نظام پادشاهي در نگرش مسلمانان

در تاريخ اسلام، نظام پادشاهي با خلافت معاويه آغاز و سپس تداوم و گسترش يافت. در اين پژوهش، شاخص هاي اين نظام، يعني وراثت، اشرافيت و حجابت، از زاويه نگرش همگاني مسلمانان بازشناسي مي شود. در پژوهش حاضر، سخن از اين است که در نظام پادشاهي، وراثت، شاخصِ پايه و عاملي براي بحران هاي سياسي بود؛ اشرافيّت، در
چهارشنبه، 6 بهمن 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نظام پادشاهي در نگرش مسلمانان

نظام پادشاهي در نگرش مسلمانان
نظام پادشاهي در نگرش مسلمانان


 

نويسنده: حامد منتظري مقدم




 
بر پايه سه شاخص: وراثت، اَشرافيّت و حِجابت
چکيده
در تاريخ اسلام، نظام پادشاهي با خلافت معاويه آغاز و سپس تداوم و گسترش يافت. در اين پژوهش، شاخص هاي اين نظام، يعني وراثت، اشرافيت و حجابت، از زاويه نگرش همگاني مسلمانان بازشناسي مي شود. در پژوهش حاضر، سخن از اين است که در نظام پادشاهي، وراثت، شاخصِ پايه و عاملي براي بحران هاي سياسي بود؛ اشرافيّت، در رفتار و نگرش پادشاه و امتياز دهيِ ناروا تجلّي مي يافت و حجابت، با نهان شدن پادشاه در دربار و در نتيجه با بي خبري از ظلم کارگزاران و سلب نظارت همگان همراه بود، و پادشاهان را سست اراده و فاسد مي ساخت. برآيند سخن اين است که سه شاخص يادشده، نظام پادشاهي را در نگرش مسلمانان، از شيوه حکومت رسول خدا (ص) و خلافت او جدا مي ساخت و نفي و انکارِ ايشان را در پي داشت.
کليد واژه ها: نظام پادشاهي (مُلوکي)، خلافت، حکومت موروثي، اشرافيّت، حِجابت و نگرش همگاني.
مقدمه
در تاريخ اسلام، نظام پادشاهي (مُلوکي) با خلافت معاويه بن ابي سفيان (41-60 ق) آغاز شد. او با جسارت و از سرِ افتخار اعلان داشت:« من نخستين پادشاهم».(1) پس از او اين نظام در همه ادوار تاريخ اسلام و در بيشتر سرزمين هاي اسلامي تداوم يافت. حاکماني که خود را خليفه رسول خدا (ص) ناميدند و نيز اميران محلي آشکارا همچون پادشاهان (مُلوک) حکم راندند و هم اينک، اميراني به نام مَلِک (پادشاه) يا به نام هاي ديگر و با همان روش، زمامدارِ برخي از سرزمين هاي اسلامي اند.
درباره نظام پادشاهي، از دير باز تاکنون منابع و آثار پژوهشي فراواني تدوين شده است، با اين حال، هم چنان لازم است شاخص هاي اين نظام در ارتباط با عموم مسلمانان و نگرش همگانيِ (2) ايشان، بازشناسي شود. اين نظام، نخست، به وراثت شناخته شده و در لايه هاي دروني، دو شاخص عمده ديگر داشته است: اشرافيّت و حجابت.
در اين نوشتار، درباره «وراثت» در معناي موروثي بودنِ حکومت، «اشرافيّت» در معاني اشرافي گري و اشرافي نگريِ پادشاه و «حِجابت» در مفهوم نهان شدن در وراي پرده و جُدا شدن از مردم پژوهش مي شود.
اين سه شاخص، نظام پادشاهي را از آنچه مسلمانان از شيوه حکومت رسول خدا (ص) و خلافت او شناخته بودند يا از آنچه از شيوه حکومتِ يک فرمانرواي مسلمان انتظار داشتند، جُدا مي ساخت. بر اين اساس، پادشاهي، با نفي و انکار مسلمانان روبه رو مي شد.

1.وراثت؛ شاخصِ پايه
 

وراثت، شاخصِ پايه و آغازين و به ديگر سخن، آشکارترين و آشناترين شاخص براي نظام پادشاهي بود. معمولاً اين شاخص با رفتاري مستبدّانه و در چارچوب تعيين وليعهد تحقق مي يافت و به تداومِ حکومت در نسل فرمانروا مي انجاميد؛ بدون آن که براي انتخاب وليعهد (جانشين)، به وجود معيارها و شايستگي هاي لازم در وي توجه شود.
گفتني است که براي مسلمانان عرب، ملوک يمن، نمونه اي نزديک و آشنا از پادشاهي به شمار مي آمدند. در اين باره، شايان توجه است که در عصر خليفه سفّاح عباسي، زماني که نظام ملوکي و شاخص هاي آن در جامعه اسلامي پذيرفته و عادي شده بود، يکي از کِنديان به نام ابراهيم بن مَخرَمه، در حضور خليفه، بر اينکه ملوک يمن در جاهليت، پيشگام عرب در ملوکيت بودند و به وراثت به مُلک مي رسيدند، فخر ورزيد.(3)
در تاريخ اسلام، براي نخستين بار، معاوية بن ابي سفيان به موروثي کردن حکومت دست يازيد و فرزند ناشايست خود، يزيد را به وليعهدي برگزيد. معاويه کوشيد با رفتاري مستبدّانه از همگان براي يزيد بيعت ستانَد، چنان که در نامه اي به عبدالله بن جعفر نوشت: «... اگر[با يزيد] بيعت کني از تو سپاس گذاري خواهد شد و گرنه، مجبور خواهي شد. والسّلام».(4)
واکنش ها
در رأس مخالفت با موروثي کردنِ خلافت، شماري از اصحاب پيامبر (ص) و خليفه زادگان قرار داشتند که در تبيين مخالفت خود، اين اقدام را مبتني بر روش ملوکي (پادشاهي) و در واقع، غير اسلامي به شمار مي آوردند. گفتني است که ايشان در ملوکانه خواندن اين اقدام، به واژه هايي چون کَسرَوي، هِرَقلي و قِيصري تعبير مي کردند که واژه نخست به پادشاهي خُسروان (ساسانيان) در ايران، و دو واژه ديگر به امپراتوري روم شرقي (بيزانس) اشاره داشت. اين هر دو، نظام هاي ديرپاي ملوکي، و براي مردمان عرب شناخته شده بودند.
عبدالرحمن، فرزند ابوبکر، خليفه نخست، با امتناع از پذيرش وليعهدي يزيد، خطاب به مروان گفت:«شما، حکومت را هرقلي و کسروي کرده ايد».(5) نيز او، از خود معاويه که به مدينه آمده و اهل آن جا را براي بيعت با يزيد فرا خوانده بود، از سرِ انکار پرسيد:«آيا [حکومت] هرقلي است که هرگاه، قيصري مُرد، قيصري ديگر جاي او قرار گيرد؟»(6)
هم چنين عبدالله، فرزند خليفه دوم، در مدينه روي به معاويه معترضانه گفت: «اين خلافت، نه هرقلي، نه قيصري و نه کسروي است که فرزندان از پدران به ارث برَند؛ اگر چنين بود من بايد پس از پدرم خليفه مي شدم».(7)
در اين باره، شاعري نيز با پذيرش نظام ملوکي، چنين سرود:
«اگر رمله يا هند را [در جايگاه خليفه] بياوريد، با او به عنوان اَميره المؤمنين بيعت خواهيم کرد. اگر کسرايي بميرد، کسراي ديگر به جايش مي ايستد و ما هر سه [رمله، هند و يزيد] را برابر خواهيم دانست.(8)
در اين جا بايد تأکيد کرد که رواج واژه هاي کسروي، هرقلي و قيصري در ادبيات سياسيِ صدر اسلام، ناظر به گونه اي از حکومت غير اسلامي است که به حکومت هاي پادشاهي ايران و روم تمثيل مي يافت، چنان که اميرالمؤمنين علي (ع) در يکي از خطبه هاي خود در دعوت از سپاهيان خود براي جنگ با معاويه چنين فرمود: پيکار کنيد با کساني که با خدا دشمني مي کنند و مي کوشند تا نور خدا را خاموش کنند. پيکار کنيد با خطاکاران گمراه و ستمکاران مجرم؛ آنان که نه قاري قرآنَند و نه فقيه در دين و نه عالم به تأويل؛ آنان که در اسلام هيچ سابقه اي ندارند. به خدا سوگند! اگر ايشان بر شما ولايت يابند، همانند کسري و هر قل ميان شما رفتار خواهند کرد... .(9)
به هر روي، وليعهدي يزيد، سر آغازي شد براي موروثي شدن فرمانروايي در دنياي اسلام و ديري نپاييد که فرمانروايان مسلمان در دو سطح خلفا و اُمرا، حکومت را ميان تبار خويش موروثي کردند و در بيشتر موارد، وليعهد، بدون توجه به شايستگي ها، تعيين مي شد. برآيند اين امر، از يک سو افول مديريت سياسي در دنياي اسلام و از سوي ديگر، رقابت ها و بحران هاي داخلي بود. البته تبيين اين دو جهت، نيازمند فرصتي ديگر است.

