استعمار انگليس و حكومت شيعي اَوَد(1722-1856م)

حكومت شيعي «اَوَد» توسط يک ايراني به نام مير محمد امين ملقب به سعادت خان در سال 1722 ميلادي در منطقه اَوَد هند تأسيس شد. جانشينان سعادت خان تا سال 1819 به صورت نمادين خود را نايب و نماينده امپراتوري مغول دهلي قلمداد مي كردند و عنوان نواب را برگزيده بودند؛ اما از اين سال تا 1857 به تشويق انگليسي ها، از عنوان
دوشنبه، 25 بهمن 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
استعمار انگليس و حكومت شيعي اَوَد(1722-1856م)

استعمار انگليس و حكومت شيعي اَوَد(1722-1856م)
استعمار انگليس و حكومت شيعي اَوَد(1722-1856م)


 

نويسندگان: دكتر محمد حسين منظور الاجداد*
منصور طرفداري**



 

چكيده
 

حكومت شيعي «اَوَد» توسط يک ايراني به نام مير محمد امين ملقب به سعادت خان در سال 1722 ميلادي در منطقه اَوَد هند تأسيس شد. جانشينان سعادت خان تا سال 1819 به صورت نمادين خود را نايب و نماينده امپراتوري مغول دهلي قلمداد مي كردند و عنوان نواب را برگزيده بودند؛ اما از اين سال تا 1857 به تشويق انگليسي ها، از عنوان پادشاه كه به منزله اعلام استقلال از امپراتوري مغول محسوب مي شد، بهره گرفتند.
ارتباط اين حكومت با كمپاني هند شرقي به عنوان نماينده ي استعمار انگليس، زماني آغاز شد كه نواب شجاع الدوله در حمايت از حكمران پناهنده بنگال، ميرقاسم در نبرد بكسر با انگليسي ها روبرو شد و شكست او منجر به تن دادن به معاهده بنارس (1765) گرديد كه بر اساس آن امتيازات گسترده اي به انگليسي ها واگذار شد. از اين زمان، انگليسي ها با معاهدات متعدد و از جمله امتياز استقرار نماينده انگليس در دربار اود و نفوذ در مقامات بلند پايه، در ابتداي سده نوزدهم آن را تحت الحمايه خويش ساختند و در نهايت اين حكومت را كه براي شيعيان هند اهميت خاصي داشت، در سال 1857 م از ميان برداشتند.
كليد واژه ها : هند، حكومت شيعي اود، كمپاني هند شرقي، استعمار انگليس.

مقدمه
 

مرگ اورنگ زيب و تزلزل در اركان امپراتوري مغولان هند (1526-1857م)شرايط را براي مداخلات بيگانگان و نيروهاي گريز از مركز داخلي فراهم ساخت. مسئوليت بخشي از اين وضعيت به سياست هاي اشتباه اورنگ زيب برمي گشت از يک سو با حذف حكومت هاي شيعي منطقه دكن ، از جمله عادلشاهيان (1686م) و قطبشاهيان (1688م) نيروي عظيم مردمان جنگجوي ناحيه كوهستاني غرب دكن را تحت عنوان گروه قومي ماراتاها (Marathas) به زيان امپراتوري وارد عرصه تحولات هند كرد و از سوي ديگر با ميدان دادن به گروه هاي متعصب و متشرع دربار و اعمال تعصب و سخت گيري و كنار گذاشتن سياست تسامح و مداراي نسبي اجداد خود، موجبات نارضايتي گسترده هندوها را فراهم آورد (Campbell ,1825 ,p 18) اين نارضايتي ها در رفتار توأم با آزار و ايذاء مسلمانان توسط ماراتاها در منطقه دكن و شمال غربي هند و سيک ها (Siks) در پنجاب خود را نشان داد.
از پديده هاي ديگر بعد از مرگ اورنگ زيب، سواي رها شدن گروه هاي قومي و مذهبي، شكل گيري حكومت هاي محلي بود؛ در واقع امپراتور اورنگ زيب با تقسيم قلمرو بين فرزندانش تحت رياست عاليه معظم پسر بزرگش (دولافوزا ، 1316، ص 194). نشان داد كه ديگر نمي توان اين قلمرو وسيع را صورت متمركز از دهلي اداره نمود. اين تجزيه، بيشتر به جغرافياي وسيع هند مربوط مي شد كه در طول تاريخ، قلمرو حكومت هاي محلي بود و كمتر شاهد حكومت مركزي بود؛ البته تحليل هاي ساختاري از جامعه ي هند ،اين وضعيت را به نظام كاستي ربط مي دهند و معتقدند : اين نظام تمام نيازهاي سياسي ، اقتصادي و مذهبي فرد را از تولد تا مرگ تحت پوشش قرار مي داد و نه تنها نياز حكومت مركزي را مرتفع مي ساخت، بلكه آن را زائد تلقي مي كرد(مور ، 1369،ص228).

