انتظار بشراز دین (3)
منبع : اختصاصی راسخون
علل خمول فطرت
1.گرايشهاي حيواني و مادي: انسان افزون بر عقل و فطرت كه سرچشمه گرفته از بعد روحاني او است، بُعد جسماني و گرايشهاي مادي و غرايز حيواني نيز دارد و بين اين دو بُعد جنگ و نزاع سختي برقرار است؛ جنگ و جبههاي كه شخصيت و ارزش هر انساني به آن وابسته است؛ بدين لحاظ، جهاد اكبر ناميده شده. هر گاه در نبردِ گرايشهاي انساني و عقلاني با ميلها و جاذبههاي حيواني و غرايز، غلبه و پيروزي را بُعد حيواني و غرايز به دست آورند، فطرت انساني و گرايشهاي عقلاني تحت تاثير قرار گرفته، كارايي لازم خود را (گرچه به صورت موقت) از دست ميدهند. به ديگر سخن، بسياري از انحرافهاي فكري به ماديّت اخلاقي (نه ماديّت فلسفي و عقلي) برميگردد و بسياري به سبب وابستگي به دنيا و غرايز حيواني و ابتلا به گناه براي توجيه عملكرد خود، به انحراف فكري و پشت كردن به فطرت الاهي روي ميآورند. قرآن چه زيبا ميفرمايد:
ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوءى أَن كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُونَ (94 ).
سپس سرانجام كساني كه اعمال بد مرتكب شدند به جايي رسيد كه آيا خدا را تكذيب كردند و آن را به مسخره گرفتند.هوسهاي شيطاني، تار نسيان را بر فطرت خداشناسي ميتند و تبلور و تجلي خداگرايي را كاهش ميدهد. به تعبير استاد جوادي آملي: منشأ همه فراموشيها به دنيا و سرگرمي به آن است؛ لذا قرآن درباره دنيا زدگان چنين ميفرمايد: وَلكِن مَّتَّعْتَهُمْ وَآبَاءَهُمْ حَتَّى نَسُوا الذِّكْرَ وَكَانُوا قَوْمَاً بُوراً (95)؛ ولي آنان و پدرانشان را از نعمتها برخوردار نمودي تا اينكه [به جاي شكر نعمت] ياد تو را فراموش كردند و تباه و هلاك شدند؛ يعني خداوند برآنان و نيكانشان، بهرههادي دنيايي داد و آنان ياد حقّ را فراموش كردند و گروه بائر و هالك بودند. (96).گرايش انسان به راحت طلبي، هوسراني، بيبندوباري، فرار از مسؤوليت، تماميّت و رياستطلبي و دنيا گرايي اگر به وسيله قوه عاقله كنترل نشوند، انسان را به حيواني خطرناك تبديل ميكنند كه فطرت و عقل، كارايي خود را از دست ميدهد و به تعبير قرآن، انديشه او از كار ميافتد، چنانكه حس خلود طلبي در همه انسانها، و معاد و حيات ابدي در فطرت انساني وجود دارد؛ اما به تعبير قرآن، برخي بدون شك در معاد آن را انكار ميكنند تا آزادانه به گناه و انحراف ادامه دهند: بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ (97)؛ بلكه او ميخواهد آزاد باشد و بدون ترس از قيامت در تمام عمر گناه كند.خلاصه آنكه انسان، فطرت خداگرايي دارد؛ اما انسان فقط فطرت نيست و غرايز و ذاتيات ديگري نيز دارد كه اگر آنها را اصالت داد و بنا را بر تامين و متابعت آنها گذاشت فطرت، كارايي خود را از دست داده، گرفتار نسيان وخمودي ميشود.
2.خطا در تطبيق: خيلي از انسانها به اقتضاي فطرت خداگرايي به سوي معبود سوق داده ميشوند؛ اما موجودات ديگري را جايگزين خدا ميكنند و به راحتي متوجه و اشتباه خود نميشوند؛ مانند اينكه غريزه و حس مكيدن در نوزاد وجود دارد؛ اگر پستانك در دهن او گذاشته شود، با همان غريزه به مكيدن پستانك اقدام ميكند؛ يعني گرفتار خطا در تطبيق ميشود. معبودهاي دروغين و گرايش به رقيبهاي خدا، همگي سرچشمه گرفته از همان فطرت خداخواهي است؛ ولي هرگاه گرفتار خطر و دست او از ابزار مادي قطع شود و ناتواني معبودهاي خيالي را درك كند، فطرت او بيدار و فعال خواهد شد و به سوي خدا ميرود.
آيت الله جوادي آملي در اين باره ميگويد:انسان عادي، گرفتار خطاي در تطبيق است. خيال ميكند فلان مقام يا فلان مال يا فلان چيز كمال مطلق او است. وقتي به او ميرسد، ميبيند سير نشده و بالاتر از آن يك قله ديگر هست و به آن هم نائل ميگردد؛ ولي سير نميشود؛ اما در حال خطر مستقيماً آن حقيقت مطلق راستين را ميطلبد. مستقيماً به مبدئي تكيه ميكند كه نظام هستي در اختيار اواست. مستقيماً به قدرتي تكيه ميكند كه عجز پذير نيست چون همه قدرتها و علتها و اسباب صوري و ظاهري او منقطع شده است ( 98).گرايش به معبود نامتناهي و تكيه برمبدأ قدرتمند و تدبيركننده همه موجودات و رهايي بخش در صحنههاي گوناگون، در نهاد و آفرينش همه انسانها وجود دارد؛ اما اين گرايش فطري اگر هدايت و راهنمايي نشود، ممكن است در تطبيق به انحراف رفته، سراب را به جاي آب، و مخلوق را به جاي خالق قرار دهد و مطلوب مجازي را جايگزين مطلوب حقيقي كند. و البته اين تا زماني است كه به آن مطلوب مجازي نرسيد، و وقتي به آن رسيد، متوجه ميشود چيزي بزرگتر و بالاتر را ميطلبد و به دنبال مقصدي و محبوبي عظيمتر است و آرام نميگيرد مگر آنكه مطلوب و محبوب حقيقي يعني هستي بخش نامتناهي را در يابد و به او ايمان آورد: أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ؛ آگاه باشيد كه فقط با ياد خدا دلها آرامش مييابد (99).
