احوال عارفانه، بيان شاعرانه (1)
چکيده
ولي از جهتي ذوق و درک مسائل ماورائي با ذوق و استعداد شاعرانه مرتبط است و اساساً وقتي کسي از لحاظ تزکيه به مراتبي مي رسد خود بخود آن طبع شاعرانه و ذوق هنري او فعال مي شود.اين سخن آموزي و هنر انگيزي و ارادت عرفاني، چه در اقوال صوفيان و چه در بين محققان اگر چه در برابر نظريه نخست مورد بي مهري واقع شده است اما اشاره بدان بي سابقه نيست.
اين نازک بيني و ظرافتهاي خاص و بيان سوزناک و جان شکاف در اقاويل عرفا به وضع اين نظريه انجاميده است که معرفت ارباب طريقت که از مشرب ذوق سرچشمه مي گيرد، البته با شعر و شاعري که از همين لطيفه نهاني برمي خيزد، مناسبت تمام دارد.
واژه هاي کليدي: الهام، عرفان، سيرو سلوک، اخلاق، رابطه فلسفه با عرفان
واجعل لساني بذکرک لهجاً و قلبي بحبک متيماً
پروردگارا زبانم را به ذکرت گويا و دلم را با محبتت بيقرار نما
به گواهي کتب متصوفه، بيان ناپذيري احوال و تجربيات عرفاني (unexpressabie mqstical experiences) از جمله مسائل مورد اتفاق عرفاست که در خصوص آن سخنان و دفترها ساخته و پرداخته اند. در تذکره الاولياء شيخ عطار به نقل از ابوالحسن نوري -از علماي معرفت -مي خوانيم «به خداي که ممتنع است زبان از نعت حقيقت او و گنگ است بلاغت اديب از وصف جوهر او.»(1) شيخ شطاح فارس نيز مي گويد: «از منقار شاهباز عشق کبوتر حدث برست جناح در هواي هويت نزد، سيمرغ مشرق قدم بگشاد، بسر اتحاد پرواز کرد. آنگه بزبان بي زباني لااحصي ثناء وار با مرغ ازل راز آغاز کرد.»(2)و دهها نمونه ديگر نشان از اين دارد که مشايخ صوفيه خاموشي را فرياد معرفت مي دانستند.
اعتقاد اکثر محققان تصوف و تاريخ تصوف نيز بر آن است که عرفا در حالات مخصوص خود جهان را به گونه اي دريافت مي کنند که وراي تقرير است لذا در افشاي آن اسرار گويي مهر بر دهانشان مي افتد و زبان در کام مي مانند و روي در پرده سکوت مي پوشند؛ هم از اين رو در اشعار و عبارات آنان اصطلاحات «بي زباني»، «زبان سوسن»، «زبان شارت»و... به چشم مي خورد.
در جهاني که عالم ثاني است
بي زباني همه زبان داني است
(مثنوي هاي حکيم سنايي، ص153)
گوش آن کس نوشد اسرار جلال
کو چو سوسن ده زبان افتاد و لال
(مثنوي، دفتر سوم، بيت 21)
سخن عشق جز اشارت نيست
عشق در بند استعارت نيست
در عبارت هم نگنجد عشق
عشق از عالم عبارت نيست
(ديوان عطار ص104)
اما بررسي ادبيات عرفاني حاکي از جريان ديگري نيز مي باشد که کمتر مورد عنايت محققان واقع شده است. عرفا و نغمه سرايان ايراني که راه عشق پيموده و با آن سرخوش بوده اند و از اين سبو ساغر گرفته و سرمست ذوق و حال آن شده اند، در مواردي با بلاغت و طاقت هر چه تمامتر در باب تجاربشان داد سخن داده اند. اين تجربيات چنان التهابي در ذهن صوفيان بر افروخته که آنان را به رجزخواني و حماسه هاي روحاني مي کشاند که نمونه آن در ادبيات صوفيه فراوان است.
لذا مي توان اين فرضيه را صادر کرد که ذوق و در ک مسائل ماورائي با ذوق و استعداد شاعرانه مرتبط است و اساساً وقتي کسي از لحاظ تزکيه به مراتبي مي رسد خودبخود آن طبع شاعرانه و ذوق هنري او فعال مي شود. اين سخن آموزي و هنرانگيزي و ارادت عرفاني، چه در اقوال صوفيان و چه در بين محققان اگر چه در برابر نظريه نخست مورد بي مهري واقع شده است، اما اشاره بدان بي سابقه نيست. در نمونه هايي که در ابتداي اين مقاله از ابوالحسين نوري و روزبهان بقلي نقل شد اگر چه ابوالحسين نوري بلاغت اديب را در اين احوال گنگ مي پندارد اما در نمونه دوم شاهديم که بلاغت و زيبايي به تبع غلبه احوالات خاص مجال ظهور يافته است.
