پژوهشي در تاريخ نگاري مغرب اسلامي (1)
ابوالعباس احمدبن محمدبن عذاري مشهورترين مورخ مغربي پيش از ابن خلدون است كه با نگارش البيان المُغرب في اخبار الاندلس والمُغرب يكي از مهم ترين نوشته هاي تاريخي مغرب اسلامي را پديد آورد. اين مقاله به بازشناسي و تبيين جايگاه اين كتاب در بين نوشته هاي تاريخي مغرب اسلامي، شيوه تأليف و منابع مورد استفاده مؤلف پرداخته و بدين نتيجه دست يافته است كه به رغم نگارش آن در قرن هشتم، كتاب متضمن اخبار بسيار و روايات نادري است كه جايگاه كتاب را تا حدّ منبعي دست اول ارتقا داده است. بعلاوه شيوة تأليف اخبار تاريخي آن، تلفيقي است از شيوه هاي سالشمار و موضوعي كه با اسلوبي ساده و روان نگاشته شده است.
واژه هاي كليدي: تاريخ نگاري، البيان المغرب، مغرب اسلامي، ابن عذاري، اندلس.
مقدمه
انشقاقات سياسي مغرب سبب شد تا دولت هاي سه گانه مغرب با هدف ثبت مفاخر و مآثر خود در جذب موّرخان و دانشمندان بكوشند و با يكديگر به رقابت برخيزند. اين وضع موجب پيدايش گونه هاي متعددي از نوشته هاي تاريخي شد كه تا آن زمان در مغرب سابقه نداشت؛ به طوري كه مي توان سده هشتم را از نظر شمار منابع تاريخي- ادبي مهم از ديگر قرون ممتاز دانست. در سرآغاز اين قرن ابن عذاري مراكشي با نگارش تاريخ عمومي البيان المغرب سنّت تاريخ نگاري مغرب را كه عموماً به جغرافياي مغرب محدود مي شد وحتي با شبه جزيره ايبري ارتباط نداشت، (3) تغيير داد و جهان اسلام را به مثابه پيكري واحد در نظر گرفت. اين رويكرد به تاريخ كه بر روابط حسنه حكومت هاي اسلامي به ويژه مصر ومغرب تأكيد داشت، با نگارش العبر ابن خلدون به اوج خود رسيد. چنين مي نمايد كه حملات مغولان و صليبيان به شرق اسلامي و شامات از يك سو و جنگ هاي صليبي كه مصر، مغرب و اندلس را از سوي ديگر هدف قرار داده بود، مورخان مسلمان را به ايجاد جهان نگري واحد سوق داد كه نمودار تقابل اسلام و مسيحيت بود.
علاوه بر تاريخ نگاري هاي عمومي، اشكال ديگر وقايع نامه ها چون تواريج محلّي ، دودماني و انواع تراجم نگاري نيز در اين دوره رواج بسيار داشت و سلاطين از نويسندگان اين آثار حمايت مي كردند. اين حمايت هاي بي دريغ، اگرچه پيدايش آثار تاريخي را به دنبال داشت، اما نتوانست آنها را از ضعف معمول تاريخ نگاري دودماني در امان نگاه دارد؛ به طوري كه مبالغه نخواهد بود اگر جريان تاريخ نگاري اسلامي را در اين دوره به طور كامل تابع دربار بدانيم از اين رو كمتر به مورّخ مستقلي برمي خوريم كه بي توجه به خشنودي ممدوح خود به گزارش حقايق تاريخي پرداخته باشد. به درستي معلوم نيست كه آيا ابن عذاري البيان المغرب را به تقاضاي سلطان مريني نگاشت يا نه؛ اما ترديدي نيست كه وي كتاب را نه با ميل شخصي و ارضاي خاطر خويش بلكه به خواهش ديگران پديد آورده است؛ از اين رو رويكرد او به تاريخ مريني با بزرگ نمايي و تعصّب همراه است.(4) ابن ابي زرع، نويسنده الذخيره السنيه (5) و روض القرطاس نيز از اين ضعف مستثنا نيست و بارها به ستايش و تجليل مرينيان خاصه ممدوح خود ابوسعيد عثمان و تقبيح مخالفان آنان پرداخته است. (6) انگيزه ابن خطيب، سياستمدار و مورّخ اين سده، در نگارش اعمال الاعلام از اين هم نااميد كننده تر به نظر مي رسد؛ چه وي تصميم گرفت با هدف توجيه سلطنت ابوزيّان مريبي، كه هنوز به سنّ بلوغ نرسيده بود، مصاديق گوناگون حكومت سلاطين خردسال را ارائه دهد تا در جهت مشروعيت بخشي حاكم به كار گرفته شود. (7)
دوره طلايي حكومت مرينيان ( 633-963 ق) به ويژه در مقايسه با دولت هاي متقارن و همجوار آنان چون حفصيان (637-982 ق) و زيّانيان (633- 962 ق) را مي توان اوج رواج فرهنگ عربي اسلامي در مغرب دانست كه تاريخ و تاريخ نگاري همواره در آن نقشي برجسته داشت و فاس پايتخت مرينيان براي نخستين بار آن همه شكوه و عظمت به خود ديد. (8) و توانست مورد توجه دانشمندان قرار گيرد.
