پديده خروج در اسلام (3)
2- تأثير جنگ هاي داخلي بر تشديد پديده خروج
حضور فعال صحابهاي چون طلحه، زبير و ام المؤمنين در مقابل علي(ع)، موجب شك و ترديد عمومي در بر حق بودن يكي از طرفين دعوا شد. بعد از جنگ هاي رده كه «عقيده» مهم ترين عامل به چالش كشيدن شك و ترديد اعراب در رويارويي با هم نژادان خود بود، اكنون اين عامل چالش هم از بين رفته و عرب بعد از اسلام، براي اولين بار زير عنوان يك عقيده مشترك در دو جبهه به سركردگي بزرگان دين و صحابه پيامبر(ص) در برابر هم صف كشيدند. حساسيت مسئله زماني آشكار مي شود كه صاحب نظران، فقها، علما و بزرگان دين كه به عنوان مراجع مردم بودند، به اين شبهات دامن زدند. نمونه هايي از اين رفتارها در مدينه و ساير شهرها به چشم مي خورد. كاوش در فراهم كردن اين شرايط به شناخت دو گروه مغبون مي انجامد؛ اين دو گروه در رقابت هاي سياسي قريشيان از يك سو و انفعال سران ساير قبايل از سوي ديگر رخ مي نمايند. از دسته نخست سعد بن ابي وقاص است كه چون علي او را به همراهي فرا خواند گفت: «شمشيري به من بده كه كافر را از مسلمان تشخيص دهد تا با آن شمشير در ركاب تو جنگ كنم». (63) و از گروه دوم ابوموسي اشعري است كه سخنراني وي در مسجد كوفه مبني بر عدم ياري علي(ع) در جنگ جمل، نمونه ديگري از دامن زدن فقها در ايجاد شك و ترديد، نسبت به مسئله بود. ديدگاه ابوموسي اين نگرش را به اعراب القا مي كرد كه اين جنگ يك جنگ خانوادگي بين قريشيان بوده و دخالت در آن بيهوده است. نتيجه سخنان او در اين زمينه به انفعال مردم در برابر جنگ و عدم مشاركت آنان در آن انجاميد با اين توجيه كه هدف، حفظ وحدت و جماعت مسلمانان است. (64) وي مي گفت:
...من به فتنه ها آگاه ترم، چرا كه فتنه چون روي آورد با شك و ترديد است و چون مي گذرد حقيقت آن آشكار مي شود. اين فتنه مانند درد شكم است و معلوم نيست از كجا سرچشمه مي گيرد. اكنون شمشيرها غلاف كرده. سر نيزه ها كشيده و زه كمان را پاره كنيد و كنج خانه نشينيد تا قريشيان كه در كار حكومت با هم اختلاف پيدا كردند و خود باني به وجود آمدن اين اختلاف هستند با هم كنار آيند و رخنه و شكافي را كه به وجود آوردند خود به ترميم آن پردازند. (65)
تأثير عميق اين سخنان كه برگرفته از سنت هاي صرف عربي بوده به پرورش تفكر بيهوده بودن دخالت اعراب در ماجراي خانوادگي قريش دامن زد. (66) نفوذ كلام اين افراد به قدري مؤثر بود كه كساني چون سعيد بن قيس و سليمان بن صرد خزاعي را از همراهي با علي(ع) بازداشت.(67)
با توجه به ساختار قبيلهاي شهرهاي عراق كه اقليت اندکي قريشي كه بعداً تحت عنوان اهل العاليه (قريش و وابستگان) در عصر اموي نمود پيدا كرد، بقيه ساكنان شامل اعراب عدناني شمال و شمال شرق شبه جزيره و نواحي سواد يا اعراب يماني منطقه جغرافيايي ذكر شده بودند. بر اساس تفكر ابوموسي، نبايد براي گروهاي مذكور فرق مي كرد كه بعد از اين اختلاف و درگيري بر سر كسب قدرت، چه كسي از ميان اعضاي شوراي رهبري قريش، به عنوان حاكم سر برآورد. مهم اين بود كه با انتخاب يكي از قريشيان وحدت جماعت، مسلمانان حفظ شود.
