نو انديشي ديني و روش شناسي آن(2)
گفتارهايي از حضرت آيتالله محمدتقي مصباح يزدي- دام ظله
روش شناسي نوانديشي ديني
الف) پيشنيازها
افزون بر اين، امر تصادفي و اتفاقي قابليت توصيه و سفارش ندارد، بلكه بايد منتظر بود تا اتفاق بيفتد. معناي توصيه هايي كه بزرگان و انديشمندان دربارة نوانديشي و نوآوري كرده اند اين است كه براي اين امر راه كارهايي وجود دارد؛ بايد آنها را شناخت و از آنها استفاده كرد.
نكتة ديگر اين است كه نوانديشي و پيشرفت علمي يك حركت مكانيكي با علل و اسباب طبيعي نيست، بلكه يك پديدة انساني است و نيازمند حركت انساني آگاهانة برنامه ريزي شده است؛ يعني بايد كساني وجود داشته باشند كه داراي درك، انگيزه و راه كار باشند و در جهت آن راه كار تلاش كنند تا به نتيجه برسند؛ نه اينكه بر اثر يك حركت مكانيكي و عامل طبيعي پديده اي به وجود آيد. اگر اين حركت، مكانيكي و طبيعي بود، باز هم آن توصيهها جايي نداشت، بلكه بايد عامل طبيعي به وسيلة محركي به وجود ميآمد تا اثر خود را بگذارد؛ در صورتي كه ميدانيم اين گونه نيست.
حال كه پيشرفت علم و نوآوري حركتي انساني است، اين موضوع بخشي از مطالعات علمي قرار گرفته و مسائلي دربارة آن مطرح خواهد شد؛ مانند اينكه انسان چگونه به سمت هدفي سوق داده مي شود يا براي انجام دادن كاري انگيزه پيدا و به طرف آن حركت ميكند و يا ديگران را به انجام دادن آن وادار كند و بالاخره به نتيجه مطلوبي برسد. اينها رفتارهاي انساني و تابع اسباب و عللي هستند كه بايد در علومي همچون مديريت، جامعه شناسي و مخصوصاً روان شناسي و به ويژه علوم ديني و اسلامي مورد بحث قرار گيرند.
در ادامه، به برخي از مهمترين اين علل و اسباب اشاره ميكنيم؛ يكي از اين علل حس كنجكاوي در انسان است. حس كنجكاوي يكي از غرايزي است كه از بدو تولد در همه انسان ها وجود دارد، ولي در برخي افراد از همان دوران كودكي به صورت قويتري بروز و ظهور دارد. افراد داراي اين نيروي خدادادي، بيش از سايرين در صدد كشف علل و معلولات هستند. حس كنجكاوي كه مراتب مختلفي در افراد دارد، عاملي است كه براي ابتكارات و خلاقيتها و دنبال كردن مسائل علمي مؤثر است.
عامل مؤثر دوم پشتكار است. بسياري از افراد كنجكاو هستند، اما كنجكاوي آنها در يك محدوده معيني است و خارج از آن محدوده زود خسته شده، دست از جست و جو برميدارند. كساني كه از مراتب بالاي كنجكاوي برخوردارند، ويژگي ديگري دارند و آن صبر، استقامت و پشتكار در انجام دادن كار است.
ويژگي ديگري كه در بعضي از افراد وجود دارد، همت بلند است؛ بعضي كنجكاو هستند و استقامت و پشتكار هم دارند، ولي آن را صرف اموري ميكنند كه قابل پيش بيني است و چندان نتيجهاي ندارد و اگر نتيجه اي هم داشته باشد شخصي و محدود است. اما بعضي افراد همتهاي بلندي دارند و به مسائلي ميانديشند كه اگر كشف شود، نفعش مخصوص خودشان نيست، بلكه مي توانند يك جامعه را متأثر و بشريت را منتفع كنند؛ نمونه هاي اين افراد در عالم زيادند. براي مثال، سه نسل از محققان زحمت كشيدند وتحقيق كردند تا توانستند الفباي خط ميخي را كشف كنند. نسل اول كه اين كار را شروع كردند و به نتيجه هم نرسيدند، اميدي نداشتند كه نفعي مادي عايدشان شود؛ يك عمر زحمت كشيدند و به نتيجه نرسيدند، و در واقع بايد اين كار رها مي شد. اما نسل دوم كار را ادامه داد و به وسيله قرائني كه به دست آوردند، تا اندازه اي پيشرفت كردند؛ تا اينكه نسل سوم الفباي ميخي را كشف كرد. كشف اين الفبا نمي تواند فقط به انگيزة نفع شخصي باشد، بلكه بايد كساني با همت بلندتري باشند تا بتوانند از عهدة چنين كارهايي برآيند. نمونة ديگر، كشف دارو براي درمان بيماريهايي است كه خود شخص كاشف به آنها مبتلا نبوده است، بلكه هدف او خدمت به ديگران بوده است. اين يك ويژگي خاص رواني است كه در همة انسان ها وجود ندارد، ولي از دوران طفوليت به بعد مي توان به تدريج آن را شناسايي كرد.
