تأملی بر عالم خلق و عالم امر
نویسنده : آيت الله شهيد دكتر محمد بهشتی
در علم الهي، موجود را از جهات مختلف، به اقسام گوناگون تقسيم كردهاند: واجب و ممكن، جوهر و عرض و...
يكي از اين تقسيمات، تقسيم به مجرد و مادي است. موجود مادي آن است كه پذيراي حركت، تغيير و تحول باشد. موجود مجرد يعني «بينياز ماده» حركت، و تغيير و تحول نميپذيرد.
موجود مادي به زمان و مكان بسته است. موجود مجرد از زمان و مكان آزاد و از ميدان اثر اين دو عامل محدودكننده بيرون است.
به مجموع موجودات مجرد، عالم امر ميگويند. در عالم امر، هر موجود، به صرف اراده و امر الهي محقق ميشود بيآنكه منتظر آماده شدن زمينة مادي؛ و فرا رسيدن زمان يا بي مانع شدن مكان شود.
در تحقق هر موجود امكان ذاتي معتبر است و آنچه بالذات ممتنع و هستيناپذير باشد، خواه مجرد و خواه مادي، خدا به هستياش فرمان ندهد، ولي امكان ذاتي هميشه همراه ذات است و زمان و مكان در او دخالت ندارد.
در مقابل عالم امر، عالم خلق است. به عالم ماديات عالم خلق گفتهاند. در اين عالم تحقق هر موجود علاوه بر امكان ذاتي، منوط به امكان استعدادي، يعني پذيرش ماده و مساعد بودن شرايط و آماده بودن زمينه است.
اينجا نيز تحقق هر موجود، به اراده و فرمان خدا است ولي تا زمينه براي پيدايش يك موجود مادي آماده نشود شرايط لازم جمع، و موانع برطرف نگردد؛ خدا هستي او را اراده نكند، و به تحقق او فرمان ندهد.
يكي از آيات قرآن كه در آن آغاز آفرينش جهان به طور خلاصه آمده، آية 54 سوره اعراف است:
ان ربكم الله الذي خلقالسموات والارض في ستة ايام ثم استوي علي العرش يغشي الليل النهار يطلبه حثيثاً والشمس والقمر والنجوم مسخرات بامره الا له الخلق والامر تبارك الله رب العالمين: خداي شما (همان) خداوند (بزرگ كه او را خداي خدايان ميپنداريد) است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد سپس بر تخت قرار گرفت، روز را به (پردة) شب كه همواره (يا شتابان) در پي او است ميپوشاند، خورشيد و ماه و ستارگان به فرمان اويند، آگاه باشيد آفرينش (جهان) و فرمان (يا فرمانروايي جهان) از او است. جاويد باد خداوند، خداي جهانيان.
در اين آيه در جملة «الا له الخلق والامر» لازم يا بهتر است كه مراد از خلق چيزي و مراد از امر چيزي دگر باشد.
دستهاي از مفسرين براي تأمين اين نظر در معني جملة مزبور چنين گفتهاند: «عالم خلق يعني عالم ماده و عالم امر يعني عالم مجردات هر دو از او است». براي نمونه عبارت فيض در تفسير صافي را نقل ميكنيم: الا له الخلق: عالم الاجسام والامر: عالم ارواح، ص193.
دربارة روح از تو سوال ميكنند بگو روح از امر خداي من است و به شما جز كمي از دانش داده نشده.
در معني جملة: قل الروح من امر ربي گفتهاند يعني روح از عالم امر است.
در معني بسياري از آيات ديگر نيز اين نظر را دخالت دادهاند از جمله آية 82 سورة يس، انما امره اذا اراد شيئاً ان يقول له كن فيكون. هرگاه چيزي را اراده كند فرمان او همين است كه بگويد باش و خواهد بود.
در اين آيه گفتهاند مقصود اشاره به فوريترين نمونههاي ايجاد يعني ابداع موجودات مجرد در عالم امر است كه به محض آنكه خدا فرمان داد: باش. فوراً موجود ميشود. اما در عالم خلق و تكوين موجودات مادي تا محيط براي پيدايش موجودي آماده نشود، نميشود به او گفت: باش.
آية سوره اسراءِ را نيز به همين معني كه «روح از عالم امر است» ميپنداشتم. در اين معني براي اين دو آيه تزلزلي به خاطرم نميرسيد.
ولي منحصر دانستن مفاد آية سورة يس در موجودات عالم امر، چيزي نبود كه هيچوقت توانسته باشم آنرا بيتزلزل بپذيرم. در اثناء اشتغال به خواندن كتب فلسفة اسلامي به اينگونه معاني دلناچسب براي آيات قرآن مكرر برخوردم. شايد همين برخوردهاي متناوب بود كه مدتي مرا بر آن داشت تا در فهم معني اين آيات تجديدنظر كنم.
اكنون چند سال است دربارة آن قسمت از آيات قرآن كه به مسائل مابعدالطبيعه، الهيات به معني اعم و الهيات به معني اخص و مباحث تابع اين دو، ارتباط دارد تحقيق ميكنم.
روش كار اين است كه نخست آيات مربوط به هر موضوع را گرد آورم و بعد مطلب را تا آنجا كه از خود آيات و مقايسة مضامين آنها با يكديگر، قطعنظر از آراءِ مفسرين و عقايد و مذاهب ديگران، استفاده ميشود به دست آورم و بعد بررسي آراء مفسران، محدثان، متكلمان، فلاسفه و عرفا يا ساير اهلنظر در معني آيات بپردازم تا در هر موضوع آنچه ميتوان به حساب قرآن گذارد و مستند و متكي به آن دانست از آنچه به سوابق ذهني ناشي از عوامل ديگر از قبيل حديث، آراءِ مفسرين، كلام، فلسفه و عرفان يا امور ديگر مربوط و ناشي از تأويل يا تفسير يا دستكم تطبيق آيات قرآن بر مطالب خارج از قرآن و معاني محكم او است، جدا شود.
بسيار ناپسند و نابجا است اگر مطلب مربوط به مسائل الهي را به استناد فلان دليل و فلان دليل ديگر، مطلبي درست و قابل اعتماد يافتيم، در قرآن بگرديم و با هزار زحمت آيهاي كه با صد فوت و فنّ بشود بر آن تطبيق كرد بيابيم و بر آن تطبيق كنيم و بعد هنگام بحث در آن مطلب همان آيه را يكي از دلايل بلكه سرة دلايل خود قرار دهيم و اين معني خودساخته را به حساب قرآن بگذاريم و مستند به آن بدانيم.
آيا گذشته را بر همين اساس بررسي ميكردم تحقيق در آيات مزبور با توجه به 75 آية ديگر از آيات مشتمل بر كلمة امر و مشتقات ديگر اين ماده كه كموبيش با اين بحث مرتبط است و آيات بسيار ديگر كه در مباحث توحيد جمعآوري شده و با اساس مطلب ارتباط دارد نشان داد كه اصطلاح عالم امر بلكه اصول نظرية عالم امر را به آن معني كه در زبان برخي از متكلمان و فلاسفه و عرفا آمده و خلاصة آن در آغاز اين نوشته گذشت، نميتوان مستند به قرآن دانست.
از بررسي كلية موارد استعمال اين ماده در قرآن، به دست ميآيد كه لفظ «امر» در قرآن در دو معني اصلي به كار رفته: يكي فرمان، از قبيل آية 77 اعراف «فعقروا الناقة وعتوا عن امر ربهم و قالوا يا صالح ائتنا بما تعدنا ان كنت من المرسلين»: «شتر "صالح" را پي كردند و كشتند و از فرمان خدايشان سر بتافتند و گفتند اي صالح اگر راستي از پيغمبراني بر ما بيار آنچه ما را از آن ميترساني».
ديگر معني كلي و وسيعي در حدود معني كلمة «شأن» كه بر معاني (در مقابل ذوات) و حالت اشياء، نسبت و ارتباط ميان آنها، كار، نظام كار و نظاير اينها گفته ميشود. در آية 83 نساءِ «واذاجائهم امر من الامن او الخوف اذاعوا به...» هرگاه خبري از آرامش و امنيت يابيم و هراس به آنها رسد منتشر ميكنند بيآنكه در صحت و سقم آن تحقيق كنند، امر در اين آيه بر خبر اطلاق شده كه مناسب با معني دوم است.
در زبان عربي امر به معني اول «فرمان» به «اوامر» و به معني دوم «شأن» به «امور» جمع بسته ميشود.
در آية سورة اعراف كلمة امر در دو جمله پيدرپي به كار رفته، والشمس والقمر والنجوم مسخرات بامره الاله الخق والامر.
در جملة اول «مسخرات بامره» امر به معني فرمان است و در آن بحث و ترديدي نديدهام. در جملة دوم معني آن چيست؟
مختصر توجه به خود آيه معني آن را روشن ميكند. قسمت اول آيه ميگويد آفرينش آسمانها و زمين كار خدا است، خدا پس از آفرينش بر تخت قرار گرفت. تا چه كند؟ فرض كنيد پادشاهي از اينسو و از آنسو بتازد و براي خود مملكتي فراهم سازد پس از آنكه مملكت فراهم شد بر تخت مينشيند. تا چه كند؟ روشن است. تا بر مملكت خويش فرمانروايي كند، تا سررشته همة كارها را به دست گيرد و به تنظيم امور مملكت بپردازد. خدا جهان را آفريد بعد بر تخت قرار گرفت تا چه كند؟ يغشي الليل النهار يطلبه حثيثا، نظام استوار و بيخلل شب و روز را (كه از اساسيترين عوامل زندگي بشر و تأمين نيازمنديهاي گوناگون او است؛ و در تعديل گرماي سطح كره، روئيدن گياه و به طور كلي ريشة موجودات زنده، تنظيم ساعات كار و استراحت؛ امكان مطالعه درباره موجودات آسماني و... تأثير بسزا دارد) برقرار سازد. مگر اين نظام مربوط به خورشيد و ماه و ستارگان نيست؟ چرا. ولي خورشيد و ماه و ستارگان همه حلقهبهگوش فرمان اويند.
نتيجه اينكه آفرينش جهان و فرمانروايي بر جهان هر دو از خدا است نه هيچ چيز به خودي خود پيدا شده و نه هيچ كار بيفرمان او واقع ميشود. والا و جاويد باد خدا، خداي جهانيان.
يكبار ديگر آيه را بخوانيد: ان ربكم الله الذي خلق السموات والارض في ستة ايام ثم استوي عليالعرش يغشي الليل النهار يطلبه حثيثا والشمس والقمر والنجوم مسخرات بامره الاله الخلق و الامر تبارك الله ربالعالمين:
به معني آيه طبق آنچه گفتيم توجه كنيد. ببينيد جملهها چقدر به هم مربوط و پيوسته است. آفرينش جهان كار اختصاصي خدا است و جهان پس از آفرينش باز هم در دست قدرت و حكمت خدا و تحت فرمان نافذ او است، نظام شب و روز كه آنقدر به آن اهميت ميدهيد به دست او است خورشيد و ماه و ستارگان كه يك دسته آنها را ادارهكنندة جهان و پديدآورندة نظام شب و روز ميدانند هيچ يك از خود اراده و استقلال ندارند و همه مسخر فرمان اويند، نه تنها خورشيد و ماه و ستارگان بلكه همة موجودات عالم مسخر فرمان او هستند؛ حتي كشتي در دريا به فرمان او ميرود (... والفلك تجري بامره... حج (و از زمينهاي مساعد و آماده گياه به ارادة او ميرويد (والبلد الطيب يخرج نباته باذن ربه...58 اعراف)
اكنون نظرية عالم خلق، عالم ماده، عالمي كه فرمان كنفيكون در آن صورت نگيرد و به صرف اينكه به چيزي بگويند باش محقق نميشود و عالم امر (عالم مجردات كه عالم نفوذ فرمان «كنفيكون» است) را بر آية مورد بحث عرضه كنيد، ببينيد نه تنها اين نظريه را نميتوان مستند به اين آيه دانست، بلكه قابل تطبيق بر مضمون آيه هم نيست. زيرا خلق و امر در آيه دو معني دارد، آفرينش و فرمان يا فرمانروايي، ولي هر دو مربوط به همة عالم است نه اينكه يكي مربوط به ماديات و ديگري مربوط به مجردات باشد.
همانطور كه گفته شد توجه به جملههاي ديگر خود اين آيه مطلب را روشن ميكند با اين حال، مناسب است به آيات ديگري كه در بارة همين مضمون است نيز توجهي شود.
ان ربكم الله الذي خلق السموات والارض في ستة ايام ثم استوي عليالعرش يدبر الامر ما من شفيع الامن بعد اذنه ذلكم الله ربكم فاعبدوه افلا تذكرون:
خداي شما (همان) خداوند (بزرگ كه او را خداي خدايان ميپنداريد) است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد سپس بر تخت قرار گرفت تا كار «جهان؛ يا فرمانروايي بر جهان» را اداره كند، هيچ واسطهاي نيست «كه وساطت كند» مگر پس از اجازه او اين است خداوند خداي شما، پس او را بپرستيد آيا به ياد «اين حقايق فطري» نميافتيد.
الله الذي رفعالسموات بعير عمد ترونها ثم استوي علي العرش و سخر الشمس و القمر كل يجري لاجل مسمي يدبر الامر يفصل الايات لعلكم بلقاء ربكم توقنون
خداوند است كه آسمانها را بيستوني كه ببينيد برافراشت سپس بر تخت قرار گرفت، خورشيد و ماه را زير فرمان گرفت هريك تا وقت معيني در حركتاند، كار (يا فرمان جهان) را اداره ميكند؛ آيات را به تفصيل ميگويد باشد كه شما به ديدار خدايتان «روز قيامت» يقين پيدا كنيد.
در آيه 4 و 5 سجده، الله الذي خلق السموات والارض و ما بينهما في ستة ايام ثم استوي علي العرش ما لكم من دونه من ولي ولا شفيع افلا تتذكرون يدبر الامر من السماء الي الارض.
خداوند است كه آسمانها و زمين و آنچه ميان آنها است در شش روز آفريد سپس بر تخت قرار گرفت، جز او نه صاحباختياري داريد نه واسطهاي (نه كسي داريد كه از خود اختياري داشته باشد و براي شما كاري انجام دهد و نه كسي كه ميان شما و خدا به ميل خود وساطت كند و حاجت شما را برآورد) آيا به ياد (اين حقايق فطري) نميافتيد. كار «يا فرمان جهان» را از آسمان به زمين اداره ميكند...
اينها آياتي است كه در آنها از خلق و امر هر دو سخن رفته است. علاوه بر اينها آيات 31 يونس، 123 هود و 12 نحل نيز دربارة خصوص امر است و معني امر را به خوبي روشن ميكند.
مسعودي در مروجالذهب، ج2، ص126 فصلي به نقل آراء و عقائد ديني اعراب اختصاص داده است. از آنچه او نقل كرده و آنچه از مآخذ ديگر، بخصوص خود قرآن استنباط ميشود اعراب عموماً خلق جهان را كار خدا ميدانستهاند و به خداي خالق معتقد بودهاند ولي در اين باره كه پس از آفرينش كار جهان چگونه است و امور عالم را كي اداره ميكند عقايد گوناگون داشتهاند.
يك دسته ميگفتهاند: خداي، جهان را آنچنان كه خواست آفريد و بعد كار جهان و جهانيان را به خود آنها واگذاشت بيآنكه ديگر در كارهاي بزرگ يا كوچك عالم دخالتي داشته باشد. بنا بر اين پرستش او و دعاي بدرگاه او براي رسيدن به حاجتها لغو و بيهوده است.
با فرض اين مطلب ديگر براي نبوت و معاد و تكليف و ثواب و عقاب نيز جايي نميماند. اگر خدا در كار جهان هيچ دخالت ندارد ديگر پيغمبر فرستادن و تكليف معين كردن، و ثواب و عقابش كجا است؟
دستة ديگر بر آن بودهاند كه خدا جهان را آفريد و تدبير و ادارة امور آن را به عهدة خود آنها نگذاشت بلكه به دست فرشتگان، ارباب انواع، خورشيد و ماه و ستارگان، يا ارواحي كه در اين كراتند، ارواح پاك بندگان خاص و مقرب يا... سپرد تا به ميل خود در عالم هرچه خواهند بكنند. به همين جهت بندگان بايد حل مشكلات خويش را از اين مديران تامالاختيار عالم بخواهند و كاري به كار خود خداوند نداشته باشند، آنها را بپرستند تا از آنها خشنود شوند و گره از كارشان بگشايند رو به تماثيل و مجسمههايي كه از آنها ساختهاند بايستند و مراسم پرستش و راز و نياز به جا آورند، به پاي آنها نذورات و قربانيها بريزند مبادا به خشم آيند و بر آدميان غضب كنند و...
دستة ديگر ميگفتند خدا جهان را آفريد و سررشتة كار جهان را خود به دست گرفت ولي نه اينكه خود به كوچك و بزرگ كار جهان بپردازد. بلكه چون پادشاهي بزرگ براي ادارة امور مملكت پهناور خويش كارگزاراني به كمك گرفت تا در ادارة امور عالم؛ به او كمك كنند و يار و ياور او باشند.
همانطور كه مردم عادي براي عرض مطالب و مقاصد خود به پادشاهان بزرگ دسترسي ندارند آدميان نيز به خود خدا دسترسي ندارند تا هر تقاضايي دارند از خود او بخواهند. بايد به اين كارگزاران و ياوران خدا پناه برند و كاري كنند كه اين مأموران با آنان بر سر لطف باشند، در موقع لزوم تقاضاهاي آنان را به عرض خدا برسانند و ميان آنان و خدا وساطت و شفاعت كنند. بايد بر آستان اين وسائط سر بندگي سايند تا به خدا نزديكشان سازند و حاجاتشان را برآورند.
اين عقايد را بنگريد. قرآن در آيات بسيار اعلام كرد كه اين اعتقادات به كلي واهي و بياساس است و در آياتي كه نقل شد و آيات بسيار ديگر مقرر داشت كه:
1 ــ خدا جهان را آفريد؛ با پيدايش جهان به فرمانفرمايي او بر اين ملك پهناور حاجت افتاد. پس خود بر تخت فرماندهي و ادارة كلية امور عالم قرار گرفت. آن هم به اين صورت كه همة كارها؛ كوچك يا بزرگ به فرمان او انجام شود و هيچ عاملي از خود كمترين استقلالي نداشته باشد.
2 ــ فرشتگان و خورشيد و ماه و ستارگان و كلية موجودات ديگر جهان همه تحت فرمان اويند. كمترين حركت خود آنها به اجازه و فرمان اوست، از خود كمترين قدرت و استقلالي ندارند و به ميل خود هيچ كار نتوانند كرد، نه بر كسي خشم گيرند و نه با كسي بر سر مهر آيند و نه...
3 ــ اين موجودات اعوان و انصار و همكاران و شركاء «حتي شركاء بسيار ضعيف» خدا در ادارة امور جهان نيستند خدا چون فرمانروايان ديگر نيست كه به يار و ياور نياز داشته باشد، اينها كارگران صددرصد مطيع او و خود جزئي از اين نظام عالي آفرينشاند.
4 ــ خدا از هر چيز به بندگانش نزديكتر و از همة موجودات ديگر به راز و نياز آنها آگاهتر است. دعاي آنها را خود ميشنود، ديگر چه حاجت كه كسي مطالب بندگان را به عرض او رساند در دستگاه او واسطه و شفيعي كه بتواند به ميل خود ميان او و بندگان وساطت و شفاعت كند وجود ندارد تا بر بندگان لازم شود كه سر بر آستان واسطه سايند و او را پرستش كنند، براي او نذر و قرباني برند به كمك او به خدا نزديك شوند.
آيا هيچ عاقل واسطهاي را كه از خود ذرهاي اختيار ندارد و در هر مورد جز با اذن و ارادة صاحب اصلي قدرت نتواند وساطت كند، ميپرستد؟
ادارة كار جهان بدينگونه است، نه جز از خدا چيزي ميتوان خواست و نه جز او را ميتوان پرستيد؛ چون خلق و امر، هر دو از او است و در كار اين جهان جز او موثري نيست.
مگر انسان نديد ما او را از نطفهاي آفريديم كه حال دشمني آشكار شده (ماية) خلقت خود را فراموش كرده، و براي ما مثل زد و گفت: كي اين استخوانهاي پوسيده را زنده ميكند؟ بگو هم او زنده ميكند كه آنها را اول بار آفريد و به هر آفرنيش دانا است. آنكه از درخت سبز برايتان آتش ساخت و اكنون از آن برميافروزيد. آيا آنكه آسمانها و زمين را آفريده بر اين توانا نيست كه «دوباره» شبيه آنها بيافريند؟ آري و او است آفريدگار دانا. آنگاه كه چيزي را اراده كند فرمانش همين است كه بگويد باش و خواهد بود. پاك باد آنكه پادشاهي هر چيز به دست او است و به او بازگردانده ميشويد.
خوب بنگريد، همة مطلب دربارة خلق و براي رفع شبهة معاد جسماني است. آية انما امره نيز براي اين است كه بگويد:
برپا ساختن صحنة قيامت و معاد جسماني كه اينقدر مستبعد به نظر شما ميرسد براي خدا كاري بس سهل و آسان است. ماية آن براي خدا همين است كه بگويد باش.
عين اين مطلب با عباراتي مشابه در موارد بسيار آمده كه اغلب در حوادث همين عالم طبيعت است.
نمونه آن آية 47 آلعمران در داستان مريم عليهاالسلام «قالت رب اني يكون لي ولد ولم يمسني بشر قال كذلك الله يخلق ما يشاء اذا قضي امراً فانما يقول له كن فيكون».
مريم گفت خداوندا از كجا براي من فرزندي به وجود خواهد آمد كسي كه با من نزديك نشده، گفت خدا هرچه بخواهد اينگونه آفريند هر كار كه مقدر كند فقط به او ميگويد باش و خواهد بود چنانكه در داستان ابراهيم «وقلنا يا ناركوني برداً و سلاماً علي ابراهيم» 69 انبياء گفتيم: «اي آتش بر ابراهيم سرد و بيآزار باش. آتش مادي به محض اين فرمان سرد و بيآزار شد» با اين وضعيت آيا ميشود «كن فيكون» را منحصر به عالم «امر» به معنايي كه در مقابل عالم «خلق» قرار گيرد دانست «حتي به فرض آنكه عالم امر فوق عالم خلق و مدبر او باشد.»
جملة «قل الروح من امر ربي»، در پاسخ سوالكنندگان به چه منظور گفته شد؟ به منظور اينكه واقعاً به سوال آنها پاسخ روشن دهد و مجهولي را معلوم كند يا به منظور اينكه بگويد سوال آنان بيمورد است چون از چيزي سوال كردند كه مانند بسياري از چيزهاي ديگر حقيقتش را جز خدا نداند و آگاهي بر حقيقت آن جز براي او ميسر نباشد، دانش بشر هرقدر وسعت يابد باز در برابر مجهولاتي به مراتب افزونتر از آنچه دانسته قرار دارد، «و جز بهرهاي اندك از علم به او داده نشده» پس چه بهتر كه نيروي خود را در راه آگاهي بر اموري به كار اندازد كه امكان دارد بر آنها دست يابد و از پرداختن به اموري كه بيرون از دسترس تفكر و تعقل و اصولاً درك و تصور او قرار داده شده خودداري كند. در اين امور سهم او همين اندازه است كه به راهنمايي بينش فطري خود بداند چنين موجوداتي در عالم هست، همچنانكه ميداند آفريدگار آنها هست بيآنكه بتواند از حقيقت آنها آگاه شود.
جملة آخر آية «و ما اوتيتم من العلم الا قليلا»، به شما جز بهرة كمي از علم داده نشده با وجه دوم سازگارتر به نظر ميرسد. بنابراين معني جملة «قل الروح من امر ربي» اين ميشود كه بگو: روح از امور مربوط به خداي من است كه آگاهي بر آن را از اختصاصات خويش قرار داده و معلوماتي كه در دسترس بشر قرار داده اندكي بيش نيست. جملة آخر بنا بر وجه اول نيز معني مناسبي دارد.
در وجه اول معني آيه اين ميشود: بگو روح از امر خداي من است و (اي يهوديان كه با اين سوالات خود درصدد آنيد كه پيغمبر ما را بيازمائيد و گفتههاي او را با آنچه در كتب خود ديدهايد بسنجيد) بدانيد جز كمي از علم در دسترس شما قرار داده نشده است، ولي تناسب جملههاي آيه در وجه دوم بيشتر است.
بنا بر وجه اول معني جملة «روح از امر خداي من است» چيست؟ روح از كار و صنع خداي است؟ يا روح از فرمان خداي من است؟ يا روح از عالم امر است؟ هيچيك از اين معاني به روشني از خود آيه فهميده نميشود.
منظور از روح چيست؟ روح آدمي، روح به معني روحالامين و روحالقدس. روح به معني وحي، روح به معني قرآن، روح به معني عيسي بنمريم «روحاللّه» در قرآن روح در آيات مختلف بر اين امور اطلاق شده و معلوم نيست سوالكنندگان از كداميك از اينها سوال كردهاند؛ در زبان عموم شايد همان معني روح آدمي متعارف بوده ولي اگر يهود، يا مشركين تحت تأثير القاءِ يهود، اين سوال را كرده باشند نسبت به آنها همه يا برخي از معاني ديگر نيز متعارف است.
با اين ترتيب آيا ميتوان به استناد اين آيه اصطلاح «عالم امر» يا اصول نظرية خلق و امر را مستند به قرآن دانست؟ نه.
عواملي كه اين تطبيق بي اساس را به وجود آورد يا تقويت كرد
سير در كتب تفسير و مقايسة تفاسيري كه تحت تأثير افكار كلامي يا فلسفي يا عرفاني نوشته شده؛ با تفاسيري كه از تأثير اين افكار به دور بوده نشان ميدهد كه تطبيق جملة «الا له الخلق والامر» بر نظرية خلق و امر از يك بحث كلامي سرچشمه گرفته است.
در همان اوايل پيدايش فن كلام به دنبالة بحث در ذات و صفات خدا؛ اين بحث پيش آمد كه كلام خدا قديم است يا حادث.
قرنها اين مسأله ميدان تاخت و تاز بسياري از متفكران جدالپيشة دوران برجستة تمدن و فرهنگ اسلامي بود. حدوث و قدوم مخلوق بودن يا نبودن به صورت يك مسئلة اساسي و معرف دو طرز فكر كلامي معتزلي و اشعري درآمد. هريك از اين دو نظريه كه بر پاية نظريههاي بسيار ديگر قرار داشت طرفداران سرسخت و ستيزهجويي پيدا كرد. چه محفلها و مجلسهاي بزرگ كه با حضور رجال دين و سياست تشكيل ميشد و به جدالهاي شديد و خصومتآميز صاحبنظران متخالف ميگذشت.
در اين جدالها شفاهي يا قلمي طرفين ميكوشيدند تا براي به كرسي نشاندن نظرية خود از هر وسيله كه به دستشان ميرسيد استفاده كنند. قدرتهاي فكري براي به دست آوردن ابزارهاي نو و دلايل تازه به كار ميافتاد.
در اين تلاش كه صرفاً براي به دست آوردن دلائل تازه انجام ميشد روح حقطلبي بسيار ضعيف بود. ستيزهجويي و جدال انديشة آدمي را هر قدر هم قوي و تند هوش و پر معلومات باشد از راه راست منحرف ميكند و او را در درك مسائل عقلي و فهم عبارتهاي نقلي سخت به بيراهه ميبرد.
در يك چنين طوفان فكري به بحث دربارة آيات الهي پرداختند. در اين بحثها همّت آنان بيشتر يا به طور كلي متوجه اين بود كه براي آراء و نظريات قبلي خود دلائل و قرائني بيابند و براي شركت در پيكار فكري عصر خود سلاح تازهاي به دست آورند.
در هر آيه كمترين مناسبت لفظي با نظريات خود ميديدند درصدد برميآمدند آنرا چنان معني كنند و چنان بپرورانند كه بر نظر آنان منطبق شود، ديگر دربند سازگار بودن اين معني با قبل و بعد آيه يا آيات ديگري كه در قرآن در همان زمينه هست، نبودند. چهبسا افكار به يك جمله از يك آيه متوجه ميگشت و حتي مناسبت با جملهاي ديگر همين آيه نيز رعايت نميشد.
معني تازه دهان به دهان ميگشت و از سلف به خلف ميرسيد و چهبسا كه در نسلهاي بعد به صورت معني منحصربفرد آيه تلقي ميشد.
در جملة «الا له الخلق والامر» از آية سورة اعراف همين حادثه رخ داد. در همان قرنهاي اول آنها كه كلام خدا را مخلوق نميدانستند به اين جمله اينطور استدلال كردند: كه از مقابلة خلق و امر چنين استفاده ميشود كه كلام خدا مخلوق نيست چون «خلق» حادث است؛ پس «امر» كه در مقابل او است بايد قديم باشد و مخلوق نباشد پس امر «فرمان» كه كلام خدا است قديم است و مخلوق نيست.
اين نوع تفكر در معني اين جمله با آنچه در فلسفه دربارة مادي و مجرد گفته ميشد درآميخت و به دنبال آن آية سورة يس «انما امره...» بر طرز ابداع مجردات تطبيق شد و دو تعبير «عالم خلق» و «عالم امر» جانشين «عالم ماده» و «عالم تجرد» گرديد بعد اصل مطلب يعني استدلال به آيه براي اثبات مخلوق نبودن كلام به يك سو رفت و اين نظر كه امر در اين آيه بايد خود مخلوق نباشد به اين نتيجه منتهي شد كه «خلق و امر» عالم خلق و عالم امر است و حتي كساني كه كلام را حادث و مخلوق ميدانستند نيز آنرا پذيرفتند.
/ن
يكي از اين تقسيمات، تقسيم به مجرد و مادي است. موجود مادي آن است كه پذيراي حركت، تغيير و تحول باشد. موجود مجرد يعني «بينياز ماده» حركت، و تغيير و تحول نميپذيرد.
موجود مادي به زمان و مكان بسته است. موجود مجرد از زمان و مكان آزاد و از ميدان اثر اين دو عامل محدودكننده بيرون است.
به مجموع موجودات مجرد، عالم امر ميگويند. در عالم امر، هر موجود، به صرف اراده و امر الهي محقق ميشود بيآنكه منتظر آماده شدن زمينة مادي؛ و فرا رسيدن زمان يا بي مانع شدن مكان شود.
در تحقق هر موجود امكان ذاتي معتبر است و آنچه بالذات ممتنع و هستيناپذير باشد، خواه مجرد و خواه مادي، خدا به هستياش فرمان ندهد، ولي امكان ذاتي هميشه همراه ذات است و زمان و مكان در او دخالت ندارد.
در مقابل عالم امر، عالم خلق است. به عالم ماديات عالم خلق گفتهاند. در اين عالم تحقق هر موجود علاوه بر امكان ذاتي، منوط به امكان استعدادي، يعني پذيرش ماده و مساعد بودن شرايط و آماده بودن زمينه است.
اينجا نيز تحقق هر موجود، به اراده و فرمان خدا است ولي تا زمينه براي پيدايش يك موجود مادي آماده نشود شرايط لازم جمع، و موانع برطرف نگردد؛ خدا هستي او را اراده نكند، و به تحقق او فرمان ندهد.
يكي از آيات قرآن كه در آن آغاز آفرينش جهان به طور خلاصه آمده، آية 54 سوره اعراف است:
ان ربكم الله الذي خلقالسموات والارض في ستة ايام ثم استوي علي العرش يغشي الليل النهار يطلبه حثيثاً والشمس والقمر والنجوم مسخرات بامره الا له الخلق والامر تبارك الله رب العالمين: خداي شما (همان) خداوند (بزرگ كه او را خداي خدايان ميپنداريد) است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد سپس بر تخت قرار گرفت، روز را به (پردة) شب كه همواره (يا شتابان) در پي او است ميپوشاند، خورشيد و ماه و ستارگان به فرمان اويند، آگاه باشيد آفرينش (جهان) و فرمان (يا فرمانروايي جهان) از او است. جاويد باد خداوند، خداي جهانيان.
در اين آيه در جملة «الا له الخلق والامر» لازم يا بهتر است كه مراد از خلق چيزي و مراد از امر چيزي دگر باشد.
دستهاي از مفسرين براي تأمين اين نظر در معني جملة مزبور چنين گفتهاند: «عالم خلق يعني عالم ماده و عالم امر يعني عالم مجردات هر دو از او است». براي نمونه عبارت فيض در تفسير صافي را نقل ميكنيم: الا له الخلق: عالم الاجسام والامر: عالم ارواح، ص193.
دو آية ديگر
دربارة روح از تو سوال ميكنند بگو روح از امر خداي من است و به شما جز كمي از دانش داده نشده.
در معني جملة: قل الروح من امر ربي گفتهاند يعني روح از عالم امر است.
در معني بسياري از آيات ديگر نيز اين نظر را دخالت دادهاند از جمله آية 82 سورة يس، انما امره اذا اراد شيئاً ان يقول له كن فيكون. هرگاه چيزي را اراده كند فرمان او همين است كه بگويد باش و خواهد بود.
در اين آيه گفتهاند مقصود اشاره به فوريترين نمونههاي ايجاد يعني ابداع موجودات مجرد در عالم امر است كه به محض آنكه خدا فرمان داد: باش. فوراً موجود ميشود. اما در عالم خلق و تكوين موجودات مادي تا محيط براي پيدايش موجودي آماده نشود، نميشود به او گفت: باش.
بي اساس بودن تطبيق
آية سوره اسراءِ را نيز به همين معني كه «روح از عالم امر است» ميپنداشتم. در اين معني براي اين دو آيه تزلزلي به خاطرم نميرسيد.
ولي منحصر دانستن مفاد آية سورة يس در موجودات عالم امر، چيزي نبود كه هيچوقت توانسته باشم آنرا بيتزلزل بپذيرم. در اثناء اشتغال به خواندن كتب فلسفة اسلامي به اينگونه معاني دلناچسب براي آيات قرآن مكرر برخوردم. شايد همين برخوردهاي متناوب بود كه مدتي مرا بر آن داشت تا در فهم معني اين آيات تجديدنظر كنم.
اكنون چند سال است دربارة آن قسمت از آيات قرآن كه به مسائل مابعدالطبيعه، الهيات به معني اعم و الهيات به معني اخص و مباحث تابع اين دو، ارتباط دارد تحقيق ميكنم.
روش كار اين است كه نخست آيات مربوط به هر موضوع را گرد آورم و بعد مطلب را تا آنجا كه از خود آيات و مقايسة مضامين آنها با يكديگر، قطعنظر از آراءِ مفسرين و عقايد و مذاهب ديگران، استفاده ميشود به دست آورم و بعد بررسي آراء مفسران، محدثان، متكلمان، فلاسفه و عرفا يا ساير اهلنظر در معني آيات بپردازم تا در هر موضوع آنچه ميتوان به حساب قرآن گذارد و مستند و متكي به آن دانست از آنچه به سوابق ذهني ناشي از عوامل ديگر از قبيل حديث، آراءِ مفسرين، كلام، فلسفه و عرفان يا امور ديگر مربوط و ناشي از تأويل يا تفسير يا دستكم تطبيق آيات قرآن بر مطالب خارج از قرآن و معاني محكم او است، جدا شود.
بسيار ناپسند و نابجا است اگر مطلب مربوط به مسائل الهي را به استناد فلان دليل و فلان دليل ديگر، مطلبي درست و قابل اعتماد يافتيم، در قرآن بگرديم و با هزار زحمت آيهاي كه با صد فوت و فنّ بشود بر آن تطبيق كرد بيابيم و بر آن تطبيق كنيم و بعد هنگام بحث در آن مطلب همان آيه را يكي از دلايل بلكه سرة دلايل خود قرار دهيم و اين معني خودساخته را به حساب قرآن بگذاريم و مستند به آن بدانيم.
آيا گذشته را بر همين اساس بررسي ميكردم تحقيق در آيات مزبور با توجه به 75 آية ديگر از آيات مشتمل بر كلمة امر و مشتقات ديگر اين ماده كه كموبيش با اين بحث مرتبط است و آيات بسيار ديگر كه در مباحث توحيد جمعآوري شده و با اساس مطلب ارتباط دارد نشان داد كه اصطلاح عالم امر بلكه اصول نظرية عالم امر را به آن معني كه در زبان برخي از متكلمان و فلاسفه و عرفا آمده و خلاصة آن در آغاز اين نوشته گذشت، نميتوان مستند به قرآن دانست.
مقصود از امر در آيات گذشته
از بررسي كلية موارد استعمال اين ماده در قرآن، به دست ميآيد كه لفظ «امر» در قرآن در دو معني اصلي به كار رفته: يكي فرمان، از قبيل آية 77 اعراف «فعقروا الناقة وعتوا عن امر ربهم و قالوا يا صالح ائتنا بما تعدنا ان كنت من المرسلين»: «شتر "صالح" را پي كردند و كشتند و از فرمان خدايشان سر بتافتند و گفتند اي صالح اگر راستي از پيغمبراني بر ما بيار آنچه ما را از آن ميترساني».
ديگر معني كلي و وسيعي در حدود معني كلمة «شأن» كه بر معاني (در مقابل ذوات) و حالت اشياء، نسبت و ارتباط ميان آنها، كار، نظام كار و نظاير اينها گفته ميشود. در آية 83 نساءِ «واذاجائهم امر من الامن او الخوف اذاعوا به...» هرگاه خبري از آرامش و امنيت يابيم و هراس به آنها رسد منتشر ميكنند بيآنكه در صحت و سقم آن تحقيق كنند، امر در اين آيه بر خبر اطلاق شده كه مناسب با معني دوم است.
در زبان عربي امر به معني اول «فرمان» به «اوامر» و به معني دوم «شأن» به «امور» جمع بسته ميشود.
در آية سورة اعراف كلمة امر در دو جمله پيدرپي به كار رفته، والشمس والقمر والنجوم مسخرات بامره الاله الخق والامر.
در جملة اول «مسخرات بامره» امر به معني فرمان است و در آن بحث و ترديدي نديدهام. در جملة دوم معني آن چيست؟
مختصر توجه به خود آيه معني آن را روشن ميكند. قسمت اول آيه ميگويد آفرينش آسمانها و زمين كار خدا است، خدا پس از آفرينش بر تخت قرار گرفت. تا چه كند؟ فرض كنيد پادشاهي از اينسو و از آنسو بتازد و براي خود مملكتي فراهم سازد پس از آنكه مملكت فراهم شد بر تخت مينشيند. تا چه كند؟ روشن است. تا بر مملكت خويش فرمانروايي كند، تا سررشته همة كارها را به دست گيرد و به تنظيم امور مملكت بپردازد. خدا جهان را آفريد بعد بر تخت قرار گرفت تا چه كند؟ يغشي الليل النهار يطلبه حثيثا، نظام استوار و بيخلل شب و روز را (كه از اساسيترين عوامل زندگي بشر و تأمين نيازمنديهاي گوناگون او است؛ و در تعديل گرماي سطح كره، روئيدن گياه و به طور كلي ريشة موجودات زنده، تنظيم ساعات كار و استراحت؛ امكان مطالعه درباره موجودات آسماني و... تأثير بسزا دارد) برقرار سازد. مگر اين نظام مربوط به خورشيد و ماه و ستارگان نيست؟ چرا. ولي خورشيد و ماه و ستارگان همه حلقهبهگوش فرمان اويند.
نتيجه اينكه آفرينش جهان و فرمانروايي بر جهان هر دو از خدا است نه هيچ چيز به خودي خود پيدا شده و نه هيچ كار بيفرمان او واقع ميشود. والا و جاويد باد خدا، خداي جهانيان.
يكبار ديگر آيه را بخوانيد: ان ربكم الله الذي خلق السموات والارض في ستة ايام ثم استوي عليالعرش يغشي الليل النهار يطلبه حثيثا والشمس والقمر والنجوم مسخرات بامره الاله الخلق و الامر تبارك الله ربالعالمين:
به معني آيه طبق آنچه گفتيم توجه كنيد. ببينيد جملهها چقدر به هم مربوط و پيوسته است. آفرينش جهان كار اختصاصي خدا است و جهان پس از آفرينش باز هم در دست قدرت و حكمت خدا و تحت فرمان نافذ او است، نظام شب و روز كه آنقدر به آن اهميت ميدهيد به دست او است خورشيد و ماه و ستارگان كه يك دسته آنها را ادارهكنندة جهان و پديدآورندة نظام شب و روز ميدانند هيچ يك از خود اراده و استقلال ندارند و همه مسخر فرمان اويند، نه تنها خورشيد و ماه و ستارگان بلكه همة موجودات عالم مسخر فرمان او هستند؛ حتي كشتي در دريا به فرمان او ميرود (... والفلك تجري بامره... حج (و از زمينهاي مساعد و آماده گياه به ارادة او ميرويد (والبلد الطيب يخرج نباته باذن ربه...58 اعراف)
اكنون نظرية عالم خلق، عالم ماده، عالمي كه فرمان كنفيكون در آن صورت نگيرد و به صرف اينكه به چيزي بگويند باش محقق نميشود و عالم امر (عالم مجردات كه عالم نفوذ فرمان «كنفيكون» است) را بر آية مورد بحث عرضه كنيد، ببينيد نه تنها اين نظريه را نميتوان مستند به اين آيه دانست، بلكه قابل تطبيق بر مضمون آيه هم نيست. زيرا خلق و امر در آيه دو معني دارد، آفرينش و فرمان يا فرمانروايي، ولي هر دو مربوط به همة عالم است نه اينكه يكي مربوط به ماديات و ديگري مربوط به مجردات باشد.
همانطور كه گفته شد توجه به جملههاي ديگر خود اين آيه مطلب را روشن ميكند با اين حال، مناسب است به آيات ديگري كه در بارة همين مضمون است نيز توجهي شود.
ان ربكم الله الذي خلق السموات والارض في ستة ايام ثم استوي عليالعرش يدبر الامر ما من شفيع الامن بعد اذنه ذلكم الله ربكم فاعبدوه افلا تذكرون:
خداي شما (همان) خداوند (بزرگ كه او را خداي خدايان ميپنداريد) است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد سپس بر تخت قرار گرفت تا كار «جهان؛ يا فرمانروايي بر جهان» را اداره كند، هيچ واسطهاي نيست «كه وساطت كند» مگر پس از اجازه او اين است خداوند خداي شما، پس او را بپرستيد آيا به ياد «اين حقايق فطري» نميافتيد.
الله الذي رفعالسموات بعير عمد ترونها ثم استوي علي العرش و سخر الشمس و القمر كل يجري لاجل مسمي يدبر الامر يفصل الايات لعلكم بلقاء ربكم توقنون
خداوند است كه آسمانها را بيستوني كه ببينيد برافراشت سپس بر تخت قرار گرفت، خورشيد و ماه را زير فرمان گرفت هريك تا وقت معيني در حركتاند، كار (يا فرمان جهان) را اداره ميكند؛ آيات را به تفصيل ميگويد باشد كه شما به ديدار خدايتان «روز قيامت» يقين پيدا كنيد.
در آيه 4 و 5 سجده، الله الذي خلق السموات والارض و ما بينهما في ستة ايام ثم استوي علي العرش ما لكم من دونه من ولي ولا شفيع افلا تتذكرون يدبر الامر من السماء الي الارض.
خداوند است كه آسمانها و زمين و آنچه ميان آنها است در شش روز آفريد سپس بر تخت قرار گرفت، جز او نه صاحباختياري داريد نه واسطهاي (نه كسي داريد كه از خود اختياري داشته باشد و براي شما كاري انجام دهد و نه كسي كه ميان شما و خدا به ميل خود وساطت كند و حاجت شما را برآورد) آيا به ياد (اين حقايق فطري) نميافتيد. كار «يا فرمان جهان» را از آسمان به زمين اداره ميكند...
اينها آياتي است كه در آنها از خلق و امر هر دو سخن رفته است. علاوه بر اينها آيات 31 يونس، 123 هود و 12 نحل نيز دربارة خصوص امر است و معني امر را به خوبي روشن ميكند.
چرا در آيات قرآن به اين مطلب اين اندازه عنايت شده است
مسعودي در مروجالذهب، ج2، ص126 فصلي به نقل آراء و عقائد ديني اعراب اختصاص داده است. از آنچه او نقل كرده و آنچه از مآخذ ديگر، بخصوص خود قرآن استنباط ميشود اعراب عموماً خلق جهان را كار خدا ميدانستهاند و به خداي خالق معتقد بودهاند ولي در اين باره كه پس از آفرينش كار جهان چگونه است و امور عالم را كي اداره ميكند عقايد گوناگون داشتهاند.
يك دسته ميگفتهاند: خداي، جهان را آنچنان كه خواست آفريد و بعد كار جهان و جهانيان را به خود آنها واگذاشت بيآنكه ديگر در كارهاي بزرگ يا كوچك عالم دخالتي داشته باشد. بنا بر اين پرستش او و دعاي بدرگاه او براي رسيدن به حاجتها لغو و بيهوده است.
با فرض اين مطلب ديگر براي نبوت و معاد و تكليف و ثواب و عقاب نيز جايي نميماند. اگر خدا در كار جهان هيچ دخالت ندارد ديگر پيغمبر فرستادن و تكليف معين كردن، و ثواب و عقابش كجا است؟
دستة ديگر بر آن بودهاند كه خدا جهان را آفريد و تدبير و ادارة امور آن را به عهدة خود آنها نگذاشت بلكه به دست فرشتگان، ارباب انواع، خورشيد و ماه و ستارگان، يا ارواحي كه در اين كراتند، ارواح پاك بندگان خاص و مقرب يا... سپرد تا به ميل خود در عالم هرچه خواهند بكنند. به همين جهت بندگان بايد حل مشكلات خويش را از اين مديران تامالاختيار عالم بخواهند و كاري به كار خود خداوند نداشته باشند، آنها را بپرستند تا از آنها خشنود شوند و گره از كارشان بگشايند رو به تماثيل و مجسمههايي كه از آنها ساختهاند بايستند و مراسم پرستش و راز و نياز به جا آورند، به پاي آنها نذورات و قربانيها بريزند مبادا به خشم آيند و بر آدميان غضب كنند و...
دستة ديگر ميگفتند خدا جهان را آفريد و سررشتة كار جهان را خود به دست گرفت ولي نه اينكه خود به كوچك و بزرگ كار جهان بپردازد. بلكه چون پادشاهي بزرگ براي ادارة امور مملكت پهناور خويش كارگزاراني به كمك گرفت تا در ادارة امور عالم؛ به او كمك كنند و يار و ياور او باشند.
همانطور كه مردم عادي براي عرض مطالب و مقاصد خود به پادشاهان بزرگ دسترسي ندارند آدميان نيز به خود خدا دسترسي ندارند تا هر تقاضايي دارند از خود او بخواهند. بايد به اين كارگزاران و ياوران خدا پناه برند و كاري كنند كه اين مأموران با آنان بر سر لطف باشند، در موقع لزوم تقاضاهاي آنان را به عرض خدا برسانند و ميان آنان و خدا وساطت و شفاعت كنند. بايد بر آستان اين وسائط سر بندگي سايند تا به خدا نزديكشان سازند و حاجاتشان را برآورند.
اين عقايد را بنگريد. قرآن در آيات بسيار اعلام كرد كه اين اعتقادات به كلي واهي و بياساس است و در آياتي كه نقل شد و آيات بسيار ديگر مقرر داشت كه:
1 ــ خدا جهان را آفريد؛ با پيدايش جهان به فرمانفرمايي او بر اين ملك پهناور حاجت افتاد. پس خود بر تخت فرماندهي و ادارة كلية امور عالم قرار گرفت. آن هم به اين صورت كه همة كارها؛ كوچك يا بزرگ به فرمان او انجام شود و هيچ عاملي از خود كمترين استقلالي نداشته باشد.
2 ــ فرشتگان و خورشيد و ماه و ستارگان و كلية موجودات ديگر جهان همه تحت فرمان اويند. كمترين حركت خود آنها به اجازه و فرمان اوست، از خود كمترين قدرت و استقلالي ندارند و به ميل خود هيچ كار نتوانند كرد، نه بر كسي خشم گيرند و نه با كسي بر سر مهر آيند و نه...
3 ــ اين موجودات اعوان و انصار و همكاران و شركاء «حتي شركاء بسيار ضعيف» خدا در ادارة امور جهان نيستند خدا چون فرمانروايان ديگر نيست كه به يار و ياور نياز داشته باشد، اينها كارگران صددرصد مطيع او و خود جزئي از اين نظام عالي آفرينشاند.
4 ــ خدا از هر چيز به بندگانش نزديكتر و از همة موجودات ديگر به راز و نياز آنها آگاهتر است. دعاي آنها را خود ميشنود، ديگر چه حاجت كه كسي مطالب بندگان را به عرض او رساند در دستگاه او واسطه و شفيعي كه بتواند به ميل خود ميان او و بندگان وساطت و شفاعت كند وجود ندارد تا بر بندگان لازم شود كه سر بر آستان واسطه سايند و او را پرستش كنند، براي او نذر و قرباني برند به كمك او به خدا نزديك شوند.
آيا هيچ عاقل واسطهاي را كه از خود ذرهاي اختيار ندارد و در هر مورد جز با اذن و ارادة صاحب اصلي قدرت نتواند وساطت كند، ميپرستد؟
ادارة كار جهان بدينگونه است، نه جز از خدا چيزي ميتوان خواست و نه جز او را ميتوان پرستيد؛ چون خلق و امر، هر دو از او است و در كار اين جهان جز او موثري نيست.
آية سورة يس
مگر انسان نديد ما او را از نطفهاي آفريديم كه حال دشمني آشكار شده (ماية) خلقت خود را فراموش كرده، و براي ما مثل زد و گفت: كي اين استخوانهاي پوسيده را زنده ميكند؟ بگو هم او زنده ميكند كه آنها را اول بار آفريد و به هر آفرنيش دانا است. آنكه از درخت سبز برايتان آتش ساخت و اكنون از آن برميافروزيد. آيا آنكه آسمانها و زمين را آفريده بر اين توانا نيست كه «دوباره» شبيه آنها بيافريند؟ آري و او است آفريدگار دانا. آنگاه كه چيزي را اراده كند فرمانش همين است كه بگويد باش و خواهد بود. پاك باد آنكه پادشاهي هر چيز به دست او است و به او بازگردانده ميشويد.
خوب بنگريد، همة مطلب دربارة خلق و براي رفع شبهة معاد جسماني است. آية انما امره نيز براي اين است كه بگويد:
برپا ساختن صحنة قيامت و معاد جسماني كه اينقدر مستبعد به نظر شما ميرسد براي خدا كاري بس سهل و آسان است. ماية آن براي خدا همين است كه بگويد باش.
عين اين مطلب با عباراتي مشابه در موارد بسيار آمده كه اغلب در حوادث همين عالم طبيعت است.
نمونه آن آية 47 آلعمران در داستان مريم عليهاالسلام «قالت رب اني يكون لي ولد ولم يمسني بشر قال كذلك الله يخلق ما يشاء اذا قضي امراً فانما يقول له كن فيكون».
مريم گفت خداوندا از كجا براي من فرزندي به وجود خواهد آمد كسي كه با من نزديك نشده، گفت خدا هرچه بخواهد اينگونه آفريند هر كار كه مقدر كند فقط به او ميگويد باش و خواهد بود چنانكه در داستان ابراهيم «وقلنا يا ناركوني برداً و سلاماً علي ابراهيم» 69 انبياء گفتيم: «اي آتش بر ابراهيم سرد و بيآزار باش. آتش مادي به محض اين فرمان سرد و بيآزار شد» با اين وضعيت آيا ميشود «كن فيكون» را منحصر به عالم «امر» به معنايي كه در مقابل عالم «خلق» قرار گيرد دانست «حتي به فرض آنكه عالم امر فوق عالم خلق و مدبر او باشد.»
