علم و ادراك و نحوه تشكيل آن (3)
نويسنده: غلامرضا فدايي
مراحل علم و ادراك
1. به محض برخورد ما با واقعيت خارجي، حضور آن را در برابر نفس وجدان ميكنيم، و اين حضور عين ادراك و علم است؛ همچنانكه حضور خود ما در نزد ما عين علم و ادراك ما نسبت به خود ماست. بنابراين، اولين ادراك هستيشناسانه ما اين است كه بپذيريم كه آن واقعيتْ وجود دارد، يعني موجود (پديده) است؛ اينْ اولين حمل است، خواه براي آن قضيهاي بسازيم يا نسازيم و خواه آن را بر زبان بياوريم يا نياوريم (تصديق اولي). اگر به سؤالات بنيادين و آغازين فلسفه اسلامي كه «ما و هل و لم» باشند توجه كنيم، مرحله اول ـ در واقع ـ پاسخ به سؤال «هل» است كه شايد در اينجا به ضرورت شعري بعد از «ما» قرار گرفته است. به عبارت روشنتر، در اين مرحله، نفس حضور مدرَك در نزد مدرِك مطرح است و لاغير. به نظر ميرسد، در حضور، نيازي نيست كه بين حاضرشونده و حاضركننده وحدتي وجود داشته باشد.
2. پس از ادراك كه به دنبال حضور شيء در برابر نفس حاصل شده است، و مؤيد آن حواس ما هستند و هريك به فراخور توانايي خويش به انجام دادن كاري مبادرت كردهاند، دومين حالتْ تصويربرداري و يا انعكاس ادراك در ذهن و تشكيل موجود ذهني است و ادراك حضوري اين تصوير در ذهن. در اينجا، ما اذعان ميكنيم كه آنچه دريافتهايم دقيقا بازنمون هماني است كه در خارج وجود دارد؛ به شرط اينكه داراي حواسّي سالم باشيم و به آن اطمينان داشته باشيم. بنابراين، ادراك امري ذهني نيست كه از خارج حكايت كند؛ زيرا، در آن صورت، خود را با امر غيرواقعي مشغول كردهايم؛ در حالي كه ما وجدانا درك ميكنيم كه ادراك ما عين واقعيت خارجي است، با همان خواصي كه موجود خارجي دارد. به تعبير روشنتر، ما تصوير خارج را ادراك نميكنيم؛ بلكه خود شيء خارجي را درك ميكنيم. بنابراين، همه ادراكات ما خواص خارجي دارند، و ما اين امر را وجدانا ميفهميم. به قول ريد، براي مثال، آنچه ما ادراك ميكنيم خود خورشيد است، نه تصورات و انطباعات.
بنابراين، آنچه ما درك ميكنيم ريشهاي عميق در عالم هستيشناسي (انتولوژي) دارد. نمونه آن اين است كه اگر چيزي را ببينيم كه مشابه چيزهايي كه تاكنون بودهاند نباشد، ما همين دو حالت اول را درباره آن ميتوانيم داشته باشيم؛ و منتظر ميمانيم تا اينكه مراحل بعدي را درباره آن اجرا كنيم. البته، مهدي حائري هم چيزي شبيه به اين مطلب را در بحث «اَشكال كلّي» بيان ميكند. او ميگويد: ميتوان جزئي را بر كلّي حمل كرد، كه در اينجا از بحث ما خارج است. امّا او در آنجا حمل را از نوع حمل شايع ذاتي دانسته است كه به نوعي، اينهماني است. بنابراين، در حالت دوم، آنچه ما از موجود خارجي دريافتهايم تصوير (به معني عام آن كه شامل همه حواس شود) واقعيت است و حكايت از آن دارد. در واقع، علم حضوري در مرحله اول به ادراك عيني، و در مرحله دوم به ادراك ذهني تعلّق ميگيرد.
تا اينجا، ما وقتي با واقعيت خارجي برخورد مينماييم، بدون اينكه هرگونه صفتي را براي آن در نظر بگيريم، با در نظر گرفتن همه تعيّنات آن، نخست موجود بودن آن را وجدان ميكنيم و سپس، به طور وجداني، مييابيم كه آنچه دريافتهايم هماني است كه در خارج وجود دارد؛ بدون اينكه بخواهيم هرگونه قيدي را به عنوان صفت (امري كلّي) براي آن به حساب آوريم؛ يعني شيء فينفسه و يا صرف موجود با همه تعيّناتي كه دارد، بدون قرار دادن هريك از اين تعيّنات در مقولهاي خاص. تا اينجا، ما هنوز براي آنچه يافتهايم نام، تعريف، و طبقهبندي قائل نشدهايم و صرفا به موجوديت واقعيت خارجي ـ بدون عنايت به اوصاف آن در تحت مقولهاي خاص ـ اعتراف كردهايم.