3.تصور غلط و معرفي ناصواب: يكي از عوامل مهم دين گريزي و مخالفت با كششهاي فطري، آميخته شدن حقيقت دين به خرافات و دفاع غلط و انحرافي از آن است؛ چنانكه هر گاه تصويري غلط و غير واقعي از خدا ارائه شود، نبايد انتظار داشت مردم و به ويژه انسانهاي فرهيخته و انديشهور آن را بپذيرند. علت شك بسياري از دانشمندان در وجود خدا اين نيست كه ادلّة وجود خدا آنها را قانع نكرده؛ بلكه علت آن اين است كه تصور مسأله از اول به صورت غلطي در اذهان آنها رسم شده است. آنچه آنها آن را بةنام خدا تصور ميكنند، نه تنها دليل بر وجود او نميتوان اقامه كرد، بلكه به طور قطع چنان چيزي وجود ندارد، وگرنه وجود خداوند آنقدر روشن است كه قابل تشكيك است: أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْض؛ِ آيا در خدا شك است؟! خدايي كه آسمانها و زمين را آفريد (100).وقتي ايمان به خدا و دين در تعارض با علم و آگاهي، تعبد در مقابل خردورزي، خدامحوري در برابر تكريم و تعظيم انسان، دينداري در تضاد با پيشرفت و پويايي معرفي شد و گرايش به مذهب و خدا حركت ارتجاعي، جمودگرا، خشن و غير منعطف و تحقير كننده انسان و شخصيت عقلاني و علمي او نشان داده شد، بديهي است كه بهرغم زمينههايفطري، انسانهاي نخبه و برجسته از آن گريزان باشند؛ چنانكه هر گاه عموم مردم رفتار فريبكارانه و قيّممآبانه برخي از مدعيان دينداري را مشاهده كنند يا مواضع غير قابل توجيه و خرد ستيز رهبران و مبلغان و مدعيان دفاع از مذهب و خدا را مورد توجه قرار دهند، خودبهخود از دين و هر چه به آن مربوط است، انزجار مييابند و بيشتر آنان به راحتي (بدون تبيين ديگران) نميتوانند بين حقيقت دين و عملكرد و مواضع دينداران تفاوت قائل شوند.يكي از روشهاي كه دشمنان حاكميت دين و مذهب و آنان كه تقويت بنيادهاي ايمان مردم را در تعارض با منافع و سلطه خويش مييابند، آن است كه دين را بد معرفي يا از آن بد دفاع كنند؛ چرا كه دفاع غلط و انحرافي بهترين تهاجم و تخريب است.
4.شبهات علمي: برخي از منكران خدا و كساني كه در آثار خود، دين و آموزههاي آن را نقد و انكار كردهاند، به اين جهت بوده كه از نظر فكري و علمي اقناع نشدهاند و براي آنها شبهاتي پديد آمده است كه پاسخ آنها را پيدا نيافتهاند؛ بدين سبب، همان شبهات منشأ اين شده كه دين و خداگرايي را غيرعلمي و غيرعقلاني دانسته، منكر آن باشند، نظير شبهاتي كه حس گرايان به آن دچار شدهاند و ميگويند: هر چه را با حواس ادارك نكنيم، وجود ندارد يا اگر هر چيزي علتي و خالقي دارد، علت و خالق خدا كيست و ... و همينطور شبهاتي كه در تبيين و تفسير دين به آن دچار شدهاند؛ مانند شبهات هيوم دربارة برهان نظم يا خشونت آميز بودن برخي از احكام ديني مثل قصاص يا وجود بيعدالتيها و بي نظميها و تحقق رخدادهايي كه با حكمت خداي عادل و مدبّر قابل توجيه نيست.
5.سابقه و گذشته دين در غرب: بعد از نهضت رنسانس و مدرنيسم، دنياي غرب، پيشرفت و تمدن و شكوفايي و حيات دوباره خود را معلول رها شدن از محدوديتها و اسارتوپايبندي به دين دانسته و ظلمت و عقب افتادگي دوران قرون وسطا را به سلطه يافتن و مواضع كليسا و مسيحيت نسبت دادند و اينگونه به همه انسانها القاء شد كه راهي براي شخصيت يافتن انسان، پويايي و تمدن، خردورزي و پيشرفت علمي، برچيده شدن خشونت و جايگزيني مدارا و زندگي مسالمت آميز وجود ندارد، مگر اينكه خود را از پايبندي به دين آزاد سازيد.گرچه ممكن است برخي در همه آنچه درباره عملكرد مسيحيت در قرون وسطا ارائه شده ترديد و شبهه كنند و آن را توطئه دينستيزان بدانند لكن آنچه في الجمله قابل ترديد نيست آن است كه مسيحيت قرون وسطا نه از نظر فكري توانست مردم را اقناع كند واز مباني و اعتقادي خود، به روش علمي دفاع كند و نه به لحاظ عملي، عملكرد خوبي داشته است، دو ويژگي براي قرون وسطا در دوران ميدان داري مسيحيت ميتوان ارائه كرد: يكي خرد ستيزي و تعارض با علم و ديگري خشونت طلبي و تحقير انسان و حقيقتاً ضربه و آسيبي كه كليسا به مذهب وارد كرد قابل جبران نيست. شهيد مطهري در كتاب علل گرايش به ماديگري به تفصيل اين مطلب را بيان فرموده است.*
6.عوامل اجتماعي: سرانجام يكي از علل خمود فطرت و شكوفا نشدن ذاتيات انسان، عوامل محيطي و اجتماعي است. تاثير محيط و اوضاع اجتماعي چه در هدايت و رشد و شكوفايي فطريات و چه در سركوب آن غير قابل ترديد است و بسياري از مردم به سمت و سويي گرايش دارند و ميروند كه دستگاههاي تبليغاتي و فرهنگ اجتماعي و عوامل محيطي براي آنها تعيين و ترسيم كردهاند و دنباله رو خواص و نخبگان خود هستند و بديهي است كه اگر نخبگان و كارگردانان عوامل محيطي و اجتماعي منافع و موقعيت خويش را در دين ستيزي وفاصله مردم از مذهب و دين بدانند، با بهره گيري از همه امكانات كاري ميكنند كه آنها از دين فاصله بگيرند.
