گفت‌وگوي يكتا ناصر با مسعود كرامتي

* پيش از اين، يك بار هانيه توسلي در زمان نمايش گاهي به آسمان نگاه كن (كمال تبريزي) داوطلب گفت‌وگو با احمد آقالو شده بود و يك بار ليلا حاتمي در زمان نمايش سالاد فصل (فريدون جيراني) با خسرو شكيبايي گفت‌وگو كرد. هر دو گفت‌وگو از آن رو كه بيان ديدگاه دو همكار از دو نسل بود، مورد توجه قرار گرفت. بنابراين زماني كه يكتا ناصر پيشنهاد گفت‌وگو با
شنبه، 27 آذر 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گفت‌وگوي يكتا ناصر با مسعود كرامتي

گفت‌وگوي يكتا ناصر با مسعود كرامتي
گفت‌وگوي يكتا ناصر با مسعود كرامتي


 





 
قدّم 167 سانت است
نمي‌توانم نقش 190 سانتي بازي كنم!
* پيش از اين، يك بار هانيه توسلي در زمان نمايش گاهي به آسمان نگاه كن (كمال تبريزي) داوطلب گفت‌وگو با احمد آقالو شده بود و يك بار ليلا حاتمي در زمان نمايش سالاد فصل (فريدون جيراني) با خسرو شكيبايي گفت‌وگو كرد. هر دو گفت‌وگو از آن رو كه بيان ديدگاه دو همكار از دو نسل بود، مورد توجه قرار گرفت. بنابراين زماني كه يكتا ناصر پيشنهاد گفت‌وگو با مسعود كرامتي را مطرح كرد، جاي ترديدي نماند. كرامتي كه شرح ماوقع را شنيد، با لحن طناز هميشگي‌اش، سرنوشت زنده‌يادان آقالو و شكيبايي را به ما يادآور شد و گفت: «خدا آخر و عاقبت ما را به خيركند!» راستش نتيجه اين گفت‌وگو، خيلي بيش‌تر از انتظار ما بود. پرسش‌هاي سنجيده يكتا ناصر و پاسخ هاي روشن‌گر كرامتي، شايد كمي فرق داشته باشد با گفت‌وگوهاي متعارف ژورناليستي، اما خواندني است. از هردو سپاس‌گزاريم.
* اول از همه مي‌خواهم از شما بپرسم كه چرا اين قدر كم‌كار هستيد؟ البته قبلش بگويم كه مي‌دانم نزديك نُه ماه مشغول بازي در بي‌گناهان بوديد و بعدش هم در فيلم دوزخ، برزخ، بهشت بازي كرديد. پس منظورم اين يكي دو سال نيست. در كل حساب كنيم، طي اين سال ها شما به عنوان بازيگر، كم كار بوده ايد...
راستش بخشي از كار بازيگر به او ربطي ندارد. شما كه خودتان اين كاره ايد و مي دانيد؛ بايد انتخاب شويم، بخش ديگرش هم اين است كه - بي رودربايستي- پيشنهادها گاهي خيلي جالب نيستند و دوست ندارم هر كاري را بكنم. من در بازيگري سخت گيرترم تا كارگرداني.
* انگار خودتان دوست داريد هيچ وقت به عنوان يك بازيگر حرفه‌اي شناخته نشويد.
شايد به خاطر نوع كارهايي است كه كرده ام. تعداد بازي هاي من از سال 1368 كه وارد اين كار شده ام، خيلي محدود است. شغل اصلي ام كارگرداني است و گاهي يك سال درگير يك سريال مي شوم و در اين زمان امكان اين نيست كه سر كار ديگري حاضر شوم. بنابراين زمان زيادي از اين بيست سال را درگير كارهاي خودم بوده ام. همين ها باعث شده كه- به قول شما- هيچ وقت به عنوان بازيگر حرفه‌اي شناخته نشوم.
* شايد هم بعضي كارگردان ها از انتخاب شما به عنوان بازيگر پرهيز كنند؛ چون مي دانند كه گزيده كار هستيد و وسواس هاي كارگرداني داريد و ممكن است در كارشان دخالت كنيد.
نمي دانم. نه تأييد مي‌كنم نه تكذيب؛ اما تا حالا پيش نيامده كه به عنوان بازيگر، در كار كارگردان دخالت كنم.
* به هر حال كارگرداني كه مي‌خواهد، از يك بازيگر/ كارگردان استفاده كند، بايد اعتماد به نفس بالايي داشته باشد، چون حتي اگر شما دخالتي نكنيد، چيزهايي از كارگرداني مي‌دانيد و ايرادها را تشخيص مي‌دهيد.
شايد اين درذهن خيلي از كارگردان هايي كه از خيرِ من در فيلم‌شان گذشته‌اند، بوده؛ اما اعتراف مي كنم كه مطلقاً چنين روحيه اي ندارم و نقش به اندازه كافي برايم دغدغه فكري ايجاد مي كند كه فرصتي براي فكر كردن به چيزهاي ديگر نداشته باشم. شاهد مثالم همه آدم هايي هستند كه در اين سال ها با آن ها يا براي‌شان كاركرده‌ام. همه تلاش من به عنوان بازيگر اين است كه در اختيار كارگردان باشم. خوب مي دانم كه براي كارگردان چه‌قدر سخت است كه بخواهد با يك بازيگر بدقلق كار كند.