با وجود كارشكني ابوموسي سپاه كوفه در ذي قار به علي پيوست. وي طي سخناني خروج طلحه و زبير از بيعت با خليفه را بدون اينكه از جانب او گناهي سر زده باشد بيان كرد و از آنان خواست تا او را در سركوبي اين پيمان شكنان ياري كنند. علي با توجه به تأثير افكار منفعلانهاي كه شك و ترديد را در ميان مردم ترويج داده بود، براي زدودن اين مشكل رواني در افراد به آنان اطمينان داد:
در قطع كردن دوستي از دشمنان خدا در راه حقي كه برگزيديد ترديد و دودلي به خود راه ندهيد و جنگ با آنان را همچون جنگ با احزاب بدانيد. (68) بزرگان كوفه در تأييد سخنان او، اطاعت و فرمانبرداري خود را اعلام كردند.
جنگ جمل براي جامعه اسلامي پيامد خوشايندي نداشت، چرا كه به كشته شدن تعداد زيادي از مسلمانان، از جمله برخي از بزرگان و دانشمندان انجاميد. (69) مسعودي در تنبيه الاشراف از كشته شدن حدود 24 هزار نفر گزارش مي دهد. (70)
اولين جنگ داخلي، ابعاد مختلف نظامي، اقتصادي و اجتماعي به دنبال داشت. هر كدام از اين ابعاد در تسريع بخشيدن به پديده خروج اعراب در مقابله با حاكميت مركزي بي تأثير نبود. در بعد نظامي نحوه چينش و صف كشيدن سپاهيان در مقابل هم، بر خلاف جنگ هاي دوران جاهليت عرب، از ويژگي خاصي برخوردار بود. علي (ع) هم قبيلهاي ها را رودرروي هم قرار داد. (71) اين نوع آرايش جنگي با توجه به ساختار قبيلهاي كه جميعت اين دو شهر پادگاني را به هم مرتبط مي كرد، از نظر استراتژي نظامي و روان شناسي اجتماعي شيوه بديعي بود. كاربرد اين شيوه، كوتاه مدت به جلوگيري از بروز احساسات عاطفي، قومي و قبيلهاي كه تعصبات ديرينه را از ديدن قبيله رقيب در مقابل هم قبيلهاي خود بر مي انگيخت به فروپاشي سپاه در كوتاه مدت كمك مي كرد. در دراز مدت نيز مانع از حس خونخواهي در ميان مردم مي شد. روي هم رفته سياست فوق، انسجام و امنيت جاني و مالي جامعه را درپي داشت. (72)
حركت علي(ع) به سوي شام فصل جديدي در تقويت پديده خروج داشت. او ناگزير براي جنگ با معاويه اعلام آماده باش داد. علي(ع) در مشورت عمومي، طي سخناني كه در مسجد كوفه ايراد كرد تشريح اهداف خود در مقابله با شاميان پرداخت. اولين واكنش به سخنان او، اعتراض مردي از بني فزاره بود كه علي (ع) را به خون ريزي و برادركشي در ميان مسلمانان متهم كرد. گرچه اين اعتراض، با اقتدار مالك بن حارث (اشتر) نخعي و همدانيان، كمرنگ شد.(73) اما از اينكه او را نماينده طيف وسيعي از كوفيان بدانيم كه از شروع كار تا ماجراي توجيه علم كردن قرآن ها توسط معاويه، به نوعي بر اين نكته تأكيد مي كردند بي راهه نرفتهايم.
