![دمي با جلال دمي با جلال](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images700/article/e49c5659-00b4-4124-921b-bb733034f2f4.jpg)
![دمي با جلال دمي با جلال](/userfiles/Article/1389/09%20Azar/001/0011316.jpg)
دمي با جلال
نویسنده : اکبر رضی زاده
منبع : سایت راسخون
منبع : سایت راسخون
اشاره :
نقش جلال در داستان امروز :
وي در وهله اول موجزترين نثر را تا آن روز در داستان به کار برد. از بکاربردن کلمات و واژه هاي پرطمطراق و غير داستاني خودداري کرد. توصيف هاي زائد را در آثارش راه نداد و در يک کلام : زبان مردمش را شناخت و با استناد به آن شناخت ، به گونه اي قصه گفت که مردمش مي فهمند.
رسالت جلال :
قهرمانان داستان هاي آل احمد همه از مردم کوچه و بازار بودند و مشکلات آنها نيز ، همان مشکلاتي بود که ساير مردم حس مي کردند.
جلال از نثري قوي و منحصر به فرد برخوردار بود. نثري که به نثر تلگرافي يا چکشي و خشن ، نام برده مي شود. برخلاف گلستان و اعتمادزاده که نثرشان کاملاً نوشتاري و ادبي است ، جلال نثري گفتاري دارد. خواننده حس مي کند در حضور نويسنده است و او دارد داستان را براي خواننده روايت مي کند.
استاد شمس آل احمد و برادر :
نظرات شمس آل احمد در مورد جلال :
*کدام قصه نويسي را در عالم مي شناسيد که با کلاس ديدن نويسنده شده باشد؟!
*قصه از جلوه هاي هنري است. هنر اندوختني است. آموختني نيست.
*هنرمند مي خواهد بر حضرت حق ( اوسا کريم ) تشبه کند.
*حرام باد هر نوع قيد و بند بر هنرمند ، الا مذهب.
*« سلمان رشدي » ابتدا دين « هندو » را به مسخره گرفت. بعد « مسيحيت » را . بعداً خواست اسلام را هم به مسخره گيرد که آن بلا از طرف ايران به سرش آمد.
نمي دانم آن پير مدير ما چقدر تيزبين بود که هنوز کتاب « آيات شيطاني » به فارسي درنيامده بود که آن فتوا را صادر فرمود.
ادامه ي نظرات شمس آل احمد در مورد جلال :
*خودمان سنت قصه نويسي را به همه جهان ياد داده ايم، حالا آنها آمده اند به ما « رئاليسم جادويي » ياد بدهند!...
*جلال براي ناروايي هاي اجتماعي نسخه داده است.
*جلال مد رفتاري و رشد من بود. جلال مرشد من بود.
*ما (منظور خاندان آل احمد) بعد از 39 پشت مي رسيم به حضرت امام حسين (ع).
*بايد بسيار زحمت بکشم تا خود را از « شمس » بودن نجات دهم و « جلال » شوم.
*کتاب « از زبان برادرم » را نوشتم تا چهره واقعي جلال را نشان دهم.
*60 ساله دارم سيگار مي کشم. بايد يه نشاط و بهانه اي پيدا کنم تا بتوانم بنشينم و کارکنم.
*متأسفانه من ، نه ايمان قوي شما بچه مسلمانها را دارم و نه پشت کار شماها را.
*مدت زمان کلاس هاي ابتدايي- راهنمايي- متوسطه و دانشگاه با هم فرق مي کند. يعني زمان کلاس ها بستگي به حوصله محصلين دارد. ساعت کلاس هاي ابتدايي کمترين زمان است و مدت ساعت کلاس هاي دانشگاه بيشترين.
*بزرگترها نبايد بجاي کوچکترها تصميم بگيرند. بايد فقط ناظر بر احوال بچه ها باشند. فقط هنگامي که بچه ها نياز به کمک دارند، بايد کمکشان کرد.
*خواندن قصه و نوشتن قصه با هم فرق مي کند. هنگام خواندن بايد تا انتها حق کلمات ادا شود. کلمات را نجويد!... صدا بايد آهنگ تپنده داشته باشد. صدا بايد زير و بم داشته باشد.
زبان و سبک جلال :
*بقول « بوفن » سبک ، خود نويسنده است. و به اعتقاد من ( رضي زاده ) هر کس با سبک ديگري بنويسد ، در واقع خودش را پنهان کرده است.
*سبک جلال ، خود جلال بود ، و زبان قصه هايش ، زبان توده مردم.
*آل احمد هميشه داستان هايش حرف هاي دلش است، و تز خودش را پياده مي کند. مسائلي مثل : نفرت از ماشين و غرب زدگي ؛ بازگشت به تعلقات قديمي و سنتي ، تمايلات مذهبي توجه به آداب و رسوم مردم و....
انتقاد از اوضاع اداري کشور و انتقاد از بي عدالتي ها و ستمگري هاي مقامات فاسد.
*خسي در ميقات و نه کسي در ميعاد .
جمله اي از جلال: « من نوکر اين اجتماعم و قلم مي زنم و تا بتوانم مي گويم و مي نويسم و بالاي سياهي آقا معلمي که رنگي نيست.»
ايدئولوژي جلال :
ولي مشي ناسيوناليسم هم کام تشنه او را سيراب نکرد و درسالهاي آخر عمر در جستجوي حقيقت به اسلام راستين ( تشيع سرخ علوي ) دست يافت. ولي اين بار ديگر مسلمان موروثي نبود مسلماني بود که طي يک پرسه ي تکاملي و طي منازل مختلف ، مقصد اصلي خويش را دريافته بود. و شاهد اقبال را در آغوش کشيد. آري بگفته امام خميني « حتي خدا و ائمه را هم بايد به دليل و برهان پذيرفت و حقانيت آنها را قبول کرد.» و جلال از اين دست آدم ها بود.
کتاب مدير مدرسه جلال آل احمد يکي از بهترين کارهاي او بود که طي اين داستان جلال را صاحب سبک شناختند.