آية سورة اسراءِ
جملة «قل الروح من امر ربي»، در پاسخ سوالكنندگان به چه منظور گفته شد؟ به منظور اينكه واقعاً به سوال آنها پاسخ روشن دهد و مجهولي را معلوم كند يا به منظور اينكه بگويد سوال آنان بيمورد است چون از چيزي سوال كردند كه مانند بسياري از چيزهاي ديگر حقيقتش را جز خدا نداند و آگاهي بر حقيقت آن جز براي او ميسر نباشد، دانش بشر هرقدر وسعت يابد باز در برابر مجهولاتي به مراتب افزونتر از آنچه دانسته قرار دارد، «و جز بهرهاي اندك از علم به او داده نشده» پس چه بهتر كه نيروي خود را در راه آگاهي بر اموري به كار اندازد كه امكان دارد بر آنها دست يابد و از پرداختن به اموري كه بيرون از دسترس تفكر و تعقل و اصولاً درك و تصور او قرار داده شده خودداري كند. در اين امور سهم او همين اندازه است كه به راهنمايي بينش فطري خود بداند چنين موجوداتي در عالم هست، همچنانكه ميداند آفريدگار آنها هست بيآنكه بتواند از حقيقت آنها آگاه شود.
جملة آخر آية «و ما اوتيتم من العلم الا قليلا»، به شما جز بهرة كمي از علم داده نشده با وجه دوم سازگارتر به نظر ميرسد. بنابراين معني جملة «قل الروح من امر ربي» اين ميشود كه بگو: روح از امور مربوط به خداي من است كه آگاهي بر آن را از اختصاصات خويش قرار داده و معلوماتي كه در دسترس بشر قرار داده اندكي بيش نيست. جملة آخر بنا بر وجه اول نيز معني مناسبي دارد.
در وجه اول معني آيه اين ميشود: بگو روح از امر خداي من است و (اي يهوديان كه با اين سوالات خود درصدد آنيد كه پيغمبر ما را بيازمائيد و گفتههاي او را با آنچه در كتب خود ديدهايد بسنجيد) بدانيد جز كمي از علم در دسترس شما قرار داده نشده است، ولي تناسب جملههاي آيه در وجه دوم بيشتر است.
بنا بر وجه اول معني جملة «روح از امر خداي من است» چيست؟ روح از كار و صنع خداي است؟ يا روح از فرمان خداي من است؟ يا روح از عالم امر است؟ هيچيك از اين معاني به روشني از خود آيه فهميده نميشود.
منظور از روح چيست؟ روح آدمي، روح به معني روحالامين و روحالقدس. روح به معني وحي، روح به معني قرآن، روح به معني عيسي بنمريم «روحاللّه» در قرآن روح در آيات مختلف بر اين امور اطلاق شده و معلوم نيست سوالكنندگان از كداميك از اينها سوال كردهاند؛ در زبان عموم شايد همان معني روح آدمي متعارف بوده ولي اگر يهود، يا مشركين تحت تأثير القاءِ يهود، اين سوال را كرده باشند نسبت به آنها همه يا برخي از معاني ديگر نيز متعارف است.
با اين ترتيب آيا ميتوان به استناد اين آيه اصطلاح «عالم امر» يا اصول نظرية خلق و امر را مستند به قرآن دانست؟ نه.
عواملي كه اين تطبيق بي اساس را به وجود آورد يا تقويت كرد
سير در كتب تفسير و مقايسة تفاسيري كه تحت تأثير افكار كلامي يا فلسفي يا عرفاني نوشته شده؛ با تفاسيري كه از تأثير اين افكار به دور بوده نشان ميدهد كه تطبيق جملة «الا له الخلق والامر» بر نظرية خلق و امر از يك بحث كلامي سرچشمه گرفته است.
در همان اوايل پيدايش فن كلام به دنبالة بحث در ذات و صفات خدا؛ اين بحث پيش آمد كه كلام خدا قديم است يا حادث.
قرنها اين مسأله ميدان تاخت و تاز بسياري از متفكران جدالپيشة دوران برجستة تمدن و فرهنگ اسلامي بود. حدوث و قدوم مخلوق بودن يا نبودن به صورت يك مسئلة اساسي و معرف دو طرز فكر كلامي معتزلي و اشعري درآمد. هريك از اين دو نظريه كه بر پاية نظريههاي بسيار ديگر قرار داشت طرفداران سرسخت و ستيزهجويي پيدا كرد. چه محفلها و مجلسهاي بزرگ كه با حضور رجال دين و سياست تشكيل ميشد و به جدالهاي شديد و خصومتآميز صاحبنظران متخالف ميگذشت.
در اين جدالها شفاهي يا قلمي طرفين ميكوشيدند تا براي به كرسي نشاندن نظرية خود از هر وسيله كه به دستشان ميرسيد استفاده كنند. قدرتهاي فكري براي به دست آوردن ابزارهاي نو و دلايل تازه به كار ميافتاد.
در اين تلاش كه صرفاً براي به دست آوردن دلائل تازه انجام ميشد روح حقطلبي بسيار ضعيف بود. ستيزهجويي و جدال انديشة آدمي را هر قدر هم قوي و تند هوش و پر معلومات باشد از راه راست منحرف ميكند و او را در درك مسائل عقلي و فهم عبارتهاي نقلي سخت به بيراهه ميبرد.
در يك چنين طوفان فكري به بحث دربارة آيات الهي پرداختند. در اين بحثها همّت آنان بيشتر يا به طور كلي متوجه اين بود كه براي آراء و نظريات قبلي خود دلائل و قرائني بيابند و براي شركت در پيكار فكري عصر خود سلاح تازهاي به دست آورند.
در هر آيه كمترين مناسبت لفظي با نظريات خود ميديدند درصدد برميآمدند آنرا چنان معني كنند و چنان بپرورانند كه بر نظر آنان منطبق شود، ديگر دربند سازگار بودن اين معني با قبل و بعد آيه يا آيات ديگري كه در قرآن در همان زمينه هست، نبودند. چهبسا افكار به يك جمله از يك آيه متوجه ميگشت و حتي مناسبت با جملهاي ديگر همين آيه نيز رعايت نميشد.
معني تازه دهان به دهان ميگشت و از سلف به خلف ميرسيد و چهبسا كه در نسلهاي بعد به صورت معني منحصربفرد آيه تلقي ميشد.
در جملة «الا له الخلق والامر» از آية سورة اعراف همين حادثه رخ داد. در همان قرنهاي اول آنها كه كلام خدا را مخلوق نميدانستند به اين جمله اينطور استدلال كردند: كه از مقابلة خلق و امر چنين استفاده ميشود كه كلام خدا مخلوق نيست چون «خلق» حادث است؛ پس «امر» كه در مقابل او است بايد قديم باشد و مخلوق نباشد پس امر «فرمان» كه كلام خدا است قديم است و مخلوق نيست.
اين نوع تفكر در معني اين جمله با آنچه در فلسفه دربارة مادي و مجرد گفته ميشد درآميخت و به دنبال آن آية سورة يس «انما امره...» بر طرز ابداع مجردات تطبيق شد و دو تعبير «عالم خلق» و «عالم امر» جانشين «عالم ماده» و «عالم تجرد» گرديد بعد اصل مطلب يعني استدلال به آيه براي اثبات مخلوق نبودن كلام به يك سو رفت و اين نظر كه امر در اين آيه بايد خود مخلوق نباشد به اين نتيجه منتهي شد كه «خلق و امر» عالم خلق و عالم امر است و حتي كساني كه كلام را حادث و مخلوق ميدانستند نيز آنرا پذيرفتند.
/ن