حكومت شيعي اَوَد و استعمار انگليس
 

از جمله حكومت هايي كه بر ويرانه هاي امپراتوري رو به احتضار مغولان هند پديد آمد، حكومت شيعي در ايالت اَوَد بود.«اود» كه نام خود را از آيودياي باستاني گرفته بود، از نظر جغرافيايي از شمال به نپال و ايالت آگره و از شرق به گوراخپور و بنارس و از غرب به باريلي و آگره و در نهايت از جنوب به الله آباد محدود مي شد (Imperial Gazetteer of India,vol 19,p.277) و ميرمحمد امين بنيانگذار اين حكومت در سال 1708 مقارن دوران حكومت بهادر شاه، از زادگاه خود نيشابور خراسان به هند مهاجرت كرد و در دوران امپراتوري فرخ سير در شرايطي كه سادات بارهه به ويژه حسينعلي خان و عبدالله خان دو صحنه گردان اصلي حكومت فرخ سير به دنبال جذب افراد كارآمد به ويژه در ميان شيعيان بودند، با عنوان سعادت خان فرصتي براي خودنمايي در عرصه تحولات هند پيدا كرد. روايت مشهور، حكايت از پايگاه اجتماعي نسبتاً بالاي خانوادگي او دارد و به ويژه بر اين نكته تأكيد مي كند كه پدرش ميرزا نصير از خدمتگزاران نسبتاً حائز اهميت بهادرشاه بوده و اين جايگاه پدر، فرصتي پيش آورد تا مير محمد امين با استفاده از آن، پلكان ترقي را طي كند.
الكساندر داو محقق برجسته ي تاريخ هند، اين روايت تاريخي را به چالش مي كشد و معتقد است : سعادت خان از پايگاه خانوادگي چندان ممتازي برخوردار نبود و پدرش ميرزا نصير تنها دستفروش دوره گردي بوده كه بين ايران و هند رفت و آمد مي كرده است و آن دسته از روايات كه حكايت از جايگاه والاي خانوادگي سعادت خان دارند، ساخته ي مورخان در عهد شجاع الدوله سومين نواب اود است (Irwin ,2007.p.77).
اينكه در منابع عصر بهادر شاه ذكري از ميرزا نصير نيامده و ميرمحمد امين بعد از سال ها تلاش به موقعيت بالاي نظامي دست مي يابد، تحليل داو را براي محقق پذيرفتني تر مي نمايد. مي توان حدس زد ميرزا نصير بر اثر تجارت و داد و ستد، با برخي از درباريان آشنايي يافته و همين، زمينه ي اوليه اي شده است تا مير محمد امين را به هند و دربار هندوستان متصل كند.
البته ايرانيان متعددي قبل از سعادت خان و حتي در يک مورد، بعد از او در هند به راحتي به تشكيل حكومت پرداخته اند كه در اين راستا مي توان به تشكيل حكومت توسط آقا فتحعلي پيله ور اصفهاني اشاره كرد. نامبرده متعاقب شورش بزرگ 1857 م و زماني كه راجه منطقه كمبايح، از ترس انگليسي ها شهر را رها كرده بود، به كمک چند تاجر سركه فروش و محدود مسلمانان آنجا، شهر را گرفت و حكومت كَمبايح را تأسيس نمود (حجازي ، 1379،ص64-72).