عوامل مزبور ويژگيهاي شخصي اي هستند كه هر كس بخواهد كشف جديدي كند و مرزي را شكسته، فراتر از حد معمول در علم پيشرفت كند، بايد واجد آنها باشد. اگر بخواهيم به حركت پيشرفت دانش و نوآوري و نوانديشي شتاب دهيم، بايد كساني را كه داراي ويژگيهاي مزبور هستند شناسايي، و اين ويژگيها را در آنها تقويت كنيم. اين كار را مي توان از دوران دبستان آغاز كرد. اين ويژگيها قابل بررسي هستند و مي توان تحقيق كرد كدام يك از دانشآموزان براي پيشرفت علمي به طور خدادادي واجد آن ميباشد.
عوامل مزبور، عواملي دروني و خدادادي هستند كه بايد آنها را در افراد شناسايي كرد؛ اما افزون بر اين عوامل، عوامل بيرونياي نيز وجود دارد كه براي پيشبرد و شتاب دادن به جريان نوانديشي و پيشرفت دانش لازم اند. يكي از اين عوامل، تشويق و ايجاد انگيزه در افراد است. روشهاي مختلف تقويت رفتار، در روان شناسي مطرح شده است و با توجه اختلاف سنين و اختلاف تلاش افراد فرق ميكند؛ برخي افراد را مي توان با لوازم و امكانات مادي نظير پول، پست و مقام، جايزه و مدال تشويق كرد؛ گروهي با تحسين و معرفي به ديگران تشويق مي شوند و كساني هم كه داراي ايمان قوي هستند و باورها و ارزشهاي ديني شان مستحكم است، عوامل تشويقيشان فراتر از تشويقهاي مادي و دنيايي است. انگيزه هايي كه دين ميتواند براي كارهاي خير ايجاد كند، قابل مقايسه با تشويق هاي مادي نيست. برخي افراد اگر بدانند يا احتمال دهند كه با انجام كاري رضايت خداوند و اولياي او را به دست خواهند آورد، با تمام وجود آن كار را انجام خواهند داد و حتي حاضرند همه عمر خود را با تحمل تمام رنج ها و مشقت هايي كه ممكن است داشته باشد، صرف انجام آن كار كنند.
به هر حال، براي نوآوري و پيشبرد دانش بايد از ابزارهاي خاص آن استفاده كرد؛ ابتدا بايد افرادي را كه واجد استعداد اين كار هستند و ويژگيهاي خداداي قوي دارند شناسايي كرد، و اين ويژگيها را به وسيلة عوامل تشويقي تقويت كرد. البته بايد بيش از تشويقهاي مادي، به تشويق هاي معنوي و الهي اهتمام داشت و آنها را رواج داد.
افزون بر اين، عامل ديگري نيز وجود دارد كه شايد بتوان آن را عامل دروني اكتسابي دانست و آن اين است كه محقق همواره بايد از روحية جسارت و جرئت علمي برخوردار و اين نكته را به خاطر داشته باشد كه نوابغ و بزرگان هر قدر هم كه با عظمت و از شخصيت علمي والايي برخوردار باشند، همواره احتمال اشتباه و خطا در پژوهشها و اظهارتشان وجود دارد. (7) منطق دانان قديم معمولاً در پايان كتاب هاي خود فصلي با عنوان «مغالطات» ميآوردند و در آن، انواع مغالطاتي را كه ممكن است انسان در فكر و استدلال كردن دچار آن شود و يا به عمد گفتار خود را مقرون به آنها سازد، ذكر ميكردند. در واقع، با آموختن اين بحث فرد محقق مي تواند مواضع خطا و اشتباه در آموزه ها و افكار ديگران را شناخته، نشان دهد كه نظريههاي آنان درست نيست و بايد از نو درباره مسائل مورد نظر انديشيد.