نقش انبيا و پيشوايان دين
1. نقش هدايتي: انبيا، خداي فطري و مورد طلب و گرايش انسان را به او معرفي ميكنند تا مبادا اين كشش دروني به انحراف رود و چيزي را به غلط معبود و خداي مطلوب قرار دهد. فطرت بدون پيامبر معبود دارد و چيزي را ميپرستد؛ اما اينكه چه كسي را بپرستد و كدام معبود،حقيقي و مقتضاي جاذبه دروني انسان است، به هدايت و آموزشهاي كساني نياز دارد كه خدا را به نحو شايسته به او معرفي كنند تا گرفتار خطا در تطبيق نشود. به ديگر سخن، انسان داراي فطرت خداخواهي است؛ اما در عين حال، موجودي آزاد است و قدرت انتخاب و اراده دارد و اين خود او است كه مقصد و مسير خويش را برميگزيند و انبيا به انسان كمك ميكنند تا گزينش او درست باشد و او را به پرستش خدايي دعوت ميكنند كه مطلوب حقيقي و مصداق واقعي گرايش فطري و خواسته آفرينش انسان است و او را از گرفتار شدن در دام معبودهاي مجازي و دروغين باز ميدارند. انسان خود را مربوب و متكي و نيازمند به ربي مقتدر مييابد؛ اما اگر ربّ حقيقي و تدبير او بهانسان ارائه نشود، همين گرايش به ربّ او را به شرك و پرستش و اعتماد به ربّهاي دروغين و مجازي ميكشاند.
2. نقش پرورشي: فطرت و امور فطري به شكوفايي و پرورش و باغباني نياز دارد تا با گذر از موانع بلند، تاثيرگذار و داراي نتيجه باشند و يكي ديگر از ابعاد رسالت انبيا و راهنمايي هاديان ديني، باغباني و پرورش دادن زمينههاي فطري و ذاتي موجود در انسانها است. در توضيح اين مطلب بيان شيواي استاد شهيد مطهري را نقل ميكنيم:آنچه كه پيغمبران عرضه داشتهاند، نه چيزي است كه انسان نسبت به آن يك حالت بيتفاوتي و يك حالت تساوي داشته است؛ بلكه يك چيزي است كه اقتضاي آن در سرشت و ذات انسان هست؛ يعني طلب او، خواست و جستوجوي او در طبيعت و سرشت انسان هست. در اين صورت، حالت پيغمبران، حالت باغباني ميشود كه گلي يا درختي را پرورش ميدهد كه خود اين درخت يا گل يك استعدادي يعني يك طلبي براي يك شيء خاص هست. اگر هستة زردآلو در زمين بكارد، اين جور نيست كه هسته زردآلو بيتفاوت باشد براي خرما شدن يا زردآلو شدن. يا آلبالو شدن، اختيار با باغبان است كه بيايد آن را زرد آلو بكند يا خرما يا آلبالو! در انسان نيز يك فطرتي (به معناي يك تقاضايي) وجود دارد. بعثت پيامبران، پاسخگويي به تقاضايي است كه اين تقاضا در سرشت بشر وجود دارد. در واقع آنچه كه بشر به حسب سرشت خودش در جستوجوي آن بوده است و خواهد بود، پيغمبران آن را بر او عرضه داشتهاند و عرضه ميدارند. اين همان معناي فطرت است(102).تقاضا و استعداد خداخواهي و برنامهاي كه انسان را به مقصد و سعادت برساند، در وجود انسان و تكوين وجود او است؛ اما پرورش و فعليت بخشيدن به آن فقط به وسيلة انبيا و تشريع تحقق مييابد.علي(ع) در خطبة اول نهجالبلاغه در بيان فلسفه بعثت انبيا ميفرمايد
فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبياءه ليستادوهم ميثاق فطرته و يذكروهم منسي نعمته و يحتجواعليهم بالتبليغ و يثير لهم دفائن العقول.
خدا رسولان خود را ميان مردم برانگيخت و آنها را يكي پس از ديگري فرستاد تا مردم بخواهند به پيماني كه در فطرتشان هست وفا كنند و نعمتهاي خدا را كه مورد غفلت و نسيان واقع شده، به ياد بشر بياورند و حجّت را با تبليغ خود بر آنها تمام كنند.دراین خطبه بعد از آنکه خلقت عالم و آدم را اشاره میفرماید ، نوبت مسأله بعث رسل( بعثت ) میرسد و میفرماید :« فبعث فیهم رسله » ''خدا رسولان خود را در میان مردم مبعوث فرمود'' ؛« و واتر الیهم انبیائه » ''انبیای خودش را یکی بعد از دیگری فرستاد'' - یعنی به یکی قناعت نکرد ، پشت سر هم فرستاد که هر کدام آمدند و تأیید و تأکید قبلی را کردند.چرا ؟
« لیستأدوهم میثاق فطرته و یذکروهم منسی نعمته و یحتجوا علیهم بالتبلیغ و یثیروا لهم دفائن العقول »
''تا ادای عهدی را که خداوند در فطرتشان با آن ها بسته بود از آنان بخواهند و نعمت های فراموش شده او را به یادشان بیاورند و با ارائه دلایل بر آنان اتمام حجت کنند و دفینه های خرد آنان را برایشان برانگیزند.'' یعنی آمدند از مردم بخواهند وفا به پیمانی کنند که در فطرتشان هست؛ آمدند به انسان بگویند ای انسان ! تو در آن عمق فطرتت با خدای خودت پیمانی بستهای ، ما آمدهایم وفای به آن پیمان را بخواهیم. یعنی ابتدا به ساکن نیست؛ یک چیزی که وجود دارد آمدهاند آن را به اصطلاح به فعلیت برسانند ، مثل اینکه یک وقت شما میآیید از افرادی برای کاری قول بگیرید ، و یکوقت قولش را قبلا شما یا کس دیگر گرفته است ، شما میآیید و میگویید آن موضوعی را که قولش را دادهاید آمدهایم که عمل بکنید .