اين قضيه شايد به ساختار جامعه هند برمي گشت كه به قولي«معني خودسري و رياست را نفهميده اند و لذا هر كه از برون درآمده بر ايشان چندي حكومت كرده است»(كرمانشاهي ، 1375،ص186). به هر حال مير محمد امين با لقب سعادت خان در دوره فرخ سير ظاهر شد و نخستين مقام مهم وي فرماندهي گارد پياده نظام امپراتور فرخ سير به نام «والاشاهي»بود؛ سپس به فرماندهي نظامي شهر بيعانه‌، منطقه اي ناآرام در ايالت اكبرآباد انتخاب شد و در آنجا بيش از پيش لياقت و شايستگي خود را نشان داد (Hussein Khan, 1831,p.240) ظاهراً او كه به كمک سادات شيعي بارهه مدارج ترقي را طي كرده بود، چندان به آنها وفادار نماند و به محمد شاه دشمن سرسخت آنها پيوست (هاليستر ، 1373، ص 173).
خيانت كه گاه ركن اصلي ارتقا محسوب مي شود، در رسيدن او به ولايتداري اود با لقب برهان الملک در سال1722 اهميتي بسزا داشت، (Qaureshi 2003,p.1) توضيح بيشتر آنكه : محمد شاه جانشين فرخ سير به كمک سعادت خان و نظام الملک رقيب بلند پايه ي او، توانست به سلطه سادات بارهه بر سلطنت خاتمه دهد و باواگذاري اود به سعادت خان و حيدرآباد دكن به نظام الملک به عنوان پاداش همكاري آنان، زمينه ي شكل گيري دو حكومت اسلامي نظامهاي حيدرآباد دكن و نوابان شيعي اود را فراهم سازد. سعادت خان توانست در اود زمينداران محلي را كه در آن شرايط آشفته چندان از حكومت مركزي فرمانبري نداشتند، «سر جاي خود نشاند» و ضمن برقراري آرامش در منطقه، شالوده ي حكومت خانوادگي خود را در آنجا پايه ريزي كند(كرمانشاهي ، همان ، ص296).
بعد از مرگ مرموز سعادت خان، متعاقب تهاجم نادر به دهلي، برادرزاده و دامادش ميرزا محمد مقيم كه اندكي قبل از اين تاريخ به هند آمده بود، با عنوان صفدر جنگ بر مسند نوابي اود نشست. او بر اثر شايستگي و لياقتي كه در آن دوران هرج و مرج مقارن تهاجم احمد شاه ابدالي حاكم افغانستان و قوم هندوي ماراتا از خود نشان داد، در كنار حكمراني اود به وزارت امپراتور دهلي، يعني عالمگير ثاني هم برگزيده شد؛ بدينسان او به عنوان مهم نواب وزير ـ كه ميان حكومت هاي محلي هند مشروعيت و امتياز خاصي به او بخشيد كه حتي سعادت خان هم به رغم تلاش فراوان به آن نرسيده بود ـ نائل آمد؛ هر چند درگير شدن او در تحولات سياسي و نظامي هند، كمتر به او مجال داد تا به قلمرو اود بپردازد؛ با اين همه شهري بزرگ را براي پايتختي اود طراحي كرد و نام آن را به ياد روستايي نزديک تربت حيدريه (همان ، ص296) فيض آباد گذاشت؛ البته بعدها آصف الدوله نواده او و چهارمين نواب، پايتخت را به شهر كهن لكنهو منتقل ساخت.