ب) پيش فرضها
1.امكان نوانديشي و نوآوري در دين
گزاره هاي ديني از جنبة ديگر به ثابت و متغير تقسيم مي شوند؛ دستة اول گزارههاي ثابت يا ضروريات دين است كه شاكلة اصلي دين را تشكيل داده، هميشگي و غيرقابل تغييرند و عدم پذيرش آنها مساوي با رد و انكار دين مزبور است.(8) اين گزاره ها از اصليترين و قطعيترين منابع دين- در مورد اسلام عقل قطعي، قرآن و روايات متواتر- و داراي دلالت روشن به دست ميآيند. در اين دسته از گزارهها، همچنانكه گفتيم، امكان نوآوري و نظريهپردازي وجود ندارد. تنها تحول ممكن در اين بخش، ارائة استدلالهاي بيشتر و بهتر است.
دستة دوم احكام متغير دين هستند كه شامل برخي از گزارههاي اخلاقي و احكام عملي ميباشند. دليل امكان تغيير در اين دسته از گزارهها آن است كه تابع مصالح و مفاسد واقعي هستند و چون اين مصالح و مفاسد ثابت نيست- به تناسب تغيير در اوضاع و احوال و شرايط زماني و مكاني و دگرگون شدن نيازهاي انسان دچار تغيير ميگردند- احكام تابع آنها نيز تحول و تغيير پيدا ميكنند.
2. امكان وجود خطا در افكار پيشينيان
ج) قواعد راهبردي نوانديشي ديني
1.آغاز كردن از يقينيات
همانگونه كه در دانش معرفتشناسي ثابت شده است، در هر علمي با دو دسته از قضايا مواجهايم: قضاياي بديهي و قضاياي نظري؛ مقصود از قضاياي بديهي قضايايي است كه پذيرش آنها نياز به فكر و استدلال ندارد؛ اما قضاياي نظري قضايايياند كه تصديق آنها نيازمند فكر و استدلال است. بديهيات خود بر دو نوعاند: بديهيات اوليه و بديهيات ثانويه؛ بديهيات اوليه كه «اوليات» نيز ناميده مي شوند، قضايايي هستند كه پذيرش آنها تنها بر تصور دقيق موضوع و محمول و رابطة ميان آنها مبتني است؛ مانند اصل عليت، اصل امتناع اجتماع و ارتفاع نقيضين و اصل هويت. اما بديهيات ثانويه قضايايي هستند كه تصديق آنها در گرو به كار گرفتن اندامهاي حسي يا چيزهاي ديگري غير از تصور موضوع و محمول است. منطق دانان بديهيات ثانويه را به شش دسته تقسيم كردهاند:
حسيات، وجدانيات، حدسيات، فطريات، تجربيات و متواترات. اما حقيقت اين است كه همه اين قضايا بديهي نيستند و تنها دو دسته از قضايا را ميتوان بديهي به معناي واقعي دانست؛ يكي بديهيات اوليه و ديگري وجدانيات كه انعكاس علوم حضوري ميباشند. حدسيات و فطريات از قضاياي قريب به بديهي هستند و ساير قضايا را بايد از قضاياي نظري و محتاج به برهان تلقي كرد.(9)
از ديدگاه معرفتشناسان مسلمان، همة قضاياي بديهي، يقيني و غير قابل ترديدند؛ اما در قضاياي نظري وقتي به يقين ميرسيم كه بتوانيم آنها را به بديهيات ارجاع دهيم. به عبارت ديگر، معيار صدق و يقيني بودن قضاياي نظري، ارجاع آنها به بديهيات است؛ هم از نظر محتوا و ماده و هم از نظر صورت و شكل، و اگر نتوان قضيهاي را به يكي از بديهيات بازگرداند، صدق آن قضيه احراز نشده و طبعاً براي ما مشكوك خواهد بود.(10) بنابراين، ميتوان گفت كسي كه ميخواهد در يكي از شاخههاي علوم از جمله علوم ديني به پژوهش بپردازد، با دو دسته از قضايا روبهرو است؛ يك دسته از آنها بديهي يقيني و بينياز از استدلال اند؛ برخي از اين قضايا ميان تمام علوم مختلف مشترك بوده و در همة آنها به طور يكسان به كار ميروند؛ نظير قضيه «اجتماع نقيضين محال است»، «هر چيزي خودش خودش است» و در كل بديهيات اوليه؛ اما بعضي ديگر از اين قضايا اختصاص به دسته و شاخة خاصي از علوم دارند؛ مانند قضاياي حسي كه فقط در علوم تجربي كاربرد دارند. وظيفة محقق در اين قسمت شناخت درست و كامل اين دسته از قضايا و پذيرفتن آنها است.