* اين «صبر» براي تان سخت نبود، كه با وجود توانايي هايي كه در شما مي‌شناسيم، اين قدر گوشه‌گير باشيد و دور از جريان سينماي حرفه اي بمانيد؟ به عنوان يك بازيگر مي خواهم بدانم و ياد بگيرم كه چه گونه با اين قضيه كنار آمديد؟ گفتيد كه بازيگري را خيلي دوست داريد. با اين علاقه چه طور در برابر وسوسه «حضور» و «ديده شدن» در اين سال ها مقاومت كرديد؟
بيست سال از بازي من در فيلم مجنون (رسول ملاقلي پور) مي‌گذرد. شما داريد باب بحثي را باز مي‌كنيد كه شايد در اين سال‌ها خيلي به آن فكرنكرده‌ام. نمي دانم چرا. الان فكر مي‌كنم بايد بيش‌تر بازي مي‌كردم. حتماً. اما نشده. شايد... شايد يكي از دلايلش اين باشد كه وقتي در مجنون بازي كردم، فارغ از اين كه خوب بازي كردم يا نه، كسي روي من به عنوان«جوان اول»حساب نمي‌كرد؛ چون نه فيزيك مناسبي داشتم، نه قدّ و قواره و قيافه‌اي كه مناسب سينماي تجاري باشم و مشخصات يك ستاره را داشته باشم. من اين جوري نبودم و حالا هم نيستم. احساس شما را درك مي‌كنم و ممنونم از اين كه از من تعريف مي‌كنيد اما از يك نگاه كلي، موقعيت من با شما فرق دارد. اصولاً امكان حضور و پركاري و ماندگاري در اين حرفه براي بازيگري با ويژگي هاي شما بيش‌تر از من است. به سن‌وسال‌مان كار ندارم. ضمناً سينماي ما از همان سال ها، به سمتي رفت كه در آن «چهره ها» اهميت بيش‌تري پيدا كردند. بعضي از اين چهره ها، بازيگران خوب و توانايي نشان دادند و بعضي نه، اما جاي زيادي براي ما نماند. اين كه پرسيديد«سخت بود؟»جوابش ساده نيست. گاهي سخت بود و گاهي نه. چون فرق ديگرِ من و شما اين است كه من در مواقعي كه بازي نمي‌كنم، بي‌كار نيستم و كارگرداني دغدغه جدي‌ترم است. گاهي هم گرفتار كارهاي بي نتيجه مي شوم. ممكن است فكر كنيد درسالي كه گذشت، من بي‌كار بوده ام. بله؛ من هيچ كاري نكردم اما تمام سال وقتم پر بود و در تدارك نوشتن و آماده سازي سريالي بودم كه بعد از ماه ها كار، بي نتيجه ماند. اين عمر من است كه دارد مي‌گذرد.
* گفتيد كارگرداني دغدغه جدي‌تري است براي‌تان. آيا در كارگرداني به جايگاهي كه مي خواستيد رسيده ايد؟
نه. نمي‌خواهم همه‌اش را بيندازم گردن شرايط موجود، اما يك بخش مهمش واقعاً همين است. قصه هايي را كه دوست داشتم بسازم هيچ گاه نتوانستم بسازم. چندتايش در خانه مان دارد خاك مي‌خورد. گاهي آن ها را ورق مي زنم و با حسرت نگاه شان مي‌كنم. بعد از مدتي، به اين نتيجه رسيدم كه ننوشتن كار عاقلانه‌تري است. چون وقت مي گذاشتم و زورم مي‌آمد از اين كه مي ديدم ساخته نمي شوند. چون بايد سانسور مي شد، تهيه كننده پيدا نمي‌كرد و مناسب گيشه تشخص داده نمي شد و... دليل دوم تنبلي خودم است. براي اين كه قصه هاي محبوبم را بسازم، حتماً به اندازه كافي تلاش نكردم.
* زمان نوشتن هر فيلم نامه، طرح يا متني، به بازي در آن هم فكر مي كنيد؟
نه.

گفت‌وگوي يكتا ناصر با مسعود كرامتي

*از اين جهت پرسيدم كه فكر مي‌كنم بعضي از كارگردان/ بازيگران، كاري را مي سازند تا نقش اصلي اش را بازي كنند و فرصتي براي حضور خود فراهم كنند.
نه، هيچ وقت. من تا حالا فقط در دو تا از كارهايم بازي كرده‌ام؛ يكي كودكانه بود و ديگري اپيزودي از سريال پزشكان. در اين دو كار هم به تشويق اطرافيانم بازي كردم. زياد دوست ندارم اين دو حرفه را هم زمان تجربه كنم. يك بار نصرت كريمي اين حرف ها را از من شنيد و پرسيد: «پس فكر مي كني من در فيلم هايي كه ساخته ام بد بازي كرده ام؟» گفتم نه، منظورم شما نبوديد و حكم صادر نمي‌كنم. من اين ريختي‌ام. ممكن است حساسيتم بي خود باشد. مگر وودي آلن و كلينت ايستوود در فيلم هاي شان بد بازي مي‌كنند؟
* در ايفاي نقش آصف در بي‌گناهان به نظرم شما فوق العاده بوديد. براي اين كه فكر نكنيد دارم تعارف مي‌كنم، اول از اين جنبه شروع مي‌كنم كه اين نقش منفي و مرموز و سنگدل، در اجراي شما، تبديل به يك شخصيت عميق و چندلايه و جذاب شده. مطمئنم كه اين تناقض جالب در فيلم نامه كاملاً پيش بيني و طراحي شده اما مطمئن نيستم بازيگري غير از شما مي توانست اين قدر اين نقش را زيبا از كار درآورد. آصف حداقل در سينما و تلويزيون ايران، شبيه هيچ كدام از كليشه هاي «نقش منفي» نيست و جالب‌تر برايم اين بود كه فهميدم شما تا حالا هيچ وقت نقش منفي بازي نكرده بوديد.