حضرت علی علیه السلام میفرماید:پیغمبران آمدهاند ادای میثاقی را که در فطرت هست از مردم بخواهند:« و یذکروهم منسی نعمته » نعمتهای خدا را که مورد غفلت و نسیان بشر است به یاد بشر بیاورند؛ یعنی به عنوان مذکر و یادآور آمدهاند تا بشر را توجه بدهند به چیزی که از او غافل است ، یعنی آمدهاند که مذکر باشند نه معلم.البته پیغمبران معلم هم هستند ، میبینید در قرآن کریم پیغمبر هم به عنوان مذکر یاد شده و هم به عنوان معلم ، در آنچه که مربوط به فطرت مردم است پیغمبر عنوان مذکر (یادآوری کننده) دارد . « و یحتجوا علیهم بالتبلیغ » . پیغمبران همچنین آمدهاند که در حالی که مذکر مردم هستند و مردم را تبلیغ میکنند و رسالت خودشان را به مردم ابلاغ میکنند ، به این وسیله بر مردم احتجاج کنند ، یعنی بر مردم اتمام حجت کنند ، دلیل برای مردم بیاورند ، مردم را اقناع کنند و عذر را از مردم قطع کنند . تعبیر بعدی از همه اینها عمیقتر است :« و یثیروا لهم دفائن العقول » . " دفائن " یعنی گنجینهها ، دفینهها ، گنجها . میدانید در قدیم گنج را در زیر زمین دفن میکردند ، نه برای این که مثلا فاسد نشود ، بلکه برای اینکه کسی از آن اطلاع پیدا نکند . قهرا رویش را خاک میپاشیدند که کسی نمیفهمید اینجا گنج است ، شخص از روی آن رد میشد و نمیدانست که زیر پای او گنجی وجود دارد . پیغمبران آمدند مردم را آگاه کنند که در عمق روح شما ، در اعماق عقلهای شما و در اعماق ضمیر باطن شما گنجها وجود دارد ، خودتان غافلید ، آمدند روی گنجها را عقب بزنند تا بشر متوجه بشود که عجب ! اینهمه گنج در ما وجود داشته و ما بی خبربودیم ؟ !
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
بی دلی در همه احوال خدا با او بود
او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد
از این جهت است که در قرآن، ما به دو گونه آیات بر میخوریم : آیات آفاقی و آیات انفسی.
آیات آفاقی یعنی آنچه بیرون از ضمیر انسان است : خلقت انسانهای دیگر ، آسمان ، زمین ، ستارگان ، کوه ، دریا ، گیاه ، حیوان و . . . .ولی آیات انفسی یعنی آنچه در ضمیر خود انسان وجود دارد. قرآن برای آیات انفسی اهمیت بیشتری از آیات آفاقی قائل است ، و این اصطلاح " آفاق و انفس " هم از خود قرآن گرفته شده است که فرموده :
« سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق» (103)
''ترجمه: ما آیات قدرت و حکمت خود را در آفاق جهان و نفوس بندگان هویدا می گردانیم تا ظاهر آشکار شود که خدا برحق است.''و چنانکه گفتیم "آفاق و انفس " که بعد در اصطلاح علمای اسلامی آمد از قرآن اقتباس شده است. ببینید اسلام تا کجا برای انسان اصالت قائل شده است که برای او یک ضمیر باطن فطری قائل است : « و یثیروا لهم دفائن العقول »
همچنین در قرآن می فرماید:
« و فی الارض آیات للموقنین و فی انفسکم افلا تبصرون » (104)
''ترجمه: و در زمین نشانههایی برای یقین کنندگان است و در خود شما ، آیا نمیبینید ؟ و چرا نمیبینید ؟''
عشق به خدا در نهاد فطرت بشراست.(105)
3.غفلت زدايي و رفع حجاب: چنانكه پيشتر اشاره شد، انسان همانگونه كه به اقتضاي انسانيّت داراي فطرت خداخواهي و حقيقت طلبي است به اقتضاي بُعد حيواني، غرايز حيواني و گرايشهايي دارد كه ميتواند فطرت را تحت تأثير و تهاجم قرار دهد و با حاكميت يافتن بُعد حيواني، شخصيت انساني را منكوب و محدود سازد؛ چنانكه اين امكان وجود دارد شبهات فكري و عوامل محيطي و حجابهاي بيروني و امثال آن، فطرت را به خمودي و ناتواني تبديل سازد؛ بدين جهت، لازم است كساني باشند كه اولاً انسان را متوجه فطرت و كشش درونياش كنند و ثانياً با پشتيباني و تقويت امور فطري به انسان كمك كنند حجابها و موانع را كنار بزند و فطرت آزادانه عمل كند.وحي و پيامبر، حجابها و وپردهها را كنار ميزنند تا نهان و فطرت فعال شود و اقتضاي ذاتي و دروني آزادانه به شكوفايي و فلاح برسد؛ بدين لحاظ قرآن پيامبر را تحميل كننده خدا و دين به مردم نميداند و شأن عمومي او را در اصل دين به يادآوري منحصر ميكند: فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَكِّرٌ لَسْتَ عَلَيْهِم بِمُصَيْطِرٍ؛ پس تذكر ده كه تو فقط تذكر دهندهاي. تو بر آنان سلطهگر نيستي كه [ بر ايمان] مجبورشان كني (106)، و تذكر جايي است كه سابقهاي داشته و زمينه آن موجود بوده است . تذكر غير از آموزش و تعليم ابتدايي است.
آيت الله جوادي آملي با اشاره به آيه پيشگفته و اينكه نفرموده ان انت الا معلم ميگويد:معلوم ميشود با گفتار پيامبر هم پردهها كنار ميرود؛ آنگاه مردم آن معارف را به ياد ميآورند و مييابند كه سرسپرده و بنده كياند. كار وحي، پرده غفلت را كنار زدن است. پرده غفلت كه كنار رفت، انسان،حقايق را ميبيند. تا حجاب سهو نسيان هست، انسان از مشاهده مبادي اعتقادي و مباني ديني محروم است و نميبيند (107).وي در ادامه با اشاره به آيه كَلَّا إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ؛ چنين نيست [ كه آنها ميگويند]. آن [قرآن] ياد آوري است (108) كه قرآن را يادآوري براي همه انسانها [نه خصوص مؤمنان] معرفي ميكند، چنين نتيجه ميگيرد:خلاصه آنكه قرآن نسبت به تمام انسانها خواه مؤمن، خواه اهل كتاب، خواه ملحد، همه و همه تذكره است. معلوم ميشود تمام بشر در تمام دورههاي گذشته و حال و آينده داراي معرفت فطري نسبت به اصول كلي اسلام كه در همه اديان آسماني يكسان است ميباشند؛ وگرنه عنوان تذكره بر قرآن صادق نخواهد بود (109).
