گفتگو با محمد ارگون
محمد ارگون متفكر مسلمان الجزايري مقيم پاريس، پروژه فكري اش را نقد عقل اسلامي قرار داده است. وي با بهره گيري از روشهاي علوم انساني و اجتماعي و زبان شناسي به مطالعه ميراث اسلامي - عربي پرداخته و در پي كشف مطالعه هاي تاريخي و خلط ميان نص اول - يعني خطاب قرآني - و نصوص درجه دوم - يعني تفسيرها و اجتهادات فقهي و كلامي - تا حد يكي انگاري آن دو است. وي تلاش كرده است تا بستر تاريخي عقل اسلامي را به طور شفاف نشان دهد تا نقش تحول زمان و مكان را در احكام صادر شده از سوي علماي دين نشان دهد. ارگون مخيله ابداعي عرفان اسلامي را مايه ارتقاء و خروج از تنگ نگري ها مي داند و در ميراث سجستاني و مسكويه و عامري تجلي انسان باوري يا اومانيسم اسلامي و عقلا نيتي مي بيند كه بيان كننده عطش معرفت و فهم است. او نظريه خلق قرآن و اولويت عقل بر نقل را كه معتزله مطرح كردند، به معناي ورود به عرصه پيكار مدرنيته، قرن پيش از ظهور مدرنيته در غرب مي داند آنچه ازپي مي آيد گفت و گوي تركي الدخيل با اين محقق و متفكر برجسته مسلمان است.
در ابتدا دوست دارم از پروژه كلان فكريتان در نقد عقل اسلامي بپرسم. اين پروژه پرسشهاي فراواني را ايجاد كرده است. آيا محمد ارگون مشكلي با اسلام يا بخشي از اسلام دارد؟ يا چه مشكلي را مشاهده كرديد كه براي حل آن به نقد عقل اسلامي روي آورديد؟
فرصت خوبي است تا بتوانم توضيحي بدهم درباره آنچه كه از چهل سال پيش و تحت عنوان كلي نقد عقل اسلامي در قالب كتاب و مقاله به خوانندگان عرضه داشته ام. نقد عقل اسلامي به تاريخ انديشه اسلامي مرتبط ميشود و شاخه هاي متعددي دارد. انگيزه آغاز پيگيري اين پروژه، وضعيت الجزاير بود. من در الجزاير ديده بر جهان گشودم و بزرگ شدم و هنوز هم در هواي زندگي مي كنم. آشنايان به تاريخ الجزاير مي دانند تاريخ اين كشور از پنجاه سال پيش به اين سو، از سويي تحت تاثير مدرنيته بوده و از سوي ديگر تحت تاثير - نه خود اسلام - بلكه به تعبير ي تاريخ انديشه اسلامي است كه در آن ابعاد مثبتي يافت مي شود ولي ابعاد تاريخي و غير ديني اي هم در آن وجود دارد كسي متوجه آنها نبوده
يعني در تاريخ انديشه اسلامي ابعاد و نقاط منفي يافته ايد؟
نمي گويم منفي؛ اما ميگويم كه در آن مشكلات متعددي يافته ام كه از سوي تاريخ نگاران انديشه اسلامي طرح نشده بود. براي مثال گسست تاريخي اي كه پس از قرن سيزدهم ميلادي ميان دوره اي كه ما آن را عصر طلايي انديشه اسلامي مي دانيم و دوره پس از آن افكنده شد. اين دوره دوم، سبب پيدايي موانع متعدد فكري و فرهنگي شد كه ما از آن رنج ميبريم.
چرا اين گسست كه شما از آن سخن ميگوييد در قرن 13 اتفاق افتاده پيش از آن رخ نداد؟
زيرا انديشه اسلامي از زبان عربي بهره مي برد. در آن قرو ن، هر متفكري كه در فضاي حاشيه مديترانه مي خواست در توليد علم مشاركت داشته باشد از زبان عربي استفادهكرد. زبان عربي در ميان تمام زبانهايي كه در اروپا رواج داشت، نقش مهمي در تاريخ انديشه - به طور عام - داشت. زبان عربي چندان پيش رفت كه فلاسفه و علماي كلام و تاريخ و ديگر علوم مانند طب و جغرافيا و همه علوم با آن فكر ميكردند و بدان مي نوشتند . كتابهايي كه در اين علوم نوشته شده، غالبا" به زبان عربي است. من به ويژه بر نقش زبان عربي در تكوين فرهنگ فلسفي و انديشه فلسفي و انديشه فلسفي تاكيد دارم كه كار جريان فلسفي به جايي رسيد كه متفكران يهودي و مسيحي به زبان عربي فكر ميكردند و مي نوشتند. اين زبان به اين متفكران و تمام كساني را كه از اين زبان بهره بردندتوانايي آن را بخشيد تا در آن دوره در «انسان باوري انديشه عربي» ( به تعبير من ) مشاركت ورزند و سهيم شوند. اين جريان انسان باوري همان جرياني است كه كمي بعد آن را در انديشه اروپايي مي بينيم كه شكوفايي اش از قرن چهاردم و پانزدهم و شانزدهم آغاز مي شود. در حالي كه اين انسان باوري از قرن دهم در انديشه اسلامي عربي شكوفا بود.