اشاره اي كه مي‌كنيد مطلقاً درست است. منظورم البته تعريف‌ هاي‌تان نبود! اين تناقض در شخصيت آصف، در فيلم نامه پيش‌بيني شده بود و طي گپ هايي كه با شاهسواري داشتيم و در تمرين‌ها و دورخواني ها با احمد اميني شكل گرفت. زماني كه فيلم نامه را مي‌خواندم، اولين نشانه اين دوگانگي شخصيتي، از جايي شروع شد كه فهميدم آصف عاشق خانواده اش است. اين يك نشانه دقيق و ضدكليشه بود. تلقي و باور من اين است كه عشق به خانواده، ناب ترين عشق زميني است. خيلي راحت مي‌توان براي آن ها از خود گذشت و فداكاري كرد. اين يك كليد بود براي من. شايد اگر چنين تناقض هايي درآصف نبود، و او مشابه خيلي از نقش منفي‌هاي ديگر بود، اين تأثيري را كه مي‌گوييد نمي‌گذاشت و من را هم اصلاً وسوسه نمي‌كرد كه بازي‌اش بكنم. ادعايي كه آصف در علاقه به خانواده دارد، با وجود جنبه هاي غيرقابل دفاع شخصيتي اش، بسيار واقعي و از ته دل است. اين براي من معيار بود.
* شخصيتي در اين حد پيچيده كه هم به عشق به خانواده‌اش باور دارد و هم به جنايت هايش...
جنايت ها و گناه هاي آصف، از جاي ديگري مي‌آيند. نگاه من به آصف، همراه با دل سوزي است. او مطلقاً آدم قابل دفاعي نيست، چون زندگي‌اش را بر دروغ بنا گذاشته، پايش پيش بيايد آدم مي‌كشد، كلاه برداري مي‌كند و بدترين صفت ها را دارد. اما آصف قابل دل سوزي است چون محصول يك شرايط است. اصلاً انگيزه او از دزدي و سپس هاپولي كردن پول ها و فريب دوستانش و قتل يكي و بي‌خانمان كردن آن ديگري، عشق‌اش به ناهيد همسرش است. همين ريزه‌كاري‌هاست كه همان طور كه شما گفتيد جذابش مي‌كند.
* در واقع همين عشق و علاقه، بزرگ ترين نقطه ضعف اوست كه از تيپ هاي منفي و مقتدر متفاوتش مي‌كند، يك شخصيت مقتدر، با هوش و آينده نگرش در بيرون است و يك شخصت بُزدل، تحت تأثير و حتي كودنش در خانه و در رابطه با همسرش جريان دارد. اسكيزوفرني عجيبي دارد اين شخصيت كه در قسمت آخر، آخرين كليد را درباره خودش به تماشاگر مي‌دهد؛ آن جا كه در يادآوري و بازگويي خاطره گذشته، مي بينيم كه سلاح را همسرش به او مي‌دهد و محرك اوست براي كشتن فرخ، و اعتراف آصف به اين كه نفهميده در آن لحظه زماني چشمش را بسته، چه كرده.
دقيقاً. اعتراف هاي آصف به اين كه هر كاري كرده به خاطر خانواده اش و آسايش آن ها بوده، اعتراف به همين نطقه ضعف است. او در صحنه‌اي به مهرداد پسرش مي‌گويد: «گناه من اين بود كه شما را بيش‌تر ازخودم دوست داشتم.» اين ها همان وجوهي است كه مي‌توان بر اساس آن‌ها بر آصف دل سوزاند. همان زمان كه اين ها را مي‌خواندم، احساس مي‌كردم مي شود اين نقش را جوري بازي كرد كه بدون دفاع از گناهانش، او را دوست داشت.
* سواي ارزش هاي فيلم نامه و كارگرداني، حفظ اين دو شخصيت متضاد، كار بزرگي بود كه شما كرديد.
حفظ و البته ايجاد ارتباط ميان‌شان براي من جذاب بود. يك بار پس از گرفتن چند نما از آصف و مهرداد، مهدي پاكدل به من گفت كه از نوع نگاه من ترسيده. جايي هم هست كه مهرداد به آصف مي‌گويد همان قدر كه دوستش دارد از او وحشت دارد. شخصيت آصف روي اين خرده‌كاري‌ها و جزييات سوار است.
* شما در طول بازي‌تان، روي خطي حركت كرديد كه لغزش از روي آن خيلي محتمل بود. من اين سريال را به طور كامل تماشا كردم و هيچ جا با وجود ظرفيتي كه موقعيت‌هاي سنگين براي بازيگر ايجاد مي‌كرد، هيچ حركت اغراق شده اي از شما نديدم. نه لبخند اضافه‌اي، نه اخم مصنوعي يا اصرار به بازي كردن با اجزاي صورت براي تحميل كردن چيزي به تماشاگر.
البته بايد يك مخالفت كوچولو با شما بكنم و بگويم كه يك جاهايي لغزيدم و خودم مي‌دانم كجاهاست! جاهايي كه وقتي ديدم، به خودم گفتم كاش اين جوري نبودم...
* اين ويژگي را همه بازيگرها دارند و بهتر از هر كسي مي‌دانند كه كجاها آن طور نبودند كه مي‌خواستند.
