل و مبداء هستي شمرده، و او را صورت مطلق و فعل تام و خير مطلق ناميده و موجودات را فيض و تراوشي از او دانسته است که دوباره بدو باز مي گردند.وي معتقد است که خداوند مافوق وجود است زيرا وجود براي ما قابل تصور است و او به تصور نمي آيد و براي شناخت وي از استدلال عقلي بايد گذشت و به سلوک معنوي و کشف و شهود توسل جست(20) و عقل اگر چه نردبان ارتقا است؛ اما براي رسيدن به حق کوتاه مي باشد، حق؛ همه اشيا است و هيچ يک از اشيا نيست يعني واجد کمالات چيزها است؛ اما به کمال خاصي محدود نمي گردد.(21)
فلوطين مراتب وجود را به ترتيب صدور آن از مبداء، درسه چيز که آن عقل و نفس و ماده است، خلاصه کرده است. عقل، صادر نخستين بود، که از پرتوش نفس پديد آمده و از پرتو نفس، ماده پديدار شده است.
عقل در اينجا شامل همه عقول است و نفس در بردارنده نفوس و برزخ بين عقل و ماده است. و ماده از مصدر وجود به دور و در هست شدن به وسايطي نيازمند است. فلوطين عقل و نفس را مانند حکماي فرس نورهايي که در هم منعکس اند تصور کرده است.
به عقيده وي، هر نوع زيبايي که در افراد مشاهده مي شود؛ از پرتو نفس و روح و کليه زشتيها از قبل ماده است، روح و نفس انسان، در قوس و نزول، ازعالم ملکوت به جهان ناسوت در افتاده گرفتار ماده و اسير تن گشته است و نفوسي که خواهان بازگشت به وطن اصلي و ميهن وحدت، و پيمودن قوس صعوداند، بايد خود را از آلايشها و اغراض مادي پاک ساخته و در راه سلوک قدم بردارند و اين سلوک سه مرحله دارد:
هنر،عشق و حکمت، هنر طلب حقيقت و جمال، يعني راستي و زيبايي است و عشق، وجد و شوري است ک هاز مشاهده جهان معقول و معني دست مي دهد و حکمت، نظر داشتن به ماوراي زيبايي يعني خير و نيکي، و وصول و نيل به عالم وحدت است.
فلوطين مانند،افلاطون براي انواع اين جهان، مثل و موجودات نوري که در جهان معقولند قايل بود( اين مثل به عقيده اکثر، همان ارباب انواع فارسيان است). با اين تفاوت که افلاطون خير مطلق را در راس مُُثُل قرار مي دهد و فلوطين برتر از مُثُل، وي اضافه بر اعتقادش به مثل افلاطوني براي هر فرد نيز مثالي تصور کرده(22)، که حکماي اشراقي آن را «مُثُل معلقه» خوانده اند و يا «خيال منفصل» و در لسان شرع و اصطلاح عرفاني «عالم مثال» ناميده شده است.(23)
در کتاب «اثولوجيا» «معرفته الربوبيه يا الهيات» که حکماي اسلامي آن را به ارسطو نسبت داده اند و اکنون به تحقيق پيوسته که از آثار فلوطين است، به عالم مُثُل و جهان غيبي اشاره شده و صدر المتالهين در مبحث (مُثُل اسفار) عبارتي از آن کتاب نقل کرده است.(24)
«سنايي غزنوي» مفاد برخي از عبارات اثولوجيا را به نظم در آورده و «مولانا جلال الدين بلخي» از او نقل و آن را به شرح بيان نموده است.
پی نوشت ها :
* استاديار دانشگاه آزاد اسلامي - واحد کرمان
- ر. ک. به: تعليقه حکيم سبزواري بر اسفار اربعه (چاپ چهارم، ج1، ص71).
2- سبزواري، ملاهادي، منظومه حکمت، تهران، 1298، ه.ص.22.
3- ر. ک. به: هدايت، رضاقليخان، رياض العارفين؛ تهران انتشارات محمودي، ارديبهشت 1344، هـ ش، ص207و شيرواني، حاج زين العابدين، بستان، السياحه، چاپ افست، رشيديه، تهران، 1310، هـ، ص104.
4- ملاصدرا، اسفار اربعه، ج2، ص368.
5- ر. ک. ملاصدرا، اسفار اربعه، ج1، چاپ دوم و تعليقه حکيم سبزواري بر اسفار، صص256-255.
در مقالات شمس تبريز داستاني طنر آميز در باره (وحدت موجودها) آمده است و آن بدينگونه است که:
«شخصي در قضيه اي که دعوي کرده بود و گواه خواسته بودند ده صوفي را ببرد. قاضي گفت: يک گواه ديگر بياور، گفت : اي مولانا؛ و استتشهدوا شهيدين من رجالکم» (آل عمران/283) (براي اقامه شهادت دو گواه که از مردان شمايند بگيريد.) قاضي( با توجه به وحدت موجود که عقيده برخي صوفيه است) گفت: اين هر ده يکي اند و اگر صدهزار بياوري همه يکي اند. (مقالات شمس، تصحيح احمد خوشنويس، ص 327).
6- ضياء نور، فضل الله ، وحدت وجود، انتشارات زوار، چاپ اول، زمستان 1369، صص 40-41.
7- فروغي،محمد علي؛ سير حکمت در اروپا، انتشارات زوار، ج3، صص171-170.
8- ر. ک. تاريخ فلسفه غرب، براتراندرسل، ترجمه نجف دريابندري، چاپ سوم، تهران، ج1، صص101-100 و سير حکمت در اروپا، چاپ سوم، تهران، ج1، ص26.
9- ويل دورانت، تاريخ فلسفه؛ ترجمه عباس زرياب خويي، چاپ هفتم، صص 403-402 ، و نيز برتراندراسل، فلسفه غرب، ترجمه، نجف دريابندري، ج3، چاپ سوم، صص 422-419.
10- فروغي، محمد علي، سير حکمت در اروپا، ج2، چاپ سوم، تهران، صص 35-36.
11- همان، چاپ دوم، ج3، صص55، 57.
12- همان، چاپ دوم، ج3، صص106-105 و ج3، صص 124-123.
13- همان.
14- شهرستاني، الملل و النحل، ترجمه افضل الدين ترکه، چ دوم، تهران، ص246-265. فروغي، محمد علي، سير حکمت دراروپا، چاپ سوم، ص6 و صوان الحکمه، تاليف سجستاني، چ تهران، ص80، تاريخ فلسفه غرب، برتراندراسل، ترجمه نجف دريابندري، ص80.
15- ناقور: شاخي که در آن مي دمند، بوق، فرهنگ معين.
16- مثنوي معنوي، کلاله خاور، تهران، 1319هـ ق، ص228.
17- فروغي، محمد علي، سير حکمت، چاپ سوم، ج1، ص9، تقريرات دکتر صديقي در تاريخ فلسفه قبل از سقراط.
18. سير حکمت، ج1، ص10-9.
19- همان.
20- ر. ک. به: سجستاني، صوان الحکمه، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، ص172.
21- مفاد اين جمله در صوان الحکمه، ص 174 آمده است. المبدع الاول ليس بشيء من الاشياء و هو کل الاشياء .
22- سير حکمت، ج1، چاپ3، تهران، صص51-56.
23- سهروردي، حکمه الاشراق، تصحيح هنري کربن، تهران، 1356 هـ ش، ص230 تا 235، و نيز منظومه حکمت، تهران، ص 167، 176، 186.
24- ر. ک. اسفار اربعه، چ دوم، ج2، ص65-64.
ادامه دارد...