3. در اين حالت است كه با فرض قطع به وجود اعيان خارجي و يقين به «اينهماني» آنچه ادراك كردهايم با آنچه در خارج وجود دارد، وارد مرحله سوم ميشويم. با توجه به اينكه جهانْ سرشار از تكثرات است، و همه ما ادراك ميكنيم كه همه چيز داراي انواع مشابه است؛ از اينرو، در اين مرحله، اولين كاري كه ميكنيم اين است كه اشيا و يا انواع مشابه را با ويژگيهاي مختلف و با رويكردهاي متفاوت در كنار يكديگر قرار ميدهيم. (و يا اينكه يك شيئي را كه ادراك كرديم بقيه را با آن تطبيق ميدهيم) مثلاً اشياي همرنگ، هموزن، هماندازه، و غيره يا آنهايي كه جنبندهاند و يا گوشتخوارند و يا همفكرند، طبقهبندي ميكنيم و اين كار كه در حد بسيار گسترده ادامه پيدا ميكند، سرآغاز كار علمي ميشود. اين دستهبنديها كه اموري وجودي و واقعي هستند سبب ميشوند كه براي هر طبقه و دستهاي، نامي متناسب (يا حتي نامتناسب) را بگذاريم، و يا وصفي را براي آنها قائل شويم. طبعا، اين نامها و صفتها، همان معرفها يا بازنمونها براي واقعيات خارجي هستند.
توضيح اينكه اگر ما از يك شيء فقط يك عدد داشته باشيم به گونهاي كه كيفيت آن شيء منحصر به فرد باشد، تا مدتها در عين حالي كه آن را ميشناسيم و وجودش را قبول داريم و ميدانيم كه آنچه را ادراك كردهايم هماني است كه هست، نه نام براي آن گذاشتهايم و نه آن را در طبقهاي جاي دادهايم. به علّت اينكه افراد با ديدگاههاي مختلف و با نيازهاي گوناگون به امور خارجي مينگرند، در نامگذاري و يا حتي توصيف پارهاي از امور، اختلاف به وجود ميآيد. در اينجا، هر شخص يا گروهي ميتواند نامي را براي موجودات خارجي انتخاب كند.
طبقهبندي، يكي از مسائل اساسي و جدّي در ساختار معرفتشناسي ماست؛ چراكه اگر جهانْ جهان تكثرات نبود و نيز اگر بسياري از موجودات در بسياري از صفات با يكديگر همسان نبودند، شناخت و معرفت علمي ما هم امكانپذير نميشد. به عبارت روشنتر، اگر همه چيز در عالم از جميع جهات منحصر به فرد به حساب ميآمد، هرگز ما شناختي نسبت به آنها جز آنچه را كه ديده و شهود كردهايم نميداشتيم و هر گز تعميم ـ كه كاري علمي است ـ صورت نميگرفت. بنابراين، خصوصيات مشترك موجودات، به رغم تشخّص و تعيّني كه دارند، موجب شده است تا ما بتوانيم با اخذ خصوصيات مشترك، آنها را در گروههاي كوچك و بزرگ گردآوري كنيم و به شناسايي و معرفت كلّي آنها براي تعارف يكديگر دست بزنيم.
آنچه اهميت پيدا ميكند اَشكال طبقهبندي و يافتن ويژگيهاي عامتر نسبت به ويژگيهاي خاص و محدودتر است. اينجاست كه نوع نگرش ما نسبت به موجودات ميتواند بسيار تعيينكننده باشد؛ به طور مثال، اگر مبناي طبقهبندي ما ساختار، رفتار، استقرار، و يا استمرار وجودي پديدهها باشد، قطعا نوع متفاوتي از طبقهبندي را خواهيم داشت. بعضي معتقدند: اولين برشْ نقش بسيار مهمي در تبيين طبقهبندي خواهدداشت. اگر موجودات عالم را در اولين برش به لحاظ جامعترين صفت طبقهبندي كنيم، طبعا شمول بيشتري خواهد داشت و همه موجودات عالم را دربر خواهد گرفت، و از اينرو، گستردگي بيشتري خواهد داشت. طبقهبندي سلسله مراتبي در بين انواعربطها از ويژگي خاصي برخوردار بوده و هست و احتمالاً خواهد بود. البته، ممكن است كه هر دسته و گروهي در هر عصر و زماني، بنا به برخي از نيازها و احتياجات، تقسيمبنديهاي خاصي داشته باشند. امّا، به لحاظ ارزشي، همواره تقسيمبندي اساسي متفكران مورد قبول بوده است و ميتواند با تقسيمات موضعي و مقطعي هم منافاتي نداشته باشد. به نظر ميرسد، تقسيمبندي اوليه موجودات به لحاظ ويژگي پديداري آنها شاملترين و جامعترين تقسيمبنديها باشد؛ زيرا همه موجودات تحت عنوان «پديده» جمع ميشوند و طبعا يك پديدآورنده دارند. آنگاه تقسيمات فرعي پس از آن ميآيند.
4. در اين مرحله، كه ورود به آن معمولاً از عهده افراد باسواد و يا متفكران و فيلسوفان برميآيد، عمل انتزاع صورت ميگيرد؛ يعني در نظر گرفتن صفتي براي يك شيء؛ مثلاً سفيدي براي اجسام سفيد، چهارگوش بودن براي اجسام چهارگوش و مانند آن. اين صفات، كلّياتاند و ما از اينجا وارد بحث منطق و معرفتشناسي به معناي اخص آن ميشويم. ما در اين مرحله، به تعبير فلاسفه اسلامي به پرسش «ما» پاسخ دادهايم.
اين نامها و صفتها همان كلّيات انتزاعشده هستند كه در واقع، قدر مشترك صفت يا صفاتي شمرده ميشوند كه اشياي مشابه دارند. اين صفات مشترك به رغم اينكه با وجود هريك از آحاد هر نوع عجين هستند؛ ولي، در تحليلي ذهني، ما آنها را از يكديگر جدا ميكنيم و به خود آن اشيا نسبت ميدهيم. در واقع، با حمل شايع صناعي (و به قول حائري: عرضي)، ما چيزي را به چيزي نسبت ميدهيم و از اين طريق بر معلومات خود نسبت به آنها ميافزاييم؛ يعني آنچه را كه خود شيء دارد، براي آنكه نوعي تحليل داشته باشيم، از خودش اخذ ميكنيم و مجددا به خودش نسبت ميدهيم و به تعبيري، بازشناسي ميكنيم. از اينجا، وارد حوزه منطق ميشويم؛ بر اين اساس، قضاياي خارجيه مرسوم را ميتوان در اين مرحله قرار داد.
همينطور، با در نظر گرفتن نوع، ميتوانيم صفاتي را كه از گروهبنديها انتزاع كردهايم به آنها نسبت دهيم. قضاياي طبيعيه را ميتوان در اينجا منظور كرد؛ مثل: «گل در هواي سرد پژمرده ميشود». در اين مرحله، با انتخاب صفتها و ويژگيهاي مشترك بين انواع خاص، و با توجه به نوع رويكردي كه در ابعاد گوناگون به واقعيتهاي خارجي داريم، آنها را تعريف ميكنيم.
5. در مرحله پنجم، با داشتن كلّيات از همه نوع، ميتوانيم قضايايي بسازيم كه هم موضوع و هم محمول هر دو ذهني باشند؛ مانند: «انسان نوع است». اينگونه قضايا، از نظر اصطلاحي، قضاياي ذهنيه هستند كه با يك واسطه، ريشه در خارج دارند. نمودار ذيل ميتواند مسئله را قدري روشنتر كند:
هستيشناسي
2. تصوير و انعكاس آنچه ادراك كردهايم در ذهن
3. طبقهبندي يافتهها با توجه به اشتراكات يا افتراقات آنها (دستهبندي)
4. نامگذاري و يا تعيين صفات و تعريف دستهها و طبقهها
5. انتزاع پارهاي از مفاهيم از مرحله چهارم
شناختشناسي
1. ما از واقعيات شروع، و به مرحله انتزاعيات سير ميكنيم.
2. در مراحل اوليه، همه آدمها با هم شريكاند؛ امّا هرچه به مراحل بعدي سير ميكنيم، نقش متفكران بيشتر و نقش افراد عادي و عامّي كمتر ميشود.
3. آنچه به عنوان «معرفت» تلقّي ميشود ريشه در واقعيات دارد و تعريف اخذشده بر اساس موازين زباني و منطقي، بر واقعيات استوار است؛ حتي مفاهيم ساختهشده در مرحله پنجم نيز با واسطه به واقعيات ربط پيدا ميكنند.
4. در اين تحليل، راهي براي انكار واقعيت وجود ندارد و منطقْ دقيقا ابزاري براي درك و فهم درست واقعيات است، نه توجيه آنچه كه ما در واقع نتوانستهايم دريافت كنيم، و نه آنچنانكه هگل ميگويد كه: «يگانه هستياي كه ميتوان به كلّيات نسبت داد هستي منطقي است و آنچه فقط عنصر منطقي به شمار رود انديشه است» و يا اينكه: «مقولات را بيآنكه وجود داشته باشند، هستي همه جهان را به آن مربوط كنيم و آنها را شروط جهان بدانيم كه هستي آنها قائم به خودشان است.»
5. به نظر ميرسد، با اين تعريف، بخش عمدهاي از بحثهاي مربوط به كلّي و جزئي به نتيجه خواهد رسيد. درباره اين مسئله كه آيا كلّي اعرف از جزئي است، بايد تجديدنظر شود؛ زيرا كلّي ـ در واقع ـ قدر مشترك فهم همه افراد نسبت به امور واقعي است. به عبارت ديگر، با توجه به مطالب بالا، آنچه هر فرد از واقعيت دريافته است بسيار بيشتر از آن چيزي است كه در تعريف از آن ياد ميشود. امّا از آنجا كه فردْ قدرت بيان ندارد و يا حتي زبان به علّت محدوديتش عاجز از ساختن لغات مناسب است (يا به خاطر اختلافنظر موجود بين تعريفكنندگان)، ناگزير به قدر مشترك بسنده ميشود. همچنين، آنجا كه بعضي از مطالب توسط برخي و يا در زمان خاصي فهم نميشود، به ناگزير بايد به حداقل كفايت كرد و اين مطلب نه به آن معناست كه گوينده درباره موضوعي كم ميداند، بلكه به اين معناست كه او ناگزير است تا فرصتي ديگر، اگر به وجود آيد، صبر كند؛ و به قول مولوي:
اينكه ميگويم به قدر فهم توست
مُردم اندر حسرت فهم درست.
بنابراين، تعريف ـ و يا تعاريف ـ استخدام حداقل عبارات ممكني است كه از حداكثر تلاش انسان براي معرفي اشيا و مفاهيم سرچشمه ميگيرد. از اينرو، هميشه امكان فهم بيشتر در مورد حقايق وجود دارد و انسانها با فهم عميقتر مفاهيم و يا استخدام واژههاي مناسبتر، و با پردهبرداري از روي غموض مفاهيم و توسّل به ابزار زبان، سعي بر تفاهم بيشتر ميكنند.
6. مشاهده ميشود كه ماهيت، بر فرض قبول آن، در سومين يا چهارمين مرحله خودنمايي ميكند و تا قبل از آن، هرچه هست وجود و عينيت خارجي است و ما به عنوان موجودِ مدرِكْ خارج را همچنانكه هست ـ نه آنچنانكه ميخواهيم بناميم يا تعريف كنيم ـ درمييابيم. در واقع، دريافتن موجود (پديده) خارجي قبل از تقسيم آن به انواع جوهر است؛ يعني ما واقعيت را لمس كردهايم، حتي فارغ از اينكه جسم است. هگل ميگويد: هيچ كس منكر تقدّم آگاهي از جزئيات بر آگاهي از كلّيات نيست؛ امّا مقولات بر ادراكات حسّي مقدّماند، نه در زمان، بلكه در تسلسل انديشه!
7. همچنانكه كودك در فهم يا تعريف اشيا و مفاهيم ناتوان است و اغلب اشيا و امور را با لفظ «چيز» (موجود يا پديده) خطاب ميكند، نسبت افراد بيسواد به انسانهاي تحصيلكرده نيز چنين است.
8. نكتهاي كه نبايد از آن غفلت كرد اين است كه هيچگاه تصور نشود كه حالات پنجگانه يادشده به آرامي و به دنبال يكديگر صورت ميگيرند، بلكه اغلب آنچنان به هم پيچيدهاند كه تفكيك آنها از يكديگر دشوار است. با اين حال، اگر هر كس به آغازين مراحل شناخت خود در زندگي توجه كند، درمييابد كه مراحلي را گذرانده است كه بدون اينكه نام و صفات چيزي را بداند، با واقعيت چيزها مرتبط بوده است. نگاهي گذرا به طول تاريخ خلقت بشر ميتواند اين مطلب را تأييد كند.
نتيجهگيري
منابع
ـ ابراهيمي ديناني، غلامحسين، اسماء و صفات حق، تهران، وزارت فرهنگ وارشاد اسلامي، 1381.
ـ ـــــ ، منطق و معرفت در نظر غزالي، تهران، اميركبير، 1375.
ـ ابنسينا، ترجمه قديم الاشارات و التنبيهات، تصحيح سيدحسن شكان طبسي، مقدمه منوچهر صدوقيسها، تهران، كتابخانه فارابي، 1360.
ـ استيس، و.ت.، فلسفه هگل، ترجمه حميد عنايت، تهران، جيبي، 1355.
ـ اكبري، رضا، «وجود ذهني»، خردنامه صدرا، ش 14، زمستان 1377، ص 38ـ48.
ـ امام خميني، طلب و اراده، ترجمه و شرح سيداحمد فهري، تهران، علمي و فرهنگي، 1362.
ـ پاپكين، ريچارد و آوروم استرول، كلّيات فلسفه، ترجمه جلالالدين مجتبوي، تهران، حكمت، 1972م.
ـ حائري، مهدي، كاوشهاي عقل نظري، تهران، اميركبير، 1361.
ـ حلّي، يوسف بن مطهّر، كشف المراد في شرح تجريدالاعتقاد، قم، ايران، بيتا.
ـ ديويي، جان، منطق: تئوري تحقيق، ترجمه علي شريعتمداري، تهران، دانشگاه تهران، 1376.
ـ سبزواري، ملّاهادي، شرح منظومه، قسم المنطق، بيجا، بينا، بيتا.
ـ سجادي، سيدجعفر، مصطلحات فلسفي صدرالدين شيرازي، تهران، نهضت زنان مسلمان، بيتا.
ـ سليماني اميري، عسكري، «كلي و جزئي»، معرفت فلسفي، ش 1و2 (پاييز و زمستان 1382)، ص 177ـ206.
ـ شاله، فيليسين، فلسفه علمي يا شناخت روش علوم، ترجمه يحيي مهدوي، تهران، دانشگاه تهران، 1378.
ـ عبوديت، عبدالرسول، درآمدي به نظام حكمت صدرايي، تهران، سمت، 1385.
ـ فدايي عراقي، غلامرضا، «تصور و يا تصديق»، مقالات و بررسيها، ش 78، پاييز و زمستان 1384، 1ـ19.
ـ ـــــ ، تكافوي ادلّه از نظر كانت و ملّاصدرا، در: مجموعه مقالات كنگره دويست سال پس از كانت، تهران، دانشگاه علّامه طباطبائي، 1383.
ـ كاپلستون، فردريك، تاريخ فلسفه، فيلسوفان انگليسي، از هابز تا هيوم، تهران، سروش، 1362.
ـ لطيفي، حسين، ابصار از ديدگاه ملّاصدرا، در: ملّاصدرا و حكمت متعاليه (مجموعه مقالات همايش جهاني حكيم ملّاصدرا)، تهران، بنياد حكمت اسلامي صدرا، 1380، ج 1.
ـ نراقي، ملّا محمّدمهدي، اللمعات العرشيه، تحقيق علي اوجبي، تهران، كتابخانه، موزه و مركز اسناد مجلس شوراي اسلامي، 1381.
- Bean, Carol & Rebeca Green, Relationships In The Organization Of Knowledge, London, Kluwer Academic Publishers, 2000.
- Kawsnik, Barbara H., "The role of classification in knowledge prepresentation and discovery ", Library Trends, v. Available in: EBSCOhost-Full result Display, 2000.
فصلنامه تخصصي معرفت فلسفي سال ششم، شماره دوم
ارسال مقاله توسط عضو محترم سایت با نام کاربری : samsam