رفتار پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با پيروان ديگر اديان (2)

از جريان هجرت مسلمانان به حبشه و گفتوگوى آنان با نجاشى مسيحى كه بگذريم و آن را برخورد مستقيم رسول خدا با اين دين ندانيم، اولين گزارش از تعامل آن حضرت با مسيحيان مربوط به زمانى است كه آن حضرت در مكه بود. ابن اسحاق مى گويد: گروهى از نصاراى حبشه كه حدود بيست نفر بودند و خبر بعثت پيامبر به آنان رسيده بود، به مكه
جمعه، 27 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
رفتار پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با پيروان ديگر اديان (2)

رفتار پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با پيروان ديگر اديان (2)
رفتار پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با پيروان ديگر اديان (2)


 

نويسنده:مصطفى صادقى




 

ب) با مسيحيان
 

از جريان هجرت مسلمانان به حبشه و گفتوگوى آنان با نجاشى مسيحى كه بگذريم و آن را برخورد مستقيم رسول خدا با اين دين ندانيم، اولين گزارش از تعامل آن حضرت با مسيحيان مربوط به زمانى است كه آن حضرت در مكه بود. ابن اسحاق مى گويد: گروهى از نصاراى حبشه كه حدود بيست نفر بودند و خبر بعثت پيامبر به آنان رسيده بود، به مكه آمدند و پيامبر را در مسجد يافتند. پس نشستند و با او گفت وگو كردند و سؤالاتى را مطرح كردند. رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم آنان را به اسلام دعوت كرد و برايشان قرآن خواند. ايشان دعوت او را پذيرفتند و به كيش اسلام درآمدند. ابن اسحاق سپس مى گويد: برخى گفته اند كه اينها از نجران آمده بودند. (معافرى، سيره ابن هشام، ج1، ص392).
مطلب ديگرى كه مى تواند تعامل پيامبر با افرادى از مسيحيان را نشان دهد، گزارشى است كه ابن اسحاق درباره ارتباط آن حضرت با «جبر» غلام نصرانى حاضر در مكه بيان كرده و گفته كه رسول خدا اوقات زيادى در مغازه او مى نشست و همين ارتباط باعث شد تا مشركان آن حضرت را متهم كنند كه معارف و آياتى از قرآن را از آن نصرانى فراگرفته است. از اين رو، خداوند در آيه 103 نحل به آنان پاسخ داد كه آن شخص عجم است و آنچه پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) براى شما بيان مى كند، به زبان عربى فصيح است. (معافرى، سيره ابن هشام، ج 1، ص393; همچنين رك: به تفاسير ذيل آيه). از آنجا كه جزئيات اين ارتباط در كتب سيره نيامده است، نمى توان درباره آن قضاوت كرد و آيه هم به گرايش دينى شخص مورد نظر اشاره نمى كند. مسلم است كه سخن ابن اسحاق در دوره هاى بعدى چندان مورد استقبال قرار نگرفت و مفسران يا ديگر مورخان به آن نپرداختند.
از بعثت رسول خدا تا جريان وفد نجران گزارش خاص ديگرى از ارتباط آن حضرت با مسيحيان در دست نيست.