ماجراي حكميت در جنگ صفين، به خيزش سه انديشه خارجي گري متفاوت منجر شد. نازل ترين آنها تحريك عوام دنباله رو، نوع تكامل يافته تر آن قاريان ساده انديش و قشري نگر و نوع پيشرفته اين انديشه ها، اشرافيت سياستمدار، منفعت طلب و مغبون از شيوه تساوي گرايانه خلافت علي (ع) بودند. دو دسته اول پيدايش شرايط دلخواه نوع سوم، خواسته يا ناخواسته نقش فعالي داشتند. براي اشرافيت مخالف علي (ع) اين موقعيت زماني پيش بيني نشده فرصت طلايي بود تا از آن به خوبي، جهت فشار بر رقباي داخلي (ساكنان بومي) و خارجي (مهمانان ناخواندهاي كه در پي فتوحات عراق را مأمن خود كردند) استفاده كنند. (74)
جنگ صفين كه با پايداري عراقيان، در آستانه پيروزي قرار گرفت، با بروز شكاف در ميان قبايل، سران و قاريان، اشتر را به اندازه دويدن يك اسب مهلت ندادند تا سرنوشت آن را معلوم كند. آنان علي را مجبور كردند كه دستور متاركه جنگ را اعلام كند. (75) ابن مزاحم مي گويد:
چون علي در مورد نيرنگ قريشيان شام از برافراشتن مصاحف سعي مي كرد عراقيان را آگاه كند، بيست هزار مسلح آهن پوش كه شمشيرهايشان را برشانه افكنده بودند و پيشاني هايشان از اثر سجود پينه بسته بود [دنباله روان احساسي]، در حالي كه پيشاپيش آنان مسعر بن فدكي و زيد بن حصين و گروهي از قاريان [ساده انديشان قشري نگر] كه از آن پس خوارج ناميده مي شدند، علي (ع) را به نام نه به عنوان اميرمؤمنان آواز دادند كه اي علي، تو را به كتاب خدا خواندهاند، بدان قوم، جواب مثبت بده و گرنه همان طور كه عثمان را كشتيم تو را نيز خواهيم كشت.(76)
تحت فشار قراردادن علي (ع) به تحريك اشعث بن قيس نماينده قدرتمند طيف مخالف، سپاه عراق را متلاطم و متلاشي كرد.
جنگ صفين شخصيت هاي تأثيرگذار را به كام خود كشيد و صحنه براي تحميل نظرهاي گروه هاي مخالف حاكميت علي(ع) و ساده انديشان سطحي نگر مهيا گشت. فقدان مردان بزرگ تأثيرگذار را مي توان از سخنان اشتر دريافت كه در سرزنش عراقيان مي گفت: (77)
اينك كه برجستگان شما كشته شدند و از اراذلتان ماندهاند به من بگوييد كي برحق بودهايد، وقتي جنگ مي كرديد و نيكانتان كشته مي شدند. در اين صورت اگر از جنگ دست بداريد بر باطل خواهيد بود يا اكنون بر حقيد و كشتگان شما كه منكر فضلشان نيستيد و بهتر از شما بودند در جهنم هستند.
آنان جنگ خود را به خاطر خدا و كناره گيري از آن را براي خدا، نه اطاعت از اشتر و همفكران او قلمداد كردند. (78)
اعمال نظر اشعث در انتخاب حكم و تأكيد بر ابوموسي اشعري، تلاش ديگري براي به ركود كشيدن خلافت علي (ع) و به منزله جرقهاي در انبار باروت بود. انتخاب ابوموسي خيل عظيمي از قاريان سطحي انديش و سست نظر را با خود همراه مي كرد. طبري مي گويد: علي چون انتخاب ابوموسي را رد كرد و به كوفيان گفت:
در آغاز نافرماني مي كرديد اينك ديگر نافرماني نكنيد رأي من نيست كه اين كار به ابوموسي واگذارم... به او اعتماد ندارم كه از من بريد و كسان از من بداشت... اين كار را به ابن عباس مي سپاريم.(79)