به هر حال عادت خوبي است كه آدم ايرادهايش را خودش هم ببيند. اسمش كمال گرايي است؟!
* اين جا اسمش تواضع است! به نظرم انجام ندادن اين كارها از انجام دادن‌شان سخت‌تر است. چون اين ها اولين راه حل هايي است كه به ذهن مي رسد و گاهي حتي نقش را براي مردم پراهميت‌تر جلوه مي‌دهد.
تشكر مي‌كنم از اين كه اولاً اين قدر به من لطف داريد و ثانياً اين قدر خوب سريال را ديده ايد. آصف چند ويژگي مهم دارد. اول از همه حواس جمعي و هوشياري‌اش است. ممكن است در طول كار اين نكته به چشم كسي نيايد يا اشاره مستقيمي به آن نشود، اما براي من خيلي كليدي بود. اين حواس جمعي نقشي كه بازي مي‌كردم، باعث مي شد تا من هم به عنوان بازيگر حواسم جمعِ همه چيز باشد. لحظه اي نبود كه چيزي را مقابل بازيگر مقابلم از دست بدهم و از بازي او غافل شوم. شش دانگ حواسم به او بود و ريزترين عمل و عكس العملش را مي‌ديدم.‌ من آصف را اين طوري ديدم. آدمي كه بيست سال با دروغ بزرگي كنار آمده است در كنار زني كه دائماً دارد اين دروغ را به او يادآوري مي‌كند و آينه دق‌اش شده. آصف بايد آدم دقيقي باشد كه اين تعادل را در زندگي اش حفظ كند، با وجود آن نقطه ضعفي كه درباره اش صحبت كرديم.
* زني كه مي‌تواند وجدان آصف باشد و رفتار او مكافات عمل شوهرش...
تلقي درستي است و قصه به چنين برداشتي راه مي‌دهد. با اين حال آصف همه حواس‌اش به زندگي‌اش هست.
* آصف درطول سريال، جز در برابر همسرش ناهيد، در حال دروغ‌گويي و پنهان‌كاري است. اين، شرايط فراهم مي‌كند براي نوعي«بازي در بازي». براي من جالب بود كه با وجود هوشمندي و حواس جمعي آصف، هيچ جا در بازي شما حركتي، رفتاري يا حرفي به عنوان كُد نمي بينيم كه بخواهد تماشاگر را حتي براي لحظه‌اي درباره حقانيت خودش دچار ترديد كند. منظور اوايل سريال نيست. چون درآن‌جا مهم ترين تعليق اين است كه چه كسي گناه‌كار است و ماجرا از چه قرار بوده. اما از جايي به بعد، به تدريج حقايق روشن مي‌شود. اين كُدها ممكن است با اين واكنش تماشاگر مواجه شود كه بگويد اين بازيگر چه قدر خوب دارد دروغش را پنهان مي‌كند. چه قدر اين كار خودآگاه بود؟
اشاره خوبي است. همه معمولاً دروغ را بازي مي كنند. بازي مي‌كنند چون مي‌دانند كه آگاهانه و با برنامه‌ريزي دارند حقيقت را جعل مي‌كنند. پس سعي مي‌كنند رفتارشان طبيعي باشد. اين سعي آن ها گاهي ديده مي‌شود. آصف آدمي است كه به نظر من به خاطر باوري كه به انگيزه‌ هايش در‌كارهاي بد دارد، اين دروغ را در خودش دروني كرده و در طول اين بيست و خرده اي سال با آن يكي شده. اين تفسير من است از طبيعي رفتار كردنش در زمان دروغ گفتن. نكته دوم اين است كه من اصولاً از شگردهاي «رو» در بازي بدم مي‌آيد و به آن اعتقادي ندارم. پس آگاهانه بوده. اما منظور شما را مي فهمم كه بايد به ضرورت منطق قصه، در جاهايي كُدهاي لازم را داد. در يك صحنه خيلي مهم از اين سريال، اين كار را كردم اما به روش آصف؛ اگر يادتان باشد، زماني كه مهرداد به دفتر آصف مي‌آيد و اسنادي را كه نوشين گرفته مطرح مي‌كند، آصف در واكنش به او كه حقيقت را تا حدودي فهميده، نه مكث دارد، نه لكنت نه لب گزيدن. براي من آصف يك آدم حواس جمع و باهوش بود. بنابراين موقع حرف زدن مهرداد، او به سرعت تصميم مي‌گيرد كه چه واكنشي براي تبرئه خودش نشان بدهد. نگاه هاي آصف را در آن صحنه، خودم خيلي دوست دارم!
* پس به همه جزييات و حاشيه‌ها و درونيات نقشي كه بازي مي‌كرديد واقف بوديد.
دقيقاً مي‌خواستم به همين جا برسم. شما خودتان بازيگريد و مي دانيد كه پس از خواندن فيلم نامه، چه گونه مي شود نقش را پيدا كرد. آصف درباره كارهايي كه كرده، مثل ما قضاوت اخلاقي ندارد. اعتقاد داشته به كارش. براي تطهير خودش دلايلي دارد؛ زندان رفته، زخم خورده و دردمند است، تحقير شده و تاوان داده. اين نوعي خود فريبي است در ادامه همان دروغ ها. باورش شده كه اين زندگي و آرامش و رفاه حق اوست. اين ها وقايعي است كه در بخش هاي مختلف سريال روايت مي شود و از آن ها مي‌گذريم اما بازيگر كه نبايد مثل تماشاگر عمل كند. او اين حوادث را همواره در تعريفي كه از شخصيت دارد لحاظ مي‌كند و دائماً اين ها را در ذهن مرور مي‌كند. جلال در پايان به آصف مي‌گويد چه جوري با اين همه كابوس زندگي كردي؟ اين كابوس ها، مقطعي نيست، همواره در ذهن آصف بوده و با آن ها بزرگ شده. پس بايد به همه رفتارهاي آصف فكر كرد و اين يك فرآيند آگاهانه است براي بازيگر. قبل از اين كه من براي اولين بار جلوي دوربين بروم، آصف برايم مثل يك آينه شفاف بود.