4. ارائه شرعيت و روش پرستش: فطرت به انسان شناخت و لزوم پرستش را ميدهد؛ اما اين را كه چگونه بايد او را پرستيد نميدهد. فطرت طلب كنندة برنامهاي هماهنگ با تكوين و آفرينش را دارد؛ اما اينكه اين برنامه چيست، بايد به وسيله فرستادگان خدا در اختيار او قرار گيرد. به بيان ديگر، افزون بر شأن برونديني و يادآوري براي همه انسانها، پيامبر، شأن درونديني و اختصاصي به كساني كه به نداي دروني و فطرت انساني پاسخ داده و دعوت پيامبر را لبيك گفتهاند، دارد و آن ارائه طريق و در اختيار گذاشتن شريعتي متناسب و منطبق بر اقتضاهاي ذاتي و تكويني انسان است، و همينطور انبيا و امامان و به تبع آنها عالمان و رهبران ديني، توحيد ربوبي و ولايت الاهي را كه در ذات انسانها وجود دارد، تجلي بخشيده، آنرا در خارج محقق و اجرايي ميكنند. آنها خليفه و جانشينان (مستقيم و غير مستقيم) خدايند و بايد مجري حاكميت انحصاري او باشند.با آنچه بيان شد، پاسخ اين پرسش نيز روشن ميشود كه اگر شناخت خدا و گرايش به او فطري است، ادلّة عقلي و استدلال از راه پديدهها معنا وجايي ندارد، در حاليكه مشاهده ميكنيم قرآن با ارجاع به آيات افاق و انفس و استدلال از راه تعقل در مخلوقات و مطالعة كتاب آفرينش، انسانها را به توحيد و خداشناسي ترغيب و دعوت ميكند.در پاسخ ميگوييم: اينكه حقيقت و مطلبي از دو راه يا چند راه قابل اثبات باشد، از نقاط قوت آن است و اگر در جهانبيني اسلامي براي خداشناسي و راه يافتن به سوي خدا راههاي متعددي (مانند راه دل، راه تجربه و راه عقل) وجود دارد و هم علم حضوري و هم علم حصولي ما را به او ميرساند، اين از امتيازات اسلام است كه آموزشش با واقعيت خارجي و آنچه در نهاد بشر قرار دارد، منطبق است؛ چرا كه در جهانبيني اسلامي، دل و فطرت با عقل و آن با تدبّر و مشاهده پديدهها هماهنگي و همراهي دارند و عرفان اسلامي هرگز با عقلانيت و علم تضاد ندارد. با سير افاق و انفس اوّلاً فطرت انساني بيدار و هشيار و فعّال ميشود (همانگونه كه با تذكر و هشدارهاي آفريدگار و تدبير كنندهاي فوق خودشان) و دانش اكتسابي با علم حضوري و آنچه انسان در نهان و ضمير خود دارد هماهنگ و ايمان و اعتقاد انسان تقويت ميشود. افزون براين، نهتنها استدلال عقلي و براهين علمي و تجربي، فطرت را بيدار و فعال و تقويت ميكند، بلكه در رفع شبهات و ايراداهايي كه ممكن است به سبب جهل يا تخريب متوجه خداشناسي و خداگرايي شود و فطرت را مورد سؤال قراردهد، بسيار مؤثر و كارساز است. فطرت و زمينههاي دروني انسان در مواجهه با ايرادها و شبهات علمي نياز دارد كه با استدلال و خردورزي و تأمل و تدبير در آفرينش و ويژگيهاي آن كمك شود.
نتيجهگيري
2.يكي از برجستهترين شناختها و گرايشهاي فطري و ذاتي انسان، بينش و گرايش به خدا و برنامه و هدايتهايي است كه براي تعالي و تكامل انسان ارائه كرده است و همين اصل، عامل توجه و جذب انسان به سوي دين است و افزون بر تجربه شخصي، آيات و روايات فراواني آن را اثبات ميكند؛ چنانكه اكثريت دانشمندان انسانشناس به آن اذعان و اعتراف دارند.
3.فطرت خداشناسي و گرايش انسان به دين ممكن است تحت تأثير و فشار عوامل داخلي و خارجي به انحراف كشيده، و در تطبيق مصداق گرفتار لغزش شوند.
4.فطرت خداگرايي و خداشناسي مانند همه ذاتيات و فطريات ديگر، نيازمند هدايت، شكوفاسازي و رشددادن، و نقش انبيا و رسولان الاهي باغباني و تربيت و رشد و راهنمايي انسان است.
5.انتظاری که بشرازدین داردیک انتظارفطریست ودین موردپذیرش فطرت است
نظردانشمندان غربی:
در مورد فطری بودن دین دانشمندان زیادی نظر داده اند. یکی از آنها روانشناس بسیار معروف جهانی و شاگرد فروید، یونگ است. او می گفت اینکه آقای فروید می گوید دین از نهاد ناخودآگاه بشر تراوش می کند درست است. ولی اینکه او خیال می کند عناصر روان ناخودآگاه بشر منحصر به تمایلات جنسی ای که به شعور باطن گریخته اند می باشد بی اساس است. انسان یک روان ناخودآگاه فطری و طبیعی دارد. روان ناخودآگاه بشر بر خلاف ادعای فروید، صرفا انباری که از شعور ظاهر در آن چیزهائی ریخته شده و پر شده باشد نیست، بعبارت دیگر شعور باطن هرگز بصورت یک ظرف خالی که فقط از شعور ظاهر چیزی بگریزد و آنجا رفته و آنرا پر کند نیست، او می گفت: فروید به قضیه روان ناخودآگاه خوب پی برده بود، اما بعدا به اشتباه خیال کرد که روان ناخودآگاه فقط از عناصر مطرود از شعور ظاهر تشکیل می گردد. خیر، روان ناخود آگاه جزء سرشت بشر است، عناصر رانده شده می روند آنجا و به آن ملحق می شوند، دین جزء اموری است که در روان ناخود آگاه بشر بطور فطری و طبیعی وجود دارد. روانشناس و فیلسوف معروف امریکائی ویلیام جیمز کتابی نوشته بنام " دین و روان " چاپ شده،. ویلیام جیمز روان شناسی تجربی را به سبک مخصوص خود ابداع کرده است و روی مسائل روانی مذهبی سالها مطالعه کرده، سالها افراد را، بیماران را و غیر بیماران را مورد تجربه و آزمایش قرار داده و روی ایشان مطالعه کرده است. این شخص در کتاب خود می گوید: درست است که سرچشمه بسیاری از امیال درونی ما امور مادی طبیعی است، ولی بسیاری از آنها هم از دنیائی ماورای این دنیا سرچشمه می گیرد. او همچنین می گوید: دلیل اینکه اصولا بسیاری از کارهای بشر با حسابهای مادی جور در نمی آید همین است. می گوید: من در هر امر " مذهبی " همیشه نوعی وقار و صمیمیت، وجد و لطف، محبت