نقش مذهب تشيع در رشد فرهنگي ايران معاصر (3)
نويسندگان: دكتر محمدرضا ضميري*
رضا رمضان نرگسي**
رضا رمضان نرگسي**
1-4.ورود انديشه هاي نو
قبل از قضاوت درباره اين مسئله ابتدا به نحوه شكل گيري اقشار غرب گرا اشاره مي شود. و سپس در مورد آن مسئله قضاوت خواهد شد.
ابن خلدون معتقد است كه : وقتي ملتي در بعد نظامي شكست مي خورد، ملت شكست خورده گمان مي كند كه اين غلبه در پرتو عادات و رسوم و شيوه هاي زندگي آنها حاصل آمده است به همين علت مي بينيم كه قوم مغلوب در همه ي عادات و شئون زندگي از قوم غالب تقليد مي كند (ابن خلدون ، 1978 ، ص 147). هر چند در كليت نظريه ابن خلدون ترديد شود امّا به صورت جزئي و در خصوص برخي از نخبگان سياسي، مي تواند صادق باشد.
عواملي كه موجب رشد تجدد گرايي در بين اين دسته از نخبگان غير ديني شد عبارت بود :
1-1-4.انفعال برخي از نخبگان سياسي ايران در برابر غرب : در رأس اين نخبگان، شاهزاده عباس ميرزا بيش از همه در فكر چاره بود. او به روشني مي ديد كه روسيه با بازسازي سپاه خود و استفاده از فناوري جديد توانسته بر ضعف هاي سابق غلبه كند و خود را در رديف بزرگترين قدرت هاي دنيا قرار دهد .
او فرمان داد تا قدم هاي مهمي در راستاي تجدد غربي در ايران برداشته شود (ابراهاميان ، 1379 ، ص48-49).
2-1-4.تأسيس و رشد انجمن هاي فرماسونري در ايران : پس از ورود گاردان فرانسوي به ايران، از سوي فتحعلي شاه، عسكر خان افشار ارومي كه از سركردگان بود با تدارک و سامان تمام به سفارت فرانسه مأمور شد. از گزارش ها چنين بر مي آيد كه نامبرده ديري نپاييد، يعني در نوامبر 1808، از يكي از انجمن هاي فراماسوني وابسته به انگليس در پاريس سردرآورد و پس از چند روز به مقام استادي رسيد، و سپس مأموريت يافت كه شاخه اي از فراماسونري در ايران بنياد نهد(حائري ، 1378 ، ص 255-256).
يكي ديگر از كساني كه در همان اوان به غرب رفت ابوالحسن خان ايلچي بود. ايشان نيز در ژوئن 1225ق/ 1810م به عضويت فراماسونري انگليس در آمد (همان ، ص258). سپس همراه گوراوزلي، كه در همان سال رهبري فراماسونري منطقه اي ايران را به دست گرفته بود (رائين ، 1357 ، ص 63/ و 1356 ، ص 17-43).
ميرزا صالح شيرازي فرزند حاجي باقرخان كازروني هم از كساني است كه به عضويت محافل ماسوني درآمد (همان ، ص 409).
اينان نيز به نوبه خود با تأسيس انجمن هاي شبه ماسوني بخشي از مردم را كه كمتر با فرهنگ ناب شيعي آشنا بودند جذب كردند و نمادها و آداب و رسوم مدرنيته براي آنها رنگ لعاب تقدس يافت به طوري كه بعد از مشروطه ديده شد چگونه همين ها در مسير اتحاد لباس و برداشتن چادر از سر زن ها با استبداد همراه گرديدند.
3-1-4.ترويج تجدد و نوگرايي غربي پيامد شيوه نابجاي اعزام دانشجو : عباس ميرزا به خاطر جبران عقب ماندگي هاي ايران، اقدام به اعزام دانشجو به خارج كرد. امّا شيوه اعزام اين دانشجويان بسيار مشكل ساز شد؛ زيرا اولين گروه هايي كه به خارج اعزام مي شدند افراد كم سن و سال از طبقات اشراف و منسوبين به دربار بودند، ثانياً عباس ميرزا از نماينده انگلستان در ايران، كلنل دارسي، خواست كه آنها را به انگلستان برده تا در آنجا تحصيل كنند .