دستة دوم قضاياي نظري، و نيازمند به فكر و استدلال هستند كه محقق و پژوهشگر براي رسيدن به يقين در آنها، بايد از طريق استدلال آنها را به يقينيات بازگرداند. البته همة قضاياي نظري يك علم به يك صورت نيستند؛ برخي از آنها با يك واسطه به بديهيات بازميگردند و برخي با دو واسطه و... . به عبارت
ديگر، اين دسته از قضايا همه نظري اند و پذيرش صدق آنها و يا رسيدن به يقين در آنها نيازمند استدلال است، اما در دوري و نزديكي به يقينيات و قضاياي پايه با هم متفاوتند؛ برخي از آنها از بعضي ديگر به يقينيات نزديك تر و در نتيجه حصول يقين در آنها آسانتر است و دسته اي از آنها با چند واسطه و استدلالهاي گوناگون و گاه به سختي به بديهيات ارجاع مييابند.
دين نيز هر دو دسته مسائل پيشگفته را دارد و پژوهشگر علوم ديني در مطالعات و پژوهشهاي خود بايد از قضاياي يقيني يا قضايايي كه نسبت به ساير قضايا يقينيترند يا كسب يقين در آنها آسان تر است شروع كند؛ يعني بايد اين قضايا را به منزلة پايه و مبنا قرار داده، حركت ذهني و فكري خود را از آنها و بر پاية آنها آغاز كند. ابتدا بايد اين دسته از قضايا را بشناسد و بپذيرد، آنگاه به سراغ قضاياي نظري و مشكوك رفته و با ارجاع آنها به يقينيات از طريق استدلال، آنها را از مشكوك بودن خارج و به يقيني تبديل كند. بنابراين، حركت از يقينيات به سوي مسائل مشكوك يك اصل روششناختي است كه در پژوهشهاي ديني بايد رعايت شود. در اين صورت هم سريع تر و آسانتر به نتايج ميرسيم و هم نتايج تحقيقات ما به واقعيت نزديكتر خواهد بود. افزون بر اين، از سازگاري نتايج جديد با گزارههاي يقيني و قطعي دين اطمينان حاصل خواهد شد.
2.پرهيز از تفسير به رأي
البته توجه به يك نكته لازم است و آن اينكه معلومات و پيشدانسته هاي محققي كه به دنبال فهم و تفسير دين ميرود در فهم متن دخالت ميكند، اما همة دخالتها يكسان و نامشروع نيستند؛ بنابراين، بايد انواع دخالت را شناخت. برخي از دخالتهاي دانستههاي ما مشروع و جايز، و بعضي از آنها ناروا و نادرست است. براي مثال، دخالت آن دسته از معلومات كه نقش ابزاري و مقدماتي دارند نه تنها جايز، بلكه لازم است. از جملة اين معلومات ميتوان به زبان و ادبيات عرب، اصول و قواعد محاورة عرفي مانند قاعدة سياق، اطلاق و تقييد، توجه به قرائن لفظي و غير لفظي متن و غيره اشاره كرد.