وفد نجران
 

مهم ترين برخوردى كه در عهد رسول خدا ميان آن حضرت و مسيحيان رخ داد، ملاقات نصاراى نجران با آن حضرت است. به روايت ابن سعد، پيامبر آنان را دعوت كرد و ايشان در قالب هيئتى 14 نفره از بزرگان و رؤساى مسيحى نجران نزد پيامبر آمدند. (زهرى، الطبقات الكبرى، ج1، ص267). گويا مقصود وى از 14 نفر، همه افراد نيست، بلكه فقط به رؤساى آنان اشاره دارد، زيرا فقط از آنان نام مى برد. يعقوبى به نامه اى از پيامبر براى اسقف هاى نجران اشاره مى كند كه در آن از برخى پيامبران پيشين ياد كرده و فرموده است كه اسلام بياوريد يا جزيه بدهيد وگرنه آماده نبرد باشيد. (همان، ص81). ابن كثير به نقل از بيهقى اين نامه را دعوت اهل نجران و تمهيد سفر آنان به مدينه مى داند. (دمشقى، البداية و النهايه، 5/53). بدين ترتيب، مكاتبه با مسيحيان دو بار صورت گرفت: يكى هنگام دعوت اوليه به اسلام و ديگرى هنگام قرارداد صلح.
مورخان درباره ديدار مسيحيان با رسول خدا چندان تفصيل نداده و مانند برخى حوادث چون فتح مكه، كه براى آنان اهميت داشت، قلم فرسايى نكرده اند; در حالى كه از قرآن كريم استفاده مى شود كه ديدار مسيحيان و گفتوگوى آنها با پيامبر بسيار طولانى بوده و شايد روزهايى به درازا كشيده باشد و اين در حالى است كه حادثه اى مانند فتح مكه در قرآن آيات زيادى ندارد. ابن اسحاق پس از اشاره به آمدن وفد نصاراى نجران، مى نويسد: آنان درباره پدر حضرت عيسى از پيامبر سؤال كردند، اما پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ساكت بود. آن گاه هشتاد و چند آيه از سوره آل عمران در اين باره نازل شد. (السيرة النبويه، ج1، ص576). طبرى در تفسير خود سى و چند آيه از اين سوره را مربوط به اين واقعه مى داند. (طبرى، جامع البيان، ج3، ص220). اگر نظر ابن اسحاق را بپذيريم و آيات زيادى از اين سوره را درباره اين گروه بدانيم، پس على القاعده مسيحيان گفتوگويى مفصل با پيامبر داشته اند. همراهى هيئتى شصت نفره از مسيحيان با تشريفات خاص، مؤيد اين مطلب است. همو گزارش مى كند كه وقتى اهل نجران به مدينه آمدند، با يهود به نزاع پرداختند; چون هريك از آنها مى گفتند كه ديگرى بر خطاست و آيه: «قالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصارى عَلى شَيْء وَ قالَتِ النَّصارى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلى شَيْء» (بقره:113). به همين مناسبت نازل شد، (معافرى، سيره ابن هشام، ج1، ص549). يا درباره حضرت ابراهيم نزاع كرده و هر كدام او را از خود مى دانستند كه خداوند فرمود: «ما كانَ إِبْراهيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنيفاً مُسْلِماً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ». (آل عمران:67; معافرى، سيره ابن هشام، ج1، ص553).
به هر حال، وقتى گفتوگوى دو طرف در مورد باورهاى مسيحى به درازا كشيد و نتيجه اى حاصل نشد، خداوند پيامبرش را به امرى نادر فرمان داد و آن مباهله ـ يعنى دعا عليه يكديگر براى اثبات حقانيت و محكوم شدن طرفى كه به حق سخن نمى گويد ـ بود.