2.اَشرافيت
 

اشرافيت در نظام ملوکي، در ارتباط با شخص پادشاه (مَلِک) در دو بُعد «اشرافي گري» و «اشرافي نگري» قابل شناسايي است. بعد نخست، به رفتار پادشاه و بعد دوم، به نگرش وي باز مي گردد. در کنار اين دو، بعد سومي را نيز مي توان افزود و آن اعطاي امتيازهاي ويژه به اشراف جامعه (گروه هاي فَرادست) است. در اين بخش از نوشتار، دو بُعد اشرافي گري و اشرافي نگري به تفصيل، و بُعد سوم به اشاره، شناسايي مي شود.
نخست بايد دانست که ملوک، خويشتن را شريف تر و برتر از همه مي انگاشتند و براي نماياندنِ اين شرافت، در رفتار، براي خود امتيازات و تشريفات (آداب و رسومي) را وضع و تعريف مي کردند.
در اين ميان، به نظر مي رسد که هر پادشاهي ضمن پاي بندي به رسوم و آداب شناخته شده شاهانه، براي تأکيد بر شرافت خويش، تلاش مي کرد خود نيز رسم و رفتاري ابداع کند. با توجه به همين خوي ملوکانه بود که اين رسم ها و رفتارها (تشريفات)، پس از گذشت دوره هاي پي در پي رو به تزايد و تراکم مي نهاد و به همان سان، اشرافيّتِ ملوک شديدتر مي شد. در اين باره، با مراجعه به کتاب مُشاکلَه النّاسِ لِزمانِهِم نگاشته يعقوبي، مي توان به نمونه هاي فراواني از ابداعات اشرافي فرمانروايان مسلمان دست يافت. هم چنين مسعودي از روايت گري به نام محمد بن علي عَبدي خراساني، اطلاعاتي کم و بيش با همان مضامين ارائه داده است.(10)
بستر سازي
در تاريخ اسلام، عثمان بن عفّان در جايگاه سومين خليفه رسول خدا (ص)، به رفتارهاي اشرافي دست يازيد و بستر لازم را براي نفوذ نظام مُلوکي در دنياي اسلام فراهم ساخت.
بنا به گزارش يعقوبي، در شبِ همان روزي که عثمان به خلافت رسيد، او در حالي براي اقامه نماز عشا به مسجد آمد که پيشاپيش وي، شمعي فروزان حرکت داده شد. در اين گزارش، تصريح شده است که مقداد بن عمرو، صحابي پيامبر (ص) در واکنش به اين اقدام، آن را بدعت دانست.(11)
در ميان گزارش هاي موجود درباره دوران پيش از اسلام آمده است نخستين کسي که شمع برايش بالا برده شد، يکي از پادشاهان حيره، به نام جَذِيمة بن مالک اَبرش (12) بود.(13) صرف نظر از صحت و سقم اين گزارش، اصل توجه به اين که اقدام ياد شده، نخستين بار درباره چه کسي رخ داده است، مي تواند بيان گر حساسيّت به چنان اقدامي باشد.
شايان توجه است درباره امويان، با تعبير به ملوک اموي، گزارش شده است که ايشان در شب، با قنديل ها و شمع هاي بسيار بلند، مسيرگذرشان را روشن مي کردند، و برخي چون يزيد بن عبدالملک و فرزندش وليد، در اين باره، به افراط مي پرداختند. بر اين اساس، کارگزار عمر بن عبدالعزيز در مدينه، از او، براي چنان کاري (افروختن شمع پيشاپيش مسير خود)، هزينه خواست، اما عمر، نپذيرفت و او را از اين کار بازداشت.(14)
همچنين درباره عثمان بن عفّان تصريح شده است که او نخستين کسي بود که هنگام عبورش در راه، گفته شد:«از راه دور شو»!(15) ديگر اين که او در مدينه، خانه اي بسيار مجلل براي خود ساخت، و همين رفتار وي، با اعتراض همگاني رو به رو شد.(16) مسعودي با اشاره به ساخت خانه ياد شده از مصالح گران بها مانند چوب ساج، اذعان داشته است که کارگزاران و بسياري از مردم آن زمان، به رفتار عثمان تأسي کردند. او، در اين باره، شواهد متعددي از ساخت و ساز خانه هاي باشکوه و مال اندوزي هاي اصحاب نامدار پيامبر (ص) ارائه داده است.(17)
دگرگوني آشکار
از ديرباز، معاصرانِ معاويه و نيز راويان و مورخاني که به شناسايي رفتارهاي وي پرداخته اند، به نقش او در دگرگوني خلافت و آغاز پادشاهي در اسلام تصريح کرده اند.
شايان توجه است که معاويه، در دورانِ امارتش بر شام (پيش از خلافت) از سوي خليفه دوم کسراي عرب (پادشاه) به شمار آمد. شگفت آن که خليفه در اين باره، به منع و انکار نپرداخت، بلکه با لحني تمجيد آميز سخن گفت. چنان که بنا به گزارشي، او هرگاه به معاويه نظر مي کرد، مي گفت:«اين کسراي عرب است».(18) هم چنين، در محفلي اذعان داشت:«شما از کسري و قيصر و زيرکي آن دو ياد مي کنيد، حال آن که معاويه نزد شماست». (19)
در اين حال، سعد بن ابي وَ قّاص، صحابي نامدار پيامبر (ص) که خود چگونگي تصاحب خلافت (قدرت) را از سوي معاويه ديده بود، در سلام دادن به معاويه، وي را با لقب «مَلِک» خطاب کرد. در برابر، معاويه بسيار بر آشفت و معترضانه گفت که چرا در سلام، وي را اميرالمؤمنين نخوانده است. سعد در پاسخ تصريح کرد که او با زور بر مسند خلافت دست يافته است، نه با گزينش مؤمنان.(20) همچنين صَعصَعَة بن صوحان، از ياران علي (ع)، روي به معاويه، به صراحت، خليفه بودنش را انکار کرد، و گفت:«کجا، خليفه است کسي که به زور بر مردم پادشاهي مي کند...».(21)
با گذشت زمان، اين که آغاز نظام ملوکي از سوي معاويه، در واقع آغاز يک دگرگوني وسيع در عرصه سياسي دنياي اسلام بوده، درک شد، چنان که از سعيد بن مُسَيَّب(13-94 ق)، که از فقهاي مدينه به شمار آمده، (22) نقل شده است که مي گفت: «... معاويه، نخستين کسي بود که اين امر [خلافت] را به مُلک [پادشاهي] دگرگون ساخت».(23) هم چنين جاحِظ (163-255 ق) (24) به صراحت، نگاشته است: « در عصر معاويه، امامت به مُلکِ کسروي، و خلافت به غضبِ قيصري دگرگون شد».(25) در گزارشي نيز خليفه بودنِ فرمانروايان اموي، انکار و تصريح شده است: « آنان، مُلوک، آن هم از بدترين مُلوک بودند و نخستين مَلِک، معاويه بود».(26)
ميان ديدگاه هاي متأخّر نيز عموماً اين ديدگاه ديده مي شود که دوران فرمانروايي معاويه، دوران دگرگوني حکومت اسلامي از خلافت به مُلک بوده است.(27)
در اين باره، عَقّاد با تکيه بر نگرش عموم مسلمانان به معاويه، به درستي نگاشته است:
... همه ويژگي هاي مُلک [پادشاهي] با معاويه همراه و هم گام بود و بر او احاطه داشت... و مردم در نگاه به معاويه، هِرَقل و کَسري را مي ديدند.(28)
بي ترديد، نگاه مردم که عقّاد به آن تصريح دارد، پيش از هر چيز، در نظر به رفتارهاي معاويه شکل مي گرفت.
بايد توجه داشت که رفتارهاي اشرافي ـ مُلوکي به رغمِ آسيب هاي عميق اجتماعي و فرهنگي و هزينه هاي کلان اقتصادي، حکومت را در بازخورد ظاهري با شکوه مي ساخت، چنان که قَلقَشَندي (756-821 ق) درباره معاويه مي نگارد: « او، نخستين کسي بود که خلافت را شکوهمند ساخت و آن را بر پايه مُلک، سازماندهي و اجرا کرد».(29)
حال، پس از تبيين نقش معاويه در آغاز ملوکيت در دنياي اسلام، در ادامه بازشناسي شاخص اشرافيّت، نمونه هايي از رفتارهاي اشرافي و ملوکانه معاويه ارائه مي شود.
يعقوبي، نگاشته است:
معاوية بن ابي سفيان کاخ ها بنا کرد و خانه هايي محکم ساخت و پرده ها برافراشت و نگهبانان و دربانان و پرده داران گماشت و در مساجد، مَقصوره ها (30) ساخت و مَرکَب هاي آذين بسته سوار شد و جامه هاي [فاخر و گران بها موسوم به ] «خَز» و «وشي» پوشيد و براي خود اموال و اراضي برگزيد.(31)
همين مورخ، دو مورد بسيار روشن از پادشاهي معاويه را نيز به ثبت رسانده است:
نخست، اينکه معاويه نخستين کسي بود که بر تخت گاه مي نشست، در حالي که مردم پايين آن مي نشستند.(32) ديگر، آن که او در سراسر قلمروي پهناور اسلامي (شام، عراق، جزيره، يمن و حتي در مکه و مدينه) بنا به رسم شاهان، بخش هايي از زمين ها و مزارع مردم را به عنوان صَوافي (خالصه)، براي خود برگزيد و نيز به اِقطاع، (33) زمين هايي را به خاندان و نزديکانش بخشيد.(34)
يعقوبي اذعان داشته است که معاويه از طريق دهقانان ايراني، به واسطه مأمور مالياتي اش در عراق، آگاه شد که در گذشته، کسري (پادشاه ساساني) و خاندان او، براي خود املاکي برگزيده، موسوم به صوافي داشته اند و درآمد آن ها براي خود ايشان بوده است. پس از آن، او فرمان داد که صوافي کسري و خاندانش، شناسايي و خالصه خود وي قرار داده شود.(35)
درباره به تخت نشستنِ معاويه، عبدالرحمن بن خلدون (732-808 ق) اذعان داشته است که بهره گيري از تخت فرمانروايي، شيوه پادشاهان پيش از اسلام و غير عربي به شمار مي آمد و ايشان بر تخت هاي زريّن مي نشستند. هم چنين او نگاشته است که در اسلام، نخستين کسي که تخت فرمانروايي را به کار برد، معاويه بود که گفت من فربه شده ام، و از مردم در اين باره کسب اجازه کرد و با اجازه آنان بر تخت نشست. سپس، ديگر فرمانروايان مسلمان از او پيروي کردند و بر تخت نشستند و شيوه مزبور در اسلام، نشانه ابّهت و جلال به شمار آمد.(36)
معاويه هر شب در وقت معّيني، به مطالعه اخبار و سيره پادشاهان مي پرداخت. (37) او در همان حال که از پادشاهان عجم الگو مي گرفت، (38) اخبار يک ملکه کهن عرب به نام ماوية را جويا بود.(39)
معاويه در برپايي پادشاهي در دنياي اسلام، ابداع نيز داشت. براي نمونه، پس از شهادت امام علي (ع) بر اثر ضربت خوردن در مسجد، معاويه که از ترور خوارج جان به در برده بود، نخستين بار در مسجد جايي ويژه و مجزا از مردم به نام مقصوره ساخت و در آن در پناه نگهبانان نماز مي خواند.(40)
انکار، پذيرش و گسترش
بي گمان، رفتارهاي اشرافي ـ مُلوکي معاويه با آنچه سزاوار يک فرمانرواي مسلمان بود، فاصله داشت و از اين روي، با واکنش هاي انکاري رو به رو مي شد. ترديدي نيست که اين واکنش ها، بيان گر هنجارهاي اجتماعي موجود در جامعه بود. در اين حال، معاويه خود مي کوشيد تا رفتارهايش را در نگرش ديگران، بهنجار جلوه دهد و از واکنش هاي منفي دور سازد. براي رسيدن به اين هدف، يک راه ساده اين بود که نظر ديگران، به ويژه نخبگان، به جاذبه هاي دنيوي و اشرافي، گشوده و جلب شود.
او يک بار با نشان دادن يکي از بناهاي با شکوهش به عبدالله بن عمر، از وي پرسيد که آن را چگونه مي بيند؟ پاسخ ابن عمر چنين بود: «اگر از مال خدا [بيت المال] باشد، تو از زمره خيانت کاراني و اگر از مال خودت باشد، از اسراف کاراني».(41)
در اين باره بايد اذعان داشت که در ميان واکنش هايي که به رفتارهاي اشرافي معاويه تحقّق يافت، واکنش ها و مواضع خليفه دوم بسيار مهم ارزيابي مي شود، زيرا واکنش هاي وي، در زماني روي داد که معاويه فقط بر شام امارت داشت. بر اين اساس، با توجه به آن که امارت معاويه در دوران خليفه دوم آغاز شد، همو بايد پاسخ گوي اين پرسش تاريخ باشد که چرا امارت معاويه را با وجود خصايص و ويژگي هايي که داشت، تأييد و تحمل کرد. حال دو مورد از واکنش خليفه دوم در برابر معاويه يادآور مي شويم:
نخست، اين که روزي معاويه بر عمر وارد شد، در حالي که جامه اي سبز رنگ و گران بها بر تن داشت، به طوري که نگاه هاي همگان را متوجه خود ساخت. در اين هنگام، عمر از جا برخاست و با تازيانه اي که همراه داشت، ضربه اي بر معاويه نواخت. جالب توجه آن که عمر در توجيه اين اقدام و در پاسخ به اعتراض معاويه و ديگر حاضران در مجلس، دستش را بالا برد و با اشاره به دست خود، گفت که من ديدم او بالا رفته است، خواستم پايينَش آورَم.(42)