دستة ديگري از معلومات زمينة استنطاق و پرسش از متن را فراهم ميسازد. مفسر هرگاه با پرسشهايي نوين به دنبال متون ديني برود و با رعايت روش و ضوابط تفسير به جستوجوي پاسخ پرسشهاي خود از متن برآيد، اين امر ميتواند به دريافتهاي نويني از متون ديني بينجامد. اما بايد توجه داشت كه در اين شيوه، آنچه جايز است، تنها عرضة پرسش به متن ديني و دريافت پاسخ آن از متن ديني با فحص و تحقيق روشمند وكافي است، نه عرضة پرسش و پاسخ به متن. به عبارت ديگر، مفسر نميتواند افزون بر طرح پرسش، پاسخ آن را نيز خود بدهد و مراجعة او به متن ديني تنها براي يافتن مؤيد و حديث يا آيهاي باشد كه با رأي و پاسخ او هماهنگ باشد. اين همان «تفسير به رأي» است كه معناي آن تحميل رأي و دانستة خويش بر متن ديني است. به عبارت ديگر، مفسر بايد توجه داشته باشد كه دانسته هاي قبلي صرفاً ابزار فهم معنا و مقصود متن ديني يا وسيله اي براي استنطاق آن هستند، نه اموري كه محتوا و معناي متن را رقم زده و نسبت به آن معناساز باشند. معناي متن امري متعين و در خود متن نهفته است و مفسر تنها بايد آن را كشف كند.(12)
نكتة ديگر اينكه «تفسير به رأي» صرفاً تفسيري نيست كه با معناي واقعي متون ديني ناسازگار باشد، بلكه ممكن است تفسير در عين مطابقت با واقع، تفسير به رأي به شمار آيد. بنابراين، ملاك صحت و صحت نداشتن تفسير متن ديني، رسيدن يا نرسيدن به معناي واقعي متن نيست، بلكه ملاك روشي است كه در فهم متن به كار گرفته مي شود. هر گاه مفسر از قبل رأيي را برگزيند و بدون در نظر گرفتن قواعد و ضوابط فهم يك متن، آن را بر اساس رأي مزبور تفسير كند، اين روش او تفسير به رأي است؛ هر چند به صورت اتفاقي رأي او با معناي مقصود متن هماهنگ باشد. اما هر گاه رأي پيشين خود را بر متن ديني عرضه كند و با در نظر گرفتن تمام اصول و قواعد فهم آن را تفسير كند، خواه با رأي پيشين او سازگار باشد يا ناسازگار، اين روش او تفسير به رأي نخواهد بود؛ هرچند به معناي واقعي متن نيز دست نيابد.(13)
بنابراين، نوانديش ديني و كسي كه قصد دارد در دين نوآوري كند، بايد توجه داشته باشد كه از دخالت دادن پيشدانستهها و اميال نفساني در پژوهشهاي ديني پرهيز كرده، متن ديني را بر اساس روش صحيح آن فهم و تفسير كند؛ در غير اين صورت هر نتيجه و نظرية جديدي كه به دست آورد، نامعتبر خواهد بود.
3. پرهيز از التقاط فكري
اين گونه افراد از ميان ديدگاه هايي كه در هر يك از زمينه هاي مختلف ارائه شده است، نظري را پسنديده و برميگزينند و بدون توجه به زيرساختهاي فكري ديدگاه گزينش شده، مجموعه اي از نظريهها را به مثابه تفكر خويش انتخاب و به ديگران عرضه ميكنند كه گاه با اندكي دقت، ناهمگوني و حتي تناقض در ميان اجزاي اين تفكر به راحتي قابل شناسايي است.
براي نمونه، از مطالعاتي كه در زمينة روانشناسي، جامعهشناسي، سياست، حقوق، فلسفه و دين داشته اند، مجموعهاي از نظريهها كه هر يك برگرفته از گرايشي خاص است فراهم ميآورند. البته اين مجموعه براساس سنجش هاي دقيق و موشكافي در زيربناهاي فكري نظريه ها و در نظر گرفتن سازگاري آنها به دست نيامده است، بلكه آنچه به مذاق اين تدوينكننده خوشتر آمده، قبول تام يافته، در كنار ديگر نظريهها قرار گرفته است. بزرگترين اشكال اين گونه اظهارنظرهاي غيركارشناسانه، ناسازگار بودن آنها با يكديگر است كه به دليل همين ناسازگاري در اجزا و يا حتي تناقض در ميان آنها، هرگز نميتواند مجموعهاي منسجم از افكار صحيح پديد آورد.
بنابراين، «تفكر التقاطي» در اصطلاح عبارت است از مجموعه اي از ديدگاه ها كه از گرايشهاي متفاوت و گاه متناقض برگرفته شده، در كنار هم گرد آمده است و چون بنيان ها و زيرساخت هاي اين گرايشها و نظريهها، ناهمگون و يا در مقابل هماند، دارندگان تفكر التقاطي بعضاً به ورطة پلوراليسم درافتاده اند.
در جامعه اسلامي ما نيز، به ويژه در نيم قرن اخير، اين نوع تفكر در ميان كساني كه از قوت فكر و قدرت تحقيق علمي لازم برخوردار نيستند، رايج بوده است. كم نيستند افرادي كه از يك سو مسلماناند و در مقام سخن حاضر نيستند دست از تماميت اسلام و عقايد ديني بردارند، اما از سوي ديگر سخت شيفتة ديدگاههاي ديگران در زمينه هاي مختلفاند و در عين حال، نه در مسائل ديني تخصص لازم را دارند و نه در همة زمينه هايي كه در آن به اظهارنظر پرداخته اند.
بنابراين، نوانديش ديني بايد توجه داشته باشد كه با ذهني انباشته از نظريههاي مربوط به گرايشهاي گوناگون علمي كه بدون تأمل در مباني و صحت و سقم آنها در كنار يكديگر قرار گرفته اند، نميتوان به نوآوري در دين پرداخت؛ نتيجة اينگونه نوآوريها و نوانديشي ها، اغلب ايجاد «بدعت» در دين است؛ يعني نسبت دادن آنچه از دين نيست به دين. اين مسئله محصول اجتهاد به رأي و برداشت التقاطي از منابع ديني است؛ زيرا همانگونه كه گفتيم، اجتهاد به رأي، دخالت دادن پيشينه هاي ذهني و نظريات از پيش پذيرفته شده، در برداشت از دين است و اين نظريهها نوعاً از مكاتب و گرايشهاي غيرديني و حتي ضدديني در ذهن پژوهشگران حاصل ميآيد؛ وگرنه اگر اين امور نيز برآمده از دين و بخشي از آن باشند، هرگز امكان نخواهد داشت كه با بخشهاي ديگر دين در تنافي باشند. بنابراين، ميتوان نتيجة تفكر التقاطي را بدعت، و تفكر مزبور را نتيجة دخالت تمايلات نفساني و سليقة شخصي در شناخت و تفسير دين دانست.
بايد توجه داشت آنچه صاحبان تفكر التقاطي به دين نسبت ميدهند، چون قرين فهم سليم و بيطرفانه از دين و همراه با مقدمات و شرايط لازم براي اين كار نبوده است، عقلاً و شرعاً در مورد خود دارندگان اين گونه تفكر و نه در مورد ديگران حجيتي ندارد و هرگز نميتواند مبناي عقيده يا عمل دين داران قرار گيرد.
نتيجهگيري
کسي كه با رعايت شرايط مزبور انديشة جديدي مطرح ميكند، سخن و نظريه اش مسموع و قابل بررسي و مطالعه است. به عبارت ديگر، اگر فكر نو و نظريه جديد بر اساس روششناسي صحيح و رعايت شرايط ديگر مطرح شود، ارزشمند است و نوآوري مقبول و صحيح تلقي ميگردد، و گرنه هيچ ارزشي نخواهد داشت. آن نوع نوآوري و نوانديشي كه نه براساس دليل و مدرك و به كار بردن روش صحيح، بلكه از روي هواي نفس و به طور دلبخواهي صورت پذيرد، بسيار مذموم، و همان است كه در تعابير ديني از آن به «بدعت» تعبير و در حد كفر و شرك معرفي شده است. در قرآن كريم دربارة كساني كه اين گونه نوآوري كنند، بالاترين لعن بيان شده است.
پي نوشت ها :
7. اين نكته با توجه به اين مطلب اهميت مي يابد كه در زمينه تحقيات علمي و فلسفي معمولاً در هر عصري و قرني و يا در هر برهه اي از تاريخ، اعم از كوتاه يا طولاني، يك شخصيت برجسته اي وجود دارد كه واجد افكار قابل قبول و مورد احترامي است و شاگردان او و آيندگان به دليل عظمت آن شخصيت يا احترامي كه براي او قائل اند، يك نوع چارچوبي براي افكار خود ترسيم مي كنند و حتيالمقدور از چارچوب فكري شخصي كه بنيانگذار آن طرز تفكر است فراتر نمي روند. مثلاً در دوران فلسفه يونان پيش از ميلاد، افلاطون و ارسطو دو شخصيتي بودند كه در آن سرزمين خيلي برجسته بودند و سال هاي متمادي، بلكه قرن ها افكار اينها يك چارچوبي را براي تفكر فلسفي ترسيم ميكرد و ديگران حتي آيندگان معمولاً از اين چارچوب فراتر نميرفتند، به گونه اي كه يا در زمره طرفداران افلاطون به حساب مي آمدند يا طرفداران ارسطو. اين جريان دست كم تا چهار يا پنج قرن ادامه داشته، فيلسوفان بعدي به نوعي مقلد آنها و تحتتأثير افكار آنها بودهاند؛ يعني كسي جرأت نميكرد كه در مقابل آنها حرف جديدي مطرح يا افكار آنها را نقد كند، مخصوصاً اگر نقد متوجه هر دوي آنها مي بود؛ يعني گمان مي كردند اگر حرفي باشد، آنها بايد گفته باشند. حتي اگر احياناً ميديدند در جايي سخن اشتباهي گفته اند ميگفتند ما بد فهميدهايم چون امكان ندارد افرادي همچون افلاطون يا ارسطو اشتباه كرده باشند. قرنها ميگذشت تا اينكه شخصيت ممتاز و برجسته ديگري پيدا ميشد كه نبوغ خاصي داشت و به هر دليل شهرتي پيدا ميكرد و به خود اجازه ميداد كه فكر نوي را عرضه كند و آن چارچوب را بشكند. باز هم اين روند چندي ادامه پيدا مي كرد تا شخصيت ديگري ظهور كند.