يعني در بررسي اين نمونه هيچگاه حس نمي شود که با يک قطعه نثر به معناي مرسوم آن يعني انتقال اطلاعات و پيام رساني مستقيم مواجهيم بلکه اين قطعه پر است از تصاوير شاعرانه و استعاره و تشبيه و...گويي نويسنده اکسيري بر تن مس زبان زده، تا از آن اين زر را ساخته و زبان تبديل به يک پديده ادبي و هنري شده است.
اشاراتي نادر در سخنان صوفيان موجود است که پيدايش ترفندهاي هنري (معاني، بيان، بديع) را با احوالات خاص هماهنگ مي داند:
ذوق علم بديع ما مي جو
که معاني ما بيان دارد
(ديوان شاه نعمت الله ولي، ص331)
عشق و شباب و رندي مجموعه مرادست
چون جمع شد معاني گوي بيان توان زد
(ديوان حافظ، ص178)
عشق مي گويد سخن ها ورنه عقل
از بيان اين معاني الکن است
(ديوان شاه نعمت الله ولي، ص136)
عشق تا جلوه بديع نکرد
زين معاني بيان نشد پيدا
(ديوان منسوب به حلاج، ص 238
در بين محققان معاصر تني چند از فرزانگان به اين نکته اشاره داشته اند جاودانياد عبدالحسين زرين کوب مي نويسد: «در زبان فارسي پاره اي از آثار منثور صوفيه هست که آنها را مي توان شعر منثور خواند. مناجاتهاي پير انصاري و سوانح احمد غزالي و تمهيدات عين القضاه و لمعات عراقي و لوايح جامي، شعرهاهاي عارفانه اند که در قالب کلام منثور مجال بيان يافته اند.»(3)
نيز مي توان اين واقعيت را ناديده گرفت که صوفيه شعر فارسي را رنگ خاصي داده اند. منظومه هاي پرشور عطار، غزليات سنايي، اشعار مولوي، تائيه ابن فارض و... تنها تعلق به دنياي انديشه ندارد بلکه آگنده از شور و هيجان شاعرانه است که گاه ترانه هاي مجلس رقص و سماع را به خاطر مي آورد. لذا از جهتي ذوق و هنر محض است.
اين نازک بيني و ظرافتهاي خاص و بيان سوزناک و جان شکاف در اقاويل عرفا به وضع اين نظريه انجاميده است که معرفت ارباب طريقت که از مشرب ذوق (taste) سرچشمه مي گيرد البته با شعر و شاعري که از همين لطيفه نهاني برمي خيزد، مناسبت تمام دارد؛ همان که مولانا را از منبر وعظ و خطابه به محفل شاعري مي کشاند:
زاهد بودم ترانه گويم کردي
سرفتنه بزم و باده جويم کردي
سجاده نشين با وقارم ديدي
بازيچه کودکان کويم کردي
(کليات ديوان شمس تبريزي ص1448)
و آموزگار بزرگ حافظ در سخن گفتن که وي را نکته ها آموخت و سخن دلنشينش را نقل محافل کرد:
اول ز تحت و وفق وجودم خبر نبود
در مکتب غم تو چنين نکته دان شدم
ديوان حافظ، ص265
تا مرا عشق تو تعليم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسين من است
ديوان حافظ، ص121
گفتمش در حين وصل اين ناله و فرياد چيست
گفت ما را جلوه معشوق در اين کار داشت
ديوان حافظ، ص134
دلنشين شد سخنم تا تو قبولش کردي
آري آري سخن عشق نشاني دارد
ديوان حافظ، ص160
ابن فارض يکي از شعراي برجسته عرب و بزرگترين شاعر عرفاني در زبان عربي که اشعارش در سطح عالي و اعجاب انگيزي است. اداي معاني عميق عرفاني در لباس آراسته به صنايع بديعي از ابتکارات اوست. در مورد ابن فارض مي گويند يک بار پنجاه روز به حالت روزه باقي مانده و شعرهايش را در خلال اين بي هوشيها مي سرود. (4)
بي جهت نيست که عرفان در قالب سخن منظوم بيشتر جلوه داشته است تا کلام منثور. حتي پيدايش نثر موزون را به صورت پراکنده به اقوالي که از مشايخ صوفيه نقل شده است، مربوط مي دانيم که مصداق کامل آن در آثار خواجه عبدالله انصاري مناجات نامه اوست.
لذا بر خلاف آنچه برخي محققان مانند سعيد نفيسي مي پندارند، (5) بيان شاعرانه در نزد متصوفه تنها مربوط به اقتضاي مصلحت نيست بلکه در تمدن اسلامي اصولاً عرفان ديوار به ديوار هنر است و تمامي هنرهاي اسلامي ريشه در عرفان دارد و از بدنه عرفاني آن جدا نيست.