ديگر، موردي است که در سفر خليفه دوم به شام، هنگامِ امارت معاويه رخ داد. معاويه در موکبي عظيم و با شکوه به پيشواز خليفه آمد، اما چون نزديک شد، خليفه از او بازخواست کرد که چرا چنان موکبي به راه انداخته است و نيز بدو گفت که شنيده است وي ارباب حاجات را مدّتي طولاني، در درگاه خود به انتظار وا مي دارد. معاويه با تأييد اين خبر، استدلال کرد که در شام، جاسوسان روم فراوان اند، و در برابر آنان، بايد شکوه و عزت فرمانروايي را که همان شکوه و عزّت اسلام است، نماياند، و دشمنان را بيمناک ساخت. هم چنين، او افزود که تابع فرمان خليفه است؛ به فرمانش، به آن روش ادامه مي دهد و به منع او، باز مي ايستد. در برابر اين سخنان، عمر، بدو گفت: «اگر آن که گفتي، راست باشد، رأيي است که تو داري، و اگر دروغ [و فقط توجيه] باشد، نيرنگي زيرکانه است». نيز گفت: «نه، تو را بر اين روش که پيش گرفته اي امر مي کنم و نه از آن، باز مي دارم».(43)
به هر روي، پس از آغاز ملوکيت از سوي معاويه و دگرگوني تدريجي هنجارهاي اجتماعي و فرهنگي، ارتکاب به رفتارهاي اشرافي ـ ملوکي از سوي فرمانروايان مسلمان، عادي شد، چندان که حتي دانشمندان مسلمان در تبيين آداب مرتبط با نظام ملوکي، به پاسداشت چنان رفتارهايي توصيه کردند. جاحظ با تأکيد بر اين که نديمان نبايد با پادشاه در برخي امور مشارکت ورزند، در تأييد اشرافي نگريِ پادشاه مي پردازد و مي نويسد:
از خوي هاي مَلِک اين است که در هر موردي که بتواند از خواص و نزديکانش جدايي يابد، چنين کند، و کسي را در آن شراکت ندهد... و سزاوارترين خوي ها درباره مَلِک اين است که اگر برايش امکان جُدايي در آب و هوا نيز باشد، کسي را در آن ها سهيم نسازد؛ که همانا شکوه و عزّت و ابّهت در جُدايي است... .(44)
اين سخن، بيان گر اين واقعيت است که پادشاهان به جدا شدن از ديگران، در آداب و امور گوناگون، گرايش دارند تا از اين راه، شکوه خويش و نيز شرافتشان را نمايان سازند.
ذَهبي (م 748 ق) مي نگارد که در سال 160 ق هنگامي که خليفه مهدي عباسي براي انجام حج به مکه آمد، تا آن جا، برايش يخ آورده شد. سپس او درباره اين اقدام چنين مي نويسد:
... اين، چيزي بود که هرگز براي هيچ مَلِک [پادشاه] ي فراهم نشده است».(45) نکته، اين جاست که ذهبي در اين سخن، با اشاره به رفتاري از يک خليفه، به تناسب ماهيّت ملوکانه آن رفتار، به مَلِک تعبير مي کند.
رفتارهاي اشرافي فرمانروا گاه به برخي از اشيا و امور تعلق مي يافت، و آنها را با وصف مُلوکانه (شاهانه) از موارد متعلق به عموم مردم، ممتاز مي ساخت. با مراجعه به ادبيات و فرهنگ عمومي مي توان به نمونه هايي از اين اشياء مانند سفره ملوکانه، جامه ملوکانه، جشن ملوکانه و ... دست يافت. در اين جا از ميان آن نمونه ها، به سفره ملوکانه بسنده مي شود.
با صرف نظر از گزارش هايي که به پر خور بودنِ شماري از فرمانروايان اموي و عباسي صراحت دارد،(46) گفتني است که ويژگي اصلي سفره هاي ملوکانه، رنگارنگ بودن آن ها بود. در اين باره، شايان توجه است که فردي به نام محمد بن جعفر اَنماطي که در يک روز عيد، بر سر سفره مأمون عباسي، حضور داشته، گفته است که به گمان وي در آن سفره، بيش از سيصد رنگ وجود داشته است.(47) در اين جا رنگ، همان غذا و فراواني رنگ هاي سفره، به معناي تنوع غذاهاي آن بوده است.
ترديدي نيست که تدارک چنين سفره هايي بدون تعرض به اموال عمومي و گاه خصوصي، ممکن نبود. در گزارشي درباره احمد بن ابي خالد، کاتب مأمون عباسي (48) آمده است که او بسيار پرخور بود و به همين سبب، حتي متعرض خوراک مردم مي شد. از اين رو، مردم به مأمون درباره وي شکايت کردند و از وي خواستند که براي تأمين غذاي وي مواجب کافي قرار دهد. مأمون نيز پذيرفت و براي سفره وي روزانه، هزار درهم معين کرد.(49)
هم چنين، گاهي جنس خود سفره نيز متمايز بود. واثق عباسي، به پرخوري، توصيف، و درباره وي گفته شده است که بر سر سفره اي زرّين، مرکب از چهار قطعه بسيار وزين و در ظروفي از زَر غذا مي خورد. البته ابن ابي دُؤاد که قاضي القضاه بود، وي را از اين کار باز داشت. پس از آن، واثق فرمان داد که آن سفره و ظرف ها به دينار تبديل، و به بيت المال منتقل شود.(50)
سفره و غذاي ملوکانه در حالات برخي از فرمانروايان، بسيار تأثير داشت، چنان که در احوال سفّاح، نخستين فرمانرواي عباسي آمده است که چون برايش غذا مي آوردند، بيش ترين گشاده رويي را پيدا مي کرد و ابراهيم بن مَخرمَه با شناخت اين حالت، خواسته هايش را در همان هنگام به او مي گفت.(51) يک بار، منصور عباسي غذايي را که برايش از مغز و شکر درست شده بود، نيکو شمرد و در همان حال، با اشاره به جنبش ابراهيم بن عبدالله محض، اعلان داشت: «ابراهيم مي خواست مرا از اين غذا و مانند اين، محروم سازد».(52)
مهدي عباسي، شَريک نَخَعي (95-177 ق) را ميان سه کار: پذيرش قضاوت، تربيت فرزندان و خوردن يک وعده غذاي خود، مخيّر ساخت. شريک، خوردن غذا را آسان ترين گزينه پنداشت و همان را پذيرفت، اما پس از خوردن غذاهاي لذيذي که برايش آماده کردند، هم پذيراي تربيت فرزندان مهدي و هم عهده دار قضاوت وي شد و پس از آن، اذعان داشت که دين خود را فروخته است.(53)
درباره سفره ملوکانه، نيز ديگر اشيا و امور ملوکانه ... گزاره هاي تاريخي فراواني وجود دارد که فرصت براي بيان آن ها فراهم نيست. اين اشيا و امور، در واقع، واگويِ اشرافي گري ملوک اند. جز آن ها، شواهد و نمونه هايي نيز بيان گر اشرافي نگري ملوک اند، که بي ترديد، آن ها را مي توان بسيار مهم تر ارزيابي کرد، چنان که در چارچوب اين اشرافي نگري، برخي از ملوک مي کوشيدند تا مَلِک را حتي نسبت به امور ديني، فراتر (اشرف) به شمار آورند.
عبدالملک بن مروان نخستين کسي بود که مردم را از مراجعه به خلفا و سخن گفتنِ فراوان در حضور ايشان بازداشت، در حالي که پيش تر از او، مردم همواره به اين کار جرأت مي ورزيدند.(54) بر همين اساس، هنگامي که او شَعبي (19-103 ق) را براي هم نشيني خود برگزيد، بدو سفارش کرد که بيشتر به سخنان وي گوش فرا دهد و کمتر سخن بگويد.(55)
در واقع عبدالملک، در صدد بود که همگان را از اعتراض به خود باز دارد. وي در سال 75 ق در مدينه اعلان داشت: «... به خدا سوگند، پس از اين، کسي وي را به رعايت تقواي الهي فرمان نخواهد داد، مگر اين که او گردن آن کس را خواهد زد».(56)
هشام فرزند عبدالملک نيز در خلافت خود، به زيدبن علي بن حسين که وي را به رعايت تقواي الهي فرا خوانده بود، گفت: «آيا همچون تويي، (57) مرا به تقواي الهي فرمان مي دهد»؟ زيد پاسخ داد: «کسي، پايين تر از آن نيست که [ديگران] را به آن (تقوا) فرمان دهد، و کسي نيز بالاتر از آن نيست که آن را بشنود». (58)
وليد فرزند ديگر عبدالملک که پس از وي به خلافت رسيد، گام مهم ديگري در تثبيت اشرافيّتِ مَلِک برداشت. وي همگان را از اينکه او را به نام (وليد) خطاب کنند، پرهيز داد (59) و در اين باره اعلان داشت:
شما پيش از من با خلفا چون افرادي هم سان سخن مي گفتيد و خطاب مي کرديد: اي معاويه و اي يزيد. و من، [اکنون] با خداوند اين را عهد مي کنم و از او مي خواهم مرا در تخلّف از آن جزا دهد که هيچ يک از شما با من آن گونه سخن نگويد، مگر اين که جانش را بِستانم.
نويسنده کتاب أخبار الدولة العباسية (سده سوم هجري) و نيز قَلقَشَندي (756-821 ق) پس از گزارش سخنان وليد نگاشته اند که مردي در واکنش به اين سخنان، برخاست و به وي گفت: «اي وليد، از خدا بترس! که کبريا از آنِ خداست»، اما مأموران وليد، به فرمان وي آن مرد را لگدکوب کردند و او، زير لگد آنان جان باخت و با مشاهده اين ماجرا، همگان از وليد بيمناک شدند.(60)
قَلقَشَندي با استناد به اقدام وليد در منع از خطاب شدن به اسم نگاشته است: «او نخستين خليفه اي بود که ناموس پادشاهي را به پا داشت».(61) نويسنده کتاب أخبار الدولة العباسية، نيز وليد را نخستين پادشاه بني اميه که کبر ورزيد و خويشتن را بزرگ انگاشت، و در استدلال بر سخن خود، جُز گزارش ياد شده، آورده است که روزي، او به افراد خاندان خود، اعلان داشت که در مجلس همگاني هرگز نبايد يکي از شما به سان نگريستن به فردي برابر با خود، به من، چشم بدوزد که اگر چنين کند، چشمش از من باز نخواهد گشت.(62)
در هر دو نهيِ ياد شده از وليد (نهي از خطاب شدن به اسم و نهي از چشم دوختن به وي) به روشني پيداست که وي در پي نفي برابري ميان خود و ديگران و اثبات شرافت خويشتن بوده است.
در اين ميان گفتني است که منعِ وليد از خطاب شدن به اسم به سان يک رسم ملوکانه تداوم يافت. بر اين اساس، جاحظ (163-255 ق) در تبيين حقوق مَلِک، از جمله، نگاشته است حقّ او اين است که نه در جدّ و نه در هزل و نه در محفل انس و نه در هيچ زمان ديگري، نبايد به نام يا کنيه خطاب شود.(63)
در اينجا درباره بُعد سوم اشرافيّتِ مَلِک که پيش تر به عنوان اعطاي امتيازهاي ويژه به اَشراف جامعه از آن ياد شد، بايد دانست که بنا به تصريح ابن طَقطَقي (متوفاي 709 ق)، پادشاهان پيوسته درباره اشراف، انواع نيکي ها را روا مي داشتند تا ايشان را به بندگي خويش درآورند. هم چنين به اذعان وي، در ميان ملوک، معاويه، بيش ترين اهتمام را به اشراف داشت و براي مصلحت دنيا به آنان اموال فراوان مي بخشيد.(64)
در اين حال، در نفي نگرش اشرافي شايان توجه است که حضرت علي (ع) با انتصاب مالک اشتر به فرمانروايي مصر، در عهدنامه خود با وي (معروف به عهدنامه مالک اشتر)، از جمله نگاشت: ... مهرباني با مردم را پوششِ دلِ خويش قرار ده و با همه دست و مهربان باش...، زيرا مردم دو دسته اند: دسته اي برادر ديني تو و دسته ديگر همانند تو در آفرينش مي باشند... دوست داشتني ترين چيزها درنزد تو، در حق ميانه ترين، و در عدل فراگيرترين، و در جلب خشنودي مردم گسترده ترين باشد، که همانا خشم عمومي مردم، خشنودي خواص را از بين مي برد، اما خشم خواص را خشنودي همگان بي اثر مي کند. خواصّ جامعه، همواره بار سنگيني را بر حکومت تحميل مي کنند، زيرا در روزگار سختي، ياريشان کم تر، و در اجراي عدالت از همه ناراضي تر، و در خواسته هايشان پافشارتر، و در عطا و بخشش ها کم سپاس تر، و به هنگامِ منعِ خواسته ها دير عذرپذيرتر، و در برابر مشکلات، کم استقامت تر مي باشند. در صورتي که ستون هاي استوار دين... عموم مردم مي باشند، پس به آنها گرايش داشته و اشتياق تو با آنان باشد.(65)