مباهله
 

به رغم شهرت داستان مباهله و اين كه پيامبر همراه اهل بيت براى اثبات حقانيت خود حاضر شد، برخى از مورخان مانند ابن اسحاق، ابن سعد، طبرى و كسانى كه از اينان نقل مى كنند، به جزئيات آن نپرداخته و حضور اهل بيت همراه پيامبر را نقل نكرده، يا كم رنگ جلوه داده اند. اين مطلب دليلى جز ملاحظه شرايط حاكم يا گرايش هاى مذهبى اين مورخان ندارد. طبرى حتى در تفسير خود از اين موضوع به سرعت گذشته است. (نگاه كنيد به: طبرى، جامع البيان، ج3، ص404). تصريح خداوند به كلمات ابناءنا، نساءنا و انفسنا كه تفسيرى جز خانواده او نمى تواند داشته باشد، در اين باره كافى است; حتى اگر مورخان خلاف آن گفته باشند. ابن سعد ذيل شرح حال امام حسين(عليه السلام)روايت مى كند كه پيامبر هنگام مباهله دست حسنين(عليهما السلام) را گرفت و به فاطمه(عليها السلام)فرمود: دنبال ما بيا. (زهرى، الطبقات الكبرى، الطبقة الخامسة 1/392). گفته مى شود كه ابن اسحاق آمدن نصاراى نجران را در سال اول و ديگران در سال دهم دانسته اند و به همين دليل برخى از حضور اهل بيت در آن سخن نگفته اند; ليكن در سيره ابن هشام سخنى از سال اول يافت نشد و به نظر مى رسد كه اين برداشت از آنجا ناشى شده كه ابن هشام اين رويداد را در كنار مباحث اهل كتاب و آيات قرآن درباره آنان آورده است. اين نظر حتى اگر از ابن اسحاق باشد، مردود است، زيرا با تصريح آيه قرآن نمى سازد.
از ميان مورخان كهن و معتبر، يعقوبى گزارش مى كند كه چون بنابر مباهله شد، ابوحارثه بزرگ آنان گفت: ببينيد چه كسى همراه محمد(صلى الله عليه وآله) مى آيد. رسول خدا حاضر شد در حالى كه دست حسن و حسين(عليهما السلام) را گرفته بود، على(عليه السلام)همراهى اش مى كرد و فاطمه (عليها السلام) پشت سرشان بود. ابوحارثه پرسيد: اينان كيانند؟ گفتند: پسر عمو، دختر و فرزندانش. آنگاه پيامبر آماده مباهله شد. ابوحارثه گفت: همانند انبياء براى مباهله زانو زد; مى ترسم راستگويى اش آشكار شود، آن گاه يكسال نخواهد گذشت كه مسيحيان نابود شوند; پس گفت مباهله نمى كنيم و جزيه مى دهيم. پيامبر هم با آنان صلح كرد. اين مورخ سپس، متن صلح نامه را ذكر مى كند. در اين نامه علاوه بر بيان چگونگى پرداخت جزيه، از رباخوارى منع شده است. در پايان قرارداد و هنگامى كه ابوحارثه نگرانى خود را از برخى پيامدها به پيامبر اعلام كرد، آن حضرت فرمود: بنويسند كه كسى به خاطر جنايت ديگرى مؤاخذه نمى شود. على(عليه السلام) و مغيرة بن شعبه اين پيمان را امضاء كردند. (يعقوبى، تاريخ، ج2، ص83).
پس از اين صلح، خبر ديگرى از مسيحيان نجران نداريم، جز آن كه در سال نهم رسول خدا، حضرت على(عليه السلام) را به منظور جمع آورى زكات از مسلمانان و گرفتن جزيه از مسيحيان به يمن فرستاد. (معافرى، سيره ابن هشام، ج2، ص600; طبرى، تاريخ، ج3، ص147). از آن پس هم مسيحيان بر عهد خود باقى بودند(زهرى، الطبقات الكبرى، ج1، ص268). و هيچ لغزشى در برابر اسلام از ايشان گزارش نشده است. رسول الله هم با آنان برخوردى نداشت.
ابن سعد بدون اشاره به اين ملاقات و داستان مباهله ، نامه اى از پيامبر را خطاب به مسيحيان نجران و در رأس ايشان اسقف بنى حارث بن كعب و كاهنان و راهبان مسيحى و پيروان آنان روايت مى كند كه متن آن چنين است: آنچه از كم و زياد در دست آنان است و كليسا و مناسك و رهبانيت آنان باقى مى ماند و اسقفان و راهبان از مسئوليت و كارهاى خود بر كنار نمى شوند و هيچ حقى از حقوقشان و همچنين سلطه و حاكميتشان از بين نمى رود; به شرط آن كه ستمى روا ندارند و بر صلاح و اصلاح باشند.[3](زهرى، الطبقات الكبرى، ج1، ص204). وى اين نامه را در رديف ديگر نامه هاى پيامبر آورده و زمان آن را مشخص نكرده است; اما از اين كه نويسنده نامه مغيره است، اولا حدس مى زنيم كه مربوط به سال هاى آخر عمر پيامبر است و ثانياً به نظر مى رسد كه همان عهدنامه با نجران است كه يعقوبى مغيره را جزء گواهان آن شمرد. از سوى ديگر، ابن سعد نامه ديگرى به اهل نجران ثبت كرده كه بخشى از اين مطالب در آن وجود دارد. از قرائن پيداست كه آن نامه همان قرارداد صلح است كه در ماجراى آمدن هيئت مسيحى از نجران ميان رسول الله و آنان منعقد شد. متن آن صلحنامه چنين است:
اين فرمانى است از محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسول خدا براى اهل نجران، كه بر عهده ايشان است كه در مقابل تمام محصول كشاورزى و طلا و نقره و بردگان و مزارع سرسبز خود، فقط دو هزار حلّه كه قيمت هر يك معادل چهل درم باشد بپردازند; هزار حله در ماه رجب و هزار حله در ماه صفر. اگر ارزش حله ها كمتر يا بيشتر از چهل درم باشد، محاسبه خواهد شد و اگر ضمن سال، اسب يا زره يا كالاى ديگرى از ايشان گرفته شود، حساب خواهد شد. مدت توقف و اقامت فرستادگان من در نجران بيست روز يا كمتر خواهد بود و نبايد ايشان را بيش از يك ماه معطل كنند و در صورتى كه در يمن جنگى پيش آيد، بر عهده ايشان است كه سى زره و سى اسب و سى شتر به عاريه بدهند و آنچه فرستادگان من در اين مورد عاريه بگيرند، ضمانت شده است و بايد آن را به اهالى نجران برگردانند و اگر از ميان برود بايد بهاى آن را بپردازند، و براى مردم نجران و ساكنان اطراف آن امان خواهد بود و جانشان و آيين و سرزمين و اموالشان و صومعه ها و سنت هاى دينى و حاضر و غائب ايشان همگى در پناه خدا و رسول خدايند، هيچ اسقف و كشيش و راهبى از مقام خود عزل نمى شود و هر چه در دست ايشان است، از كم و بيش از آن خودشان است. هيچ يك از خون هاى جاهليت و هيچ ربايى اعتبار ندارد و هر كس از ايشان حقى بخواهد، برعهده ايشان است كه با دادگرى حل كنند. نبايد بر كسى ستم كنند و نبايد بر ايشان ستم شود، و هر كس از ايشان ربا بخورد پيمان من از او برداشته شده است و نبايد هيچ يك از ايشان به گناه ديگرى گرفته شود، و تا هنگامى كه نكوكار و خيرانديش باشند، اين عهدنامه به قوت خود باقى است و در پناه خدا و رسول خدا قرار خواهندداشت و بر آنان ستمى نخواهد شد تاآن كه خداى فرمان خود را در اين مورد بياورد. ابوسفيان بن حرب و غيلان بن عمرو و مالك بن عوف نصرى و اقرع بن حابس و مستورد بن عمرو، كه از قبيله بلّى است، و مغيرة بن شعبه و عامر خدمتگزار ابوبكر گواهند.[4] (برگرفته از ترجمه كتاب طبقات، ج1، ص 274).
قرارداد گوياست و هيچ توضيحى نياز ندارد و چگونگى تعامل پيامبر با اين گروه را، در حالى كه بر حجاز مسلّط بود نشان مى دهد.