اشعث و يارانش از اينكه دو حكم مضري باشند به شدت مخالف بودند. آنان پيشنهاد علي در انتخاب اشتر را نيز به دليل اينكه از نظر آنان كانون فتنه بود، رد كردند. (80) تأكيد اشعث بن قيس در انتخاب ابوموسي، باب ديگري از فتنه را بر كوفيان گشود و آن زنده شدن احساسات قومي و قبيلهاي گروه هايي بود كه در دايره دو تشكل بزرگ قرشي- يماني نمي گنجيدند. براين اساس، گروه هاي عرب ساكن در عراق و كوفه به دسته هاي ذيل تقسيم شدند: دسته اول، قريشيان كه چون سروري خود را به مبداً دين متصل كردند، مقاومت در برابر آنان جز در مواردي كه منافع همگان تهديد مي شد، مورد استقبال عموم قرار نمي گرفت؛ دسته دوم، يماني هايي كه با قدرت و نفوذي كه در طي فتوحات عصر عمر و امتيازات دوره عثمان (قبايلي چون بجيله و كنده در سپردن دو ايالت بزرگ چون همدان و آذربايجان به جريربن عبدالله و اشعث بن قيس) به دست آوردند و در دوره خلافت علي (ع) نيز با بر كشيدن قبايلي چون مذحج، همدان و سران و بزرگاني چون عدي بن حاتم، حجربن عدي، اشتر و گروه هاي ديگري چون انصار و اهل مدينه كه با ورود علي بر كوفه به جمعيت آنان افزوده مي شد، انزواي سياسي گروه سوم يعني قبايل بزرگي چون ربيعه و تميم كه ساكنان قديمي سواد و حواشي آن بودند، را فراهم كرد. آنان اكنون بعينه حذف خود را از صحنه سياسي با قرار گرفتن نماينده يماني ها در رأس حاكميت نظاره مي كردند. در واقع حمله عروهًْ بن اديه به اشعث بن قيس كه توافق نامه عراق- شام را براي قبايلي كه در دسته هاي نظامي صف كشيده مي خواند، فوران «نه» به قيود حاكميت مركزي و عدم تحمل اين انزواي سياسي بود. احساس انزوا آغازگر فتنهاي گرديد كه طي آن صاحبان اين تفكر براي جبران و اعتراض به سركوب انديشهاي كه سه دهه با لباس شرع توسط حاكميت به قيد كشيده شد، با همان پوشش شرعي به كشتار مردم، غارت اموال، ايجاد ناامني و انتقام از كساني كه به نظر آنان به نحوي در ايجاد اين شرايط دخيل بودند پرداختند.
علاوه بر مسائل فرهنگي- سياسي ريشه دار، استفاده نادرست از ايدئولوژي رسمي، آشنايي سطحي و ظاهري از آيه هاي قرآن و تأويل و تفسير به رأي آن، حربه اي در دست سران و بزرگان زاهد منش و خرقه پوش اين گروه در سلک قرّا در صفين بود. اين گروه از آغاز اعلام آماده باش تا مشخص شدن تکليف حکميت، به خاطر برداشت هاي سطحي از قرآن و تندخويي و زودخشمي خود چندين بار تغيير موضع دادند. زيد بن حصين طايي ديدگاه خود را در مورد نبرد با شاميان چنين بيان مي كرد: اگر در جنگ با آنان شك نداريد، انديشه و تأيل در اين زمينه لازم نيست زيرا ما در ريختن خون عثمان كه اين گروه ادعاي خونخواهي آن را دارند، ترديدي نداشتيم. (81) نمونه اين اخلاق در مأموريتي كه شبث بن ربعي تميمي، همراه با ساير قرّا و سران از سوي علي (ع) نزد معاويه داشتند، ديده مي شود، به طوري كه در برابر تأكيد معاويه مبني بر خونخواهي عثمان، سخن معاويه را بي صبرانه قطع كرده او را عامل اصلي قتل عثمان قلمداد نمود. سپس معاويه را متهم كرد كه خوانخواهي عثمان را براي خود وسيلهاي براي رسيدن به قدرت قرار داده است. گرچه شبث در آنچه گفته بود، بي راهه نرفت، اما گستاخي او باعث شد كه حقيقت گفتارش، در سرزنش هاي معاويه كه او را اعرابي (صحراگرد) بي ادب، سبكسر، تندخو و دروغ زن معرفي كرده بود، پنهان بماند. (82)
به هر جهت شعار «لاحكم الالله» بهانهاي براي چرخش سريع قبايل بني تميم و شاخه هاي بني بكر، بني شيبان و تيره هاي ديگر از ربيعه و تميم، در لواي دين و قرآن در اعتراض به قدرت قريش و مقابله با ترفيع روز افزون يمانيان در كوفه و عراق در دهه ي اخير بود. آنان مي ديدند كه يمانيان علاوه بر قريش، بر سرزمين اجداي آنان تسلط يافتهاند، به طوري كه بني تميم و بني بكر و شاخه هاي وابسته را به انزوا و تحليل مي بردند.