3.حِجابت (پرده داري)
 

واژه عربي حجابت، به معناي پرده داري و درباني،(66) درباره پرده داري و کليد داري خانه کعبه (67) و نيز درباره پرده داري و درباني فرمانروايان به کار رفته و به کسي که عهده دار اين منصب بوده، حاجب، گفته مي شد. هم چنين در عربي، عبارت «اِحتَجَبَ المَلِکُ عَن النّاس» به معناي «پادشاه از مردم [جُدا و ] در وراي پرده نهان شد»، کاربرد يافته است.(68)
در تاريخ اسلام، نخستين بار معاويه بن ابي سفيان با تشکيل دربار پادشاهي، «پرده ها برافراشت و دربانان و پرده داران گماشت».(69)
ابن خلدون در شناسايي مناصب حکومتي در دنياي اسلام، فصلي را به منصب حجابت، اختصاص داده و در بخشي از آن نگاشته است:
... اين لقب [حاجِب] در دولت اموي و عباسي به کسي اختصاص داشت که سلطان را از ديدار عامه مي پوشيد و درگاه او را به روي آنان مي بست يا آن را بر حسب اندازه معين و اوقات سلطان، به روي آنان مي گشود. و اين پايه در آن روزگار از ديگر مراتب درگاهِ پادشاه فروتر بوده و متصدي آن، مرئوسِ ... وزيران به شمار مي رفته است... ليکن در دولت اموي اندلس، حاجبيِ [حجابت]، به کسي تعلق داشت که سلطان را از ديدار خواص و عوام نهان مي کرد و ميان سلطان و وزيران و فروتر از آنان واسطه اي به شمار مي رفت و از اين رو، اين مقام در دولت ايشان از پايگاه هاي بلند به شمار مي رفت... .(70)
در اينجا، صرف نظر از جايگاه و موقعيّت حجابت،(71) سخن، در اصل حجابت، به معناي نهان شدن پادشاه در وراي پرده و جُدا شدن وي از مردم است. ابن خلدون در اين باره سخني دارد مبني بر اينکه از راه حجابت، پادشاه از انظار مردم پوشيده مي شد تا مردم بر او ازدحام نکنند و او را از انديشيدن در امور مهم کشور باز ندارند.(72)
اين سخن، در مقام نظر، سخني درست است و حجابت و جدايي پادشاه از مردم را کاري موجّه و حتي ضروري مي نماياند، اما بايد اذعان داشت که در واقع و عمل، فرمانروايان در فراسوي پرده هاي دربار، فقط به انديشيدن در کشورداري اشتغال نمي يافتند، بلکه، بخشي مهم ـ و گاه مهم ترين بخش ـ از آن خلوت، به اموري ديگر مي گذشت.
ابعاد و زواياي پنهان
بر اين اساس، حجابت يک شاخص براي رفتارهاي مَلِک بود که از ابعاد و زواياي گوناگون، در تعامل او با مردم و نيز در شکل گيري نظام پادشاهي تأثير داشت. در اشاره به اين ابعاد و زوايا که بيشتر پنهان مانده است، مي توان گفت:
حجابت، از يک سو فرمانروايان را از ظلم کاگزاران بي خبر نگاه مي داشت و در همان حال، از مردم امکان دادخواهي را مي ستاند. از ديگر سوي با سلب نظارت همگاني بر رفتار خود فرمانروايان، براي ايشان زمينه ارتکاب لهو و لعب در فراسوي پرده ها (داخل دربارها)، و بي قيدي به ضوابط ديني را فراهم مي ساخت و همچنين سبب مي شد تا فرمانروايان به مرداني سست اراده و تابع زنان حرمسرا و ديگر درباريان تبديل شوند و از کفايت هاي لازم براي کشورداري بر کنار بمانند.
اکنون ارائه برخي از شواهد و نمونه هاي تاريخ:
مسعودي در شرح اخبار يزيد بن عبدالملک اموي (101-105 ق) از شيفتگي وي به دو کنيزک به نام هاي سَلّامه و حَبابه، و از نکوهش او به وسيله مَسلَمة بن عبدالملک خبر داده و در اين باره در بياني کوتاه و بسيار گويا نگاشته است:
مَسلَمة بن عبدالملک، يزيد را براي ظلم و جوري که مردم را فرا گرفته بود، سرزنش کرد، و اين به سببِ حجابت او و اقبالش به باده نوشي و لهو بود.(73)
در اين سخن، حجابت، هم مايه ظلم به مردم و هم زمينه سازِ ارتکاب به محرّمات ديني (باده نوشي و لهو) به شمار آمده است. افزون بر اين، در ادامه همين گزارش آمده است که حَبابه با آوازه خواني براي يزيد فضاي ذهني وي را از نکوهش مسلمه، تهي و به خود مشغول ساخت. و اين، گواهي آشکار بر بي ارادگيِ يک فرمانروا بود.(74)
با برپايي حجابت و سلب نظارت همگاني، شمار بسياري از فرمانروايان مسلمانان، حتي آنان که در مسند خلافت رسول خدا (ص) جاي داشتند، در واقع، رفتارهاي ملوکانه در پيش گرفتند و به لهو و لعب، لذت جويي و مفاسد دست يازيدند.
پس از زوال دولت اموي، يکي از پير سالانشان در اين باره چنين تحليل کرد: «همانا، ما به لذت هايمان مشغول شديم ... پس به دعاي خويش ستم کرديم».(75) هم چنين خليفه منصور در جمع بزرگان عباسي، در بيان سبب زوال امويان، بر اهتمام آنان به شهوات و لذات پاي فشرد.(76)
شايان توجه است که منصور يک بار با شنيدن آهنگ طُنبور از داخل سراي خود، به واکنش پرداخت و آن آلت موسيقي را با کوبيدن بر سر نوازنده اش شکست.(77) در اين حال، اين برخورد منصور يک استثنا بود (78) و روي هم رفته، دربار فرمانروايان عباسي و حجابت آنان، متفاوت با دربار و حجابت امويان نبود (79) بلکه در مواردي عباسيان پا را فراتر نيز نهادند و به کارهايي که کمتر درباره امويان گزارش شده است، دست يازيدند.
درباره خليفه معتزّ عباسي تصريح شده است که در زيبايي، بي همتا و خود، بسيار لذت جو بود.(80) در گزارشي تکان دهنده آمده است او در محفلي دريافت که بُحتُري، شاعر درباري، شيفته اش شده است، پس از بحتري خواست که وي را بوسه زند و نيز هر گاه که هر دو مست شدند، چنين کند.(81)
هم چنين خليفه امين عباسي، زيباروي،(82) لذت جوي و اهل لهو بود.(83) او در دومين روز از خلافتش سر گرم توپ بازي شد.(84) درباره پايان خلافتش نيز اين ماجرا معروف است که در جنگ او با برادرش مأمون هنگامي که خبر شکست سپاه وي و کشته شدن فرمانده اعزامي اش، علي بن عيسي را به او رساندند، همراه با کوثر، غلام سوگلي اش، سرگرم صيد ماهي بود و با بي اعتنايي به آن خبر، رو به پيک گفت ساکت شود که خود، کم تر از کوثر ماهي صيد کرده است.(85)
بسيار تأسف بار آنکه شواهدي از انحراف جنسي امين عباسي حکايت دارد. به گزارش طبري، او شب و روز با غلامان اخته اي که خريداري کرده بود، خلوت داشت و زنان و کنيزکان را ترک کرده بود.(86)
شاعري در هجو امين، از دو غلام وي به نام هاي شنيف و کوثر ياد و تأکيد کرده که به سختي کشيدن و نابودي آن دو، اندوهي نخواهد بُرد.(87) اين، نشان مي داد که امين به آن دو بسيار دلبسته بود. افزون بر اين، در شعري ديگر، به ارتکاب اين خليفه عباسي به شاهد بازي، تصريح و از آن، ابزار شگفتي شده است.(88)
در اين ميان تصريح شده است که امين به کوثر، يکي از دو غلام ياد شده، عشق مي ورزيد و خود، درباره وي چنين سرود:«... کوثر، دين و دنياي من، و درد و درمان من است».(89)
در جنگ ميان امين و مأمون، چون بغداد به محاصره درآمد، کوثر به تماشاي صحنه نبرد رفت. همان هنگام رخسارش بر اثر اصابت سنگي مجروح شد. گزارش شده است که امين در حالي که به دست خود، خون از رخسار کوثر پاک مي کرد، برايش چنين سُرود:«نور چشم مرا زدند و به سبب من، او را زدند. خداوند انتقام قلب مرا بگيرد؛ از آنان که قلبم را سوزاندند». خليفه امين، چندان غمين بود که نتوانست اين شعر را ادامه دهد. در اين حال، شاعري را فرا خواند و او در تکميل آن شعر از زبان وي سرود:« کيست شبيه اين کس که من دلبسته اويم؛ دنيا در او سرگردان است. وصالش شيرين و ليکن، هجرانش تلخ و زشت است».(90)