يعني پس از قرن سيزدهم زبان عربي و انديشه اسلامي رو به ضعف نهاد و گسست رخ داد.
نه فقط ضعف بلكه قهقرا و پس رفت اتفاق افتاد. زبان عربي تمام فرهنگهاي علمي ( معجمهاي علمي )اي را كه در دوره اسلام كلاسيك يا عصر طلايي توليد كرده بود، ا ز دست داد. از زماني كه حوادث الجزاير و مغرب و ديگر كشورهاي عربي را مشاهده كردم اين دل مشغولي در من پديد آمد. وقتي كه ما از اشغال بيرون آمديم و آزاد شديم و استقلال يافتيم چه اتقاقي افتاد؟ چه اتفاق فكري و فرهنگي اي در كشورهاي ما رخ داد؟ اين پرسشي بود كه من طرح كردم تا به مدد روش هاي تاريخي آن را مطالعه و بررسي كنم . از رويكرد جامعه شناختي به مطالعه پرداختم و به بحث از آنچه كه آن را " جامعه شناسي شكست انديشه فلسفي در زبان عربي وانديشه اسلامي " مينامم پرداختم. چرا انديشهكه پيش از اين - يعني پيش از قرن سيزدهم - شكوفا بود، شكست خورد و از ساحت انديشه اي و علمي عقب نشيني كرد؟ فلسفه عقب نشيني كرد. اين سخن پاپ بنديكت ششم در سپتامبر سال گذشته به يادم مي آيد كه گفت: ايمان مسيحي همواره با لوگوس پيوند داشته است. لوگوس كلمه اي يوناني است كه معنايش " مجموعه توليدات فلسفي "در فلسفه يوناني، است؛ چنان كه علما و متفكران مسيحي و سپس علماي عرب و مسلمان پس از ظهور اسلام، دريافت كردند. بنابراين اين جمله اهميت تاريخي شگرفي دارد. چرا؟ زيرا درست است كه به لحاظ تاريخي انديشه الهياتي مسيحيان همچنان متكي بر بهره ور از انديشه فلسفي و روشهاي فلسفي و شيوه پرسش هاي فلسفي است ...
بنابراين شما با سخن پاپ بنديكت در آن سخنراني موافقيد؟
نه، نه، من با تعبير او موافق نيستم. آنچه او درباره انديشه اسلامي گفته، بر انديشه اسلامي پس از قرن سيزدهم ميلادي انطباق دارد و نه قرن سيزدهم و پيش از آن.
پيش از آن وضع انديشه اسلامي چگونه بوده است.
چنان كه گفتم انديشه اسلامي مرتبط با لوگوس بوده است. اين لوگوس مرتبط با تمام تاليفات ارسطا طاليس و افلاطون و شارحان بعدي آن دو بوده است.
آيا ميتوان گفت كه دكتر ارگون، نقد عقل اسلامي را نقد سياه روزي انديشه اسلامي پس از قرن سيزدهم مي داند و نه نقد خود اسلام؟
يعني مي خواهم عوامل تاريخي و جامعه شناختي و سياسي و اجتماعي اي را بررسي كنم كه به اِعمال و ممارست عقل ( خرد ورزي ) در ساحت عربي اسلامي منجر شد و اين عقل را پس از شكوفايي و كاميابي اش به استخدام سنت فكري و علمي درآورد. اين انديشه طي اين سده ها - سده هاي شكوفايي عقل اسلامي - نوآوري هاي فراواني داشت، پرسش من اين است كه اين شكوفايي چرا باز ايستاد؟ چرا ممارستها اين عقل از ساحتهاي علمي اي كه شكوفان بود و آفاقي فراتر از انديشه اروپايي را در آن زمان در مي نورديد، پس روي كرد؟ اين بحثي تاريخي است تا بفهميم چرا امروزه كار زبان عربي به اين جا كشيده شده است. حتي كتابهاي واژه نامه و فرهنگ اصطلاحات متعدد مانند انسان شناسي، زبان شناسي، جامعه شناسي، روان شناسي و ديگر فرهنگ هايي كه پژوهشگران اروپايي و امريكايي توليد ميكنند به عربي ترجمه ميشود.
فاصله گيري زبان عربي ازگنج هايش
آيا مقصود شما اين است كه زبان عربي تاب اين اصطلاحات را ندارد و شايسته و آماده نيست؟
نه، اصلا" نمي خواهم بگويم شايستگي ندارد. مي خواهم بگويم زبان عربي از گنجهايش فاصله گرفته است. براي مثال از گنجي مانند مفاتيح العلوم خوارزمي.