در يک جمع بندي تاريخي مي توان گفت كه عباس ميرزا در اعزام اين افراد، قدري تسامح كرده بود؛ چرا كه فرستادن آنها توسط نمايندگان سياسي انگليس باعث شد كه اينها در پانسيون هاي انگليس ساكن شده و متعاقب آن، اكثراً از لژهاي فراماسونري سردرآورند (حقاني ، 1381 ، ص 148).
2-4.نقش جنگ در تكامل فرهنگي مردم ايران
همچنين در نتيجه شكست اين جنگ ها بود كه فرهنگ فرنگي مآبي در ايران رشد يافت و انجمن هاي ماسوني و شبه ماسوني نيز فزوني گرفتند ودر نتيجه حوادث ناگواري همانند تسلط رضاخان در ايران روي داد.
در خصوص رويگرداني مردم از علما وتوهين به علما بعد از جنگ با توجّه به دو نكته روشن مي شود كه حتّي اين جسارت ها نيز نوعي سير تكاملي براي مردم در پي داشته است؛ زيرا اولاً، همان طور كه گفته شد ابتدا قبل از شروع جنگ مردم ارادت ويژه اي (همانند خالي كردن حوضي كه آقا از آن وضو گرفته) نسبت به علما عازم جبهه ابراز مي كردند.
اين نوع عرض ارادت نسبت به ايشان بالاتر از شأن يک فقيه بوده و بيشتر خاطره ارادت مردم نسبت به پيامبر اعظم (صلي الله عليه و آله و سلم) را زنده مي كند و به نظر مي رسد كه ارتباط مستقيمي با تبليغات طلاب و روحانيون يا متدينين، قبل از تشريف فرمايي حضرات داشته باشد و اگر در اين جنگ پيروزي نصيب ايشان مي شد، چه بسا مردم در آن فضاي جهل عمومي در حقّ ايشان غلو كرده و ايشان را از حدّ خود بيرون فرض مي كردند. در ضمن بايد توجه داشت كه اين نوع رفتارها از افراد عامي سر مي زند و آنها نيز اين خاک هايي كه از زير سم مركب ايشان برداشته اند، به جهت شفا مي برند در حالي كه ولايتي كه ائمه از ما طلب مي كنند، اطاعت است و طلب استشفاء امر ديگري است كه نوعي ولايت تكويني لازم دارد كه فقها فاقد چنين شأني هستند.
از همه مهم تر اينكه زمينه هاي غلو در بين ايرانيان همواره زياد بوده است و به كمتر مناسبتي، از برخي از بزرگان بتي ساخته مي شد و فرقه اي علم مي گرديد (صفري فروشاني ، 1387 ، ص 129-150).
بنابراين، شكست در اين جنگ يكي از الطاف خفيه الهي محسوب مي شد. چنانچه شكست شاه اسماعيل در جنگ چالدران نيز يكي از الطاف خفيه الهي بود (سرور ، 1374 ، ص 124).
ثانياً بسياري از مورخان معتقدند كه اين شكست يک سناريوي بود كه توسط فتحعلي شاه و عباس ميرزا طراحي شده بود؛ زيرا با حضور مستقيم رهبران ديني در جنگ اوضاع به نفع ايرانيان چرخيد و موفقيّت هاي بزرگي نصيب ايران شد. امّا عباس ميرزا از بيم آنكه مبادا موفقيّت هاي جنگي او را در اثر حضور آيت الله سيد محمد بدانند از آهنگ پيشروي كند كرد (كشميري ، 1303ق، ص 364-365/ زرگري نژاد ، 1374 ، ص 355). الگار تحليل روضات الجنات در توجيه اين خبط را ذكر كرده و خود را نيز با آن موافق نشان مي دهد. كلمات ايشان چنين است :«از زماني كه سيد به مقصود خود جامه عمل پوشانده و به طرز خطرناكي رفعت مقام يافته بود، احتمالاً نه فقط شاه بلكه عباس ميرزا هم بيش از شاه مايل بود كه از رفعت مقام او كاسته شود »(الگار ، 1356،ص131).
بنابر اين تقرير، آن چيزي كه موجب گشت عوام الناس به آيات عظام توهين كنند، شكست در جنگ نبود بلكه حيله و ترفند فتحعلي شاه و وليعهد او بود كه در فكر آن بودند كه به نحوي از نفوذ آقا در بين عامه مردم بكاهند.