با چنين پيشينه اي براي دربار عباسي، بي سبب نبود خليفه معتضد که در دربارش، غلامان زيبا چهره رومي را به خدمت گرفته بود، با نگاه معنادار قاضي وقت، اسماعيل بن اسحاق رو به رو شد و ناگزير براي رفع سوءظن از خود، خطاب به وي سوگند خورد که هيچ گاه دامن خويش را به حرام نيالوده است.(91) به هر حال، موارد ياد شده، به روشني بيان گرِ ژرفاي فساد در دربار کساني است که خود را خليفه رسول خدا (ص) مي انگاشتند.
در اين باره هم چنين بايد دانست که در دنياي اسلام با پيدايش نظام ملوکي از زمان معاويه به بعد، فرمانروايان، افرادي را به نديمي بر مي گزيدند. نديمان، در خلوت، همدم فرمانروايان بودند و به محافل دربار راه مي يافتند. در اين حال، هنگامي که در پرتو حجابت و سلب نظارت همگاني، محفل بزم و عيشي در اندرون دربار برپا مي شد، پرده (به عربي، سِتاره) اي در برابر نديمان و نيز آوازه خوانان مي آويختند و فرمانروا در پشت آن پرده همراه با زنان و کنيزکان خود جاي مي گرفت. اين پرده، افزون بر حجاب زنان حرمسرا، پوششي براي لهو فرمانروا بود.
جاحظ (163-255 ق) در بيان نقش پوششيِ اين پرده، در سخني (92) بسيار در خور توجه نگاشته است:
معاويه و مروان و عبدالملک و وليد و سليمان و هشام و مروان بن محمد، ميانشان، و ميان نديمان، پرده اي بود و هيچ نديمي بر آنچه که خليفه انجام مي داد، آگاه نمي شد؛ آن گاه که او، با شنيدن آواز، به طَرَب [سرخوشي و شادماني هيجاني] در مي آمد، تا آنجا که دگرگون مي شد و بر مي خاست... و مي رقصيد، و در اين حال، خليفه تنها بود و جُز کنيزکانِ خاصّش کسي وي را نمي ديد، مگر اين که از پشت پرده، بر اثر شادماني يا رقص يا حرکتي، صدا و بانگي بيش از حدّ معمول بلند مي شد که در اين هنگام، پرده دار مي گفت: اي کنيزک، بس است! کافي است! تمام کن! کوتاه کن! و پرده دار بدين سان، نديمان [که در آن سوي پرده بودند] را، به اين پندار وا مي داشت که برخي از کنيزکان کاري کرده بودند.(93)
جاحظ در ادامه، درباره ديگر خلفاي اموي، جز نامبردگان در متن بالا و جز عمربن عبدالعزيز تصريح کرده است که از رقصيدن بدون پرده، پيشاپيش نديمان و آوازه خوانان، ابايي نداشتند و ميان آنان، يزيدبن عبدالملک و فرزندش وليد در لودگي و بي شرمي، سرآمد بودند.(94)
جاحظ در شناسايي روش فرمانروايان عباسي آورده است که سفّاح در آغاز خلافتش، ميان نديمان، آشکار، اما پس از يک سال در وراي پرده نهان شد. منصور، در بيست ذراعي پشت پرده جاي گرفت و نديمانش در جلوي پرده همين اندازه فاصله يافتند. مهدي يک سال به سان پدرش منصور رفتار کرد، اما بعد از آن بي پرده با نديمان، هم بزم شد و اذعان داشت که مشاهده شادماني آنان برايش لذت بخش تر است. رشيد روش منصور را در پيش گرفت. امين رفتاري چند گانه داشت و نمي دانست که کجا و همراه با چه کساني است و گاه پرده را پس مي زد و با نديمانش همراهي مي کرد. مأمون نخست، پشت پرده جاي يافت و سپس پرده را کنار گذارد.(95)
گفتني است که آويختن پرده در بزم هاي دربار به تاريخ کهن ايران و عصر اردشير بابکان، سر سلسله ساساني باز مي گشت. در دربار ساسانيان کسي با لقب «خرّم باش» عهده دار آن پرده و مدير بزم بود.(96) شايان توجه آن که در دربار فرمانروايان مسلمان نيز آن منصب با ترکيب عربيِ «صاحِبُ الستِّاره؛ پرده دار» تحقّق يافت.(97)
جاحظ در گزارش از باده نوشي خلفا درباره يزيدبن معاويه، يزيد بن وليد (98) و وليد بن يزيد اذعان داشته است که آنان پيوسته مست يا خمار بودند. او درباره ديگر امويان سه شب يک بار، هشام هر هفته جمعه ها، مروان بن محمد شب هاي شنبه و سه شنبه مست مي کردند. بنا به گزارش وي، در ميان عباسيان، سفاح هر هفته شب هاي سه شنبه، مهدي و هادي يک روز در ميان، رشيد در هر جمعه دو بار به دور از چشم همگان ، (99) مأمون در آغاز خلافتش سه شنبه ها و جمعه ها و در اواخر آن به طور پيوسته، معتصم جز دو روز پنج شنبه و جمعه، و واثق جز شب و روز جمعه باده مي نوشيدند.(100) در اين باره، مي توان گفت که چه بسا وجود برنامه منظم براي باده نوشي، حاکي از برپاييِ منظمِ بزم هاي درباري است.
در اين جا وجود پاره اي ملاحظات اجتماعي و اخلاقي، مانع از آن است که در بازشناسي رفتارهاي فرمانرواياني که با لقب خليفه، به سانِ پادشاه رفتار مي کردند، دامنه سخن، به حرمسراها، و زن بارگي ايشان بسط داده شود.
در اين حال، براي نمونه بايد دانست که وليد بن عبدالملک، بسيار ازدواج مي کرد و بسيار طلاق مي داد و با 63 زن (همسر و نه کنيز) ازدواج کرده بود. (101) ديگر، اينکه متوکل عباسي، چهار هزار کنيزک داشت که با همه شان نزديکي کرده بود. (102) بر اين اساس مي توان دريافت که دربار متوکل، حرمسرايي بسيار عظيم وجود داشت. شواهدي گوياي آن است که در حرمسراي او هر کنيز در اتاقي ويژه، موسوم به «مقصوره» (103) جاي مي يافت.(104)
گذشت که امويان ـ بنا به تحليلي ـ به سبب لذت جويي، زوال يافتند و نيز روشن شد که عباسيان در لذت جويي با امويان متفاوت نبودند. در اين باره شايان توجه است که مستعصم، آخرين خليفه عباسي مستقر در بغداد که در سال 656 ق به دست مغولان سقوط کرد، خود، اهل لهو و لعب بود. ابن طقطقي (م 709 ق) نگاشته است:
مستعصم... به لهو و لعب و شنيدنِ غنا و موسيقي عشق مي ورزيد و مجلس وي حتي يک ساعت هم از آن خالي نبود. همچنين نديمان و اطرافيانش همگي با وي پيوسته غرق در لذت ها و خوش گذراني بودند.(105)
ابن طقطقي گزارش کرده است که مردم در خصوص تهديد مغولان به مستعصم هشدار داده و نامه هايي نوشته و آن را در اطراف درهاي دارالخلافه مي افکندند. برخي از اين نامه ها به زبان شعر بود، از جمله در شعري آمده بود:
به خليفه بگو بس است. چيزي را که نمي خواستي بر سرت آمد... برخيز وگرنه، هلاکت و نابودي، تو را فرا مي گيرد. و هم، شکست و بي آبرويي و ضرب و غارت و چپاول نصيبت مي شود. اين مورخ، اذعان داشته است که با اين حال، مستعصم پيوسته در پيِ شنيدن آواز و گوش دادن به نغمات موسيقي بود. همچنين وي افزوده است:
... درباره مستعصم شهرت دارد... که وي، زماني به بدرالدّين لؤلؤ حاکم موصل، نامه نوشته از او گروهي مطرب و نوازنده خواست و اين در همان وقت بود که فرستاده سلطان هلاکو نيز نزد بدرالدين لؤلؤ آمده از وي درخواست منجنيق و آلات حصار مي کرد. بدرالدين لؤلؤ گفت: به خواسته هاي اين دو نفر بنگريد و بر اسلام و مسلمانان گريه کنيد.(106)
بايد توجه داشت که اشتغال فرمانروايان به لهو و لعب، بسيار پر هزينه بود و بار تأمين آن هزينه ها نيز بر بيت المال و در نهايت بر عموم مردم تحميل مي شد.
بنا به گزارشي در يکي از بزم هاي شبانه هارون الرشيد، آوازه خواني ابراهيم موصلي وي را چندان به طرب آورد که سراسر آن شب، از او خواست آن آواز را بازخواني کند. در پايان، ابراهيم با درک شيفتگي هارون، از او پرسيد که آيا شادماني اش از شنيدن اين نغمه، بيشتر است يا از دريافت صدهزار درهم مال؟ هارون با اذعان به اينکه شادماني اش از آن نغمه، از دو ميليون درهم نيز بيشتر است، به ابراهيم که خواستار صد يا دويست هزار درهم شده بود، مبلغي بيش تر (دويست هزار درهم) عطا کرد. (107)
امين عباسي نيز ثروت هاي فراوان بر جاي مانده از دوران پدرش هارون را در لهو و لعب هزينه کرد. او نوازندگان و اصحاب ملاهي را از مناطق گوناگون نزد خود فرا خواند و برايشان مقرري تعيين کرد. همچنين اموال انبان شده در بيت المال را به غلامان و نديمان و هم سخنان خود پرداخت و کاخ هايي ويژه براي بزم و خلوت خود ساخت. (108)