اين يك مسأله رواني است كه انسان در مقابل شخصيتهاي بزرگي كه در يك علمي پيشرفت زيادي كرده اند حتي به خود اجازه ندهد و اين جرأت را نداشته باشد كه در صحت سخن آنها تشكيك كند. افراط در اين كار موجب نقص در پيشرفت علم ميشود و باعث مي شود كه در مدت نسبتاً طولاني تفكرات علمي و فلسفي دچار نوعي ركود شده و در همان چارچوبي كه ترسيم شده بود باقي بمانند.
8. براي اثبات وجود گزاره هاي ثابت در دين رك: محمد تقي مصباح، نظريه سياسي اسلام، ج1، ص 116-117.
9. محمد تقي مصباح، آموزش فلسفه، ج1، ص 237.
10. همان، ص 252.
11. محمد تقي مصباح، پرسش ها و پاسخ ها، ج3، ص 44.
12. علي رباني گلپايگاني، هرمنوتيك و منطق فهم دين، ص 332/ مهدي هادوي تهراني، مباني كلامي اجتهاد، ص 97- 98/ احمد واعظي، «قرائتپذيري دين»، قبسات، سال پنجم، زمستان 79، ش 18، ص 68-69.
13. علي رباني گلپايگاني، هرمنوتيك و منطق فهم دين، ص 330.
-حسين زاده، محمد، پژوهشي تطبيقي در معرفت شناسي معاصر، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره) 1382.
- حسين زاده، محمد، درآمدي بر معرفتشناسي و مباني معرفت ديني، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره) چ سوم، 1387.
- حسيني قائم مقامي، «ضابطه هاي نوانديشي ديني»، نقد، سال هفتم، ش 27 و 26، بهار و تابستان 82، ص 127- 142.
- رباني گلپايگاني، علي، هرمنوتيك و منطق فهم دين، قم، مركز مديريت حوزه علميه، 1383.
- سبزواري، حاج ملا هادي، شرح المنظومه، تهران، ناب، 1369.
- شاله فليسين، شناخت روش علوم يا فلسفه علمي، ترجمة يحيي مهدوي، تهران، دانشگاه تهران، 1347.
- لاريجاني محمد جواد، «روششناسي رئاليستي مطالعات ديني» انديشه حوزه، سال هشتم، شماره اول و دوم، شماره 35- 36، از مرداد تا آبان 1381، ص 31 -51.
- مصباح، محمد تقي، «منطق فهم قرآن»، قبسات، سال پنجم، زمستان79، ص 27-35.
- مصباح، محمد تقي، آموزش فلسفه، تهران، سازمان تبليغات اسلامي، چ هشتم، 1377، ج1.
- مصباح، محمد تقي، پرسشها و پاسخها، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره) چ هفتم، 1380، ج3.
- مصباح، محمد تقي، تعدد قرائتها، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره) 1382.
- مصباح، محمد تقي، چكيده اي از انديشههاي بنيادين اسلامي، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره) 1380.
- مصباح، محمد تقي، نظريه سياسي اسلام، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره) چ چهارم، 1380.
- هادوي تهراني، مهدي، مباني كلامي اجتهاد، قم، خانه خرد، چ دوم، 1381.
واعظي، احمد، «قرائتپذيري دين»، قبسات، سال پنجم، زمستان 79، ص 59-73.
منبع: دوفصلنامه پژوهش شماره 2
ae