البيان المغرب في اخبار الاندلس و المغرب
مقدمه كتاب، كه متأسفانه چاپ دوزي فاقد آن است، در تبيين انگيزه، هدف، منابع و اجزاي مختلف كتاب بسيار مفيد است. از اين مقدمه به ويژه ارجاعات وي آشكار است كه پيش از نگارش البيان المغرب، كتابي در تاريخ مشرق به نام البيان المشرق في اخبار المشرق نگاشته بوده كه اصل آن امروزه در دست نيست؛ اما گزارش هاي اندکي از آن در بيان المغرب باقي مانده است. (16) اين گزارش ها حكايت از آن دارد كه البيان المشرق جز سرزمين هاي شرقي، تاريخ مصر، دست كم تا دوره فاطميان را نيز شامل مي شده است. (17)
به هر روي شهرت ابن عذاري به دليل البيان المغرب اوست و البيان المشرق- هرچه باشد- نتوانست در ميان مورّخان مغربي جايگاهي بايسته يابد و از اين رو به فراموشي سپرده شد و ظاهراً در هيچ يك از آثار تاريخي متأخر از آن سخني به ميان نيامده است.البيان المغرب از مفصّل ترين نوشته هاي تاريخي مغرب و اندلس است كه به رغم آن كه در قرن هشتم به نگارش درآمده، متضمّن اخبار بسيار و روايات نادري است كه جايگاه كتاب را تا حدّ منبعي دست اول ترفيع داده است. (18) بعلاوه همچون اغلب نوشته هاي اين دوره كه به خواست سلاطين يا بزرگان تحرير مي يافتند، نيز از اين نقيصه خالي نيست و نويسنده آن را نه براي ارضاي علايق شخصي يا دانش دوستي بلكه به خواهش ديگران پديد آورده است. با اين تفاوت كه نام و هويت ممدوح ابن عذاري در اين كتاب به درستي معرفي نشده و تنها به اشاره از آن سخن رفته است. وي در اين باره مي نويسد:
چون به نگارش اخبار، خلفا، بزرگان و اميران شرق و غرب و ديگر سرزمينها وادار شدم و در باب اخبار تاريخي به مناظره با فضلا و دوستان دانشور حريص بودم، يكي از آنان، كه اگر اکرامشان بر من واجب بود، از من خواست تا تك نگاشتهاي موجز و مختصر در باب اخبار پادشاهان سرزمين هاي غربي بنويسم. او چنان در اين كار پافشاري كرد كه از نگارش آن ناگزيرشدم و نتوانستم خواسته اش را پاسخ نگويم و عذر آورم؛ از اين رو از سر اضطرار و نه اختيار به جمع و تأليف كتاب دست زدم.(19)
ابن عذاري در مقدمه كتاب از اهتمام به علوم و كسب دانش و همنشيني با علما سخن گفته و پس از بيان انگيزة تأليف، به مهم ترين منابع خود اشاره كرده است. سپس طبق معمول از جغرافياي تاريخي مغرب و افريقيه و آثار و احاديثي كه در فضايل مغرب روايت شده، بحث كرده و تاريخ مغرب را از سال 21 هجري كه عمروعاص اسكندريه را گشود آغاز كرده است. (20) وي كتاب را درسه بخش مستقل از هم تدوين كرده تا بدين وسيله مطالب آن «براي خواننده قابل فهم و آسان شود».(21)
بخش نخست به تاريخ افريقيه از بدو فتوحات در دوره خليفه سوم عثمان تا روي كار آمدن مرابطون اختصاص دارد. اين بخش مشتمل است بر اخبار واليان اموي و عباسي، خوارج صفويه و اباضيه، اغلبيان، عبيديان شيعه، قبايل زناته، صنهاجه و... تا زمان انتقال به مصر و حكومت جانشينان آنها، بني زيري و بني حمّاد، و تهاجم اعراب بني هلال و بني سُليم تا ظهور موحدون. وي سپس در اين بخش به تاريخ مغرب اقصي پرداخته و از ادريسيان، برغُواطه، بني مِغراوَه تا شكل گيري مرابطون نيز ياد كرده است.
بخش دوم به تاريخ اندلس از فتح آن تا ورود مرابطون در سال 478 ق. اختصاص يافته و در آن از سرگذشت امويان اندلس و قيام هايي كه در آن دوره شكل گرفت، بني عامر و ديگر ملوك الطوايف اندلس چون بني حمّود، بني جَهوَر، بني عبّاد، بني صُمادح، بني بكر، بني اَفطس و ملوك زناته و صنهاجه بحث شده است.
بخش سوم به دولت هاي مرابطون و موحدون تا سال 667 ق. اختصاص دارد و در خلال آن از مهم ترين دولت هاي مغرب چون بني حفص و بني مَرين، و اندلس چون بني هود و بني احمر سخن است.
اين چنين، ابن عذاري را بايد از نخسيتن مورخان قرن هشتم هجري دانست كه چارچوب دقيقي براي تاريخ خود ترسيم كرده و هم از اين روست كه البيان المغرب را قديمي ترين موجود تاريخي صرف در عرصه تاريخ نگاري مغرب ناميده اند. (22) كتاب به تصريح مؤلف، دو رونوشت داشته و نسخه كنوني، رونوشت دوم است كه ابن عذاري خود در آن حذف و اضافاتي انجام داده است. (23) رويكرد ابن عذاري به موضوعات تاريخي با معاصرانش تفاوتي بايسته ندارد؛ از اين رو نمي توان البيان المغرب را چيزي جز گردآوري و اقتباس صرف از منابع پيشين دانست. ارزش كتاب نيز نه به نوآوري هاي وي، بلكه به جامعيّت آن در مقايسه با ديگر نوشته هاي تاريخي مغرب است و همچون ديگر نوشته هاي پيش از آن اظهار نظر و داوري در باب روايات و وقايع در آن جايگاهي ندارد. با اين همه، در اين كتاب علاقهاي به ذكر عجايب و اوهام ديده نمي شود. (24) و به تدريج خرافات و شگفتي ها جاي خود را به واقعيت ها و حوادث تاريخي داده است.
از نظر مذهبي و ديني، موضع گيري هاي صريح و بي پرده ابن عذاري به خصوص در برخورد با مسيحيان، جالب توجه است. از خلال گفتار وي، به درستي مي توان دانست كه مؤلف در برابرفاطميان موضع سلبي دارد. (25) از اين رو نه تنها در نسب علوي آنان ترديد مي كند، بلكه در موضع متعدد ابوعبدالله شيعي، (26) ابوسعيد جنّابي (27) و قرامطه (28) را ملعون مي خواند و با استناد به آراي ابن قطّان بيشتر اعتقادات آنها را كفر مي داند. (29) رويكرد منفي وي به تاريخ فاطميان، اگرچه شايسته مورّخي آگاه و بي طرف نيست، اما اين حُسن را دارد كه از راه مقايسه با نوشته هاي تاريخي عصر فاطمي- كه به دفاع جانبدارانه از اين جريان پرداخته اند – بتوان به برخي از حقايق تاريخي آنان دست يافت. در اين ميان توجه ابن عذاري به تحوّلات مذهبي ناشي از حكومت نوظهور فاطميان و واكنش مغربيان به اعتقادات بسيار قابل توجه است. (30)
موضع منفي وي در برابرصليبيان به مراتب از فاطميان هم شديدتر است. (31) و مي توان وي را دشمن ترين مورّخ مغربي اين قرن در مخالفت با مسيحيان تلقي كرد. اين موضع گيري البته با اطلاع از نبردهاي استرداد در اندلس و حملات پياپي مسيحيان به شهرهاي مغرب به خوبي مي توان توجيه كرد. او از هم پيماني مسلمانان با مسيحيان و دشمن ملوك الطوايف با يكديگر دلخوش نيست ( 32) و مكّرر پس از ذكر «نصارا»، از خداوند نابوديشان را طلب مي كند. (33) همچنين پس از نام شهرهايي كه در آماج حملات مسيحيان قرار داشت، عبارت دعايي «حَرسَ ها الله» را به كار مي برد (34) و براي شهرهايي چون اشبيليه كه به دست مسيحيان افتاده بود، بازگشت سلطه مسلمانان بر آنها را از خداوند خواستار است. (35)
پي نوشت ها :
1. ر. ك: احمدبن عذاري البيان المغرب، قسم الموحدين، به كوشس محمد ابراهيم كتاني و ديگران (دارالبيضا: دارالثقافه، 1985 م) ص 309.