همچنين معتضد ديگر خليفه عباسي با هزينه کردن شصت هزار دينار، عمارتي موسوم به «بحيره» (109) ويژه خلوت با کنيزکانش ساخت. در اين حال، بر اثر واکنش همگاني و شنيدن هجو يک شاعر، آن جا را تخريب کرد.(110)
در اين ميان، شاهدي در دست است که نشان مي دهد فرمانروايان ـ دست کم برخي از آنان ـ از علني شدنِ هزينه هاي لهو و لعب خود، پرهيز داشتند، چنانکه درباره خليفه هادي عباسي آمده است که وي در محفل بزمي اعلان داشت که هر آوازه خواني وي را به طرب (شادماني) درآورد، هر آنچه بخواهد بدو خواهد داد. ابراهيم موصلي، آوازه خوان نامدار آن روزگار، چنين کرد و به جاي تقاضاي عطاي نقدي که روشي مرسوم بود، بستان و چشمه آبي را خواست، اما هادي با تندي و خشم به وي گفت:
«مي خواهي همگان را با خبر سازي که مرا به طرب در آورده اي و در پاداش، من، به تو املاکي بخشيده ام...». پس از بيان اين سخن، خليفه هادي، ابراهيم را روانه بيت المال کرد، تا هر چه مي خواهد، نقدي بگيرد. او نيز در نهايت، هفت صد هزار درهم از بيت المال دريافت کرد. (111)
حال، پس از ارائه شواهدي در ابعاد و زواياي گوناگون حجابت، شايان توجه است که با مرگ سليمان بن عبدالملک (سال 99 ق)، در رثاي او گفته شد که وي پيش تر، دربانان و نگاهباناني فراوان داشت و اکنون در قبر، بدون حجابت است. (112) در اين رثا، در بيان جداييِ سليمان از فرمانروايي اش، به جاي هر چيزي، بر جداييِ وي از حجابت تأکيد شده است که اين مي تواند شاهدي آشکار بر شاخص بودنِ حجابت به شمار آيد.
هم چنين به نظر مي رسد با تداوم پادشاهي در دنياي اسلام، پا به افزون شدنِ رفتارهاي اشرافي که پيش تر بيان شد، حجابتِ فرمانروايان و نهان شدن ايشان از مردم نيز شدت يافت، چندان که گاهي حتي نزديک ترين نديم فرمانروا براي مدتي دراز نمي توانست به وي دسترسي پيدا کند. براي نمونه، معتصم عباسي که به علي بن جنيد اسکافي انس داشت، (113) روزي به وي گلايه کرد که چرا به ديدارش نمي آيد. او نيز پاسخ داد: «... چقدر بيايم و به تو دسترسي نيابم...».(114) ناگفته نماند که در تأکيد بر ملوکيتِ معتصم گزارش شده است که او به پادشاهان عجم شباهت مي جست. (115)
واکنش ها
گفتني است که حجابت، چون ديگر شاخص هاي پادشاهي، با واکنش انکاري رو به رو بود. در اين واکنش، به فرمانروا سفارش مي شد که به جاي نهان شدن از مردم، پاسخ گوي ايشان باشد. در اين باره، در واکنش به حجابتِ معاويه، در دو ماجراي جداگانه، براي او دو روايت از پيامبر اعظم (ص) نقل شد:
نخست، اين که عمرو بن مرّه جهني به معاويه گفت که از پيامبر (ص) چنين شنيده است:
هيچ امام [فرمانروا] يي نيست که درگاهش را بر روي نيازمندان و درمندگان ببندد، جز اينکه خداوند درهاي آسمان را در برابر نياز و حاجت و درماندگي او خواهد بست. (116)
ديگر، آنکه جابر بن عبدالله انصاري پس از چندين روز معطّلي در درگاه معاويه در دمشق، چون از او اذن يافت، به وي گفت: آيا نشنيده اي که رسول خدا (ص) فرمود: «هر کس، از نيازمند و محتاج پنهان شود، خداوند در رستاخيز که روز نياز و احتياج اوست، خود را از وي پنهان دارد».(117)
همچنين، امام علي (ع)ـ در عهدنامه معروف به مالک اشتر، به وي چنين نگاشت:
هيچ گاه، خود را فراوان از مردم پنهان مدار که پنهان بودن رهبران، نمونه اي از تنگ خويي و کم اطلاعي در امور جامعه مي باشد. نهان شدن از رعيت، زمامداران را از دانستن آنچه بر آنان پوشيده است، باز مي دارد، پس کار بزرگ، اندک، و کار اندک، بزرگ جلوه مي کند، زيبا زشت، و زشت، زيبا مي نمايد و باطل به لباس حق درآيد. همانا زمامدار، آنچه را که مردم از او پوشيده دارند نمي داند...، و تو به هر حال، يکي از آن دو نفر مي باشي. يا خود را براي جانبازي در راه حق آماده کرده اي که در اين حال، نسبت به حق واجبي که بايد بپردازي يا کار نيکي که بايد انجام دهي، ترسي نداري، پس چرا خود را پنهان مي داري؟ و يا مردي بخيل و تنگ نظري که در اين صورت نيز مردم چون تو را بنگرند مأيوس شده از درخواست کردن باز مانند. با اينکه بسياري از نيازمندي هاي مردم رنجي براي تو نخواهد داشت که شکايت از ستم دارند يا خواستار عدالت اند... . (118)
علي (ع) در نامه به قيس بن سعد بن عُباده، کارگزار خود در آذربايجان، نيز نوشت: «... از مردم روي پنهان مدار و درِ خانه ات را باز کن...».(119)
خليفه منصور عباسي هنگامي که براي انجام حج به مکه آمده بود، در آن جا، خود شنيد که کسي در مناجات با خدا درباره ستم و فساد روي زمين، استغاثه مي کند. پس در فرصتي، او را فرا خواند و اَمانش داد و از وي توضيح خواست. او نيز تصريح کرد: «... تو، در ميان خود و مسلمانان، حجابي از گچ و آجر و درهايي تودرتو از آهن، همراه با درباناني مسلح قرار داده اي و خود را در آن حجاب حسب کرده اي و بدين سان، خويشتن را از مسلمانان نهان داشته اي...». به منصور افزود که مأموران و کارگزاران مورد اعتمادِ تو، به مردم ستم مي کنند، اموال شان را مي ستانند و حقوق شان را از ايشان باز مي دارند. آن گاه، در ارائه راهکار به منصور، از جمله بدو گفت: «درها را بگشاي و حجاب [پرده داري] را از مردم آسان کن و مظلوم را ياري رسان...».(120)
نتيجه
در دنياي اسلام، نظام پادشاهي (مُلوکيّت) با خلافت معاويه آغاز و سپس تداوم و گسترش يافت. اين نظام با سه شاخص: وراثت، اَشرافيّت و حِجابت، همراه بود.
وراثت: در تاريخ اسلام، نخستين بار معاويه، فرزندش يزيد را به وليعهدي برگزيد. برخي اين اقدام را ملوکي (کسروي و قيصري)، و در واقع، غير اسلامي خواندند. در اين حال، يزيد و پس از او بيشتر خلفا و اُمرا بر پايه وراثت، فرمانروا شدند که اين خود، افول مديريت سياسي و بحران هاي داخلي را در پي داشت.
اشرافيت: اين شاخص، در رفتار و نگرش پادشاه (مَلِک) تجلّي مي يافت. پادشاه، در رفتار، به تشريفات درباري پاي بند بود و در نگرش، خود را شريف تر از همگان و گاهي حتي فراتر از امور ديني مي انگاشت. همچنين، پادشاه براي جلب همراهي اشراف، به آنها امتيازات ناروا مي داد.
در تاريخ اسلام، رفتارهاي اشرافي مُلوکي از سوي عثمان، آغاز و به وسيله معاويه در سطحي بسيار گسترده آشکار شد.
حِجابت: اين شاخص به معناي نهان شدن پادشاه در وراي پرده و جُدا شدن وي از مردم بود. در تاريخ اسلام، نخستين بار معاويه چنين کرد.
حجابت، سه پيامد داشت: 1. بي خبري پادشاه از ظلم کارگزاران، 2. سلب نظارت همگاني از رفتار پادشاه، 3. تبديل پادشاهان به مردان سست اراده و فاسد.
حجابت، فرمانروايان را به لهو و لعب، باده نوشي، زن بارگي و .... مي کشاند و هزينه هاي مالي فراواني را بر مردم (بيت المال) تحميل مي کرد.
همراهي نظام پادشاهي با سه شاخص ياد شده، سبب شد تا آن نظام در نگرش مسلمانان، از شيوه حکومت رسول خدا (ص) و خلافت او، جدا و بيگانه به شمار آيد، چنان که شماري از معاصران و نيز راويان و مورخان، به درستي، اين واقعيّت را که «آغاز نظام پادشاهي (ملوکي) از سوي معاويه، در واقع آغاز يک دگرگوني در عرصه سياسي دنياي اسلام بود» درک کردند، و به انکار و نفيِ آن پرداختند.