تحت فشار قرار دادن علي(ع) براي پذيرش حكميت و عدول از آن نشان از خوي بدوي، تعصبات قبيلهاي- سرزميني، سطحي نگري و عدم دورانديشي اين دسته از قبايل بود. گستاخي آنان در اعتراف به گناه و توبه خويش و كافر دانستن علي و يارانش به دليل عدم توبه با اجتهاد خويش، به جدايي رسمي اولين شقاق فكري- علمي در اسلام انجاميد. (83) حروراء نخستين مكاني بود كه اردوگاه خوارج را در خود جاي داد. سران اين گروه شبث بن ربعي، عبدالله بن وهب راسبي و ابن ابي كواء بودند. (84) آنان طي نشست هاي مكرري كه در كوفه برگزار كردند، منشور خود را مبني بر خروج برضد حاكميت مركزي و هركسي كه به اين حاكميت راضي باشد منتشر كردند و عبدالله بن وهب راسبي را به رهبري انتخاب نمودند. در اين زمان بود كه خوارج، به طور رسمي نظر خود را در نفي حاكميت سياسي اعلام كرده و رسماً خود را از جامعه كشيدند.
به خدمت گرفتن دين در جهت افكار و رفتارهاي افراطي اين گروه كه مؤسسان آن از زهاد، عباد و مؤمنان و متقيان كوفه و بصره بودند، توجيهي براي مشروعيت بخشيدن به اعمالشان بود. عبدالله بن وهب راسبي، حرقوص بن زهير، حمزهًْ بن سنان اسدي، زيدبن حصين طايي، شريح بن اوفي عبسي، عبدالله بن سخبر از پارسايان و رداپوشان بودند.اينان در توجيه پذيرش حكميت، تأكيد كردند چون علي و اطرافيانش به پيروي از نفس فرمان قرآن را کنار گذاشتند، جنگ با آنان بر ما واجب شد. راهبردي كه خوارج در برخورد با مخالفان در پيش گرفتند مبتني بر خشونت و برخورد شديد بود. آنان هدف از اتخاذ اين راهبرد را، تلاش براي هدايت كافران و منحرفان از دين بيان مي كردند. خوارج در تفسير خود از جهاد با اين منحرفان (مسلمانان)، دو هدف را دنبال مي كردند مباح بودن جان و مال مخالفان در صورت پيروزي و در صورت شكست رسيدن به بهشت و رضوان الهي. (85)
عملي كردن اين تفاسير در مورد مخالفان در قرن اول و دوم جوّ وحشت را بر جامعه حاكم كرد. تسلط آنان بر تفسير به رأي و صدور به حدي بود كه چون علي (ع) ابن عباس را نزد آنان فرستاد، تأكيد كرد كه با استناد به قرآن با آنان احتجاج نكند، بلكه از سيره عملي پيامبر(ص) در اين زمينه بهره گيرد، چرا كه آيات قرآن انعطاف پذير بوده و آنان از اين طريق اهداف خود را توجيه مي كنند. (86)
تربيت ديني اين افراد كه اساس آن افراط در قرآن و تفريط در احاديت نبوي بود، ريشه در سياست عمر داشت. شيوه تربيتي كه از سه ركن اسلام، تنها خدا و قرآن را گرفتند و پيامبر(ص) را رها كردند. اين سياست براي اعراب اين امكان را به وجود آورد كه با توجه ظرفيت عقلي و بينش سطحي قرآن را تفسير كرده و محدوديت هايي كه افرادي چون پيامبر(ص) در تفسير براي آنان ايجاد مي كرد و با روحيه اعراب همسازي نداشت كنار بزنند براساس روحيه باديه نشيني، قرآن به تفاسيري كشانده شد كه هدايتگر تفرد و عدم تقيد آنان بود. شورش هاي مكرر آنان در شرايط مختلف عليه حاكميت مركزي، به عنوان مجرم اصلي اين پرونده و هر آن كس كه قيد حكومت را پذيرا بوده باشد، صدق اين گفته را بر ماهيت آنان آشكار مي كند.
با توجه به ويژگي هاي خاصي كه تاكنون از خوارج به دست داديم شايد به راحتي بتوان آنان را در رديف شورشيان مرتجعي قرار داد كه از ابزار دين براي بازگشت به سنن گذشته بهره برده و از احياي روح قانون گريزي و گريز از مركز دوران قبل از اسلام، به بهترين نحو استفاده كردند و ايدئولوژيي را تدوين نمودند كه توجيه كننده اعمال بدوي آنان باشد.
ولهوزن در كتاب شيعه و خوارج، با اتكاي به عوامل سطحي چون اسكان اعراب در كوفه و بصره از زمان عمر و دور افتادن آنان از زندگي بدوي، سعي مي كند منشأ بدويت و تلاش آنان براي بازگشت به آموزه ها و سنن بدوي را از زمينه هاي بروز پديده خروج را رد كند. (87) از آنجايي كه تثبيت يك رفتار اجتماعي چون غلبه تربيت زندگي شهري بر تربيت بدوي و تغيير و تحول آن چندين نسل لازم است يا اگر بيشتر ملاحظه كنيم، نظريه ابن خلدون در مورد عصبيت را مي توان دخيل كرد كه حداقل گذر يك نسل لازم است تا در نسل دوم تغيير در نوع تربيت مشخص شود؛ كوفه و بصره همين دوره را نيز تجربه نكرده بود. از سال هفده هجري تا سال 37 تنها بيست سال فاصله بود، افرادي هم كه حضور داشتند همان اعراب بدوي بودند نه نسل دوم آنان. ولهوزن، دليل رد بدويت خوارج را حركت آنان در دوره هاي بعد به سوي ايران و پيوستن حضريان به آنان مي داند. غافل از اينكه عواملي چون تغيير موقعيت جغرافيايي حوزه فعاليت خوارج در دوري از مقر خلافت، اهداف مشترك خوارج و ساكنان شهرها و روستاهاي سرزمين هاي اشغالي، در اعتراض به نابرابري و فشار حاكميت اعراب اموي بود كه موجب همگرايي حضريان با خوارج گرديد نه تغيير در شيوه تربيتي خوارج. از سوي ديگر، نداشتن جايگاه اجتماعي در ميان مردم شبه جزيره، به علل افكار افراطي نقش عمدهاي در طرد آنان از جامعه عربي و پيوستن آنان به خارج از حوزه جغرافيايي شبه جزيره عربي داشت. در تاريخ نمونه هاي زيادي در تأييد تأثير ساختار اجتماعي و زيست محيطي در بروز پديده خروج از اين دست مي باشد. در تاريخ طبري مي خوانيم: «معن بن يزيد هشدار داد به علي (ع) بدويان بكر و تميم نظرت را [نسبت به حكميت] عوض نكنند. (88) يا معاويه در سرزنش هاي شبث بن ربعي او را اعرابي بي ادب، سبكسر، تندخو و معرفي مي كند كه با بي صبري خود، ادب حضور ديگران را نگاه نمي دارد. (89)
به هر جهت خوارج با ويژگي هاي فوق، از كوفه خروج كردند و كشتار كفار (مسلمانان مخالف عقيده آنان) را در صدر برنامه خود قرار دادند. كشتن عبدالله بن خباب بن ارت و تعدادي از زنان، به عنوان فتح باب عملي اين انديشه بود. (90) تأثير اين رفتار در كوتاه مدت، نگراني هاي ناشي از تهديد امنيت اجتماعي در ميان مردم و فرصت مناسبي براي سياستمداران منفعت طلب فراهم نمود و عراقيان را براي در جنگ با شاميان متزلزل كرد. آنان علي(ع) را مجبور كردند كه سركوب خوارج را به جنگ با شاميان ارجحيت دهد در نهروان با مذاكرات و گفت و گوهاي زيادي كه صورت گرفت تعدادي از آنان قانع شدند، اما هسته اصلي خوارج كوفي- بصري، بر عقايد خود، مبني بر اقرار به كفر و شرك علي (ع) و همراهان او پافشاري كرده و توبه آنان را شرط همكاري خود با علي (ع) قرار دادند. (91) باعدم پذيرش علي (ع) و تأكيد خوارج به جنگ، خوارج به فاصله چند ساعت در هم شكسته شد و كوفيان با كمترين تلفات پيروز جنگ شدند. علي (ع) همان قوانيني كه در جنگ جمل در مورد اسيران، فراريان و غنايم عمل كرده بود، در نهروان نيز به كار برد. علاوه براين، به كوفيان توصيه مي كرد كه بعد از اين خوارج را رها كرده و معاويه را هدف حملات خود قرار دهند، چرا كه خوارج طالب حق بودند و به باطل افتادند و معاويه حق را شناخته و به باطل گراييد. (92)
نتيجه گيري
زمينه هاي پيدايش پديده خروج در صدر اسلام به عواملي چون شرايط جغرافيايي، ويژگي هاي روحي- رواني و ساختار اجتماعي اعراب بر مي گردد. مجموعه اين عوامل در ساخت فرهنگ سياسي- اجتماعي خوارج تأثير عمدهاي داشت. در واكاوي عملكرد و سرانجام اين حركت كه در طولاني مدت به شاخه هاي متعدد تقسيم شده و در سرزمين هاي مختلف داشت، روح حاكم بر شرايط پيدايش خود را حفظ كرده و همين روح حاكم به فروپاشي آنان سرعت بيشتري بخشيد.
پي نوشت ها :
63. ابوحبيفه دينوري، اخبار الطوال، تحقيق عبدالمنعم عامر، (قاهره: داراحياء الكتب العربيه، 1960 م) ص 143.
64. احمد بن جابر بلاذري، انساب الاشراف (بيروت: دارالفكر، 1417) ج 3، ص 201.
65. شيخ مفيد، پيشين، ص 151-152.
66. ابن مخنف، تاريخ ابي مخنف، تحقيق سلمان الجبوري (بيروت: دارالمحجهًْ البيضاء، 1996 م) ج1، ص 203- 204.
67.همان، ص 19-20.
68. ابي مخنف، پيشين، ج 1، ص 121-122.
69. شيخ مفيد، پيشين، ص 235-237: و ابن ابي الحديد، پيشين، ج 1، ص119.
70. علي بن حسين مسعودي، تنبيه الاشراف، تحقيق عبدالله اسماعيل الصاوي (قاهره:بي تا) ص 256.
71. طبري، پيشين، ج4،ص506.
72. ابن مزاحم، پيشين، ص 227-229.
73. ابن مخنف، پيشين، ج1، ص153.
74. ابن مزاحم، پيشين، ص489.
75. طبري، پيشين، ج5، ص49.
76. ابن مزاحم، پيشين، ص 489-490.
77. ابو حنيفه دينوري، پيشين، ص190.
78. همان.
79. طبري، پيشين، ج5، ص51.
80. علي ابن حسين مسعودي، مروج الذهب و معادن الجوهر، ( قم: دارالهجره، 1409ق) ج1، ص391.
81. ابن مزاحم منقري، پيشين، ص99.
82. همان،ص187.
83 . ابن اعثم كوفي، پيشين،ج4، ص516.
84 .يعقوبي، تاريخ يعقوبي، ج2، ص191.
85 . ابوحنيفه دينوري، پيشين، ص203.
86 . ابن سعد، الطبقات الكبري، ج6،ص 87.
87 . يوليوس ولهوزن، تاريخ سياسي صدر اسلام، شيعه و خوارج، ترجمه محمود افتخارزاده ( قم: دفتر نشر معارف،1375) ص32.
88 . طبري، پيشين، ج5، ص66.
89 . ابن مزاحم، پيشين، ص187.
90 . ابن ابي الحديد، پيشين، ج1، ص 394-395.
91 . ابن عبدربّه، عقدالفريد، تحقيق احمد امين ( بيروت: دارالاندلس، 1988 م) ج3، ص 343-345.
92. نهجالبلاغه، خطبه 60، ص48.
- نهج البلاغه.
- ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه ( جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه) تهران، نشر ني، 1367.
- ابن اثير، عزالدين، الكامل في تاريخ، بيروت، دارالكتب العلميه، بيتا.
- ابن اعثم، الفتوح، تحقيق علي شيري، بيروت، دارالاضواء، 1991 م.
- ابن خلدون، عبدالرحمن..
- ابن خياط، خليفه، تاريخ خليفه، مصطفي نجيب فواز، حكمت كشلي، بيروت، دارالكتب العلميه، 1995/1415 ق.
- ابن سعد، الطبقات الكبري، تحقيق عبدالقادر، بيروت، دارالكتب الاسلاميه 1990.
- ابن شبه، تاريخ مدينه منوره، تحقيق محمد شلتوت، بيروت دار الاندلس، 1988.