و ایثار می بینم، حالات روانی مذهبی خواصی دارد که آن خواص با هیچ حالت از حالات بشر تطبیق نمی کند. می گوید به همان دلیل که یک سلسله غرایز مادی ما را با این دنیا پیوند می دهد، غرایز معنوی هم ما را با دنیای دیگر پیوند می دهد. این مرد تعبیرات عجیبی دارد. گاهی می گوید این فلسفه هائی که بشر بوجود آورده، یعنی فلسفه های ماورای طبیعی به منزله ترجمه هائیست که انسان از زبان دیگری انجام داده باشد، یعنی اینهائی را که بشر خیال می کند در مسائل ماورای طبیعت با فکر و عقل خود بدان رسیده اینها در واقع ندای دل خود اوست. قلب او و دل او با زبان دیگری انجام داده باشد، یعنی اینهائی را که بشر خیال میکند در مسائل ماورای طبیعت با فکر و عقل خود بدان رسیده اینها در واقع ندای دل خود اوست. قلب او و دل او با زبان دیگری، با نور دیگری ، با روشنائی دیگری آنها را دریافته و بعد با زبان عقل به آنها شکل فلسفی داده است. آلکسیس کارل جراح و فیزیولوژیست معروف فرانسوی که بعدها مقیم امریکا شده، همان شخصی که کتاب " انسان موجود ناشناخته " را که بسیار جالب و عمیق است نوشته، و یک بار هم برنده جایزه نوبل شده، راجع به حقیقت دعا کتابی دارد بنام " نیایش " که ترجمه هم شده است. او می گوید: دعا عالی ترین حالت مذهبی در انسان است و حقیقت آن پرواز روح بشر است بسوی خدا، هم او می گوید در وجدان انسان شعله فروزانی است که گاه و بیگاه انسان را متوجه خطاهای خویش می کند، متوجه گمراهیها و کج فکریهایش می سازد، همین شعله فروزان است که انسان را از راه کجی که می رود باز می دارد. او می گوید گاهی انسان در حالات معنوی خود جلال و ابهت آمرزش را احساس می کند. در این زمینه گفته ها زیاد است اینها را برای این گفتم که اولا بدانید در میان خود منکرین دین راجع به منشأ دین و اینکه دین ناشی از چیست؟ آیا ناشی از ترس است؟ ناشی از جهل است؟ و یا از چیز دیگری است؟ وحدت نظری وجود ندارد و ثانیا بسیاری از دانشمندان معروف و مشهور جهان به فطری و طبیعی بودن حس دینی نظر داده اند و آن را جزء لاینفک وجود بشر بشمار آورده اند.
اصول دین در فطرت همه انسانها وجود دارد
اسلام يعني دين همه انبياي الهي فطري است و اصول دین اسلام در فطرت همه انسانها وجود دارد. اين مطلب براساس آيات قرآن کریم و احاديث پيامبرعظیم الشان اسلام(صلی الله علیه وآله) و گاه احاديث اهل بيت(علیهم السلام) قابل اثبات است. امام راحل درکتاب چهل حدیث ازقول استادخود مرحوم آیت الله شاه آبادی تمام اصول دین رابرپایه واساس فطرت می دانستندومی گویند:<<از محضر شريف شيخ عارف كامل ، شاه آبادى ، دام ظله ، كه متفرد است در اين ميدان ، استفاده نمودم بيان مى كنم ، گرچه بعضى از آنها به طريق رمز و اشاره در كتب بعضى از محققين از اهل معارف هست ، و بعضى از آن به نظر خود قاصر رسيده است .پـس ، بـايـد دانـسـت كـه از فـطـرتـهـاى الهـى يـكـى فـطـرت بـر اصل وجود مبداء، تعالى و تقدس ، است ، و ديگر فطرت بر توحيد است ، و ديگر فطرت بر استجماع آن ذات مقدس است جميع كمالات را، و ديگر بر يوم معاد و روز رستخيز است ، و ديـگـر فـطـرت بـر نـبـوت اسـت ، و ديـگـر فـطـرت بـر وجـود مـلائكـه و روحـانـيـين و انـزال كـتـب و اعـلام طـرق هـدايت است>>(110)دراین که اصل وجودخداوندازفطریات است بااستفاده ازآیات وروایات مطالبی رابه صورت پراکنه درمباحث قبلی آوردیم ودر این جا می خواهیم به فطری بودن دومورددیگریعنی توحیدومعادازکلام امام راحل بپردازیم.
فطري بودن توحید
درادامه برای بیان این مطلب، بحث تنفرانسانهاازنقص وگرایش فطری به کمال مطلق رامطرح کرده اند: بـدان كـه از فـطرتهايى كه فطر الناس عليها، فطرت تنفر از نقص است ، و انسان از هر چه متنفر است ، چون در او نقصانى و عيبى يافته است از آن متنفر است . پس ، عيب و نقص مورد تنفر فطرت است ، چنانچه كمال مطلق مورد تعلق آن است .پس ازآن می گویدآنچه موردتوجه فطرت بشرقرارمی گیردبایدواحدوتنهاباشد:
پـس ، مـتـوجـه اليـه فـطرت بايد واحد و احد باشد، زيرا كه هر كثير و مركبى ناقص است ، و كثرت بى محدوديت نشود، و آنچه ناقص است مورد تنفر فطرت است ، نـه تـوجـه آن ، پـس ، از ايـن دو فـطـرت ، كـه فـطـرت تـعـلق بـه كـمال و فطرت تنفر از نقص است ، توحيد نيز ثابت شد. بلكه استجماع حق جميع كمالات را خـالى بـودن ذات مـقـدس از جـمـيـع نـقـايـص نـيـز ثـابـت گـرديـد.سپس واردسوره توحیدشده اندوبااین شاهدنقلی دلیل توحدالاهی رابه اثبات رسانده وصفات الهی رانیزدرضمن آن یک بحث فطری مطرح می نمایند:سـوره مـبـاركـه توحيد كه نسبت حق جل و علا را بيان مى فرمايد (به حسب فرموده شيخ بزرگوار مـا روحـى فـداه ) از هـويت مطلقه كه متوجه اليه فطرت است و در صدر سوره مباركه به كلمه مباركه هو اشاره به آن شده است ، برهان بر شش صفتى است كه در دنـبـاله آن مـذكور است ، زيرا كه چون ذات مقدسش هويت مطلقه است و هويت مطلقه بايد كامل مطلق باشد، و الا هويت محدوده است ، پس مستجمع جميع كمالات است ، پس الله اسـت . و در عـيـن اسـتـجـمـاع جـميع كمالات بسيط است ، و الى هويت مطلقه نخواهد شد، پس احـد هـسـت و لازمـه احديت و واحديت است . و چون هويت مطلقه مستجمعه همه كمالات از جـمـيـع نـقـايـص ، كـه مـنـشـاء هـمـه بـرگـشـت به ماهيت نمايد، مبراست ، پس آن ذات مقدس صـمـد اسـت و مـيـان تـهـى نـيـسـت . و چون هويت مطلقه است ، چيزى از او توليد و مـنـفـصـل نـشـود و او نـيـز از چـيـزى مـنـفصل نگردد، بلكه او مبداء همه اشياست و مرجع تمام موجودات است ، بدون انفصال كه مستلزم نقصان است . و هويت مطلقه نيز كفوى ندارد، زيرا كـه در صـرف كـمـال تـكرار تصور نشود. پس سورة مباركه از احكام فطرت ، و نسبت حق تعالى است .(112)
فطري بودن معاد
بخش سوم:فوایدوثمرات بحث(دین)
فصل اول:شناخت نیازهای واقعی
یکی از راههای تبیین انتظار بشر از دین و نیاز انسان به آن، بررسی فواید دین است که این مسئله در کتب کلامی تحت عنوان فوائد بعثت انبیاء بررسی گردیده و در زبان جامعه شناسان از آن به کارکرد دین یا خدمات و حسنات دین یاد میشود. مرحوم خواجه نصیر طوسی (ره) در دو کتاب کلامی خود تجرید کلام و تلخیص المحصل، جامعترین بیان را در این خصوص ارائه کرده است که در آغاز، سخنان وی از تجریدالکلام نقل و سپس توضیح داده میشود.البعثة حسنة لاشتمالها علی فوائد. کمعاضدة العقل فیما یدل علیه. و استفادة الحکم فیما لایذل. و ازالة الخوف. و استفادة الحسن و القبح. و النافع والضار. و حفظ النوع الانسانی. و تکمیل اشخاصه بحسب استعداداتهم المختلفة. و تعلیمهم الصنایع الخفیة. و الاخلاق والسیاسات. والاخبار بالعقاب والثواب فیحصل اللطف للمکلف (114) . بعثت پیامبران به دلیل اشتمال آن بر فوائدی حسن و زیباستبدون آن که مفسده و ضرری بر آن مترتب شود وآن فوائد عبارتند از:
1- تایید اموری که عقل مستقلا آن را ادراک میکند
2- استفاده حکم در مواردی که عقل مستقلا آنها را ادراک نمیکند
3- ازاله خوف و زایل شدن ترس
4- رفع نیاز انسان در شناختحسن و قبح افعال و اشیاء
5- رفع نیاز انسان در شناخت اشیاء سودمند و زیانمند
6- حفظ نوع انسانی
7- تربیت و تکمیل انسانها به حسب استعدادهای آنها
8- تعلیم صنایع و فنون سودمند
9- تعلیم اخلاق و سیاسات
«خذ العفو و امر بالعرف و اعرض عن الجاهلین» (116)
گذشت پیشه کن و به کار پسندیده فرمان ده و از نادانان رخ برتاب و اعراض کن.و فرمود:
«ان الله یامر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذی القربی و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی یعظکم لعلکم تذکرون» (117) در حقیقتخدا به دادگری و نیکوکاری و بخشش به خویشاوندان فرمان میدهد و از کار زشت و ناپسند و ستم باز میدارد به شما اندرز میدهد باشد که پند گیرید.
10- آگاه کردن بشر به ثواب و عقاب اعمال به منظور مشمول لطف خدا شدن
11- معرفی انسان کامل به عنوان قلب عالم هستی
12- همبستگی اجتماعی
رابرتسون اسمیت ادعا میکند: دین دو کارکرد دارد، یکی تنظیم کننده رفتار فردی برای خیر همگان و دیگری برانگیزاننده احساس اشتراک و وحدت اجتماعی.از این رو مناسک دینی بیان تکراری وحدت و کارکردهایی است که اشتراک اجتماعی را تحکیم میبخشد. (119) دورکیم نیز یکی از جامعه شناسانی است که کارکرد دین را همبستگی میداند و میگوید: مناسک دین برای کارکرد درست زندگی اخلاقی ما به همان اندازه ضروریاند که خوراک برای نگهداشت زندگی جسمانی ما ضرورت دارد.زیرا از طریق همین مناسک است که گروه خود را تایید و حفظ میکند (120) و برای تایید این کارکرد از دین شاید بتوان این آیه را شاهد آورد که قرآن میفرماید: «انما المؤمنون اخوة» (121)
مؤمنان با هم برادرند.گرچه برادری نسبی وجود دارد ولی دایره آن محدود است اما برادری بر محور دین داری و ایمان دینی دایره آن وسیع و ثبات آن افزون است زیرا اساس آن بر ایمان به خدایی است که همه انسانها را از منشا واحد آفریده و براساس برنامه واحد برای رسیدن به هدف واحد هدایت کرده است.
13- معنابخشی به زندگی
14- راهنماییهایی جهت مطمئن زیستن
«الا بذکر الله تطمئن القلوب» (125)
دلها با یاد خدا به آرامش میرسد.
15- پاسخ به احساس تنهایی
«نحن اقرب الیه من حبل الورید» (126)
ما از رگ گردن به او نزدیک تریم و هر جا که باشد خدا با اوست
«هو معکم اینما کنتم» (127)
و در دعاها نیز میخوانیم که او همنشین هر کسی است که با خدا همنشین باشد چنان که به داوود پیامبر فرمود: به زمینیان بگو
«انا جلیس من جالسنی و مونس لمن آنسی بذکری» (128)
و هم چنین تنها موجودی که انسان را درک میکند خداست چرا که
«ان الله یحول بین المرء و قلبه» (129)
خدا بین انسان و تمام حقیقت او حائل میشود
«و یعلم السر و اخفی» (130)
خداوند از سر و پنهانتر از سر آگاه است و همچنین خداوند به دلیل این که دارای علم مطلق و قدرت مطلق و رحمت مطلقه است توانایی از بین بردن نقائص و ضعفهای انسان را دارد، چرا که «ان الله بکل شیء علیم» (131) و «ان الله علی کل شیء قدیر» (132) و «ان الله رؤوف رحیم» (133) و همچنین خداوند چون غنی مطلق است درصدد رفع مشکلات انسان برمیآید بدون اینکه از وی توقعی داشته باشد و اگر انسان را به عبادت و اطاعت فرا خوانده و یا هدف آفرینش انسان را عبادت خود قرار داده است نفع آن به خود انسان برمیگردد.چنان که فرمود:
«و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون ما ارید منهم من رزق و ما ارید ان یطعمون ان الله هو الرزاق ذو القوة المتین» (134) و جن و انس را نیافریدم جز برای آن که مرا بپرستند، از آنان هیچ روزی نمیخواهم و نمیخواهم که مرا خوراک دهند، خداست که خود روزی بخش، نیرومند استوار است و در جای دیگر فرمود: «فان الله غنی عن العالمین» (135) یقینا خدا از جهانیان بینیاز است.