نبرد موته و تبوك
 

رسول خدا در سال هاى آخر عمر شريفش و پس از فتح خيبر، صلح حديبيه و در آستانه پيروزى بر قريش، بنا داشت تا قبايل شمالى جزيره را كه برخى تحت تأثير روم مسيحى بودند ، با اسلام آشنا و تسليم فرمان الهى كند; ليكن بنا به نظر كسانى كه معتقدند جهاد آن حضرت دفاعى بود، دليلى نداشت به آن سو لشكركشى كند و گويا به دنبال بهانه اى بود تا با آن گروه ها از جمله امپراطورى عظيم روم روبرو شود. مورخان گويند چون رسول الله حارث بن عمير ازدى را به سوى حاكم بُصرى فرستاد تا نامه آن حضرت را ـ كه على القاعده دعوت به اسلام بود ـ به او برساند، شرحبيل غسانى در موته، نزديكى شام، راه را بر او بست و سفير را در بند كرده، گردن زد. اين حادثه بر پيامبر گران آمد و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سپاهى سه هزار نفرى را به آن ناحيه اعزام كرد. سه فرمانده عزيز پيامبر در اين حادثه به شهادت رسيدند و مسلمانان عقب نشينى كردند. (واقدى، المغازى، ج2، ص756). نبرد موته هر چند برخورد مستقيم با مسيحيان نبود، اما كسانى كه به مقابله مسلمانان آمدند از شام و از طرف پادشاه روم بودند. اين دو حادثه تلخ در سال هشتم هجرت روى داد. تا آن كه پيامبر به وسيله مسلمانانى كه به نواحى شام رفت و آمد مى كردند مطلع شد كه روميان در صدد حمله به مدينه اند و قبايل عرب اطراف شام را بسيج كرده اند و پادشاه مسيحى روم نيز در اين برنامه نقش اصلى را دارد.
پيامبر به رغم مشكلاتى چون راه طولانى و فصل گرما، اقدام به صف آرايى و لشكركشى سپاه اسلام براى رويارويى با سپاه عظيم روم كرد و حدود بيست روز در اين منطقه ماند، ولى از دشمن خبرى نشد. با اين حال، اين سفر باعث انعقاد چند قرارداد صلح با اهالى منطقه به خصوص مسيحيان گرديد; از آن جمله صلحى بود كه با اكيدر بن عبدالملك، حاكم مسيحى دومة الجندل، و يحنة بن روبه، حاكم مسيحى ايله، برقرار كرد. پيغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به آنان تأمين داد و آنان نيز ملزم به پرداخت جزيه در پناه حكومت اسلامى شدند. (واقدى، المغازى، ج 3، ص989 و 1025 و 1031; زهرى، الطبقات الكبرى، ج2، ص125، 126 و 1/212). گويى هدف اصلى پيامبر، قدرت نمايى و نشان دادن توان نظامى مسلمانان در برابر دشمن خارجى بود كه البته به اين هدف هم دست يافت.
خلاصه مطلب آن كه مطالعه گزارش هاى تاريخى نشان دهنده آن است كه در طول بيست و سه سال رسالت نبى اسلام، برخورد خشنى از سوى طرفين مسلمان و مسيحى صورت نگرفت. روشن است كه به دليل پاى بندى مسيحيان به پيمان هاى خود، پيامبر با آنان برخورد تندى نداشت.