براي همين است كه دكتر ارگون با آن كه الجزايري است، به زبان عربي نمي نويسد؟
نه؛ اين امر علت ديگري دارد. اين كه من كتاب هايم را به فرانسوي مينويسم، علتش آن است كه ميخواهم در پروژه ايكه در حال انجام آن هستم، همه كساني كه به تطبيق علوم انساني و اجتماعي بر مجموعه متعلقات جوامع اسلامي - عربي اهتمام دارندمشاركت ورزند. از اين رو ميخواهم اروپايي هاي متخصص در علوم انساني و اجتماعي، نوشته هايم را بخوانند. اگر به عربي مي نوشتم نمي توانستم از بازتابها و نقدها بهره مند شوم.
آقاي دكتر ارگون شما در نقد خويش از عقل اسلامي از روشهاي جديد و مهم تر از همه از روش ساختارشكني بهره گرفته ايد. چنان كه در كتابهاي گرايش انسان باوري در انديشه عربي كه رساله دكتراي شما است، نقد عقل اسلامي، باز انديشي در اسلام امروزتاريخمندي انديشه عربي و اسلامي، انديشه بنيادگرا و امتناع سنت گروي، گزاره هايي در نقد عقل ديني، انديشه اسلامي؛ نقد و اجتهاد و ... آشكار است.
دو سوال دارم: اول اين كه چرا مشخصاً عقل اسلامي را ساختار شكني مي كنيد؟
دوم اين كه در ساختار شكني عقل اسلامي ،اسلام را يكي گرفته ايد و يا اسلام متعدد را در نظر داشته ايد؟
من تمام آنچه را مسلمانان نوشته و يا گفته اند، مطالعه و بررسي ميكنم. از شيعيان و اسماعيليان و معتزليان تا ديگر مذاهبي كه در بستر اسلام به عنوان يك كل شكل گرفتند و كار و توليد فكري كردند. كسي كه در زمينه تاريخ انديشه كار ميكند به يكي از اين مذاهب نبايد تمايل داشته باشد، چنان كه ما را با اين ايده عادت و پرورش داده اند كه يك فرقه اهل نجات است و ديگران ... يعني نبايد چنان به يك مذهب مقيد باشد كه ديگران را طرد كند و بگويد براي من فقط اسلام شيعي يا اسلام سني اهميت دارد؛ انديشه اسلامي همه را شامل ميشود. بنابراين لازم است در بحث علمي همه آنچه كه مسلمانان وابسته به انديشه و فرهنگ اسلامي توليد كرده اند، مطالعه شود. از اين رو وقتي ميگويم عقل اسلامي؛ مقصودم انواع عقلانيت ويژه هر كدام از اين مذاهب است. عقل هر كدام از اينها متفاوت از ديگري است؛ عقل معتزله از حنابله؛ عقل شيعه از سني و عقل شيعه اماميه از شيعه اسماعيليه؛ من ميخواهم تبيين كنم كه اينها چگونه با قرآن و با آنچه كه من پديده اسلام ناميده ام مرتبط است؟
طبعا" مذاهبي در اسلام وجود دارد كه به عقل و ممارست عقل در ( خردورزي ) اهميت فراواني داده اند. مثلا" معتزله به اين امر شهرت دارند و فلاسفه بيش از آنان، روش فلسفي و موضع پرسش گرانه ويژه نگره فلسفي را در پيش گرفته اند و در حالي كه معتزله به رغم اهميت دادن به عقل، در سياق الهياتي باقي ميمانند، فلاسفه از اين سياق بيرون مي روند و به الهيات هم با معيارهاي عقلاني خاص فلسفه مينگرند. اين نكته را بايد درك و مطالعه كنيم. حتي مثلا "وقتي نص قرآني را مي خوانيم خصايص ويژه اي ازاين خطاب قرآني در نزد فقها، الهي دانان، مفسران، مورخان و ديگران مييابيم. اين همان نقد عقل اسلامي است. برنامه من همين است.
آيا دكتر ارگون فهم هر كدام از مذاهب و فرق از نص قرآني را جداگانه مطالعه مي كند و يا يكجا و با هم؟
نخست آن را از بعد تاريخي قرائت ميكند، تا خصايص عقل و ممارست عقل در هر كدام از مذاهب روشن شود؛ اين كه مرتبه عقلانيت نزد مثلا" ابن تيميه، فخر رازي، محمد عبده، قرضاوي امروز چگونه است، يعني ابتدا بايد ويژگي هاي عقل در گفتمان او را به عنوان يك عالم و يا مفسر و ... استخراج كرد و سپس به اِعمال و ممارست عقل به وسيله وي نگريست. اين كار نيازمند روش ساختار شكني است.
منبع: www.pegahhowzeh.com