بعد از مرگ صفدر جنگ در سال 1745 م فرزندش شجاع الدوله جانشين او گشت. در اين دوره بود كه مناسبات اود با استعمار انگليس و نماينده آن كمپاني هند شرقي وارد مرحله پر التهاب شد. اين كمپاني توسط حدود دويست سهامدار كوچک و بزرگ در ابتداي سده هفدهم با فرمان ملكه اليزابت تشكيل شده بود (گاردنر ، 1383 ، ص 29) و دو هدف عمده را تعقيب مي كرد: يكي تجارت با شرق و ديگري سلطه بر مناطقي كه يا به قول نويسنده مسلمان «بي صاحب»(شوشتري، 1363 ، ص 249)بود يا از طريق امتيازات يا خريد آنها به دست مي آمد. كمپاني در سده ي هفدهم از يک طرف موفق شد مخالفان داخلي و رقباي خود در انگلستان ـ كه عمدتاً به خاطر قرار گرفتن انحصار تجارت سودآور هند در دست كمپاني از آن ناراضي بودند ـ را كنار بزند و گذشته از آن با كسب امتيازاتي نظير ضرب سكه، برپايي دادگاه هاي نظامي، اجازه جنگ و صلح و نگهداري ارتش و ناوگان دريايي مخصوص خود، عملاً به صورت يک حكومت سيار انگليسي درآيد. كمپاني در طي نيمه اول سده هجدهم، با استفاده از شرايط نابسامان امپراتوري مغولان هند و استفاده ي زيركانه از اختلافات قومي و مذهبي و با استفاده از سربازان بومي يا سپوي (برگرفته از كلمه سپاهي در زبان فارسي) جايگاه خود را در شبه قاره تثبيت كرد ودر نهايت در نيمه ي دوم سده هجدهم از مقام يک شركت به ظاهر تجاري، به حكمراني بر هند تغيير جهت داد.
شجاع الدوله هنگامي كه امپراتور عالمگير ثاني به دنبال اختلافاتش با غازي الدين نواب منطقه اكبر آباد زنداني شد و به قتل رسيد، پسرش علي گوهر را در رسيدن به مقام امپراتوري ياري رساند و او را با عنوان شاه عالم بر تخت سلطنت متزلزل دهلي نشاند. با اين اقدام، از يک سو خلأ امپراتوري بعد از عالمگير ثاني را پر كرد و از سوي د يگر با پذيرش وزارت او عنوان مهم نواب وزير را به دست آورد (Irwin, p.81).
نخستين رويارويي شجاع الدوله و حكومت اود با انگليسي ها، زماني به وقوع پيوست كه قاسم عليخان نواب منطقه بنگال كه بعد از نبرد پلاسي 1757م تحت سلطه انگليسي ها قرار گرفته بود، براي رهايي از سلطه ي آنان به شجاع الدوله پيوست (Oman chandwick, 1972,p.566).
شجاع الدوله كه نفوذ تدريجي كمپاني را در «اود»نيک دريافته بود، درخواست ياري نواب بنگال را پذيرفت و به همراه امپراتور شاه عالم درمنطقه اي به نام «بَكسر»با انگليسي ها روبرو شد كه در اين جنگ هم انگليسي ها مثل نبرد پلاسي با توطئه ودسيسه و پرداخت رشوه به فرماندهان سپاه شجاع الدوله پيروز شدند و شاه عالم و شجاع الدوله نيز هر دو گرفتار انگليسي ها شدند. شوراي كلكته امپراتوري شاه عالم را تأييد كرد و مستمري سخاوتمندانه اي براي او در نظر گرفت؛ در عوض امپراتور هم طي فرماني حاكميت انگليسي ها بر بنگال و همچنين جمع آوري ماليات بيهار و اوريسا را به آنان واگذار كرد. در قبال شجاع الدوله، انگليسي ها با وساطت امپراتور، معاهده معروف 1765 م را منعقد ساختند كه اين پيمان سرآغاز دسته اي از معاهدات پياپي و پيچيده بود كه حكومت اود را به كام سلطه ي انگليسي ها كشاند.