ج) با يهوديان
 

در منابع فراوانى تأكيد شده است كه قوم يهود، مدتى طولانى پيش از ظهور اسلام، منتظر پيامبرى بودند كه نشانه هاى آن مطابق شخص مبعوث در ميان قريش بود، اما جهودان به دلايلى او را پيامبر موعود خود ندانستند و گفتند كسى كه ما مى گفتيم محمد(صلى الله عليه وآله)نيست. دليل اصلى اين انكار، اسماعيلى بودن حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) بود; در حالى كه يهوديان انتظار پيامبرى از نسل اسحاق را داشتند. به ديگر سخن، آنان بر اين گمان بودند كه پيامبر موعود از بنى اسرائيل خواهد بود، در حالى كه رسول گرامى اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از قوم عرب ظاهر شد. حسادت يهود، كه در برخى آيات قرآن هم به آن اشاره شده، ناشى از همين موضوع و اصل نژادپرستى آنان است. مورخان هم گفته اند كه وقتى بُحيرا، راهب مسيحى، رسول خدا را در كودكى شناخت، ابوطالب را از ادامه سفر به شام منع كرد و گفت: «او را از يهود برحذر دار، چون او عرب است و يهود مى خواهد پيامبر موعود از بنى اسرائيل باشد و به او حسادت مى كند» (زهرى، الطبقات الكبرى، ج1، ص123. البته اين در صورتى است كه اصل داستان بحيرا را بپذيريم ، اما برخى از محققان، اين داستان را قابل تأمل مى دانند. نگاه كنيد به: نقد و بررسى منابع سيره نبوى، ص313»). گزارش هاى ديگرى از نقشه ترور پيامبر در كودكى يا نوجوانى به دست يهوديان هست كه چندان نمى توان به آنها اعتماد كرد، چون در اين روايت ها مطالبى هست كه به افسانه بيشتر شباهت دارد. (زهرى، الطبقات الكبرى، ج1، ص91 و 123).
درباره تعامل يهود با پيامبر خدا پيش از هجرت، اين روايت شهرت دارد كه مشركان دو نفر را نزد عالمان يهود يثرب فرستادند و گفتند از آنان درباره محمد(صلى الله عليه وآله) بپرسيد; چون ايشان صاحبان كتاب پيشين اند و علوم انبيا نزد آنان است. آن دو به يثرب رفتند و با بيان صفات رسول خدا درباره ادعاى آن حضرت از اَحبار سؤال كردند. آنان گفتند درباره سه چيز از او سؤال كنيد، اگر پاسخ داد پيامبر است وگرنه دروغگوست و هر گونه مى خواهيد با او برخورد كنيد. از او درباره داستان شگفتِ جوانانى كه در گذشته هاى دور، قوم خود را رها كردند، جهانگردى كه به شرق و غرب عالم رسيد ، و حقيقت روح بپرسيد. اگر اين سه را پاسخ داد از او پيروى كنيد كه پيامبر است وگرنه دروغ مى گويد. دو فرستاده قريش به مكه بازگشتند و از رسول خدا پاسخ اين پرسش ها را جويا شدند. آياتى از سوره كهف كه درباره اصحاب كهف و ذى القرنين سخن مى گويد (آيات 9 و 83 به بعد) و آيه 85 سوره اسراء كه درباره حقيقت روح است، به اين مناسبت نازل شد. (معافرى، سيره ابن هشام، ج1، ص301 ; طبرسى، مجمع البيان، ج3، ص697 ; التفسير الكبير، ج7، ص428). در دوره مكى، انكارى از آنان در موضوع نبوت پيامبر اسلام به چشم نمى خورد. به نظر مى رسد تا زمانى كه آن حضرت در مكه بود و يهوديان مدينه رقيبى نداشتند، ردّ و اثباتى از سوى آنان نسبت به رسالت آن حضرت وجود نداشت; اما هنگامى كه پيامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به مدينه آمد و يهوديان موقعيت خود را در خطر ديدند و از طرفى بناى پيروى از پيامبر خدا را نداشتند، دست به اقدام هاى تخريبى و سپس نظامى زدند. ابن اسحاق آغاز دشمنى اين قوم را هم زمان با ورود رسول خدا به مدينه مى داند. وى عده زيادى از دشمنان اسلام از قبايل يهودى و يهوديان انصار را نام برده است. (معافرى، سيره ابن هشام، ج1، ص513 ).