* اين كه من فكر مي‌كنم شما بهترين بازي مجموعه را داشتيد، چه‌قدر ربط دارد به اين كه فكر كنم آصف بهترين شخصيت فيلم نامه است؟
بسيار زياد. به شدت با اين حرف موافقم. نمي‌دانم چه قدر موفق بوده ام اما ترديدي ندارم كه آصف بسيار خوب نوشته شده و نقص ندارد. آصف براي امروزي ها شخصيت بسيار آشنايي است، چون نمونه اش در جامعه زياد پيدا مي‌شود و زياد ديده و شنيده ايم. به شكل ترسناك و حيرت انگيزي دروغ مي گويد، از جامعه و اطرافيانش طلبكار است و به خودش حق مي‌دهد و همه اين كارها در ترازوي اخلاقي‌اش سنجيده مي‌شد و پاسخ مي‌گيرد. حتي زماني كه مي‌ميرد هم طلبكار است و باور ندارد كه اشتباه كرده. در جايي به پسرش مي‌گويد كه جزيي از آدم هاي اطرافش است و مثل او زياد پيدا مي شود.
* حتي ظرايف شخصيت آصف، انگار بيش تر از بقيه است. بعضي از شخصت ها در كنار او معني پيدا مي‌كنند. مثلاً انتظام حسابدار شركت و كمالي معاون او كه نزديك ترين آدم ها به آصف هستند. دو وجه شخصيتي اش را كامل مي‌كنند. انتظام نيمه متعالي اوست كه پس از مرگش سقوط آصف آغاز مي شود، و كمالي نيمه اهريمني اش كه اتفاقاً در قتل حسابدار نقش دارد.
با اين حال حتي نقش آصف در قتل حسابدار، ذره اي از احترام به او كم نمي كند. همين لايه هاي دروني شخصيت آصف است كه باعث مي شود همه اين صفات متضاد در او جمع باشد.
* گفتيد كه از اول مي‌دانستيد چه بكنيد و همه چيز درباره شخصيت آصف براي تان روشن بوده. مي‌خواهم اين حرف خودتان را شاهدي بگيرم براي اشاره به روش بازيگري شما دراين سال ها. راستش انگيزه اصلي من براي مصاحبه با شما، اول ياد گرفتن خيلي چيزها بود و دوم كنجكاوي. با اين كه از شما كوچك ترم و تجربه و اعتبار شما را ندارم، اميدوارم حرفي را كه مي زنم فقط با انگيزه كنجكاوي ببينيد و اگر اشتباه مي‌كنم تصحيح كنيد. من از شما فيلم هاي مجنون، پناهنده، سفر به چزابه و اخيراً باغ هاي كندلوس را ديده ام. احساس مي‌كنم اولاً در طول اين بيست سال كم تر پيش آمده كه گريم تان تفاوت زيادي با چهره واقعي‌تان داشته باشد، و ثانياً شيوه بازي شما جوري است كه آن شخصيت بدون اعتماد به نفس مجنون، آدم بُزدل پناهنده، شخصيت بدون اعتماد به نفس مجنون، آدم بزدل پناهنده، شخصيت مردد و سرگردان سفر به چزابه و آدم طلبكار و شاكي از همه چيزِ باغ هاي كندلوس، در واقع شباهت هاي زيادي دارند به آصفِ مرموز، پيچيده، بي رحم و خانواده دوست بي گناهان. با اين كه روش بازي شما اغلب يك سان است اما عجيب است كه در همه اين فيلم ها خوب هستيد. اين قدر طبيعي بازي مي‌كنيد كه گاهي يادمان مي رود شما بازيگريد. اسمش را نمي دانم چي مي شود گذاشت ... نوعي آماتوريسم خلاق و دوري گزيدن از قواعد حرفه اي رايج. انگار نابازيگري هستيد كه در هر فيلم براي اولين بار داريد نقش واقعي خودتان را بازي مي كنيد.
اين هايي را كه گفتيد تعريف شما از خودم مي‌دانم و خوش حالم كه مي گوييد. احمد اميني پس از پايان بي گناهان به من گفت كه همه عكس العمل هايت غيرقابل پيش بيني است. تلقي او اين بود كه چون من كم بازي مي‌كنم و تماشاگر زياد با من آشنا نيست، پس عكس العمل هايم براي خيلي ها تازگي دارد. گفتم اميداورم فقط اين نباشد! من تمام تلاشم را مي‌كنم كه متفاوت باشم. نقش هايي كه اسم برديد، همه با هم فرق هاي اساسي دارند. اما من به اين شيوه بازيگري اعتقاد دارم. اميدوارم اين اتفاق افتاده باشد. توناليته صداي من درباغ هاي كندلوس با بي گناهان كمي متفاوت است. اين جا كمي بم تر حرف مي زنم و آن جا تيزتر. در سكانس نهايي بي گناهان، لحن حرف ها و فريادهاي آخرم، با لحن حرف زدنم در طول سريال فرق دارد. تلاش مي‌كنم كم‌ترين اغراق را در بازي‌ام داشته باشم. فكر مي كنيد اگر براي ايجاد تفاوت نقش هايم بخواهم يكي را با لهجه اجرا كنم كار سختي بايد بكنم؟ اما فكر مي‌كنم اين ساده ترين راه حل براي متفاوت نمايي است. آن كار را خيلي ها بلدند. يا به قول شما با گريم هاي خيلي متفاوت بخواهم ضعف هاي كارم را جبران كنم، هر چند با نفس اين قضيه مشكلي ندارم. اميدوارم اين سوء تفاهم پيش نبايد كه فكر كنيد دارم از خودم تعريف مي‌كنم اما درست يا غلط، حواسم به همه كارهايي كه مي كنم هست. بعضي ها مي گويند: «فلاني خيلي بازيگر خوبي است چون در هر نقشي كه بازي مي‌كند نمي شود او را شناخت.» فكر مي كنم اين معيار غلطي است. من مسعود كرامتي هستم با 167 سانتي‌متر قد. نمي توانم نقش آدم 190 سانتي را بازي كنم. پس كرامتي را با اين مشخصات مي‌توان ديد.

گفت‌وگوي يكتا ناصر با مسعود كرامتي

* خب خيلي جالب است كه بازيگري با 167 سانتي متر قد، در نگاه اول مناسب ايفاي نقش يك شخصيت منفيِ مقتدر و سلطه‌گر نيست. پس بايد تلاش بيش تري بكند در مقايسه با بازيگري كه ويژگي هاي مناسب تري دارد. اين تلاش در بازي او خودش را نشان مي دهد نه در اين كه بخواهد اداي آدم هاي190 سانتي را درآورد.
صددرصد. اگر اين نقش دورني نشود، در يك نماي دو نفره با بازيگري قد بلندتر، بايد مستأصل ماند و هيچ كاري نكرد. اين «از پايين نگاه كردن» را در بازي چه گونه مي توان جبران كرد؟ گاهي از بعضي بازيگران خيلي عصباني مي شوم. طرف حتي زماني كه آمده سرصحنه، هنوز سكانس بازي خودش را نخوانده. گاهي بغضم گرفته از اين كه چرا اين ها اين قدر نسبت به شأن و جايگاه حرفه شان بي تفاوت هستند. به نظرم بازيگري كار فوق العاده سختي است و انرژي زيادي مي‌گيرد از آدم. ببينيد الان دارد چه بلايي سرفيلم ها و سريال ها مي‌آيد؟ ممكن است يك كارگردان ضعف هايش را با شگردهايي حتي پيش چشم يك منتقد تيزبين پنهان كند و پشت چيزهاي ديگر قايم شود، اما همه چيز در كار بازيگر عينيت پيدا مي‌كند. در حال حاضر آن قدر اين حرفه شأن نزول پيدا كرده، كه به تبع آن، قصه ها و درام ها هم ساده و سطحي شده. خوب مي‌دانيد كه الان خيلي از همكاران ما با فيلم نامه ها چه طور برخورد مي‌كنند. خيلي از بازيگرها در برخورد با من، قبل از اين كه فيلم نامه را بخوانند، در باره دستمزدشان حرف زده اند. پرسيدم چرا؟ گفت براي چي بايد دو روز وقتم را بگذارم؟! يك بار از حسين پرورش كه استاد ما بود، پرسيديم كه چرا توي آن سريال مزخرف بازي كرديد؟ اشتباهش را توجيه نكرد اما توضيح جالبي داد؛ گفت يك زمين خاكي وجود دارد و من قرار است در آن بازي كنم. تنها كاري كه از من برمي‌آيد اين است كه زياد خاكي نشوم. انگار در شرايط امروز سينما و تلويزيون بايد سعي كنيم كم تر خاكي شويم. كار شسته‌رُفته تقريباً ديگر محال است. يك بار سال 76 كسي در خيابان به من گفت كه فيلم مجنون و بازي من را در آن فيلم دوست دارد. بعد جمله‌اي گفت كه هنوز يادم است؛ گفت ما سال ها قبل اگر مي‌خواستيم يك هنرپيشه را ببينيم پدرمان درمي‌آمد، اما هنرپيشه هاي الان، همين جوري ريخته اند توي خيابان! حتماً براي‌تان پيش آمده كه توي پمپ بنزين يا پياده رو، يواشكي بشنويد كه مي گويند «اين يارو هنرپيشه هه!» يعني از لفظ «يارو» براي ما استفاده مي‌كنند. اين همان شأن و جايگاه از دست رفته است.
* برگرديم به بحث اصلي؛ پيش آمده كه گاهي روش كارتان در فيلمي جواب ندهد؟
بارها. طبيعي است. اگر از همه اين وجوهي كه گفتم بگذريم و تمام تلاش مان را هم بكنيم، ممكن است به دلايلي ديگر كارمان نتيجه ندهد. نكته ديگر اين است كه اين ها ذهنيت و اعتقاد من است؛ ممكن است در اجراي همين ديدگاه درست، خوب عمل نكنم.