2. Latham "Nasrid" EI2, vol.7, p 1024-5.
3. kably. M, "Tarikh", 312,vol.12,p. 800.
4. ر. ك: ابن عذاري، پيشين، ص 389- 400.
5. ر.ك:همان، ص 11، 13، 15.
6. علي بن ابي زرع، روض القرطاس، به كوشش عبدالوهاب بن منصور (رباط: المطبعه الملكيه، 1999 م)، صد 17، 364 و پس از آن.
7. لسان الدين، ابن خطيب، تاريخ الاسبانيهًْ الاسلاميه، به كوشش لوي پرونسال (بيروت: دارالمكسوف، 1956 م) ص 41، 183، 197.
8. نقولا زياده، افريقيات، دراسات في المغرب العربي و السودان الغربي (لندن: رياض الريس لكقب و النشر، 1991 م) ص 111- 113.
9. ر. ك: ابن قاضي، درهًْ الحجال، به كوشش محمد احمد ابوالنور (قاهره: بي نا، 1970 م)؛ همو، جذوه الاقتباس (رباط: دارالمنصور، 1973 م): ابن قنفذ، الوفيات، به كوشش عادل نويهض (بيروت: المكتبه التجاري للطباعه و النشر و التوزيع، بي تا)؛ ابن الطواح، سبك المقال، به كوشش محمد مسعود جبران (بيروت: دارالغرب الاسلامي، 1995 م).
10. ناصرالدين سعيدوني، من التراث التاريخي و الجغرافي للغرب الاسلامي (بيروت: دارالغرب الاسلامي، 1999 م) ص 135؛ طه ذنون، ابن عذاري المراكشي (بيروت: دارالمدار لاسلامي، 2005 م) ص 33؛ ابن عذاري، پيشين ، ج 1.
11. dozy, "Introduction…" bosch-vila, "Idhari" Ei2, vol. 3, p.
12. ر. ك: ابن عذاري، پيشين، ج 1، ص 2، سعيدوني، پيشين، ص 135؛ نيز ر.ك: Ibid 805.
13. ابن عذاري، پيشين، ج 1، ص 3.
14. براي قسمت چاپ نشده اين اثرر.ك: عبدالقادر زمامه، در معهد الدراسات الاسلاميهًْ في مدريد، ص 192- 1969.
15. Doys, provencal, Hici mairanda, see: Ibid.
16. ابن عذاري، پيشين، ج 1، ص 14، 66، 80، 229.
17. همان، ج 1، ص 229.
18.عبدالواحد ذنون طه، پيشين، ص 33.
19. ابن عذاري، پيشين، ج 1، ص 2.
20. همان، ص 8.
21. همان، ص 3.
22. محمدابن تاويت، الوافي الأدب العربي في المغرب الاقصي (بي جا، دارالثقافه، 1983 م)
ص 380.
23. ابن عذاري، پيشين، ج 1، ص 5.
24.ر.ك: همان، ص 20. فقط چند نمونه از اين دست در كتاب است.
25.ر.ك: همان، ص 281- 289.
26. همان، ص 146، 128. همان، ص 220.
27. همان، ص 284.
28. همان، ص 220.
29. همان، ص 287.
30. همان، ص 152- 175 و 181- 195.
31. ر.ك: همان، قسم الموحدين، ج 1، ص 53، 103- 104، 106.
32. همان، قسم الموحدين، ص 289؛ همان، دشمني بني هود و بني احمر، ص 309؛ همان، بني هود و مرابطون، ص 303.
33. همان، قسم الموحدين، ص 153 – 145.
34. همان، ص 249، 301، 327.
35. همان، ص 56، 303.
ادامه دارد...
/ج