پي نوشت ها :
 

1. «أنا اوّل الملوک». يعقوبي، تاريخ يعقوبي، ج2، ص 232. پيداست که مراد معاويه، نخستين پادشاه در گستره دنياي اسلام بود.
2. نگرش (Attitude)، نوعي دريافت ذهني شکل گرفته از خلال تجربه است. ر.ک: گولد و کولب. فرهنگ علوم اجتماعي، ص 864. مي توان گفت که هر نگرشي برآمده از شناختي است که صاحب نگرش، از مجموعه رفتارهاي مرتبط با موضوع نگرش، به دست مي آورد و اين شناخت، از باورهاي خود او نيز تأثير مي پذيرد. به همين معنا، نگرش همگاني، برآيندِ نگرش هاي افراد يک جامعه است.
3. احمد بن يحيي بلاذري، انساب الاشراف، ج12، ص293.
4. ابن قتيبه دينوري، الإمامه و السياسه، ج1، ص201.
5. ابن کثير، البدايه و النهايه، ج8، ص89.
6. ابن حجر عسقلاني، الإصابه في تمييز الصحابه، ج4، ص 276.
7. ابن قتيبه دينوري، الإمامه و السياسه، ج1، ص 195 و 196.
8. مسعودي، مروج الذهب، ج3، ص 37.
9. طبري، تاريخ الامام و الملوک، ج5، ص 78.
10. ر.ک: مسعودي، مروج الذهب، ج4، ص 313-320.
11. يعقوبي، تاريخ يعقوبي، ج2، ص 163.
12. براي آگاهي از احوال وي، ر.ک: زرکلي، الأعلام، ج2، ص 114.
13. ابن قتيبه دينوري، المعارف، ص 645.
14. بلاذري، أنساب الأشراف، ج4، ص 322.
15. «تنحَّ عن الطّريق». قلقشندي، مآثر الإناقه...، ج3، ص341.
16. ر.ک: ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج9، ص 6.
17. ر.ک: مسعودي، مروج الذهب، ج2، ص 341-343.
18. ابن حجر عسقلاني، الإصابه في تمييز الصحابه، ج6، ص 121.
19. طبري، تاريخ الامم و الملوک، ج5، ص 330.
20. ر.ک: يعقوبي، تاريخ اليعقوبي، ج2، ص 217.
21. مسعودي، مروج الذهب، ج3، ص 50.
22. زرکلي، الأعلام، ج3، ص 102.
23. يعقوبي، تاريخ يعقوبي، ج2، ص 232.
24. براي آگاهي از احوال و آثار جاحظ، ر.ک: سمعاني، الأنساب، ج3، ص 162 و163/ زرکلي، الأعلام، ج5، ص 74.
25. جاحظ، «رساله في النّابته الي ابي الوليد محمّد بن احمد بن ابي دؤاد»، رسائل الجاحظ، ج1، جزء2، ص 11.
26. سيوطي، تاريخ الخلفاء، ص 199.
27. براي نمونه، ر.ک: مودودي، الخلافه و الملک، ص 93.
28. عقّاد، معاويه بن ابي سفيان...، ص 22.
29. قلقشندي، مآثر الإناقه...، ج1، ص 111.
30. کمي پس از اين، در متن، مفهوم مقصوره تبيين خواهد شد.
31. يعقوبي، مشاکله الناس لزمانهم، ص 49.
32. يعقوبي، تاريخ يعقوبي، ج2، ص 232.
33. اقطاع يعني: بخشيدن ملک يا قطعه زميني به کسي که از درآمد آن، زندگاني گذراند، ر.ک: معين، فرهنگ فارسي، ج1، ص 325.
34. يعقوبي، تاريخ يعقوبي، ج2، ص 232 و 234.
35. همان، ص 218.
36. همان.
37. مسعودي، مروج الذهب، ج 3، ص 41.
38. مسعودي (منسوب به)، اثبات الوصيه للإمام عليّ بن ابي طالب (ع)، ص 159.
39. ماويه، ملکه عرب، با هر مردي که مي خواست ازدواج مي کرد.ر.ک: زبير بن بکار، الاخبار الموفّقّيات، ص 416.
40. ابن طقطقي، تاريخ فخري...، ص 145.
41. يعقوبي، تاريخ يعقوبي، ج2، ص 232 و233.
42. ابن حجر عسقلاني، الإصابه في تمييز الصحابه، ج6، ص 122.
43. گفتني است که عمر در بازخواست از معاويه، نخست، تهديد کرد که قصد دارد به وي فرمان دهد که مسير شام تا حجاز را با پاي پياده و برهنه برود. همچنين بنا به گزارشي، در آن سفر عمر و عبدالرحمن بن عوف، هر دو بر اَستري سوار بودند و معاويه با موکب خود، از آنان گذشت، بي آنکه متوجه حضورشان شود، پس همراهان معاويه به وي اطّلاع دادند و او بازگشت و در برابر عمر پياده شد. (ابن عبدالبرّ اندلسي، الاستيعاب في معرفه الأصحاب، ج3، ص 1417 و1418/ ابن کثير، البدايه و النهايه، ج8، ص 124 و 125).
44. جاحظ، کتاب التّاج في اخلاق الملوک، ص 44.
45. «... هذا شيءٌ لم يتهيّأ لملکٍ قطّ». (ذهبي، تاريخ الإسلام، ج9، ص 372).
46. در ميان امويان، درباره معاوية بن ابي سفيان و سليمان بن عبدالملک تصريح شده است که از خوردن، سير نمي شدند. معاويه، روزانه پنج وعده، غذا مي خورد که آخرين وعده سنگين تر از همه بود. در اين حال، به غلام خود مي گفت: «... سفره را برگير که خسته شدم و سير نگشتم»! (ابن طقطقي، تاريخ فخري...، ص 147). همچنين درباره سليمان بن عبد الملک، ر.ک: همان، ص 172/ و درباره خليفه واثق عباسي، ر.ک: مسعودي، مروج الذهب، ج4، ص 66/ سيوطي، تاريخ الخلفاء، ص 343.
47. زبير بن بکار، الاخبار الموفّقّيات، ص 40/ سيوطي، تاريخ الخلفاء، ص 315.
48. ر.ک: يعقوبي، تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 455.
49. سيوطي، تاريخ الخلفاء، ص 326.
50. همان، ص 343.
51. ر.ک: مسعودي، مروج الذهب، ج3، ص 278 و 279.
52. همان، ص 309.
53. همان، ص 320/ سيوطي، تاريخ الخلفاء، ص 275.
54. ابن طقطقي، تاريخ فخري...، ص 164ـ 165/ قلقشندي، مآثر الاناقه...، ج3، ص 344.
55. مسعودي، مروج الذهب، ج3، ص 100.
56. سيوطي، تاريخ الخلفاء، ص 218-219.
57. هشام درصدد تحقير زيد بود و در اين سخن، به اين که وي، کنيز زاده بود، نظر داشت.
58. يعقوبي، تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 325. در توضيح پاسخ زيد، بايد دانست که اين پاسخ، بيان گر آن است که تقواي الهي، در چارچوب يک هشدار ديني، همواره مورد نياز جامعه است و از همين روي، همه آحاد جامعه ـ از فرودست و فرادست ـ بايد يکديگر را بدان، فرمان دهند. همچنين بر اين اساس، هيچ مقامي بي نياز از آن فرمان نيست.
59. يعقوبي، تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 290/ سيوطي، تاريخ الخلفاء، ص 23.
60. نويسنده نامعلوم، أخبار الدولة العباسيه...، ص 178/ قلقشندي، مآثر الاِناقه...، ج3، ص 347.
61. قلقشندي، مآثر الاِناقه...، ج3، ص 346.
62. نويسنده نامعلوم، أخبار الدولة العباسيه...، ص 177 و178. تهديد وليد مي توانست در چارچوب قتل يا کور کردن تحقق يابد.
63. جاحظ، کتاب التّاج في اخلاق الملوک، ص 81.
64. ر.ک: ابن طقطقي، تاريخ فخري...، ص 96.
65. نهج البلاغه، نامه 53، ترجمه دشتي، ص 403 و 405/ قلقشندي، مآثر الاِناقه...، ج 3، ص 7 و 9.
66. معين، فرهنگ فارسي، ج1، ص 1340.
67. براي پرده داري و کليد داري کعبه، واژه سِدانت نيز کاربرد داشته است. ر.ک: ابن منظور، لسان العرب، ج6، ص 220 (ماده سدن).
68. همان، ج 3، ص 50 و 51، ماده حجب.
69. يعقوبي، مشاکله الناس لزمانهم، ص 49.
70. ابن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ج1، ص 459-460.
71. در اين باره، ر.ک: همان، ص 459-464.
72. همان، ص 451.
73. مسعودي، مروج الذهب، ج 3، ص 207.
74. همان، ص 207-208.
75. همان، ص 241.
76. همان، ص 296.
77. ابن طقطقي، تاريخ فخري...، ص 214 و 215.
78. همچنين، درباره منصور، تصريح شده است: «... کسي نديد او، جز آب بنوشد».ر.ک: جاحظ، کتاب التّاج في اخلاق الملوک، ص 32. با وجود اين، پس از اين، در متن نوشتار خواهد آمد که منصور به سان ديگر ملوک، بزم هاي درباري بر پا مي کرد.
79. براي نمونه، درباره خليفه معتمد عباسي، در تعبيري شبيه به آنچه در متن درباره امويان بيان شد، گفته شده است: «او به کارهاي لهو و لذت جويي مي پرداخت و به رعايا بي توجه بود، پس مردم از او، اکراه، و براردش طلحه را دوست داشتند». (ر.ک: سيوطي، تاريخ الخلفاء، ص363).
80. قلقشندي، مآثر الاِناقه...، ج1، ص 244.
81. ابن عمراني، الإنباء في تاريخ الخلفاء، ص 128 و 129.
82. ر.ک: سيوطي، تاريخ الخلفاء، ص 303.
83. قلقشندي، مآثر الاِناقه...، ج1، ص 204.
84. سيوطي، تاريخ الخلفاء، ص 297.
85. ر.ک: ابن عمراني، الإنباء في تاريخ الخلفاء، ص 90/ سيوطي، تاريخ الخلفاء، ص 298-299.
86. طبري، تاريخ الامم و الملوک، ج8، ص 508.
87. همان، ص 500.
88. همان، ص 396.
89. ابن عمراني، الإنباء في تاريخ الخلفاء، ص 90.
90. ذهبي، تاريخ الإسلام، ج 13، ص 382 و 383./ هم چنين، ر.ک: سيوطي، تاريخ الخلفاء، ص 304 و 305.
91. قلقشندي، مآثر الاِناقه...، ج1، ص 262/ سيوطي، تاريخ الخلفاء، ص 369. ناگفته نماند که مورخان مرگ خليفه معتضد (سال 289 ق) را به سبب افراط در جماع دانسته اند. ابن کثير، البدايه و النهايه، ج11، ص 95/ سيوطي، تاريخ الخلفاء، ص 373/ ابن عماد دمشقي، شذرات الذّهب في اخبار من ذهب، ج3، ص 371.
92. سخنان ياد شده از جاحظ درباره آويختن پرده در بزم هاي درباري، مبتني بر پاسخ هاي فردي به نام اسحاق بن ابراهيم موصلي به پرسش هاي وي است. ر.ک: جاحظ، کتاب التّاج في اخلاق الملوک، ص 29-43. هم چنين، ر.ک: ص 29، پاورقي 1.
93. همان، ص 30.
94. همان، ص 30 و 31.
95. ر.ک: همان، ص 31-33، 35 ؛ 40-41.
96. همان، ص 26/ مسعودي، مروج الذهب، ج1، ص 246 و ج 3، ص 279.
97. براي نمونه، ر.ک: جاحظ، کتاب التّاج في اخلاق الملوک، ص 32/ مسعودي، مروج الذهب، ج3، ص 370-371.
98. در متن گزارش، نام يزيد بن وليد آمده که بر يزيد ناقص (سوم) تطبيق مي يابد، اما به نظر مي رسد که در اين گزارش، يزيد سوم يا يزيد دوم (يزيد بن عبدالملک) اشتباه شده است، چنان که ترتيب بيان نيز همين اقتضا را دارد، چون در گزارش، پس از اين، نام وليد دوم، فرزند يزيد دوم آمده است، ر.ک: جاحظ، کتاب التّاج في اخلاق الملوک، ص 150. در اين باره بايد دانست که يزيد سوم پس از وليد دوم، در مخالفت با مفاسد وي شورش کرد و به خلافت رسيد. ر.ک: سيوطي، تاريخ الخلفاء، ص 252-253.
99. هارون الرشيد فقط نزد کنيزکان خاص خود باده مي نوشيد. ر.ک: جاحظ، کتاب التّاج في اخلاق الملوک، ص 35.
100. همان، ص 149-151.
101. قلقشندي، مآثر الاِناقه...، ج1، ص 133.
102. مسعودي، مروج الذهب، ج4، ص 122.
103. واژه عربي مقصوره، به معناي حِجله، خلوت خانه و خانه کوچک اطلاق شده است، (معين، فرهنگ فارسي، ج 4، ص 4298 و4299). پيش از اين متن در نوشتار، گذشت که مقصوره در مسجد، مفهومي ديگر داشت، و نخستين بار معاويه آن را ساخت.
104. چنان که متوکل با خشم گرفتن بر يکي از کنيزکان، فرمان داد که او در مقصوره اش بماند و از آن جا خارج نشود. سپس در آشتي با وي خود، به سوي مقصوره آن کنيزک رفت. ر.ک: مسعودي، مروج الذهب، ج 4، ص 125-126.
105. ابن طقطقي، تاريخ فخري...، ص 60. هم چنين، ر.ک: ابن عبري، تاريخ مختصر الدول، ص 254-255.
106. ابن طقطقي، تاريخ فخري...، ص 60-61.
107. جاحظ، کتاب التّاج في اخلاق الملوک، ص 40.
108. طبري، تاريخ الامم و الملوک، ج 8، ص 508-509.
109. بُحَيره به عربي به معناي درياچه است. به درستي معلوم نيست که عمارة البحيره، نام خاص يک ساختمان بوده يا اين که بيان گر آن است که آن ساختمان، در ساحل درياچه يا رودخانه جاي داشته است.
110. ذهبي، تاريخ الإسلام، ج 23، ص 94/ سيوطي، تاريخ الخلفاء، ص 372.
111. جاحظ، کتاب التّاج في اخلاق الملوک، ص 34 و 35.
112. مسعودي، مروج الذهب، ج 3، ص 191.
113. همان، ج 4، ص 48.
114. همان، ص 50.
115. همان، ص 319/ سيوطي، تاريخ الخلفاء، ص 389.
116. قلقشندي، مآثر الاِناقه...، ج1، ص 61 و62.
117. مسعودي، مروج الذهب، ج 3، ص 122.
118. شريف رَضي (گردآوري)، ترجمه نهج البلاغه، ترجمه دشتي، ص 417 (ترجمه نامه 53).
119. يعقوبي، تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 202.
120. زبير بن بکار، الاخبار الموفقّيّات، ص 392-398.
 