16- دین و تمدن
برای این که نقش دین در شکوفایی تمدن روشن شود، لازم است در آغاز تمدن تعریف شده و مشخصههای آن بیان گردد و سپس رابطه آن با دین بیان شود آن گاه مشخص شود که نقش دین در تمدن چگونه است. در تعریف تمدن گفتهاند: تمدن عبارت است از نظم اجتماعی که در نتیجه وجود آن خلاقیت فرهنگی امکانپذیر گردیده و جریان مییابد و اموری از قبیل پیش بینی و احتیاط در امور اقتصادی، سازمان سیاسی، سنن اخلاقی و کوشش در راه معرفت و بسط هنر را به عنوان عناصر و ارکان تمدن شمردهاند.و گفتهاند تمدن در شرایطی ظهور میکند که هرج و مرج و ناامنی پایان پذیرفته باشد و به جای آن نظم و امنیتحاکم شده و در نتیجه با حاکمیت نظم و امنیت، انسان میتواند در راه کسب علم و معرفت و تهیه وسایل بهبود زندگی سیر کند. علاوه بر عوامل جغرافیایی از قبیل آب و مواد معدنی و محصولات غذایی و شرائط آب و هوایی مناسب، عوامل و اوضاع و احوال اقتصادی از قبیل کشاورزی و تجارت و صنعت و عوامل سیاسی از قبیل حکومت و دولت و قانون و عوامل اخلاقی و عوامل عقلی و روحی به عنوان عوامل تمدن یاد میشود. بعد از تعریف تمدن و مشخصهها و عوامل آن باید به دین و حقیقت آن توجه شود و آن این که دین مجموعهای از عقاید و احکام و مقررات و اخلاق است که برای راهنمایی انسان در جهت تحصیل سعادت واقعی در اختیار او قرار گرفته است که در مرتبه اول انسان را از توحش حیوانیتخارج و او را به وادی حریم انسانیت وارد میکند و با پذیرش حیات انسانی و رعایت قوانین الهی و عمل به آن چه از طریق وحی آسمانی در دسترس او قرار گرفته و کمالات عقلی و اغراض فطری را تامین و به سعادت ابدی بار مییابد. انسانی که از حیوانیت گذر کرده و به تعقل میرسد، عقل زمام رفتار و کردار او را به عهده میگیرد و انسانی که زمام رفتار و کردار او به عهده عقل او باشد، امنیت و نظم را حاکم میکند و به دنبال حاکمیت امنیت و نظم، عناصر و عوامل تمدن در چهارچوب برنامه الهی شکل میگیرد و در واقع انسان متمدن در این معنا انسان الهی است که در اعمال و رفتار اجتماعی و فردی خود جز با خدا زیست نمیکند.در بین ادیان موجود، دین اسلام به لحاظ داشتن تاریخ مشخص و روشن در آفرینش تمدن نقش فوق العادهای ایفا کرده است و کتابهای مختلفی در زمینه تمدن اسلامی به نگارش درآمده است. (136) با توجه به آن چه که در فوائد و نقش دین از دیدگاه کلامی و جامعه شناختی و تاریخی و روانشناسی مطرح شد، روشن میشود که از دین میتوان انتظار این فوائد را داشت، زیرا اگر دین این قابلیت را نداشته باشد تا این کارکردها و فواید را داشته باشد، نمیتوانست این آثار از او بروز کند، خصوصا دینی مثل اسلام که جامعه جاهلی زمان خود را متحول ساخته و او را در جهت علم و عقل و تفکر و رشد قرار داده است و چون اسلام چنین تاثیری را در جامعه بشری داشته است و این عملکردها از او بروز کرده و میکند شایسته استبرای بیان قابلیت آن به بعضی فوائد بعثت انبیاء از دیدگاه قرآن اشاره شود.
پي نوشت ها :
94.روم (30): 10
95.فرقان (25)، 18
96.جوادي آملي، تفسیرموضوعی همان
97. قيامة(75):5
98.جوادي آملي، 1366تفسیرموضوعی،:ص70
99.رعد (13)، 28
100.ابراهيم (12)، 10
101. جوادي آملي، همان تفسیرموضوعی: ج5،ص 45
102. مطهري،مجموعه آثار 1368 : ص 602
103. فصلت / 53
104.ذاریات/21
105.فطرت ص 252-249
106.غاشیه/21
107.جوادي آملي، تفسیرموضوعی 1366:ص 17
108.قرآن کریم
109.جوادي آملي، تفسیرموضوعی 1366:ص 18
110.هل حدیث،امام خمینی ره،ص 184
111.همان ص185
112.همان ص185
113.همان ص186
114. کشف المراد، تصحیح حسن زاده آملی، ص346.
115. تلخیص المحصل، ص363.
116. سوره اعراف، 199.
117. سوره نحل، 90.
118. تلخیص المحصل، ص364.
119. جامعهشناسی دین، ملکم همیلتون ترجمه محسن ثلاثی، ص170.
120. همان، ص179.
121. سوره حجرات، 10.
122. جامعهشناسی دینی، ص239، وفصل 14 همان، ص273.
123. جامعهشناسی دین، ص210- 213.
124. دین و چشم اندازهای نو، ص127- 128.
125. سوره رعد، 28.
126. سوره ق، 16.
127. سوره حدید، 4.
128. بحارالانوار، ج67، ص26.
129. سوره انفال، 24.
130. سوره طه، 7.
131. سوره مجادله، 7.
132. سوره بقره، 106.
133. سوره نور، 20.
134. سوره ذاریات، آیات 56- 58.
135. سوره آل عمران، 97.
136. تاریخ تمدن ویل دورانت ج1، عوامل کلی تمدن، از ص3 تا ص136.
/ع