تعامل صلح جويانه
 

پيامبر اكرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پس از ورود به مدينه با گروه هاى زيادى پيمان بست و بنا را بر همزيستى مسالمت آميز با گروه ها گذاشت. از جمله اولين آنها، معاهده اى است كه يهوديان مدينه در آن شركت داشتند. از اين قراردادها، دو مورد به طور كامل ثبت شده است: يكى مربوط به همه گروه هاى مدينه است كه به پيمان عمومى و موادعه يهود معروف شده و ديگرى مخصوص سه قبيله بنى نضير و بنى قريظه و بنى قينقاع است. با وجود اهميت فراوانى كه تاريخ نويسان متأخر براى اين پيمان مشهور به موادعة اليهود قائلند، مورخان اوليه چندان اهميتى به آن نداده، به نقل آن همت نگماشتند. تنها ابن هشام متن آن را از ابن اسحاق روايت كرده و ابوعبيد، معاصر ابن هشام، هم در كتاب الأموال آن را آورده است; ولى مورخان و شرح حال نويسانى چون ابن سعد، ابن خياط، بلاذرى ، يعقوبى، طبرى و مسعودى اشاره اى به آن نكرده اند. گرچه روايت ابن اسحاق و ابوعبيد با قدمتى كه دارند براى ما كافى است ، ولى در صورت تعدّد روايات و برداشت هاى سيره نويسان بعدى، امكان تحليل بيشترى وجود داشت. بخش هايى از اين قرارداد چنين است:
اين نوشته اى است از محمد(صلى الله عليه وآله) پيامبر بين مسلمانان قريش و يثرب و كسانى كه به ايشان ملحق شوند و به همراهشان جهاد كنند. آنان ملتى واحد را تشكيل مى دهند... هر يهودى از ما پيروى كند يارى مى شود و با ديگر مسلمانان مساوى است، بر او ستم نمى شود و دشمنش يارى نمى شود ... يهود هنگام جنگ همراه مسلمانان هزينه جنگى را مى پردازند. يهود بنى عوف و بندگانشان با مسلمانان در حكم يك ملتند. يهوديان دين خود را دارند و مسلمانان دين خود را، اما هر كه ستم كند خود و خانواده اش را به هلاكت خواهد انداخت. براى يهوديان بنى نجار، بنى حارث، بنى ساعده، بنى جشم، بنى اوس، بنى ثعلبه، جفنه بنى ثعلبه و بنى شطيبه همان حقوق بنى عوف ثابت است. نزديكان ايشان هم از اين مزايا برخوردارند. كسى بدون اجازه محمد(صلى الله عليه وآله) از اين مجموعه بيرون نمى رود. از قصاصِ جراحتى كوچك هم گذشت نخواهد شد. هر كه ديگرى را ترور كند خود و خانواده اش را در معرض ترور قرار داده مگر اين كه به او ستم شده باشد. يهوديان و مسلمانان هزينه جنگ را به سهم خود مى پردازند ... قريش و دوستانشان پناه داده نمى شوند. اگر كسى به مدينه حمله كرد، همه دفاع خواهند كرد. يهود اوس و موالى شان نيز از اين حقوق برخوردارند. (معافرى، سيره ابن هشام، ج1، ص501; قاسم بن سلام، الأموال، ص291، متن ابن اسحاق سند ندارد، ولى ابوعبيد آن را مستنداً نقل كرده است).
اين قرارداد ميان مهاجران و انصار و يهوديان وابسته به آنان منعقد شد. يهوديانى كه نامشان در اين پيمان آمده شهرتى ندارند و در گزارش هاى تاريخى توجه چندانى به آنان نشده است. يعقوبى درباره آنان مى گويد: «گروهى از اوس و خزرج به خاطر همسايگى با يهود، آيين يهود را برگزيدند;» (يعقوبى، تاريخ، ج1، ص310). اين گروه ها به جهت اوس يا خزرجى بودنشان كمترين تنش را با مسلمانان داشتند. عنوان «موادعه يهود» و شركت گروه هاى يهودى انصار در اين پيمان نامه، بسيارى را به اشتباه انداخته، چنان كه گمان كردند كه سه قبيله معروف يهود نيز در اين قرارداد شركت داشتند. اما اين سه گروه در اين قرارداد دخالتى نداشتند، بلكه آنان پيمانى مخصوص داشتند و اگر اين سه قبيله ـ كه از يهوديان سرشناس مدينه بودند ـ در اين پيمان شركت داشتند، حتماً نامشان برده مى شد.
اما متن پيمانى كه رسول خدا با سه قبيله بنى نضير، بنى قريظه و بنى قينقاع امضا كرد، فقط در اِعلام الورى و به نقل از على بن ابراهيم آمده است. البته اين متن هم مورد بى توجهى مورخان قرار گرفته، روايت آن قبل و بعد از طبرسى يافت نشد.
بنا به نقل على بن ابراهيم بن هاشم، اين سه گروه يهودى نزد پيامبر آمده، گفتند مردم را به چه مى خوانى؟ فرمود: به گواهى دادن به توحيد و رسالت خودم. من كسى هستم كه نامم را در تورات مى يابيد و علمايتان گفته اند كه از مكه ظهور مى كنم و به اين حرّه (مدينه) كوچ مى كنم... يهوديان گفتند: آنچه گفتى شنيديم; اكنون آمده ايم با تو صلح كنيم كه به سود يا زيان تو نباشيم و كسى را عليه تو يارى نكنيم و متعرض يارانت نشويم; تو هم متعرض ما و دوستانمان نشوى، تا ببينيم كار تو و قومت به كجا مى انجامد. پيامبر پذيرفت و قراردادى نوشته شد كه يهود نبايد عليه پيامبر يا يكى از يارانش به زبان، دست، اسلحه، مركب، نه در پنهانى و نه آشكارا، نه در شب و نه روز اقدامى انجام دهد و خداوند بر اين پيمان گواه است. پس اگر يهود اين تعهدات را ناديده بگيرد، رسول خدا مى تواند خون ايشان را بريزد، زن و فرزندانشان را اسير و اموالشان را غنيمت بگيرد. آنگاه براى هر قبيله از اين يهوديان نسخه اى جداگانه تنظيم شد. مسئول پيمان بنى نضير حى بن اخطب، مسئول پيمان بنى قريظه كعب بن اسد و مسئول پيمان بنى قينقاع مخيريق بود. (طبرسى، اِعلام الورى، ج1، ص157 ; مجلسى، بحار الانوار، ج19، ص110; احمدى ميانجى، مكاتيب الرسول، ج1، ص260).
در اين عهدنامه طرف هاى قرارداد به خوبى مشخص اند و پيداست كه قرار عدم تعرض، در يك زمان براى هر سه قبيله بسته شده است. با آن كه اين متن فقط در كتاب اعلام الورى آمده ، گزارش ها و شواهد تاريخى آن را تأييد مى كند، مثلا در بسيارى از منابع وقتى سخن از پيمان شكنى سه قبيله يهودى به ميان آمد ، تصريح شده است كه آنان هنگام ورود رسول خدا به مدينه، پيمانى را با آن حضرت امضا كردند (واقدى، المغازى، ج1، ص454; بلاذرى ، فتوح البلدان، ص30; يعقوبى، تاريخ، ج1، ص370 و طبرى، تاريخ، ج2، ص172). يا اين كه گفته اند: يهوديان با پيامبر قرار گذاشتند كه به سود و زيان او قدمى برندارند[5] (واقدى، المغازى، ج1، ص454 و بغوى، معالم التنزيل، ج4، ص313).
نكته قابل توجه آن كه بعدها يهوديان يكايك بندهاى اين قرارداد را زير پا گذاشته، پيمان شكنى را به كمال رساندند. آنان متعهد شدند كه به هيچ يك از اين اقدامات دست نزنند: همكارى عليه پيامبر، همكارى عليه ياران پيامبر، اقدام تبليغاتى، اقدام مسلحانه، پشتيبانى تداركاتى دشمن، توطئه هاى پنهان و آشكار در شب يا روز . با وجود همه اين قيدها و تأكيدها ، در آينده خواهيم ديد كه برخى از اين گروه ها با زير پاگذاشتن همه اين شرايط ، پيمان خود را نقض كرده ، با مسلمانان وارد جنگ شدند. پس هر سه قبيله يهودى كه بامسلمانان درگير شدند ، باپيامبر به عنوان رئيس دولت مدينه پيمان عدم تعرض داشتند.
شايد تصور شود كه هدف پيامبر از اين قراردادها اين بود كه از موضع ضعف خارج شود. اما با توجه به سيره رسول گرامى(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اسلام ترديدى نيست كه پيمان هاى رسول خدا به خصوص پيمان آن حضرت با يهوديان، استراتژى و روش اصولىِ او بود، نه تاكتيكى براى مبارزه با آنان; يعنى اگر يهوديان نقض پيمان نمى كردند پيامبر هم چنان به آن پاى بند بود. انعقاد پيمان ها برنامه حكومتى آن حضرت بود و هدف از آن ، زندگى مسالمت آميز با گروه هاى مختلف از جمله مخالفان; اما اين كه آن حضرت از راه غيب مى دانست كه يهوديان پيمان شكنى خواهند كرد يا اين كه قرآن از اين ويژگى آنان سخن گفته ـ به فرض اين كه اين آيات پيش از پيمان شكنى هاى يهود نازل شده باشد ـ دليلى بر جدى نبودن اين قراردادها نيست. اگر اين گروه زندگى مسالمت آميزى با مسلمانان داشتند قطعاً رسول خدا با آنان نمى جنگيد. حمله به خيبر هم علاوه بر اين كه مسبوق به پيمان نبود، عوامل متعددى داشت كه در موضوع خيبر به آن اشاره خواهيم كرد.
به طور كلى، اولياى الهى بر پاى بندى بر عهد و پيمان تأكيد فراوان داشتند و حتى اگر به ضرر ايشان و امت اسلامى بود، آن را نقض نمى كردند.[6] نمونه بارز آن صلح حديبيه و پيمان حكميت است. اگر قريش به پيمان شكنى دست نمى زد، رسول خدا بنا نداشت كه چنين كند; چنان كه اميرمؤمنان(عليه السلام) به رغم پافشارى خوارج، پيمان حكميت را تا موعد قانونى اش نقض نكرد و پس از آن كه حكمين طبق قرارداد عمل نكردند، آماده نبرد دوباره با شاميان شد.

پی نوشت :
 

[3]. «...ان لهم على ما تحت ايديهم من قليل و كثير من بيعهم و صلواتهم و رهبانيتهم و جوار الله و رسوله لا يغير اسقف عن اسقفيته و لا راهب عن رهبانيته و لا كاهن عن كهانته و لا يغير حق من حقوقهم و لا سلطانهم و لا شىء مما كانوا عليه ما نصحوا و اصلحوا فيما عليهم غير مثقلين بظلم و لا ظالمين».
[4]. متن عربى اين معاهده در الطبقات الكبرى، ج1، ص220 اينگونه آمده است: قالوا و كتب رسول الله لأهل نجران: هذا كتاب من محمد النبي رسول الله لأهل نجران انه كان له عليهم حكمه في كل ثمرة صفراء أو بيضاء أو سوداء او رقيق فأفضل عليهم و ترك ذلك كله على الفي حلة حلل الأواقي في كل رجب ألف حلة و في كل صفر الف حلة كل حلة أوقية فما زادت حلل الخراج أو نقصت على الأواقي فبالحساب و ما قبضوا من دروع أو خيل أو ركاب أو عرض أخذ منهم فبالحساب و على نجران مثواة رسلي عشرين يوما فدون ذلك و لا تحبس رسلي فوق شهر و عليهم عارية ثلاثين درعا و ثلاثين فرسا و ثلاثين بعيرا إذا كان باليمن كيد و ما هلك مما أعاروا رسلي من دروع أو خيل أو ركاب فهو ضمان على رسلي حتى يؤدوه إليهم و لنجران و حاشيتهم جوار الله و ذمة محمد النبي رسول الله على أنفسهم و ملتهم و أرضهم و أموالهم و غائبهم و شاهدهم و بيعهم و صلواتهم لا يغيروا أسقفا عن أسقفيته و لا راهبا عن رهبانيته و لا واقفا عن وقفانيته و كل ما تحت أيديهم من قليل أو كثير و ليس ربا و لا دم جاهلية و من سأل منهم حقا فبينهم النصف غير ظالمين و لا مظلومين لنجران و من أكل ربا من ذي قبل فذمتي منه بريئة و لا يؤاخذ أحد منهم بظلم آخر و على ما في هذه الصحيفة جوار الله و ذمة النبي أبدا حتى يأتي الله بأمره إن نصحوا و أصلحوا فيما عليهم غير مثقلين بظلم. شهد أبوسفيان بن حرب و غيلان بن عمرو و مالك بن عوف النصري و الأقرع بن حابس و المستورد بن عمرو أخو بلي و المغيرة بن شعبة و عامر مولى أبي بكر.
[5]. كان رسول الله حين قدم صالَحَ قريظه و النضير و من بالمدينة من اليهود اَلاّ يكونوا معه ولا عليه.
[6]. البته نقض يك طرفه قرارداد در صورت احساس خيانت و خطر از سوى طرف ديگر مطلب ديگرى است كه خداوند هم در قرآن مجوز آن را به پيامبر خود داده است (ر.ك: انفال: 58).



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.