منابع
ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بي جا، دار احياء الکتب العربيه، چ دوم، 1387 ق/ 1967م.
ابن حجر عسقلاني، احمد بن علي، الإصابه في تمييز الصحابه، تحقيق عادل احمد عبد الموجود و علي محمد معوض، بيروت، دارالکتب العلميه، 1415 ق/ 1995م.
ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمد پروين گنابادي. تهران، شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چ هفتم، 1369ش.
ابن طقطقي، محمد بن علي بن طباطبا، تاريخ فخري در آداب ملک داري و دولت هاي اسلامي، ترجمه محمد وحيد گلپايگاني. تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، چ دوم، 1360 ش.
ابن عبد البرّ اندلسي، أبو عمر يوسف بن عبد الله بن محمد، الاستيعاب في معرفه الأصحاب، تحقيق علي محمد البجاوي، بيروت، دارالجيل، 1412 ق/ 1992م.
ابن عبري، غريغوريس الملّطي، تاريخ مختصر الدول، تحقيق انطون صالحاني اليسوعي، بيروت، دارالشرق، چ سوم، 1992 م.
ابن عماد دمشقي، شهاب الدين ابوالفلاح عبدالحي بن احمد، شذرات الذّهب في اخبار من ذهب، تحقيق الأرناؤوط. دمشق ـ بيروت، دارابن کثير، 1406ق/ 1986 م.
ابن عمراني، محمد بن علي بن محمد، الإنباء في تاريخ الخلفاء، تحقيق قاسم السامرائي، قاهره، دار الآفاق العربيه، 1421 ق/ 2001م.
ابن قتيبه دينوري، ابو محمد عبدالله بن مسلم، الإمامه و السياسه، علي شيري، بيروت، دارالأضواء، 1410 ق/ 1990م.
 المعارف، تحقيق ثروه عکاشه، افست، قم، منشورات الشريف الرضي، 1415 ق/ 1373ش.
ابن کثير، أبو الفداء اسماعيل بن عمر الدمشقي، البدايه و النهايه، بيروت، دار الفکر، 1407 ق/ 1986م.
ابن منظور، محمد بن مکرّم، لسان العرب، تصحيح امين محمد عبدالوهاب و محمد صادق العبيدي، بيروت، دار احياء التراث العربي و مؤسسه التاريخ العربي، 1416 ق/ 1995م.
بلاذري، احمد بن يحيي، انساب الاشراف، تحقيق سهيل زکار و رياض زرکلي، دارالفکر، 1417 ق/ 1996م.
جاحظ، ابو عثمان عمرو بن بحر، رسائل الجاحظ، تحقيق عبدالسلام محمد هارون، بيروت، دارالجيل، 1411ق/ 1991م. 
کتاب التّاج في اخلاق الملوک، تحقيق احمد زکي پاشا، قاهره، بي نا، 1332 ق/ 1914م.
ذهبي، شمس الدين محمد بن احمد، تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الأعلام، تحقيق عمر عبدالسلام تدمري، بيروت، دار الکتاب العربي، چ دوم، 1413 ق/ 1993م.
زبير بن بکار، الأخبار الموفّقيّات، تحقيق سامي مکي العاني، افست، قم، شريف رضي، 1416ق/ 1374ش.
زرکلي، خير الدين، الأعلام، قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربين و المستشرقين، بيروت، دارالعلم للملايين، چ دوم، 1989 م.
سمعاني، ابو سعيد عبدالکريم بن محمد التميمي، الأنساب، تحقيق عبدالرحمن بن يحيي المعلمي اليماني، حيدرآباد، مجلس دائره المعارف العثمانيه، 1382 ق/ 1962 م.
سيوطي، جلال الدين عبدالرحمن بن ابي بکر، تاريخ الخلفاء، تحقيق محمد محيي الدين عبدالحميد، افست، قم، شريف رضي، 1411 ق/ 1370 ش.
شريف رضي، ابوالحسن محمد الموسوي (گردآوري). ترجمه نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتي، قم، مؤسسه فرهنگي تحقيقاتي اميرالمؤمنين (ع)، چ بيست و ششم، 1384ش.
طبري، محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوک (تاريخ الطبري)، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، روائع التراث العربي، بي تا، ص 208.
عقّاد، عباس محمود. معاويه بن ابي سفيان... ، بيروت، منشورات المکتبه العصريه، بي تا.
قلقشندي، احمد بن عبدالله، مآثر الإناقه في معالم الخلافه، تحقيق عبدالستار احمد فراج، بيروت، عالم الکتب، بي تا.
گولد، جوليوس و کولب، ويليام ل، فرهنگ علوم اجتماعي، به کوشش محمد جواد زاهدي، تهران، مازيار، چ دوم، 1384ش.
مسعودي، ابوالحسن علي بن الحسين (منسوب به)، اِثباتُ الوَصِيّه للإمام عليّ بن ابي طالب (ع)، قم، مؤسسه انصاريان، 1417ق/ 1996م.
 مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقيق محمد محيي الدين عبدالحميد، بيروت، دارالمعرفه، 1368ق/ 1948م.
معين، محمد، فرهنگ فارسي، تهران، اميرکبير، چ چهارم، 1360ش.
مودودي، ابوالأعلي، الخلافه و المُلک، تعريب احمد ادريس، کويت، دارالقلم، 1398ق/ 1978م.
مجهول، أخبار الدوله العباسيه و فيه أخبار العباس و ولده، تحقيق عبدالعزيز الدوري و عبدالجبار المطلبي، بيروت، دار الطليعه، 1391ق.
يعقوبي، احمد بن واضح، تاريخ اليعقوبي، بيروت، دار صادر، بي تا.
 مشاکله الناس لزمانهم، تصحيح ويليام ميلوارد، بيروت، دارالکتاب الجديد، چ دوم، 1980م.
تاريخ در آينه پژوهش 24



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط