نيازبه زمينه سازي ظهورموعود؛ فراگفتمان انسان مدرن
چکيده
واژگان کليدي
مقدمه
البته بايد توجه داشت که آينده نگري محض نيز ذهن انسان را تا حدودي از واقعيات جدا مي سازد و اسير آرزوهاي طولاني مي گرداند، بدون اين که تحولي در ذهن و رفتار انسان پديد آورد. ايده اليسم استعلايي کانتي،(3)ايده آليسم دياليکتيک هگلي(4) و آرمان شهرافلاطوني،(5)ازآثارآينده نگري محض به شمار مي رود که اگر چه در نوع خود مثبت است، امکان دارد ناخوش آيندي افراط گونه انسان را از گذشته و حال به دنبال داشته باشد .(6)
از سوي ديگر، اسلام نيز همين نياز و خواسته انسان از آينده را از نخستين آغازه هاي طلوع خويش ندا داد و آن را کليد گشايش افق هاي مادي و معنوي انسان در تمام دوران ها دانست؛ به طوري که طبق ره آورد دکترين مهدويت و دولت موعودي که بشارت مي دهد، استعداد ترقي و کمال انسان از تمام انواع موجودات ممکن، بيشتر است. حضرت صادق (ع) مي فرمايند:
الصّورة الإنسانية هي أکبر حجج الله علي خلقه و هي الکتاب الّذي بيده و هي الهيکل الّذي بناه بحکمة و هي مجموع صور العالمين ....؛ (7)
صورت انساني، بزرگ ترين حجت هاي خدا بر خلق او و کتابي است که خدا با دست تواناي خود آن را نوشته و هيکلي است که به حکمت خود آن را بنا کرده و مجموع صور عوالم است .
بر اساس همين شرافت و شأن و استعداد، انسان نيازش به تربيت الهي و بارش باران رحمت و فيض ربوبي از همه بيشتراست و موعود حقيقي، واسطه اين فيض و رحمت به انسان به شمار مي آيد. و آن گاه که خواهد آمد نيز دولت کريمه او، جايگاه کرامت انسان ها خواهد بود. اما اين توجه به مقام و منزلت انساني که در اسلام و دکترين مهدويت مطرح است، چه گستره اي از انسان را در بر مي گيرد؟آيا زمينه سازي براي ظهور او مي تواند نيازي اساسي براي همگان باشد؛ نيازي که انگيزه تلاش و ساختن و ساخته شدن گردد؛ نيازي که توجه به آن خواسته هاي انساني را به هم پيوند دهد؟مصداق واقعي چنين موعودي کيست ؟
موعود، فراگفتمان، انسان مدرن
دنيا چشم به راه مصلحي است که همگان را در سايه يک پرچم ويک شعار متحد سازد .(8)
وي درجايي ديگر مي نويسد:
اگر گرفتاري هاي امروزي را بتوان مغلوب ساخت، بشر مي تواند در آرزوي آينده اي باشد که از گذشته اش بي نهايت طولاني تر است...و نهال اميد دير پايش از سرچشمه کام يابي هاي پي در پي آبياري مي شود .(9)
انسان مدرن با ويژگي هايي هم چون:عقل گرايي، انسان گرايي، علم گرايي و آزادي خواهي، تعريف شده و محصول مدرنيته اي(10) است که طبق تعريف آنتوني گيدنز،(11)شيوه زندگي اجتماعي و تشکيلات و سازمان هاي اجتماعي، در حوالي قرن هفدهم به اين طرف در اروپا بود و به تدريج دامنه نفوذ آن در ديگر نقاط جهان نيز بسط يافت و بر ساختارهاي اقتصادي، اجتماعي، سياسي، اداري و ديني جامعه اثر گذاشت.(12)و(13) حال نياز به زمينه سازي ظهور موعود، چگونه مي تواند در مورد چنين انساني تحقق داشته باشد ؟
زمينه سازي ظهور موعود و انسان مدرن
يوآخيم واخ،(14)جامعه شناس دين معتقد است، هنگامي مي توان يک دين و آيين را جهاني دانست که ابتدا بدانيم اصول و آموزه هاي آن چه ويژگي هايي دارد. به اعتقاد وي، دراين ميان، تعداد پيروان آن گر چه از شاخص هاي مهم است، تعيين کننده نيست .(15)
بنابراين، ابتدا به برخي از مهم ترين شاخص هاي دولت موعودي اشاره مي کنيم. که مي تواند انگيزه انسان عصر کنوني براي زمينه سازي باشد :
الف)آرامش و امنيت
تأمين و تضمين آرامش و امنيت خاطر در تمامي جهات اعم از امنيت فردي، اجتماعي، سياسي واقتصادي، مهم ترين خواسته هر انساني در تمامي دوران هاست، گزارش کميسيون اداره مسائل جهاني نيزمي گويد :
مفهوم امنيت جهاني بايد چنان توسعه يابد که افزون بر ملاحظات سنتي امنيت که ناظر بر امنيت دولت هاست، امنيت مردم و زمين را نيز در بر گيرد .(16)
و در جايي ديگر آمده است :
ما به دنبال جهاني شدن با ابعاد اجتماعي هستيم که ارزش هاي انساني را پاس بدارد و رفاه مردم را ازحيث آزادي، آسايش و امنيت ارتقا دهد .(17)
متفکر بزرگ، پروفسور آلبرت اينشتاين، تئوري پرداز «نظريه نسبيت»نيز (البته با اشاره ناآگاهانه به يکي از ره آوردهاي دولت کريمه منجي موعود اين گونه اظهار نظر مي کند :
فرارسيدن آن روزي که در جاي جاي جهان، صلح و صفا حکومت کند و همه اعضاي جامعه بشري با يک ديگر دوست و برادر باشند، ديري نخواهد پاييد .(18)
با اين حال، تأمين امنيت از پس ميله ها و با ابزار شکنجه، هرگز آن امنيت ايده آل نيست، بلکه امنيت مطلوب، وقتي ازرش مند است که در نهاد افراد جامعه ودراثر تربيت خاص، به وجود آيد، نه اين که اگر سايه قدرت قاهر از سر جامعه برداشته شد، هرج ومرج هم چنان رواج يابد. امنيت اجتماعي آن گاه تأمين مي شود که امن و امان، در بشر تربيت گردد و نهادينه شود و به هيچ گونه جبر خارجي، نيازمند نباشد و خود به خود، طبيعت امن مردم، تشکلي صالح را به وجود آورد و اجتماع و مردم را در امن و امان مطلوب قرار دهد. موعود جامعه جهاني بايد چنين امنيتي را فراهم نمايد .
ب)عدالت
عدالت، از ديگر خواسته هاي انسان در هر دوراني است؛ به طوري که حتي کساني که به نظر، ظالم و مستبدند نيز خود را مظهر عدالت مي دانند بي دليل نيست که انديشه وراني در غرب هم چون هابز(19) آن را نه فقط نتيجه اجتماع، بلکه حق طبيعي انسان ها مي داند و با ريچارد رورتي (20)علاقه به عدالت را وجدان عمومي انسان ها مي خواند. ملکم هميلتون،(21) جامعه شناس معاصر در حيطه دين نيز هنگامي که جنبش هاي هزاره اي معاصر و تلاش هاي جهاني سازي را توصيف مي کند، به نقل ازتالمون و کوهن، آنها را جنبش هايي مذهبي مي داند که رستگاري قريب الوقوع، همه جانبه، غايي و اين جهاني و همگاني را انتظار مي کشند و نتيجه اين جنبش ها را جهان کاملي مي داند که در آن مردان و زنان، از همه رنج ها و دشواري ها رهايي خواهند يافت و از آن پس جهان، از صلح و عدالت و فراواني سرشار خواهد شد. طبق اين ديدگاه، ويژگي مشترک اين جنبش ها، عواطف شديدي است که بر مي انگيزانند و تمام وجود معتقدان به آن را تحت تأثير قرار مي دهند و سراسر زندگي آنها را وابسته به انتظار موعود مي سازند.(22)و(23)
ج)آزادي
انسان مدرن، خواهان آزادي در تمام ابعاد زندگي است. جان استوارت ميل (24)مي گويد :
جامعه اي که به صورتي آزادي را محدود کند، افرادي کم عقل و کم جرئت و به طور خلاصه کم استعداد به بار مي آورد.(25)
روسو نيز مي گويد:
کسي که از آزادي صرف نظر کند، از مقام آدميت و از حقوق و وظايف بشريت صرف نظر نموده است و هيچ چيزي نمي تواند اين خسارت را جبران کند.(26)
با اين حال، بي شک آزادي کامل، تنها رهايي از قيد و بندهاي بيروني نيست؛ زيرا چنين برداشتي خود به نسبي شدن اين مفهوم متعالي مي انجامد؛ چنان که رابرت بورک(27) مي نويسد :
اين طبيعي است که انسان ها براي آزاد شدن از نزديک ترين قيد و بند تلاش مي کنند، ولي زماني که از آن قيد و يا فشار نجات يافتند، به سراغ قيد و بند بعدي مي روند. اين مهم ترين دليل براي تغيير دايمي برنامه هاي ليبراليستي است و درست به همين دليل است که ليبرال هاي هر دوره و عصري، غالباً با ليبرال هاي دوران هاي ديگر کاملاً بيگانه اند و غالباً لقب ليبرال را شايسته يک ديگر نمي دانند؛ زيرا شناخت درستي از هم ندارند .(28)و(29)
بنابراين، آزادي زماني ارزش مند است که به زنده شدن ارزش هاي انساني نيز بينجامد. نوستراداموس نيز در پيش گويي هاي خود درباره موعودي که آزادي را به انسان خواهد بخشيد، چنين مي نويسد :
بعد از آن که نژادهاي بشريت از وضعيت طبيعي خود خارج شد، گرداننده بزرگ، قرن ها را احيا خواهد کرد.
و در جايي ديگر مي گويد :
فردي با اراده ملکوت، ناگهان وارد مي شود و شيطان را به بند مي کشد و از آن پس بين افراد بشر، صلح جهاني برقرارخواهد شد و کليساي حضرت مسيح، يک پارچه شده و از فرقه هاي خود آزاد خواهد شد .
د)پيش رفت علمي و عملي
آرزوي ترقي علم و پيش رفت عملي در هر تفکر و فرهنگي، ارزش و قداست خاصي دارد و انسان مدرن نيز معتقد است که علم مي تواند همه مسائل مربوط به ارزش و اعمال ارزش ها را در زندگي انساني حل کند و بر مبناي مشاهدات تجبي، رفتار انسان را پيش بيني و حمايت نمايد.(30) انسان امروزي نيز مي داند که علم و پيش رفت را بايد در سيري صعودي و به تدريج به دست آورد تا در نهايت به رشد نهايي مطلوب دست يابد؛ چنان که کانت معتقد بود، ترقي عبارت است از توسعه آرام و ممتد پاره اي از حالات عمده طبيعت، اگر چه سير آن بطيء باشد. به اعتقاد او، تاريخ نوع بشر را به طور کلي مي توان ايضاح يک طرح مکتوم طبيعت دانست که هدفش ايجاد يک بنيان مدني کامل براي جامعه است...و اين تنها وضعيتي است درجامعه که در آن طبع بشري به طور کامل مي شکفد . برتراند راسل نيز مي نويسد :
من در ديده انديشه خود، جهاني سرشار از افتخار و شادماني مي بينم؛ جهاني که در آن انديشه وسعت مي پذيرد، اميد به نااميدي نمي انجامد و فضيلت به بهانه آن که به فلان و بهمان هدف بي مقدار آسيب وارد مي کند، به عنوان عملي خيانت کار محکوم نمي شود .(31)
دلايل فراگفتماني بودن نياز به زمينه سازي ظهور موعود
برخي از اين دلايل عبارتند از :
1.فطرت
فطرت بشري، يکي از مهم ترين پايگاه هاي انديشه اي دولت جهاني و تکيه گاه آن به شمار مي آيد که ازآغاز تا انجام تاريخ، ثابت و پايداراست؛ زيرا ربوبيت تکويني و تشريعي ذات احديت، اساس آن را شکل مي دهد.(32) فوکوياما(33) دراين باره معتقد است که بسياري از جنبه هاي عام جهان شمولي، بيشتر از طبيعت انسان ناشي مي شود نه فرهنگ او. براي مثال، شيوه هاي اعمال خويشاوندي در بين فرهنگ ها بسيار متفاوت است، اما کارکرد تکاملي آنها فرقي با هم ندارند .(34)
آن چه از ابعاد و شاخصه هاي دولت موعود بيان شد نيز از جمله فطريات مشترک بشري است . براي اثبات اين موضوغ، دو ساحت جداگانه را در فطرت بيان مي کنيم :
1-1فطرت گرايشي
بسياري از روان شناسان مدرن را مي توان نام برد که هر يک به گونه اي، به گرايش هاي فطري همگاني انسان از جمله امنيت، عدالت و کمال اشاره نموده اند. ويکتور اي . فرانکل (35)بنيان گذار «مکتب سوم روان درماني وين»(بعد از فرويد و آدلر )، معتقد است که جوهر وجود انسان را سه عامل تشکيل مي دهد: معنويت، آزادي و مسئوليت .(36)
راجرز(37)نيز که به نام «پدر جنبش استعداد هاي بالقوه بشر»شناخته مي شود، اعتقاد دارد که اساسي ترين سائق فرد اين است که استعدادهاي بالقوه خود را به فعليت درآورد و به خويشتن خود تحقق بخشد.(38)روان شناسان راجرز، بيشترين تأکيد را بر ويژگي هاي مثبت و ايده آل انساني دارد. دين اسلام نيز به اين نکته تأکيد مي کند . لذا شايد بتوان ديدگاه راجرز را با همان ميل به کمال نامتناهي و مطلق در دين اسلام منطبق نمود که انسان همواره در پي رسيدن به اين کمال است وتا رسيدن به خدا و يافتن او آرام نمي گيرد.
آلفرد آدلر(39)نيزمعتقد بود، مردم براي حصول مراحل بالاتر و عالي تر کمال و سازنده و خلاق بودن و تعامل و هم کنشي سالم با ديگران تلاش مي کنند .(40)
بنابراين، نياز به دولت موعود زمينه سازي براي تحقق آن، تنها تجسم يک عقيده اسلامي با برچسب ديني نيست، بلکه حس عقلانيت خواهي و والاگرايي بشر با اديان و مذاهب گوناگون را نشان مي دهد و خود شکلي از يک الهام طبيعي -فطري است که مردم از ميان آن، با همه تفاوت هايي که در عقيده و مسائل ارتباط با غيب دارند، مي فهمند که براي بشر، روزگار موعودي در همين کره خاکي وجود دارد که رسالت هاي آسماني با محتواي بزرگش و هدف نهايي اش در پرتو آن تحقق خواهد يافت . اين سفر پررنج انساني در طول تاريخ، پس از تب و تاب بسيار، به آرامش و سکون تبديل خواهد گرديد؛ چنان که روژه گارودي (41)فيلسوف فرانسوي معتقد است :
قدرت برهان و روشني حقايق اسلام و هم سويي آن با فطرت، اين آيين را به عنوان آيين جهاني بشر مطرح خواهد ساخت، به ويژه پس از شکست و ناکامي ايدئولوژي هاي سوسياليستي و امثال آنها که مدعي ضمانت و سعادت بشر بودند.(42)
1-2فطرت بينشي
علاوه بر گرايش هاي فطري، بعد ادراکي و معرفت شناسي فطرت انسان نيز او را به جست و جوي حقيقت کمال عقلاني و معرفت والا سوق مي دهد. تمامي تلاش هاي انسان در پديد آوردن تمدن، فرهنگ و رشد تکنولوژي، از آثار و نتايج اين خواسته فطري است . دولت موعود براساس اين خواسته دروني و همگاني، بايد نشان عقلانيت برتر و مظهرتام و تمام علم و پيش رفت باشد. رئيس دولت موعودي که بايد حس حقيقت جويي فطري هر انساني را سيراب نمايد، ناچارخود نيز بايد مظهر کامل عقلانيت با بالاترين درجه شناخت باشد؛ چنان که فارابي، فيلسوف بزرگ نيز کسي را شايسته مربي و رئيس بودن جامعه مي داند که «عقل بالفعل»باشد؛ يعني انساني که همه امکانات عقلي، طبعي و کسبي در وجود او، در مرتبه کمال نهايي به فعليت رسيده و دائم الاتصال به عقل فعال است. درنظر او، اين گونه رئيسي در جامعه به منزله قلب در بدن انسان است.(43) به اعتقاد رنه گنون(44) نيز مدينه فاضله، وقتي تشکيل مي شود که افراد جامعه مانند اعضا و قواي انسان واحد که تحت اراده و مديريت عقل قرار دارند، وحدتشان با يک نيروي مرکزي که هر عضو و قوه اي را به کار مناسب مأمور مي سازد، تحت مديريت مطمئن و عاقل و عادل اداره شود که جريان امور را بر سير منطقي و متناسب قرار دهد و بين اعضا، هم کاري ايجاد کند، بدون اين که خودش را بر ديگران تحميل نمايد يا آنها را در مسير نامناسب و خارج از صلاحيتشان وارد کند .(45)
2.تجربه هاي علمي و عملي
علاوه بردليل محکم فطرت بشري، دليل ديگري نيزکه از تجربه انساني در حوزه هاي گوناگون نشئت مي گيرد، مي تواند مؤيدي برفراگفتماني نياز به زمينه سازي ظهور موعود باشد. تجربيات انساني عبارتند از :
2-1تجربه جامعه شناسي
بشر همواره به اين مسئله آگاه بوده است که اگر هر جامعه و حتي عائله چند نفري، بخواهند با داشتن حقوق متقابل و تبادل دست رنج ها و هم کاري هاي سالم و سازنده و روابط متعادل و آسايش بخش، زندگي کنند وازنظم و ترتيب و امنيت و رفاه لازم برخوردار باشند، به دو عامل نياز دارند :
-قانون جامع و برنامه هاي کافي؛
-مديريت و زمام داري و مرکز تصميم گيري و اجرايي مورد اعتماد.
بنابراين نيازانسان به جامعه، قانون و مدير، خطوط اصيل سعادت او را در هم آهنگي با ديگران ترسيم مي کند. انسان موجودي عيني و تکويني است، نه ذهني و اعتباري؛ پيوند او با ديگران نيز بر محورهاي عيني و تکويني است نه اعتباري . لذا مصوبات جهاني و آيين نامه هاي نژادي و قومي و ملي که اموري قرار دادي به شمار مي آيد، توان تأمين سعادت تکويني جوامع بشري را ندارد و همراه با پيش رفت جهاني شدن، ناکارآمدي ساختارها و مدل هاي سياسي موجود براي اداره دنياي آکنده از مخاطره ها، نابرابري ها و چالش هايي که مرزهاي ملي را در مي نوردند، روشن مي گردد.(46)
بشر، هم طعم تلخ بي نظمي را چشيده و هم اثر موافق و مساعد نظم را ديده است . لذا مديريتي را که حافظ نظم، مجري عدالت، نگهبان مصالح و پاسدار حقوق عموم باشد، لازم مي داند و از آن استقبال مي کند؛ البته به شرطي که باور داشته باشد که آخر الزمان، آخر عمر دنيا نيست، بلکه آغاز عمر اصلي و مفيد آن يعني دوران تربيت انسان ها و به معناي پايان انحرافات و جهالت هاي بشري است. به همين دليل رنه گنون، پس از آن که قرون معاصر رامرحله نهايي افول و دور شدن شتاب آلود از سنت معنويت مي داند و چنين عالمي را در سراشيبي سقوط و انحلال مي بيند، به مکتب تشيع نزديک شده، اين نابه ساماني و هرج و مرج فکري واجتماعي را قابل ترميم مي داند (47)و آخرزمان را با ظهوري مقارن مي شمارد که ظلمات را به نور و نابه ساماني را به سامان تبديل خواهد کرد .(48)
2-2.تجربه دين پژوهي
ايده ظهور منجي بزرگ که با خروج خود، عدل و گشايش و آسايش را در مقطع پاياني تاريخ حيات انسان به ارمغان خواهد آورد و به ستم و تجاوز ظالمان در پهنه کره خاکي پايان خواهد بخشيد، عقيده اي است که پيروان اديان سه گانه ابراهيمي و بخش چشم گيري از ساير ملل بدان ايمان دارند. يهوديان مانند مسيحيان که به بازگشت حضرت عيسي (ع) معتقدند، به ظهور منجي مي انديشند و همان گونه که زرتشتيان رجعت «بهرام شاه »را انتظار مي کشند، نصرانيان حبشي نيز چشم به راه ظهور پادشاه خود «تئودور»موعود هستند و هندوها نيز به خروج «ويشنو»دل بسته اند و مجوسي ها به زنده بودن «هوشيدر»اعتقاد راسخ دارند و بودايي ها منتظر باز آمدن «بودا»و اسپانيايي ها در انتظار بزرگ خود «رودريک»هستند و اقوام مغول هم رهبر خود «چنگيز »را منجي بزرگ بر مي شمارند . هم چنين ايده «ظهور منجي»در مصر باستان هم رواج داشته، همان گونه که در متون کهن چيني نيز ديده مي شود .(49)و(50)
2-3.فلسفه تاريخ
درباره هدف تاريخ و پايان آن نظرياتي وجود دارد؛ (51)هم چون نگاه مادي گري تاريخي، نظريه نژادي و يا حرکت تاريخ براساس منافع فردي و يا بهبود وضعيت اجتماعي . الهي بودن حرکت تاريخ نيز يکي از اين نظريه هاست، به طوري که از آگوستين(52) در قرن پنجم تا بوسوئه(53) در قرن هفدهم، کوشيدند تا به تفصيل، به بيان اين مفهوم بپردازند که فرآيند تاريخي، با نوعي نظم و طرح ناشي از مشيت الهي انطباق دارد.(54) آگوستين در اين باره معتقد است که تاريخ براساس طرح و برنامه اي الهي سامان يافته و اراده قاهر خداوند آن را به سوي هدف و غايت خود پيش مي برد... .(55)وي در بيان کمال تاريخ بشر، به ظهور مسيح اشاره مي کند و ظهور آن حضرت را به عنوان منجي و بشارت دهنده نجات انسان، موضوعي قطعي مي شمارد .(56)
بنابراين، سير تکاملي جامعه ها نيز دليل ديگري بر آينده روشن جهان بشريت است؛ (57) زيرا هيچ گاه نمي توان اين حقيقت را انکار کرد که جامعه بشري از روزي که خود را شناخته، پيوسته رو به کمال و ترقي حرکت نموده و هيچ گاه در يک مرحله توقف نکرده است. بنابراين اين قانون، تکامل، سرانجام جنبه هاي اخلاقي، معنوي و اجتماعي را نيز شامل خواهد شد و انسانيت را به سوي يک قانون عادلانه، وضع عدالت پايدار، و فضايل اخلاقي و معنوي به پيش خواهد برد. حتي اگر فساد از حدّ خود نيز بگذرد، بي شک عکس العمل آن يک انقلاب تکاملي معنوي خواهد بود که بشريت را به جهان انسانيت باز واهد گرداند.
2-4.تجربه هاي باطني
ادراک روز موعود و انتظار آينده بهتر، تنها به آنان که از راه دين به غيب اعتقاد دارند محدود نمي گردد، بلکه تا جايي مي رسد که سرسخت ترين ايدئولوژي ها و گرايش هاي عقيدتي هم چون ماترياليسم ديالتيک که تاريخ را بر اساس تناقضات محو مي شود وصلح و آرامش و رفاه و آسايش حاکم مي گردد . اين تجربه رواني و اين شعورباطني که بشر آن را در گذشت قرون و اعصار به تدريج کسب کرده، از گسترده ترين تجربيات رواني و عمومي ترين آنهاست که تنها تسلي خاطرو آسودگي خيال نيست، بلکه منبع زاينده اي از نيروهاست . هانري کربن مي نويسد :
...مفهوم «امام غايب»را با روح غربي خودم به گونه اي نو و بکر احساس و درک مي کنم و چنين به تفکر و دلم الهام مي شود که رابطه حقيقي آن را با حيات معنوي بشر وابسته مي دانم .(58)
دين نيز اين شعور دروني و رواني را تأييد نموده و تأکيد مي کند که جهان در انتهاي عمرش، پس ازآن که با ستم و نابرابري پر شد، از عدل و انصاف آکنده مي گردد و به اين شعور، ارزش واقعي اش را مي بخشد و آن را به صورت ايمان قاطع آينده مسير انساني در مي آورد .
علامه تهراني نيز دليل ديگري را در تأييد اين شعور باطني از موعود در قلب و جان انسان ها بيان مي کند:
...به عبارت ديگر، بشر هنگامي که در عالم طبيعت قدم گذارد و از نسيم عالم قدسي دور افتاد و ازنفحات ربانيه و جلوه هاي ملکوتيه محروم ماند، در خود نگراني و اضطراب مشاهده کرد -خواه متمدن باشد يا نه؛ خواه در اجتماع زيست کند يا نه؛ و لذا هر چند از همه مواهب ماديه متمتع شود، باز اين نگراني و اضطراب دراو هست؛ خاطرات پريشان او را رنج مي دهد و هر لحظه که به ياد نقاط ضعف ونقصان خود مي افتد، در پريشاني واقع مي شود؛ حس دروني از امن و امان الهي که منزل گه واقعي اوست، او را رنج مي دهد و تا به خدا ربط پيدا نکند، آرام نمي گيرد(59) و آرامش و سکون نيز در دل جاي نمي گيرد، مگر به تعليم مربي کامل که همه راه هاي آخرت را طي کرده و به سلوني قبل دن تفقدوني(60) گوياست؛ ولذا بشر يا بايد به اين مرحله برسد و يا بايد تحت تعليم و تربيت چنين فردي قرار گيرد.(61)و(62)
موعود حقيقتي کيست؟
در استبدادهاي بزرگ و يا نظام هاي بشري که به خصوص در عصر مدرن ايجاد شده، همواره مردي از طريق کودتا نو انقلاب داخلي، حاکم قبلي را کنار مي زند و خود جاي آن مي نشيند و يا از راه غلبه و در پوشش قدرت نظامي خارجي، بر اجتماعي مسلط مي گردد و پايه گذار حکومتي مي شود که درآن جز رأي شخص حاکم، عامل ديگري نمي تواند نقش مؤثري داشته باشد و در تعيين حاکم بعدي حز تصميم وي، عامل ديگري درکار نخواهد بود. لذا بخشي از جامعه در نتيجه خودکامي هاي چنين حاکمي به استضعاف کشيده خواهد شد؛ حال آن که در دکترين مهدويت، حاکم جامعه جهاني بايد انسان مافوق (نه مافوق انسان )و ممکن مافوق(نه مافوق ممکن)باشد که تمام هويتش فقط فقر و احساس نياز به خداي بي نياز است نه هيچ کس ديگر، چنين حاکمي بيشترين استعدادها را دارد و به کسب بيشترين عنايات و عطيات وافاضات الهي به حکم «العطيات بقدر القابليات»نيز نايل مي گردد .(63)
موعود در دکترين مهدويت، از انواع بدي ها و زشتي هاي جسمي و روحي و آلودگي ها و لغزش ها پيراسته است. چنين فردي پس از انتخاب، حق هيچ گونه تشريع و قانون گذاري ازجانب خود ندارد، از آن جا که خداوند به حکم آفرينش و به طور طبيعي بر همه حق حکومت دارد، شخص حاکم نيز براساس همان قوانين، حکومت خواهد کرد و مهم تر از همه اين که چنين حاکم جهاني، بايد از خطا و سرپيچي و عصيان به درجه مصونيت برسد. به عبارت ديگر، به واسطه داشتن قوه عصمت، از تعدي و تجاوز و سهو مصون باشد .(64) دکترين مهدويت، چنين حاکمي را همان امام معصوم، حجة بن الحسن العسکري (عج)مي داند که از جانب خداوند که به حکم خالق و آفريدگار بودن، بر همه مردم حق اولويت و حاکميت دارد، شايسته ترين فرد در سرپرستي و حکومت جهاني خواهد بود .
امام در دکترين مهدويت، در حقيقت ترياق قاطعي است که بنيان اصيل امنيت فرداي خود را حتي از همان دوران غيبت و منش انتظار و پايگاه معنوي امامت بنا نهاده؛ زيرا امام زمان (عج) نزد شيعه، مفهوم اعلايي به شمار مي آيد که مکمل مفهوم «غيبت »است، امامي که اگر چه در غيبت قرار دارد، وعده آمدن او، آرامش را به قلب ها هديه مي کند؛ امام زنده اي که عدالت خواهي او نه فقط يک شعار سياسي، بلکه يک جريان و يک مذهب عيني است که تا هنگام ظهور مفاهيم انساني در زندگي تمام انسان ها و نيل به تکامل اخلاقي و عقلاني، باقي خواهد ماند و آن چه در بعثت ها مطرح بود و بيش و کم امکان دست رسي بدان پديدار مي گشت، درعصر او جامه عمل خواهد پوشيد.(65)
در دولت موعود اين امام و حاکم، بناي توسعه بر اساس عقل و علم استوار است و در آن عقل، برهمه شئون زندگي اشراف دارد. شيخ صدوق (رحمه) از امام سجاد (ع) نقل مي کند که درباره منتظران و پيروان حضرت مهدي (عج)مي فرمايند :
إنَّ أهلَ زمانِ غيبَتهِ، القائلين بإمامته و المنتَظرين لظُهوره أفضلُ من أهل کلَّ زمانٍ، لأنّ الله تبارک و تعالي أعطاهم من العقول و الافهامِ ما صارت به الغيبةُ عندهم بمنزلةِ المشاهده ...؛ (66)
همانا مردم زمان غيبت آن حضرت که به امامت او معتقد و منتظر ظهوراو هستند، از مردم تمام زمان ها برترند؛ زيرا خداوند متعال، عقل و انديشه اي به آنان داده که غيبت در نظر آنها هم چون مشاهده و ظهور است و آنان را در چنين وضعيتي، هم چون مجاهدان پيکارگر درحضور رسول خدا (ص) قرار داده است. آنان مخلصاني راستينند و همانها هستند که در پنهاني و آشکار، مردم را به دين خدا دعوت مي کنند.
امام صادق (ع) نيز مي فرمايد:
العمل سبعة و عشرون حرفاً فجميع ما جاءت به الرّسل حرفان فلم يعرف النّاس حتّي اليوم غير الحرفين فإذا قام قائمنا أخرج الخمسه و العشرين حرفاً فبثّهما في النّاس و ضمّ إليها الحرفين حتّي يبثّها سبعة و عشرين حرفاً؛ (67)
علم و دانش 27حرف است و همه آن چه پيامبران آورده اند، تنها دو حرف آن است و مردم تاکنون، جز با آن دوحرف آشنايي ندارند و هنگامي که قائم ما قيام کند 25حرف ديگر را بيرون آورده، آن را بين مردم نشر و گسترش مي دهد و آن دو حرف را نيز ضميمه مي کند و مجموع 27حرف را در ميان مردم منتشر مي سازد .
فارابي نيز بعد از تشبيه جامعه به بدن و ضروري دانستن وجود رهبر به منزله قلب جامعه، نتيجه مي گيرد که رهبر جامعه سالم، نزديک ترين فرد به خداست و بايد توان پذيرش رابطه اي مبني بر وحي و الهام را داشته و يا به عبارت ديگر، بايد امام يا نبي باشد .(68)
برنارد شاو(69) نيز مي نويسد:
من هميشه نسبت به دين [حضرت]محمد (ص) به سبب خاصيت زنده بودن شگفت آورش، نهايت احترام را داشته ام. به نظر من اسلام، تنها مذهبي است که استعداد توافق برحالات گوناگون و صور متغير زندگي و مواجهه با قرون مختلف را دارد . من چنين پيش بيني مي کنم و از هم اکنون هم آثار آن پديدار شده است که ايمان [حضرت ]محمد (ص)، مورد قبول اروپاي فردا خواهد بود.(70)و(71)
و در جاي ديگر مي گويد :
به عقيده من اگر مردي چون او، صاحب اختيار دنياي جديد شود، طوري در حل مسائل و مشکلات دنيا توفيق خواهد يافت که صلح و سعادت آرزوي بشر تأمين خواهد شد .(72)
هم چنين به اعتقاد ماربين، فيلسوف و شرق شناس آلماني، اعتقاد به وجود حجت عصر (عج) و انتظارظهور او، از جمله مسائل اجتماعي بسيار مهم است که هميشه اميدواري و رستگاري شيعه را موجب مي گردد . وي معتقد است، مذهبي در ملل مشرق زمين تا دو قرن ديگر کاملاً آثار خود را خواهد گذاشت و حتي اگر آثار معتقدات مذهبي از بين برود، شيعه داراي آن سرمايه اي است که ماوراي قواي طبيعيه و عارضيه، مذهب و شوکت واقتدار و قوت و حکومت خود را در عالم نگه خواهد داشت.(73)
ابن خلدون مغربي، تاريخ نگار و جامعه شناس معروف اسلامي مي نويسد :
آن چه در ميان عموم مسلمانان و در تمام قرون معروف بوده است، اين است که ناچار بايد در آخرالزمان، مردي از خاندان پيغمبر ظهور کند و دين را تأييد بخشد و عدل و داد را آشکار سازد و او را مهدي مي نامند .(74)
فان فلوتن فيلسوف مشهور آلماني مي نويسد :
اما مسيح نامي، در نزد شيعيان ملقب به مهدي است .(75)
ابوعلي سينا، در کتاب شفا در فصلي که راجع به امام و خليفه گفت و گو مي کند و مقامات و مراتب باطني و اخلاقي و علمي انسان کامل را گزارش مي دهد، مي نويسد:
و مَن فازَ، مَعَ ذلک، بالخَواصَ النَّبَويَّة، کادَ يَصيرُ ربّاً اِنسانياً ...و کادَ أن تُفَوَّضَ اليهِ اُمُورُ عباد الله، و هُوَ سلطانُ العالَم الأرضيّ، و خليفة الله فيه؛ (76)
هر کس، علاوه بر آن چه (درباره امام و خليفه )گفته شد، داراي خواص پيامبري باشد، چنين کسي رب النوع انسان تواند بود...و امور بندگان خدا به دست او سپرده تواند شد و اوست فرمان رواي جهان خاکي، و او خليفة الله است در زمين .
براساس حکمت الهي نيز ولي و نماينده خداوند، در تصدي امر حکومت جهاني با ويژگي ها و برجستگي هاي منحصر به فردش، کسي خواهد بود که به او نزديک تر است و بنابراين در زمان خودش، اکمل آحاد انساني از جنبه هاي گوناگون است؛ کسي که خداوند به برکت ظهور او دين، انسان و زمان را آباد و اصلاح مي گرداند.(77) بنابراين، در حالي که عقيده به موعود، ديرين ترين و وسيع تر از اسلام است، مشخصاتي که اسلام براي اين موعود ذکر مي کند، بهتر مي تواند آن آرزويي را برآورده سازد که در طول تاريخ اديان موجد اين عقيده بوده است. به عبارت ديگر اسلام، عقيده به غيب را به عقيده به واقعيت تبديل کرده و افکار را از آينده به حال، گرايش داده و آنها را از پي جويي يک منجي موهوم در آينده به ايمان به يک منجي زنده و معاصر سوق مي دهد .
نتيجه
پي نوشت ها :
*مدرس حوزه علميه خواهران مشهد، پژوهش گرگروه فلسفه و کلام اسلامي دفتر تبليغات اسلامي خراسان رضوي .
1.Futurism.
2.علي اکبر کسمايي، جهان امروز و فردا، ص 305، تهران :اطلاعات چاپ دوم، 1374ش.
3.Transcendental idealism.
4.Dialectic idealism.
5.Ethiopia.
6.سيد احمد رهنمايي، حکومت جهاني واحد، ص137، قم :مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (رحمه)، چاپ اول، 1386ش.
7.نک:ملا حسن فيض کاشاني، تفسير الصافي، ترجمه :عبدالرحيم عقيقي بخشايشي، ذيل آيه 2سوره بقره، نشر نويد اسلام، چاپ اول، 1386ش.
8.نک :ثامر هاشم العميدي، در انتظار ققنوس، ترجمه و تحقيق :مهدي علي زاده، ص45، قم :مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (رحمه)، 1379ش.
9.نک :برتراند راسل، آيا بشرآينده اي هم دارد؟، ترجمه :م، منصور، ص252، تهران:انتشارات مرواريد، چاپ دوم، 1344ش.
10.Modernity.
11.Anthony Giddens.
12.نک :کريستوفر پيرسون، معناي مدرنيت، ترجمه :علي اصغر سعيدي، ص163، تهران :بي نا، چاپ اول، 1380ش.
13.نک :آنتوني گيدنز، پي آمدهاي مدرنيت، ترجمه :محسن ثلاثي، ص4، تهران :انتشارات مرکز ، 1377ش.
14.Joachim Wach.
15.نک :يو آخيم واخ، جامعه شناسي دين، ترجمه :جمشيد آزادگان، ص297، انتشارات سمت، چاپ اول، 1380ش.
16.نک :مجيد تهرانيان و ديگران، جهاني شدن، چالش ها و ناامني ها، ص58، تهران :انتشارات پژوهشکده مطالعات راه بردي، چاپ اول، 1380ش.
17.کميسيون جهاني بررسي ابعاد جهاني شدن، جهاني شدن منصفانه، ترجمه :عبدالاحد علي قليان، ص6، تهران :شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ اول، 1384ش.
18.همان، ص7.
19.Thomas Hobbes.
20.Richard Rorty.
21.Melcam Hemilton.
22.البته هميلتون، جنبش هزاره اي مسيحيت را به تصوير کشيده است که در عين برخي تشابهات، وجوه افتراق زيادي نيز با اسلام دارد. براي مثال، قهرمان موعودي او در اين جنبش، قهرماني فرهنگي از جهان مردگان به شمار مي آيد و وجه مشترک همه معتقدان به آن نيز احساس عميق گناه است. (نک:ملکم هميلتون، جامعه شناسي دين، ترجمه :محسن ثلاثي، ص153، تهران :مؤسسه فرهنگي انتشاراتي تبيان، چاپ اول، 1377ش).
23.همان، ص152.
24.John Stuart Mill
25.نک:مهدي هادوي تهراني، مهدي، ولايت و ديانت، ص131، قم :مؤسسه فرهنگي خانه خرد، چاپ اول، 1378ش.
26.نک:ژان ژاک روسو، قرار داد اجتماعي، ترجمه :عنايت الله بخشي، ص13، تهران :بنگاه مطبوعاتي فرخي، چاپ سوم، 1345ش.
27.Robert. H. Bork
28.رابرت اچ . بورک . ليبراليسم مدرن، ترجمه :الهه هاشمي حائري، ص160، تهران :انتشارات حکمت، چاپ اول، 1379ش.
29.همان، ص160.
30.نک :جوليوس گولد، ويليام ل. کوب، فرهنگ علوم اجتماعي، ويراستار :محمد جواد زاهدي مازندراني، ص597، تهران :انتشارات مازيار، چاپ اول، 1376ش.
31.آيا بشرآينده اي هم دارد ؟، ص252.
32.نک :امام خميني (رحمه)، شرح حديث جنود عقل و جهل، ص98،تهران :مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام (رحمه)، چاپ سوم، 1377ش.
33. Francise Fukoyama .
34.نک :فرانسيس فوکوياما، پايان نظم، ترجمه :غلام عباس توسلي، ص40، تهران :انتشارات جامعه ايرانيان، چاپ اول، 1379ش.
35.Viktor E. Frankl.
36.نک :محمود ساعتچي، نظريه پردازان و نظريه ها در روان شناسي، ص246، انتشارات سخن، چاپ اول، 1377ش.
37.Carl Ransom Rogers
38.نک :کارل راجرز، هنر انسان شدن، ترجمه :مهين ميلاني، ص12، نشر فاخته، چاپ اول، 1376ش.
39.Alfred Adler.
40.نک :ويکتور فرانکل، خدا در ناخودآگاه، ترجمه :ابراهيم يزدي، ص262، مؤسسه خدمات فرهنگي رسا، چاپ اول، 1375ش.
41.Roger Garaudy
42.نک:مهدي نکويي ساماني، دين در فرايند جهاني شدن، ص251، قم:بوستان کتاب، چاپ اول، 1386ش.
43.نک:ابونصر فارابي، آراء اهل المدينة الفاضلة، ص129، بيروت :دارالمشرق، چاپ دوم، 1991م .
44.Rene Guenon.
45.نک :رنه گنون، سيطره کميت و علائم آخر زمان، ترجمه :علي محمد کاروان، ص222، تهران :مرکز نشر دانشگاهي، 1361ش.
46.آنتوني گيدنز، جامعه شناسي، ترجمه :حسن چاوشيان، ص108، تهران :نشر ني، چاپ اول، 1386ش.
47.Redressement.
48.سيطره کميت و علائم آخر زمان، ص222.
49.فکره قائم القيامة أو المهدي المنتظر اعتقاد رافق أغلب الديانات و المذاهب التي ظهرت في الشرق ...و في المذاهب و الآراءالدينية الغيرالسماوية افکاروعقايد لا تختلف عن العقيدة الاسلامية المتعلقة بقائم القيامة.
هم چنين نک :فان فلوتن، تاريخ شيعه و علل سقوط بني اميه، ترجمه :مرتضي هاشمي حائري، ص149، تهران :انتشارات کتاب خانه و چاپ خانه اقبال، 1325ش.
50.نک :مصطفي غالب، الامامة و قائم القيامة، ص270، بيروت :مکتبة الهلال، 1981م .
51.نک :پل ادواردز، فلسفه تاريخ (مجموعه مقالات )، ترجمه بهزاد سالکي، ص3و ص 69، تهران :پژوهش گاه علوم انساني، چاپ اول، 1375ش.
52.Saint Augustinus.
53.Bossuet.
54.نک :فلسفه تاريخ(مجموعه مقالات )، ص92.
55.آگوستين اعترافات، ترجمه :سايه ميثمي، ويرايش :مصطفي ملکيان، ص446، تهران :دفترپژوهشي و نشر سهروردي، 1380ش.
56.همان .
57.نک :مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج15، ص200، تهران :انتشارات صدرا، چاپ دوم، 1384ش.
58.درانتظار ققنوس، ص306.
59.أَلا بِذِکرِاللهِِ تَطمَئِنَّ القُلوُب (سوره رعد، آيه 28).
60.عن الاصبغ بن نباته، ان علياً قال علي المنبرسلوني قبل أن تفقدوني ...».(نک :محمد باقرمجلسي، بحار الانوار، ج3، ص224، بيروت:بي نا، چاپ سوم، 1403ق؛ شيخ حر عاملي، وسائل الشيعة، ج15، ص128، قم»مؤسسه آل البيت، چاپ اول، 1409ق).
61.قرآن حکايت زبان جهنمي ها را چنين نقل مي کند :«اگر ما خود به مقامي رسيده بوديم که مستقلاً درک مي کرديم و به هيچ گونه مربي احتياج نداشتيم و يا از شخصي پيروي مي نموديم که او به مقام عقل و ادراک حقايق رسيده بود، امروز از مردم جهنم نبوديم.»(سوره ملک، آيه 10-11).
62.نک:محمد حسين تهراني، امام شناسي، ص215، بي جا، انتشارات حکمت، چاپ اول، 1405ق.
63.نک :لطف الله صافي گلپايگاني، امامت و مهدويت، ص36، قم:دفتر انتشارات اسلامي، چاپ سوم، 1372ش.
64.نک:جعفر سبحاني، رهبري امت، ص63، تهران، انتشارات کتاب خانه صدرا، چاپ دوم، 1366ق.
65.«اما و لله ليدخلن عليهم عدله جوف بيوتهم کما يدخل الحر و القر».(نک :منتخب الاثر،ص292).
66.شيخ صدوق، کمال الدين، تحقيق و تصحيح :علي اکبرغفاري، ج1، ص320، قم :انتشارات دارالحديث، چاپ اول، 1380ش.
67.نک :بحارالانوار، ج52، ص326.
68.نک :آراء اهل المدينة الفاضلة، ص129.
69.George Bernard Shaw.
70.نک :جان ر.ايورت. مذهب در آزمايش ها و روي دادهاي زندگي بشر، ترجمه :مهدي قائني، ص190، قم :انتشارات دارالفکر، 1348ش.
71.درانتظار ققنوس، ص45.
72.همان، ص47.
73.نک :سيد هادي خسروشاهي، مصلح جهاني و مهدي موعود (عج) از ديدگاه اهل سنت، ص77، تهران : انتشارات اطلاعات چا دوم، 1374 ش.
74. عبدالرحمن بن خلدون، مقدمه ، ترجمه :محمد پروين گنابادي ، ج1،ص381، تهران،بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1345ش.
75.تاريخ شيعه و علل سقوط بني اميه، ص150.
76.نک :ابوعلي سينا، الهيات شفا، تحقيق :دکترابراهيم مذکور، ص451، بي جا، بي تا .
77.نک :بحارالانوار، ج51، ص66.
ae