بر اساس اين معاهده، نواب متعهد شد شهر مهم بنارس و منطقه غازي پور را به انگليسي ها واگذار كند؛ همچنين كمپاني هند شرقي كه از يكسو تحت فشار سهامداران شركت در لندن و از سوي ديگر براي پرداخت هزينه ي پيشروي بيشتر در هند نياز مبرم به پول داشت، مبلغي سنگين از نواب شجاع الدوله بابت برگرداندنش به حاكميت اود دريافت كرد ودر كنار آن، حق تجارت آزاد در سراسر قلمرو او را به دست آورد، (Zastoupil 1998,p.88)ظاهراً براي جلوگيري ازوقوع هر نوع ناآرامي، بخشي از معاهده با تأخير انجام شد؛ به همين دليل سه سال بعد، يعني در سال 1768م شجاع الدوله طبق معاهده ي مذكور موافقت نمود ارتش خود را به 35 هزار نفر كاهش دهد.
نفوذ و گسترش تدريجي انگليسي ها در اود به اينجا ختم نشد.در سال 1773م معاهده جديدي بين انگليسي ها و شجاع الدوله به امضاء رسيد كه بر اساس آن، نماينده انگليسي (Resident)در دربار اود منصوب شد كه وظيفه ي ظاهري اش تحكيم مودت ودوستي از طرفين بود؛ اما در اصل كار او گزارش تحولات و رويدادهاي دربار اود به كلكته، مقر فرماندار كل انگليسي هند بود.
از ديگر اقدامات اين نماينده، نفوذ در شخصيت هاي بلند پايه ي دربار اود در جهت منافع انگليسي ها و استفاده يا به وجود آوردن فرصت هاي طلايي نظير كشمكش هاي جانشيني و در نهايت مداخله در امور داخلي آن حكومت بود (qaisar,1996,p.18) از ديگر تعهدات اود بر اساس معاهده ي مذكور، اجازه استقرار نيروهاي كمپاني در قلمرو اود بود. از آنجا كه وظيفه ي ظاهري اين نيروها محافظت از قلمرو نواب بود، پرداخت هزينه سنگين اين نيروها را كه در عمل همواره در خدمت مقاصد خود انگليسي ها بودند‌، بر عهده نواب قرار گرفت (Ibid).
در سال 1774 م هستينگز نخستين فرمانرواي انگليسي هند، براي توجيه حضور سربازان انگليسي در اود و در راستاي سياست به جان هم انداختن حكام محلي، شجاع الدوله را در نقشه اش براي حمله به «روهيلكند» قلمرو روهيله ها كه قومي افغان بودند، ياري كرد.
ظاهراً شجاع الدوله بعد از شكست «بكسر»براي جلب اتحاد روهيله ها در برابر انگليسي ها به روهيلكند رفته بود، اما آنها آداب مهمان نوازي برادر ديني خود را فراموش كرده بودند و قصد داشتند ضمن غارت اردوي نواب، او را به انگليسي ها تحويل دهند(singah, 2003,p.42).
تهاجم مشترک سپاهيان انگليسي و اود به روهيلكند بسيار بيرحمانه بود. بنا به گفته ي سربازي انگليسي، شقاوت و بيرحمي اي كه ما در اين مملكت كرديم، فقط از «دل هايي نشأت مي گيرد كه به كلي عاري از عواطف انساني باشند».در جايي ديگر اين سرباز مي گويد :«من با آن همه قوت قلب و جلادت كه دارم، معهذا نتوانستم از آنچه بر روهيله رفت، از گريه خودداري كنم»(محمد غبار ، همان ، ص419).