- ابن عبدربّه، عقد الفريد، تحقيق احمد امين، بيروت دار الاندلس،1988 م.
- ابن هشام، السيره النبويه، تحقيق مصطفي السقا، بيروت دارالمعرفه، بي تا.
- ابي مخنف، تاريخ ابي مخنف، تحقيق سلمان الجبوري، بيروت دارالمهجه البيضاء،1999 م.
- بشريه، حسين، انقلاب و بسيج سياسي، تهران، دانشگاه تهران، 1382.
- بغدادي، عبدالقادر، تاريخ بغداد، بيروت دارالفكر، 1344.
- بلاذري، احمد بن جابر، انساب الاشراف، بيروت دارالفكر، 1417.
- بلاذري احمدبن جابر، فتوح البدان.
-بوتول، گاستون، جامعه شناسي جنگ، ترجمه هوشنگ فرخجسته، تهران، علمي و فرهنگي، 1376.
- جواد علي، تاريخ مفصل عرب قبل از اسلام، ترجمه حسين روحاني، بابل، كتاب سراي بابل، 1367.
- حموي، ياقوت بن عبداللّه، معجم البلدان، تحقيق عبداللّه رانس، بيروت، موسسه المعارفه، 1987 م.
- دينوري، ابوحنيفه، اخبار الطول، تحقيق عبدالمنعم عامر، قاهره، دارالحياء، الكتب العربيه، 1960 م.
- ذهبي، شمس الدين، تاريخ وفيات المشاهير و الاعلام، تحقيق عمر عبدالسلام تدمري، بيروت، دارالكتاب العربي، 1993 م.
- رژي، بلاشر، تاريخ ادبيات عرب، ترجمه آذرتاش آذرنوش، تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1363.
- سمعاني، عبدالكريم بن محمد، الانساب، تحقيق عبد اللّه عمر البارودي، بيروت، دارالجنان، 1988 م.
- شيخ مفيد، جمل، ترجمه محمود مهدوي، تهران، نشر ني، 1383.
- طبري، محمد بن جرير، تاريخ طبري، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، دارالتراث، 1967 م.
-عسقلاني، ابن حجر، الاصابه في تمييز الصحابه، تحقيق عادل احمد عبدالموجود، بيروت، دارالكتب العلميه، 1995 م.
- فضل بن شاذان، الايضاح، بيروت، مؤسسه اعلمي للمطبوعات، 1982 م.
- كحاله، محمدرضا، معجم قبائل العرب والقديمه والحديثه، بيروت، مؤسسه الرساله،1994م.
- كريمي، روان شناسي اجتماعي، تهران، ارسباران، 1378.
- مسعودي، علي بن حسين، تنبيه الاشراف، تحقيق عبداللّه اسماعيل الصاوي، قاهره،بي جا، بي تا.
- مسعودي، علي بن حسين، مروج الذهب و معادن الجواهر، قم، دار المعجزه، 1409 ه.
- مسكويه، ابوعلي، تجارب الامم، ترجمه ابوالقاسم امامي، تهران، سروش، 1379.
- مقدسي، مطهربن طاهر، البدء و التاريخ، بيروت، المكتبه الثقافهًْ الدينيه، بي تا.
- منقري، نصربن مزاحم، وقعهًْ صفين، تحقيق عبدالسلام محمد هارون، قاهره، موسسه العربيه الحديثه، 1382.
- نولدكه، تئودور، تاريخ ايرانيان و اعراب در زمان ساسانيان، تحقيق عباس زرياب، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، 1378.
- واقدي، محمد بن عمر، الرده مع نبذه من فتوح العراق و ذكر مثني بن حادثه الشيباني، تحقيق يحيي الجبوري، بيروت، دارالمغرب الاسلامي، 1990 م.
- يعقوبي، ابن واضح، تاريخ يعقوبي، بيروت، دارصادر، بي تا.
- يعقوبي، البلدان، ترجمه محمد ابراهيم آيتي، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1343.
- يوليوس، ولهوزن، تاريخ سياسي صدر اسلام، شيعه و خوارج، ترجمه محمود افتخارزاده، قم، دفتر نشر معارف، 1375.
تاريخ اسلام- ش 38
/ج