لذا اهل هنر همان اولياء الله هستند آنجا که حافظ مي گويد:
گر در سرت هواي وصال است حافظا
بايد که خاک درگه اهل هنر شوي
ديوان حافظ، ص367
قلندران حقيقت به نيم جو نخرند
قباي اطلس آن کس که از هنر عاري است
ديوان حافظ، ص128
عاشق و رند و نظر بازم و مي گويم فاش
تا بداني که به چندين هنر آراسته ام
ديوان حافظ، ص260
سنايي غزنوي نيز در باب پنجم کتاب خود حديقه الحقيقه هنگامي از فضيلت علم سخن به ميان مي آورد دانش حاصل از مکاشفات و مشاهدات عرفاني را برعلوم و سعي و ظاهري ترجيح مي نهد و مي گويد:
علم خواندي انگشتي اهل هنر
جهل از اين علم توجيهي بهتر
حديقه سنايي، ص317
علاوه بر اين در زبان عارفان و هنرمندان تعابير مشترکي مانند شهود (intuition)
ذوق (Iasre)، زيبايي(Beauty)و... بر خويشاوندي اين دو قلمرو تأکيد دارد که ريشه همه آنها در پالودگي قلب از مزاولت با اهواء و هواجس و محلي شدن به حيله فضايل و ملکات اخلاقي است.
اين مسأله داراي جوانب گسترده تري نيز مي باشد؛ لطف و حال هنري نه تنها در جاي جاي از دفتر و ديوان طريقه اهل کشف، مشهود است بلکه به گواهي تاريخ فلسفه بسياري از فلاسفه اي که مشرب عرفاني داشته اند چون افلاطون (Plato)، سنت اگوستين (st.Augustine) و نيچه (F.Nietzshe) در غرب و ابن سينا (در بعضي آثارش )، سهروردي، ملاصدرا و حاج ملاهادي سبزواري و... در شرق در حيطه هنر درغلتيده اند.
اگر چه بزرگاني چون افلاطون نسبت به شاعران بي مهري نشان مي داد ولي همين مشرب فکري، او را وا مي دارد بي آنکه خود بخواهد يکباره شيوه شاعري را پيشه خود سازد و زيباترين شعرش را بسرايد دنياي مثل (idea)را. و چنانکه بسياري از منتقدان او از جمله ارسطو توجه داده اند مسائل اساسي فلسفه او مفاهيمي شاعرانه است و بارقه اي از هنر و هنرمندي دارد. سيدني (sir philip sidney) شاعر انگليسي، راجع به زبان و سبک نگارش افلاطون مي گويد:«واقع اين است که هر کس خوب دقت کند درمي يابد که حتي در پيکره آثار افلاطون هر چند محتوا و قوت از فلسفه بود رويه آن و زيبايي اش بيشتر بر شعر اتکا داشت.»(6)و کتاب دهم از رساله جمهوري به قول ليندسي (Lord Lindsay) خود «با حمله به شعر شروع و با شعري ختم مي شود.»(7)
همين تئوري در بين برخي از فلاسفه اسلامي نيز صادق است. ابن سينا از جمله فيلسوفاني است که براساس اعتقاد بر خي اگر چه سالهاي عمر خود را در فلسفه مشايي و خردگرايي سپري کرده، انديشه اش را با طرح مباحث عرفاني زينت بخشيده و فلسفه اش را با تاجي زرين آراسته است. ابن سينا معتقد است براي ثبوت حق تبارک و تعالي و يگانه و مبرا بودن او از هر گونه نقص و نارسايي تأمل در وجود کافي است و از اين طريق انسان به نوعي تنبيه و آگاهي نائل مي شود و در اين تنبيه و آگاهي است که به عالم حضور واقف مي گردد. (8) لذا در ميان آثار اين حکيم به تأليفاتي بر مي خوريم که با نوشته هاي مشايي او که در قالب براهين منطقي نگاشته شده است تفاوتي چشمگير دارد از آن ميان سه فصل اخير کتاب اشارات و تنبيهات است و گذشته از آن رسائل رمزي وي به نامهاي «حي بن يقظان»، «سلامان و ابسال»و «رساله الطير» که آنها جهان به نحوي بسيار شاعرانه تصوير شده است. اين مطلب نه تنها در سبک نگارش رسائل منثور وي مؤثر بوده است بلکه گاهي او را به حيطه شعر و شاعري مي کشاند آن گاه که در کيفيت هبوط روح و حلول آن در جسم و عود آن به عالم مجرد روحاني با بياني شيوا در قصيده عينه روحيه مي گويد:
هبطت اليک من المحل الارفع
ورقاء ذات تعزز و تمنع...(9)
پی نوشت ها :
*مربي زبان و ادبيات فارسي، دانشگاه آزاد اسلامي، واحد تربت حيدريه
1-تذکره الاوليا ،ص466.
2-شرح شطحيات ،ص401.
3-ارزش ميراث صوفيه ،ص130.
4-عرفان نظري ،ص167.
5-سرچشمه تصوف در ايران ،ص45.
6-The Defense of Poesie" ,The No rton A nthology of English Literature ,p.942.
7-شيوه هاي نقد ادبي ،ص53.
8-شرح اشارات و تنبيهات ،ج 3،ص66.
9-تاريخ ادبيات در ايران ،ج1،ص309.
ادامه دارد...