ظاهراً نواب از تهاجم به روهيلكند توانست ضمن گرفتن انتقام از آن قوم، قلمرو خود را گسترش دهد و خزانه خود را از تاراج اموال روهيله ها سرشار سازد (Commans, 1995,p.175) انگليسي ها هم توانستند با هزينه نواب، به حيات يک حكومت اسلامي ديگر در هند خاتمه دهند و چنانچه در مباحث آينده خواهد آمد، هر دو دستاورد نواب، يعني قلمرو روهيله و خزانه ي سرشارش را از جانشينانش پس بگيرند.
بعد از مرگ نواب شجاع الدوله (1775م) پسرش آصف الدوله به كمک مادر پرنفوذش باهوبيگم ملقب به «جناب عاليه متعاليه»به رغم فرزند ديگر نواب، يعني سعادت علي خان كه مادرش يک زن غير رسمي يا «خورد محل »بود، برمسند نوابت اود نشست. بر اساس يک ديدگاه باهوبيگم با دخالت هايش و كنار گذاشتن سعادت علي حكومت اود را به ويراني كشاند (Qureshi, op,cit, p. 192) او با روي كار آوردن آصف الدوله باعث شد انگليسي ها به «مراد دل خود برسند» (كرمانشاهي، پيشين ، ص299) و با اجراي يكي ديگر از سياست هاي خود، يعني نفوذ در ميان مقامات بلند پايه اود بيش از پيش سلطه خود را بر آن كشور مستحكم سازند.
از جمله مقامات عاليه ي اود كه به لحاظ اهميت، بعد از نواب قرار مي گرفت، «نايب نواب»بود كه با كنترل سپاه و نظارت بر امور ديواني و كشوري، موقعيتي معادل صدراعظم داشت. انگليسي ها در وهله اول روي اين مقام سرمايه گذاري كردند كه به نظر مي رسد كار پيچيده اي نبود؛ چرا كه ژان بريستو نماينده ي انگليس خيلي زود با مختارالدوله نخستين نايب سازش كرد و هر كاري كه مي خواست، در قلمرو نواب انجام داد (Qureshi, op.cit, p.198) و سرانجام كار به جايي رسيد كه خود آصف الدوله بريستو را برادر خود وهمه كاره حكومت دانست و توصيه هاي او را مو به مو انجام مي داد (Ibid, p.125).
از ديگر شخصيت هاي تحت نفوذ انگليسي ها در دربار اود كه در راستاي مصالح انگليسي ها حركت مي نمود، فردي به نام حسن رضاخان بود. از جمله خدمات مهم او اينكه : بعد از آنكه بنارس از اود جدا گشت و ضميمه ي قلمرو كمپاني شد، مردم بنارس عليه زياده خواهي هاي انگليسي ها قيام كردند و هستينگز طراح امپراتوري هند بريتانيا را دستگير نمودند. در اين شرايط حساس كه سلطه انگليسي ها در محاق ترديد افتاده بود، «حسن رضاخان ابله وساطت كرد و خود را بر پاي نواب انداخت كه مناسب آن است كه حضور جان بخشي گورنر بفرمايند و او را از اين مهلكه نجات دهند »(كرمانشاهي ، همان ، ص324) و بدين ترتيب فرصتي تازه به هستينگز بخشيد تا پايه هاي استعمار انگليس را در هند محكم سازد.
حسن رضاخان به شدت مورد حمايت انگليسي ها بود و حتي وقتي نواب آصف الدوله خواست او را از منصب نيابت عزل كند، انگليسي ها به شدت با اين تصميم نواب مخالفت كردند.

پی نوشت ها :
 

* استاد يار دانشگاه تربيت مدرس
** دانشجوي دكتري تاريخ اسلام دانشگاه تربيت مدرس
 

منبع: فصلنامه شيعه شناسي شماره 27
ادامه دارد...



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.