* آقاي اميني جزو كارگردان هايي است كه خيلي به جزييات كار بازيگر توجه مي‌كند. در سريال اولين شب آرامش گاهي پيش مي‌آمد كه نكاتي را به من تذكر مي‌داد. اين نكته ها آن قدر جزيي و ريز بود كه اصلاً فكر نمي‌كردم به چشمش بيايد. اين خصلت او باعث مي‌شود كه بازيگر احساس امنيت كند از نظر حرفه اي. مثلاً يكي از ويژگي هاي آقاي اميني اين است كه بازي اغراق‌آميز رو دوست ندارد. در مقابل، كارگردان هايي هم هستند كه جنس بازي مورد علاقه شان با سليقه شما و دريافتي كه از نقش داشته ايد فرق دارد. شما چه قدر آزادي عمل داريد در برابر كارگردان هاي نوع دوم؟
معيار من در وهله اول فيلم نامه است. بايد دوستش داشته باشم و درگيرم كند. سپس نقشي كه پيشنهاد شده. خوب بودن فيلم نامه برايم از خوب بودن نقش مهم تراست. زماني كه با يك كارگردان گفت‌وگو مي‌كنم، برايم مشخص مي‌شود كه بضاعت او چه قدر است. آيا مي‌شود به او اعتماد كرد يا نه؟ مهم ترين ويژگي احمد اميني همين جزيي نگري است كه گفتيد. اهل سروصدا و دادوفرياد نيست، چون با اين كارها نمي‌خواهد خودنمايي كند، كارش را بلد است و مهم تر از آن، به كارش اعتقاد دارد. گاهي خيلي آرام مي‌آيد و نكته اي را مي‌گويد و غافل‌گيرتان مي‌كند. تقريباً همه چيزهايي هم كه مي گويد، حتي اگر مخالف نظر شما باشد، در نهايت مي‌فهميد كه درست بوده.
* اتفاقاً اين آرامش و دقت نظر، اتوريته اش را براي گروه بيش‌تر مي‌كند. شايد اتوريته واژه درستي نباشد... از او شخصيتي احترام برانگيز مي سازد. همچنين دركي كه از كارش دارد و اطلاعات خوبش، جاي بحثي نمي‌گذارد!
هارت و پورت ها و شلوغ بازي بعضي از كارگردان ها براي پوشاندن ضعف هاي شان است. اميني مي‌داند چه مي‌خواهد و همين روحيه او به قول شما به بازيگر امنيت مي‌دهد.
* يك كار جالب آقاي اميني اين است كه دكوپاژ را در اختيار بازيگر مي‌گذارد.
من البته موقع بازي به دكوپاز دقت نمي‌كنم. ميزانسن برايم مهم است نه دكوپاژ. هر چيزي كه قرار است نمايش داده شود براي من مهم است و به تقطيع و اندازه نماها چندان توجه نمي‌كنم. بر مبناي ميزانسي كه به بازيگر داده مي شود، ممكن است جاي دوربين ها تغيير كند. حساسيت من در درجه اول موقعيتم در برابر بازيگر روبه‌رويي است. اما اين كه جاي دوربين كجاست برايم اهميتي ندارد. مي‌ترسم از اين كه به دكوپاژ فكر كنم و ذهنم مشغول شود و به عنوان كارگردان به آن فكر كنم. من در بي گناهان فقط ديالوگ ها را مي خواندم. يك روز اميني از من پرسيد چرا دكوپاژ را نمي خواني؟ گفتم به من مربوط نيست كه شما مي‌خواهي كلوزآپ بگيري يا مديوم شات؛ من كار خودم را مي‌كنم. تعجب كرده بود.
* البته زياد با شما موافق نيستم؛ زماني كه جاي كات ها مشخص باشد، بازيگر به واكنش هايش بيش‌تر فكر مي‌كند. مي‌داند كه قرار است پس از گفتن ديالوگ ها، از واكنش هايش هم گرفته شود يا نه. اين برنامه‌ريزي خيلي كمك مي‌كند به كار بازيگر.
از من به شما نصيحت خانم ناصر، هيچ وقت به كاري كه مي‌خواهي بكني فكر نكن. فكر نكن كه اين واكنش درست است يا آن يكي...
* اين در صحبت هاي شما هم بود كه گفتيد در صحنه مواجهه با مهرداد، در صحنه‌اي كه ديالوگ هم نداشتيد با نگاه‌تان بازي مي‌كرديد. حتماً مي دانستيد كه واكنش شما ديده مي شود كه اين كار را كرده ايد.
درست است اما اندازه نما برايم فرقي ندارد. گاهي جگرم آتش مي‌گرفت از اين كه مي‌ديدم خيلي از ظرافت هاي بازي من در لانگ شات گرفته شده و اصلاً ديده نمي‌شود. اما من كار خودم را كردم.
* منظورم لانگ شات ها نيست. بايد بدانيد كه اين واكنش در سكوت و بدون ديالوگ، گرفته مي شود...
مي‌دانم چه مي‌گوييد اما برايم فرقي نمي‌كند. الان ما داريم حرف مي زنيم. من نسبت به تمام ديالوگ هاي شما واكنش نشان مي‌دهم و تمام و كمال بازي مي‌كنم. حالا مي‌خواهد گرفته شود، مي‌خواهد گرفته نشود. مي‌خواهند در تدوين بگذارند يا نگذارند. چون حتي دكوپاژ كارگردان حتماً در تدوين تغييراتي خواهد كرد.
* دانستن دكوپاژ باعث مي‌شود كه يك بازيگر باهوش راف كات ها را هم رعايت كند.
اتفاقاً من جزو بازيگراني هستم كه راف كات ها را كاملاً رعايت مي‌كنم. حتي گاهي در كارم جاي كات را مشخص مي‌كنم. در همه كارهايي كه تا حالا بازي كرده ام، منشي هاي صحنه كم‌ترين مشكل را با من داشته‌اند.