طبق نقل تنكابني پس از خاتمه جنگ ايران و روس در جلسه اي فتحعلي شاه از آيت الله العظمي حاج ملا محمد تقي بَرَغاني قزويني مشهور به «شهيد ثالث» (شهادت ، 1263ق) كه همراه برادرش (شيخ محمد صالح) براي تحريض مجاهدان، در جبهه جنگ حضور داشت (ر.ک:سپهر ، 1377 ، ص358-359/ تنكابني ، [بي تا] ، ص 29)، مي پرسد : چرا جهاد توفيقي به دست نياورد ؟ وي پاسخ مي دهد : شاهزاده نايب السلطنه در دعواي اول چون نيت قربت داشت بر لشكر روس غالب آمد ودر جنگ دوم چون نيت ايشان مشوب بود فلذا مغلوب شدند (تنكابني ، [بي تا] ، ص 20-19).
شواهد و اسناد جنگ نيز اين احتمال را تأييد مي كند و هدايت در تاريخ روضة الصفاي ناصري آورده كه چگونه سپاه ايران در روز دوشنبه 22 صفر 1242ق در موقعيت پيروزي با فرمان عقب نشيني موجبات شكست خود را فراهم كرد (هدايت ، 1380 ، ص 7845/ پيرنيا و اقبال، 1370 ، ص 794).
علاوه بر اينكه تنها اين الواط و اراذل بودند كه در سر معابر مي ايستادند و به حضرات عظام زخم زبان زده ودشنام مي دادند و اين ادل دليل است كه احتمال اين كه حكومت قاجار اين افراد را مأمور كرده باشد يا حداقل با تحريک عوام و پخش شايعات زمينه را براي چنين كاري فراهم كرده باشد بسيار زياد است. تا بعد از اين قشر علما جرئت نكنند در امور كشوري و لشكري دخالت نمايند.
علاوه بر اينكه طبيعي است كه آن افراط اين تفريط را نيز به دنبال داشته باشد و نتيجه اين شكست آن شد كه مردم به جاي آن كه از علما انتظارات فوق العاده داشته باشند، همراه با شعور ديني و از روي انجام تكليف اقدام به اطاعت از فقها نمايند وشأن علما نيز براي مردم در حدّ معقول باقي بماند.
بنابراين، با توجّه به مطالب فوق الذكر جنگ هاي ايران و روس براي عامه مردم و علما به لحاظ فرهنگي و دراز مدت نتايج خوبي را در پي داشت؛ زيرا، علما دريافتند كه بايد با فرستادن طلاب در بين مردم ديانت را به عامه مردم بياموزند (و جرقه مهاجرت طلاب به ميان مردم از آن موقع زده شد) و به ابراز احساسات مردم نبايد دلخوش كنند و اين ابراز احساسات با حوادثي ممكن است از بين بروند و حتّي جاي آنها رفتار ناخوشايند پر شود؛ زيرا ريشه دار نيستند و چون از دين داري سطحي مردم ريشه مي گيرند؛ لذا امكان سوءاستفاده از آنها بسيار زياد است. چنانچه امثال باب از اين احساسات بسيار سوء استفاده كردند.
عامه مردم نير فهميدند كه علما وجه قدسي و فوق بشري ندارند و احكام و دستورات آنها احكام و تكاليف ديني است و بس، و نبايد انتظار مافوق بشري از آنها داشت.
براي نخبگان غير ديني هم به نوعي تكامل نسبي را در پي داشت؛ زيرا آنها از ورطه خودكامگي و استبداد كه حقي را به جز حقّ خود به رسميت نمي شناختند، به سوي شعارهاي انسان دوستانه اي كه حقّ ديگري را هم به رسميت مي شناسد، كشانده شدند.
وقتي گفته مي شود تكامل نسبي، به اين معناست كه اين نوع نخبگان كه بيشتر، شاهزاده ها و امرا مي باشند، از يک بربريت به سوي يک فضايل، هر چند ناقص حركت كردند كه در كل، يک قدم به جلو محسوب مي شود.
پی نوشت ها :
* استاديار دانشگاه پيام نور مسجد سليمان
** دانشجوي دكتري رشد علوم سياسي
ادامه دارد...