* شخصيت منفي براي بازيگر جاي كار بيش‌تري دارد؟
بله، چون موتور قصه است و محور همه تنش ها.
* داشتيد نصيحتم مي‌كرديد كه حرف‌تان را قطع كردم!
به من مي‌آيد كه به شما نصيحت كنم، چون به هر حال موهايم سفيد شده! انتخابي كه در لحظه داريد، بهترين انتخاب ممكن است. هر تكنيكي در بازيگري براي طبيعي تر جلوه كردن است و باورپذير بودن. پس بايد اجازه بدهيد چيزي در درون‌تان برانگيخته شود، نه اين كه به نوع خاصي از بازي فكر كنيد. نصرت كريمي به من گفت مهم ترين وجه بازيگري، باور موقعيت هاست. او مثال زد و گفت در خيابان به دعواي دو نفر نگاه كن. به حركت بدن، توناليته صدا، چيزهايي كه مي‌گويند، جمله‌بندي‌هاي‌شان و... همه چيزشان شاهكار است، چون دروني است و خودانگيخته. ادايي در كار نيست. مي‌گفت به اين ها دقت كن و ببين كه هيچ كدام از رفتارشان آزاردهنده نيست. لحظه را بايد زندگي كرد. ديالوگ و رفتار و... خودش همراه اين زندگي مي‌آيد. شنيده ام آل پاچينو ديالوگ حفظ نمي‌كند چون آن قدر خودش را درگير شخصيت مي‌كند كه به شناخت كاملي مي رسد از چيزي كه قرار است بگويد.
* بازيگران نقش هاي مقابل تان چه قدر كمك مي‌كنند به كار شما؟
خيلي. البته واقعاً در بي گناهان از همه بازيگراني كه با آن ها كار كردم خاطره خوبي دارم. گاهي رفتارهاي زشت و مزخرفي از بعضي بازيگران سر مي زند كه آدم نمي‌داند چه واكنشي بايد در برابرشان نشان دهد. مثلاً ادا درآوردن و كِرم ريختن و اذيت كردن براي بيش تر ديده شدن و به حاشيه راندن و گرفتن تمركز شما. احساس خوبي از همكاري با همكارانم دراين سريال داشتم، به خصوص با جوان‌ترها.
* فكر كنم يك دليل مهمش حضور آقاي اميني باشد.
مي‌خواستم به همين جا برسم كه يكي از ويژگي هاي كارگردان هاي خوب، همين مديريت گروه است. اميني اين كار را خيلي خوب بلد است. فضاي كار او سالم است و اين شوخي نيست كه كسي بتواند حدود نُه ماه، يك گروه عظيم را درست مديريت كند.
* موقعيت هاي جالب و ناب در ميان فيلم نامه هايي كه دست بازيگر مي رسد كم است؛ منظورم موقعيت هايي است كه براي بازيگر مثل يك فرصت است و او همان زمان كه فيلم نامه را مي‌خواند و به آن صحنه خاص مي‌رسد، احساس كند كه دقيقاً همان جا مي‌تواند حضور خوبي داشته باشد. مثلاً يكي از سكانس‌هاي بي‌نظير بي‌گناهان جايي است كه آصف پس از غلبه بر ترديدهايش، ناهيد را مي‌كُشد. از آن موقعيت‌هايي است كه مطمئنم از زمان خواندنفيلم نامه، به آن فكر مي‌كرديد. شخصيتي كه مشغول كشتن همسري است كه دوستش دارد و حين اين كار دارد براي تنهايي خودش مرثيه‌سرايي مي كند. درس بزرگي كه من از بازي شما در اين صحنه گرفتم، خودداري و فروتني‌تان بود. در بازي شما هيچ حركت اضافه براي بيش‌تر كردن حس صحنه ديده نمي‌شد و هر بازيگري كه اين سكانس را ديده باشد خوب مي‌داند كه شما در برابر چه وسوسه هايي مقاومت كرديد.
گفتيد كه آصف ابتدا بر ترديدهايش غلبه مي‌كند و سپس ناهيد را مي‌كُشد خوش حالم كه اين راگفتيد، چون آن بازي «غلبه بر ترديد» در صحنه شام، انرژي بيش تري از من گرفت تا جزييات صحنه قتل. ترديد و حواس پرتي آصف را بيش‌تر دوست دارم. ناهيد هيچ وقت برايش شام درست نمي‌كرد، شمع روشن نمي‌كرد. حرف هايي كه آصف مي زند، عالي است؛ اين كه فردا مي رود و خودش را معرفي مي‌كند و اين ادعاي واهي كه حالش خوب است. سپس ناهيد مي‌رود و آصف در سكوت مي ماند. آن مكث دم در! من اين ها را بيش‌تر دوست دارم. خودتان مي‌دانيد كه گريه كردن و احساساتي شدن براي بازيگر كار راحتي است. كار سخت، نمايش باورپذير و همدلي برانگيز آن ترديدي است كه مقدمه آن اقدام فجيع مي‌شود.
* سخت ترين قسمت بازي تان در بي‌گناهان كجا بود؟
سكانس پاياني و جايي كه آصف در نهايت بدبختي و استيصال با فريادي از سرضعف به جلال التماس مي‌كند كه او را بكُشد.
* از كدام بخش از بازي تان لذت زيادي برديد؟
همان جايي كه گفتم؛ سكوت در برابر مهرداد، زماني كه اسناد و مداركي عليه پدرش پيدا كرده. نگاه هاي خودم را دوست دارم!
منبع:ماهنامه سينمايي فيلم ش 395



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.